* جناب آقای مهران! برای ورود به بحث بفرمایید که فضای خانه پدریتان درسالهای کودکی شما چگونه بود؟ آیا پدر شما، منصب دولتی داشت؟
** پدرم حسن رفاهی مهران ملقب به معتضدالدوله، در دوران قاجار، چون خط خوشی داشت در دستگاه عینالدوله و امینالسلطان اتابک اعظم در دارالانشا _ یا همان دبیرخانه امروزی _ کار میکرد و دوستی عمیقی هم با امینالسطان داشت و تا پایان عمر از او، به نیکی یاد میکرد. اصالت ما بروجردی است و چون با علیاکبر داور و نصرالله تقوی و علیاصغر حکمت دوستی داشت میتوانست در روزگار پهلوی اول، وکیل مجلس شود اما میگفت من در دوره دیکتاتوری کار نمیکنم. اما جایگاهی داشت و هفتهای یک روز، امثال داور، حکمت و عیسی صدیق میآمدند و از نکات پدرم استفاده میکردند.
امروز در حوالی چهارراه مخبرالدوله، کوچه مهران و کوچه رفاهی را خواهید دید. پدرم کوچه و مستغلاتی را که منشعب از میدان مخبرالدوله به خیابان لالهزار ساخته بود ، «رفاهی» نامید. بعداً وراث، کوچه «مهران» را در همان اراضی متعلق به پدرم مقابل کوچه برلن به وجود آوردند که اکنون به همین اسم نامیده میشود.
این اراضی را پدرم در جوانی، خریده بود که در آن زمان یعنی دوره ناصرالدین شاه، بیرون تهران قرار داشت و به آن باغ وحش میگفتند. در اینجا 50 باب مغازه ساخت و با اجاره آنها زندگی میکرد تا امور ما 7 برادر تأمین شود.
* شما چه روزی به دنیا آمدید؟
** سوم بهمن 1304. خانه ما در خیابان عینالدوله (ایران فعلی)، کوچه سقاباشی واقع بود. باغ 12 هزار متری که پدرم 9 هزار تومان از حاج سقاباشی (پدر زن امین السلطان) خریده بود. جالب آنکه روبهروی ما، منزل میرزا عبدالعظیم قریب و در همان کوچه منزل محمود شهابی خراسانی (حقوقدان و فقیه برجسته) هم بود. دوران مدرسه را در دبستان ادب، دبیرستان ایرانشهر و دبیرستان البرز گذراندم.
* دکتر محمدعلی مجتهدی؛ مدیر دبیرستان البرز چگونه بود؟
** دکتر مجتهدی به جرأت برای اداره دبیرستان البرز ساحته شده بود. اگرچه حتی به دانشگاه صنعتی (شریف امروزی) رفت اما ترجیح داد آنجا باشد. او با تک تک دانشآموزان ارتباط برقرار میکرد و خصوصیات اخلاقی و رفتاریشان را در کتابچهای که همیشه به همراه داشت درج میکرد. ابراهیم تیموری همدوره من و محمدعلی اسلامیندوشن یک سال پایینتر از من بود که باهم دوست شدیم. آنجا بزرگانی چون یحیی مهدوی، ذبیحالله صفا، محمود صناعی و احمد فردید به ما درس میدادند.
* از اشغال ایران به دست متفقین در شهریور 1320 چه به یاد دارید؟
** در این 91 سال، آن روزها، شومترین خاطره من است. ساعت 4 صبح سوم شهریور، آندره اسمیرنوف و سر ریدر بولارد؛ سفرای شوروی و انگلیس پیش رجبعلی منصور (منصورالملک)؛ نخستوزیر رفتند و گفتند که به هشدارهای ما توجه نکردید و ایران اشغال شد. او هم شاه را بیدار کرد و شرح ماجرا را داد اما نگفت که من از 3 ماه پیش میدانستم و حتی سفرا میدانستند. اما چون شاه او رادر 6 سال پیشتر که وزیر راه بود، به اتهام اختلاس، به زندان افکنده بود، با وجود حکم نخستوزیری بعدی، کینه در دل داشت. البته نمیدانم ماسون بود یا نه اما قطعاً انگلیسی بود. 25 شهریور را اما درست به یاد دارم که اتومبیل محمدرضا پهلوی، با اسکورت سواره نظام، از کاخ مرمر خارج و به بهارستان رفت تا در مجلس سوگند یاد کند. ناگفته نماند که بیم ترور او در آن روز میرفت.
* شما در دانشگاه، حقوق خواندید؟
** بله، من در سال 1324 وارد دانشکده حقوق و علوم سیاسی شدم. سیدعلی شایگان، موسی عمید، عبدالله معظمی، سید حسن امامی، امیرحسین آریانپور، سید محمد مشکوه و شیخ محمد سنگلجی، مهمترین استادانم بودند. «شرکت سهامی نفت انگلیس و ایران» هم موضوع رساله پایان نامهام با راهنمایی دکتر محسن عزیزی بود.
* چه شد که پایتان به وزارت امور خارجه باز شد؟
** من کاری به روزگار امروز ندارم. اما در زمان ما یعنی دوران پهلوی، مناصب وزارت خارجه به خاندانهای بلندمرتبه میرسید و بندرت کسی صرفاً با لیاقت شخصی به مناصب بالا میرسید. برخورد نامناسب مسئولان عالیرتبه در هنگام تقاضایم برای استخدام، مرا دلسرد کرد. به توصیهای، برای دو سال به کتابخانه ملی ایران رفتم اما مدیرکل کارگزینی وقت وزارت خارجه که صدای مرا در رادیو تهران شنیده بود، جذب شد و امکان حضورم در آنجا فراهم شد. بدین ترتیب، اول خرداد 1329 رسماً وارد وزارت خارجه و در ابتدا کارمند اداره سازمان ملل متحد شدم که امیر خسرو افشار قاسملو، کفیل آن بود.
* در دوران مصادف با نخستوزیری دکتر مصدق، چه سمتی داشتید؟ آیا این دولت را، دولت ملی میدانید؟
** قطعاً ملی بود. تقریباً مصادف با آن بود که در اداره رمز مشغول شدم. در ابتدا باقر کاظمی وزیر خارجه بود. دکتر مصدق در جریان حضور در دادگاه لاهه، به او تلگراف زد که 15 هزار دلار پول لازم دارم. او هم تصویبنامه گذراند تا ارز دولتی اخذ شود. اما مصدق که فهمید شاکی شد که شما روزگار ما را میدانید چرا ارز دولتی گرفتید، بروید از بازار آزاد بخرید.
* نظرتان درباره انحلال مجلس هفدهم چیست؟
** به هر حال، مصدق لجباز بود و کسی که طرفش بود را تا به خاک نمیرساند رها نمیکرد. نفت ما هیچ جا حتی در شوروی خریدار نداشت. روسها طلاهایی هم که طلب داشتیم را در زمان حسین علا پس دادند و میگفتند تو مقابل انقلاب میایستی. در دوره هفدهم، حسین مکی بازرس مجلس در هیأت نظارت بر اسکناس بود اما آنها بدون اجازه مجلس 300 میلیون تومان اسکناس منتشر کرده بودند. پس درصدد برآمد مجلس را منحل کند و اشتباه هم کرد. تااینکه با دخالت مستقیم کرمیت روزولت، سقوط کرد. اما ملی کردن نفت اقدام مهمی بود و کارشناسان انگلیسی را از ایران خلع ید و خارج کرد. باید قبول کرد مصدق پس از موفقیت لاهه و شورای امنیت، غره شده و نمیخواست برود.
* نخستین مأموریت خارج از کشورتان به کجا بود؟
** پس از کودتا، رابطه با انگلیس مجدد برقرار و قرار شد تا علی سهیلی؛ نخستوزیر پیشین، سفیر ایران شود. من هم به او معرفی شدم و 15 بهمن 1332 به عنوان دفتردار سفیر، راهی لندن شدم که البته بعداً به دبیر سوم ارتقا یافتم. سهیلی را مردی سرد و گرم چشیده و باتجربه یافتم. خط پختهای داشت و مانند یک منشی کارآزموده نامه مینوشت بدون اینکه کوچکترین قلم خوردگی پیدا کند. با زیردستان مهربان بود و حتی در هنگام عصبانیت، از نزاکت خارج نمیشد.
* مهمترین اتفاقات سالهای حضورتان در لندن چه بود؟
** در این 4 سال، سفر شاه به انگلیس در سال 1333 مهم بود. اول آنکه چون پول خرید لباس نو جهت استقبال از شاه را نداشتیم، سهیلی 100 لیره بابت بهای لباسهای مورد نیاز (ژاکت و فراک) از بودجه سفارت به ما داد. سفارت ایران در Princes Gate مقابل هایدپارک بود. اما آن روز شاه برای خرید اسب به خارج شهر رفته بود و تأخیر کرد که سهیلی از این بابت بسیار ناراحت بود. به هرروی ما به طبقه پنجم عمارت رفتیم. شاه در نطقی گفت که کار شما فقط مُهر و امضا کردن گذرنامه و اسناد سجلی و صدور روادید نیست. باید با انگلیسیها هم معاشرت کنید و ایران را معرفی کنید. البته سهیلی حرف شاه را قطع کرد و گفت حقوقی که به این کارمندان که شرف حضور دارند پرداخت میشود، کفاف پذیرایی از میهمان حتی با یک فنجان چای را هم نمیدهد.
اتفاق مهم دیگر در این دوران، پیمان بغداد بود. پیمان دوستی که میان ما، ایران، انگلیس، پاکستان و ترکیه بسته شد تا در صورت حمله شوروی، آنها هم از ما حمایت کنند که معلوم هم بود که نمیکنند. زیرا پس از شکایت بردن ما به شورای امنیت، خروشچف؛ صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی، با ما دشمن شده بود. البته پس از کودتای عراق و خروج آنها، این پیمان به سنتو تغییر نام داد. آذر 1336 به تهران مراجعت کردم اما سهیلی حدود 6 ماه بعد درگذشت و تشییع جنازه باشکوهی در لندن و بعد تهران برایش برگزار کردند.
* مأموریت دوم تان به مقصد ژاپن بود؟
** بله، درست آذرماه دو سال بعد، به همراه جواد صدر که پیشتر معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امور خارجه بودم و برایش حکم سفارت خورده بود، راهی توکیو شدم و به عنوان دبیر اول و بعد، رایزن درجه سه تا پاییز 1342 در آنجا ماندم. من در این مدت دریافتم راه پیشرفت ملت ژاپن، افزون بر ریشهکنی بیسوادی، اطاعت، کار دستهجمعی، قناعت، پشتکار و نظم و ترتیب مثالزدنی است. ژاپن، کشور بسیار گرانی بود. ما که گوشت نمیخوردیم و خوراک ژاپنی هم که نمیشد خورد، به ناچار به غذای گیاهی پناه آوردیم. جالب آنکه در آن زمان هنوز کرسی میگذاشتند و میهمانهای خود را نه در خانه، بلکه در هتل پذیرایی میکردند ولی صنایع آنها مثل تویوتا و میتسوبیشی بسیار پیشرفته بود. 7 ماه پس از آنکه به ایران بازگشتم، از سفارت ژاپن اطلاع دادند که به دیدار سفیر بروم تا برای سپاس از تلاش برای توسعه روابط فرهنگی میان دو کشور _ و حتی اشاعه موسیقی ایرانی _ یک قطعه نشان آفتاب تابان درجه 3 را دریافت کنم که به تصمیم امپراتور ژاپن بوده است.
* شما به دیدارامپراتور ژاپن هم رفتید؟
** بله، در روزی که قرار بود به امپراتور معرفی شویم، با تشریفات خاصی سه کالسکه از دربار ژاپن آمد و به قصر امپراتور هیروهیتو بار یافتیم تا تشریفات انجام شود.
* چه شد که معاون کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو شدید؟
** از آنجا که تمام پُستهای مهم به نورچشمیها میرسید، در عمل جایی به امثال من نمیرسید. اما در آن زمان، بالاخره جایی خالی شد که آن هم معاونت کنسولگری ایران در سانفرانسیسکو بود. سرکنسول، حسین اشراقی از نزدیکان اردشیر زاهدی بود. این دوران، با مرگ همسرم و همچنین دست تنها بودن در محل کار، بسیار دشوار گذشت. طبیعت، پلها و آسمانخراشهای سانفرانسیسکو، اعجاب آور بود. ویژگی خاصی که از امریکاییها دیدم این بود که اصلاً تشخص انگلیسیها را نداشتند و ایران را هنوز «اَیرِن» تلفظ میکردند که واقعاً مضحک بود. سطح اطلاعات عمومیشان بسیار پایین بود و هنوز فرهنگ شهرنشینی را نیاموخته بودند و حتی طرز استفاده صحیح از کارد و چنگال را هم نمیدانستند. البته نبود امنیت هم وجود داشت که ظاهراً در تمام امریکا، مسری است.
* و بعد مستقیم به مأموریت بغداد رفتید؟
** پس از توقف کوتاهی در تهران، 14 فروردین، ابتدا به عنوان رایزن درجه یک و بعد کاردار دائم، وارد پایتخت عراق شدم که آبستن حوادث مختلفی بود و تا آذر 1350 ادامه یافت.
* از شما خواندهام که در جایی گفته بودید، بهترین دوران دیپلماتیک خود را مدت حضور در بغداد میدانید.
** بله، زیرا در مأموریت در کشورهای مشرق زمین، دیپلماتها مشخصتر هستند و مانند شهرهای بزرگ مثل واشنگتن، نیویورک، لندن، پاریس و توکیو ناشناس نیستند. اگر برای وزارت خارجه گزارشهای سیاسی تهیه کنند، میتوانند شایستگی خود را بهتر نشان دهند. حتی سفرای خارجی در چنین مأموریتهایی به دلیل آنکه نمیتوانند با مردم آزادانه معاشرت کنند، دعوتهای رده پایینتر از خود را در میهمانیها برخلاف مأموریت در شهرهای بزرگ، زودتر قبول میکنند. در شهرهایی مانند بغداد، چون سفرا باهم نشست و برخاست دارند، آدمی زندگی دیپلماتیک را میفهمد تا جایی که من به عنوان کاردار ایران فرقی با سفرا نداشتم. جالب آنکه گزارشهای مرا شاه شخصاً میخواند که این نشان از اهمیت محل مأموریتم داشت.
* در آن زمان، حاکم عراق که بود؟
** عبدالرحمن عارف بود که به سبب کودتای بدون خونریزی 17 ژوئن 1967 برکنار و به استانبول تبعید شد. در نتیجه بعثیها روی کار آمدند و حسنالبکر رئیس شورای انقلاب و رئیس جمهوری شد. صدام حسین تکریتی هم معاون او شد که به مرور، خون بسیاری را ریخت و حتی رئیس جمهوری را هم برکنار کرد. در این مدت اختلافات ایران و عراق بر سر مسائل مرزی (خطالقعر اروندرود) که از زمان عبدالکریم قاسم در 1958 آغاز شده بود، ادامه یافت که البته منجر به معاهده 1975 شد.
* گفتید در این 30 سال، به چهار مأموریت رفتید. آخرین مقصدتان کدام شهر بود؟
** شیکاگو. دی 1351 و پس از آنکه اردشیر زاهدی، حکم سفارت در واشنگتن گرفت، به فرودگاه ohare شیکاگو رسیدم. محل سرکنسولگری ایران در جنوبغربی دریاچه میشیگان واقع بود. ملاقات با ریچارد ریلی؛ شهردار شیکاگو و واکر؛ فرماندار ایلینوی از جمله اتفاقات این مدت بود. از دیگر برنامهها، برگزاری «هفته ایران» در شهرهای فردیناند، جاسپر و هانتینگبرگ واقع در ایالت ایندیانا به همراه نمایشگاه صنایع دستی ایران بود. همچنین در شهرهای نیویورک، واشنگتن، سالتلیک سیتی، لسآنجلس، سانفرانسیسکو و شیکاگو بود. در همین اثنا، فرح پهلوی، طی سفر امریکا، از موزه علوم و صنایع شیکاگو بازدید کرد. اول فروردین 1356، روز پایان مأموریت من بود و جانشین هم انوشیروان صدیق؛ فرزند دکتر عیسی صدیق معرفی شد. در جشن پایان حضور، به پاس تلاش برای ارتباط بازرگانی میان تهران و شیکاگو، از سوی شهردار این شهر، مدال همشهری افتخاری را دریافت کردم.
* آیا ایجاد حزب رستاخیز و سیستم تک حزبی را جزو بازیهای شاه میدانید؟
** بله. شاه با این کار گور خود را کند. هوشنگ انصاری و جمشید آموزگار که هردو دست نشانده امریکا بودند، رؤسای شاخههای حزب بودند. وقتی من سرکنسول در شیکاگو بودم، تلگرافی از خلعتبری رسید که همه اعضای وزارت خارجه باید عضو شوند و ایرانیها را به عضویت برسانند. جواب دادم اطاعت امر میکنیم ولی اینجا در حوزه حزب رستاخیز نیست که ایرانیها را مجاب به عضویت کنم.
* آیا قبول دارید که شاه از اول دهه 1350و پس از افزایش قیمت نفت، دچار تبختر شد؟
** یقیناً. وقتی کشورهای صادرکننده نفت، اوپک را تشکیل دادند، قیمت نفت، بشکهای یک دلار بود. شاه آنقدرقیمت را بالا برد تا به 12 دلار رسید. یعنی اگر میلیونها بشکه ضرب کنید، رقم قابل توجهی میشود. سال اول که بالا رفت درآمد نفتی ایران به 22 میلیارد دلار رسید که شلتاق کردند و دزدی زیاد شد و از آن سو، کسری بودجه آمد. شاه به جایی رسید که تصور کرد رسالت از جانب خداوند دارد که ایران را به پنجمین قدرت جهان برساند. حتی در مصاحبهاش گفت نیروی ارتش ما، چنان قوی است که با پنجمین قدرت جهان برابری میکند. یکی دوبار هم از ترور جان سالم به در برده بود و دیگر حس خدایی میکرد. روزی پس از بازگشت از بغداد که پیش شاه رفتیم، دیدم عباسعلی خلعتبری؛ وزیر وقت خارجه، پیش او زانو زد.
گفتند زاهدی باب کرده که مثل زمان داریوش باید زانو زد. عوامل سقوط شاه زیاد است که جز این، ریخت و پاشهای جشن تاجگذاری و جشن 2500 ساله هم هست. جز رئیس جمهوری فرانسه و امریکا و ملکه انگلیس، بقیه سران آمدند.کارناوالی راه انداختند و همه چیز را از خارج آوردند. حتی غذاها از رستوران ماکسیم فرانسه سرو شد که سفیر ژاپن گفت، من آمدهام غذای ایرانی بخورم نه خارجی. توجه نکردن به اعتقاد مردم هم دخیل بود. آنتونی پارسونز؛ آخرین سفیر انگلیس در ایران به شاه گفته بود مگر ملکه شما مسلمان نیست. در ماه رمضان از زرتشتیها دعوت کرده و در کاخ نیاوران، مشروب سرو میکند؟!
* آیا میتوان گفت پیشرفتهای صنعتی پهلوی، پوشالی بود؟
** نه به طور مطلق اما انقلاب سفید، هیچ ریشه مردمی نداشت. البته من منکر پیشرفتها نیستم اما عقبافتادگی ایران به خاطر نداشتن تالار رودکی و جشن هنر شیراز نبود. ملت باطناً ناراضی بود چون عقاید دینی داشت و آیتالله خمینی این مهم را میدانست. البته دکتر ناتل خانلری در زمان حضور در وزارت فرهنگ خدمت کرد. بنیاد فرهنگ 500 کتاب عالی چاپ کرد. سپاه دانش و سپاه بهداشت هم در ارتقای سطح مردم تأثیر بسزایی داشت ولی هیچ کدام دلیل پیشرفت کامل نبود.
* شما در تیر 1359 از وزارت خارجه بازنشسته شدید. برآیندتان از دستگاه دیپلماسی ایران چگونه است؟
** من درباره اکنون نظری ندارم و نه تأیید و نه تکذیب میکنم. آن زمان وزارت خارجه خوشنام نبود و جای آدمهای عیاش بود. من و برخی دیگر، میان آنها بُر خورده بودیم که از خاندان دولهها و سلطنهها نبودیم. دوره شاه اما کار به جایی رسیده بود که مثلاً سفیر پاریس یعنی هوشنگ بهرامی و بسیاری دیگر، کنار منقل شاه و امیرهوشنگ دولو تعیین شدند. غمبار است که سرنوشت دیپلماسی ایران دست یک تریاکی بیفتد. به یاد دارم پیش از عزیمت به سانفرانسیسکو که مدتی بدون جایگاه مانده بودم، ازسوی عباس آرام؛ وزیر خارجه پیغام رسید که مهران اگر بخواهد، هرات و ترابوزان، خالی است. آن هم ترابوزان که حتی اقامتگاهش، حمام نداشت! تبعیض خانوادگی بارز و ظاهر بود و ما را از خودشان نمیدانستند. عزیزکردهها ترقی میکردند و ما ته صف میماندیم.
* آیا میان فرهنگ و سیاست، پیوندی وجود دارد؟
** همینطور است. بین سیاست و فرهنگ پیوند عمیقی در میان است. تا فرهنگ نباشد پیشرفت حادث نمیشود و دیپلماسی راه به جایی نمیبرد. فرهنگ و دیپلماسی و تغییرات اجتماعی در ارتباط با هم هستند. دیپلماسی بسته به مقام دارد اما دیپلمات در مبادله کتاب و نشریه و موسیقی و زبان نقش برجسته و ارزندهای دارد. همچنین یک دیپلمات واقعی در بالابردن سطح روابط فرهنگی اجتماعی مؤثر است.
* 91 سال ، چگونه بر شما گذشت؟
** به گفته مولانا خام بدم، پخته شدم، سوختم. ملت ایران ملت شایستهای است که به مقامات عالیه خواهد رسید و استعداد فوقالعاده زیاد دارد اما باید هدایت کرد. اگر با فساد مبارزه شود ایران پیشرفتهای چشمگیری خواهد کرد. من برخلاف آنهایی که عینک بدبینی میزنند، به آتیه ایران امید دارم و بسیار خوشبین هستم.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/page/6331/12/153866/0
ش.د9502506