پس از پایان جنگ جهانی دوم، به ویژه در دهههای ۱۹۷۰ـ۱۹۶۰ میلادی (سالهای ۱۳۵۰ـ۱۳۴۰ شمسی) تفکر مارکسیسم که تقریباً یک قرن از ظهور آن میگذشت، طرفداران بسیاری در سراسر جهان یافته بود و بیشتر روشنفکران جهان حتی در قلب کشورهای سرمایهداری، به آن تعلق خاطر داشتند. وجود مؤلفههای عدالت و برابری و وعدههای جالب و پرشور در باب آزادی، از بین بردن فقر، نابودی ستم، ستمگران و بهرهکشان همگی در این اندیشه وجود داشت. فقر جهان و ظلم مستقیم استعمارگران و دیکتاتورها به حدی بود که میلیونها نفر در سراسر جهان، بدون توجه به ایرادات فاحش و مشکلات بنیادین فلسفی موجود در اندیشه مارکسیسم، تسلیم آن میشدند. وجود ظلم عریان سیاسی و اقتصادی در سراسر جهان پیش چشم مردم مستضعف و روشنفکران بود و حالا آنها با اندیشهای روبهرو بودند که از طرفی داعیه علمی بودن داشت و از طرفی دیگر طی دهها سال صدها اندیشمند معتقد به آن، آن را دستهبندی و تئوریزهتر کرده بودند. این اندیشه مدعی بود تمامی ظلم، فقر، ستم و جهل را یکباره از جهان برخواهد کند و جامعه ایدهآل و آرمانی انسانی را به جای آن خواهد نشاند.
در این میان با خیزشها و انقلابهایی روبهرو هستیم که با تکیه بر همین اندیشه شکل گرفته، استعمارگران را از خاک خود بیرون رانده و نظامهای فاسد کشورهایشان را ساقط کرده بود. بعضی از آنها پس از پیروزی هم به طور جدی در برابر بزرگترین ظالم جهانی، یعنی آمریکا به طور جدی ایستاده و حتی توانسته بودند ضربههای نظامی آن را هم دفع کنند؛ از این رو تقریباً سراسر جهان در وضعی قرار داشت که انقلابیگری چپ رادیکال سکه رایج و معتبرآن بود.
مبارزه و پایداری مردم ویتنام علیه اشغال آشکار و تجاوز امپریالیستی (ابتدا فرانسه سپس آمریکا)، این کشور را به قلب تپنده و الهامبخش مبارزه و انقلاب تبدیل کرد. ضربان این قلب بر تمام وجدانهای آگاه بشریت اثر گذاشت، چنانکه دفاع از مردم ویتنام به صورت آرمانی همگانی در آمد. از افکار عمومی جهان غرب و به ویژه مردم آمریکا و تظاهرات ضد جنگ دانشجویان در آن کشور گرفته، تا تشکیل دادگاه بینالمللی جنایات جنگی توسط «برتراند راسل». از روشنفکران فرانسوی چون «سارتر» گرفته تا مبارزان آمریکای لاتین، از خاور دور حتی ژاپن تا خاورمیانه و شمال آفریقا، همه و همه تحت تأثیر قرار گرفتند. پیروزی انقلاب کوبا و انقلاب الجزایر نیز به شکلی بر ضربان این تپش جهانی افزودند.
«چهگوارا»، پیامآور بزرگ این دهه به الگوی تمامعیار عاطفی، سیاسی، مبارزاتی و ایدئولوژیک نسلی تبدیل شد که در جستوجوی آزادی، عدالتاجتماعی، استقلال و هویت ملی بود. او که از آرژانتین میآمد، طبابت را رها کرد و به کوبا رفت و در کوهها و جنگلهای آن، لباس رزم پوشید. در گوشه دیگری از جهان «فرانتس فانون»، معروفترین تئوریسین خشونت و انقلاب برای نجات «نفرینشدگان زمین» جزایر مارتینیک در آمریکای مرکزی را رها کرد، ابتدا به فرانسه سپس به الجزایر رفت و از رهبران و نظریهپردازان جبهه آزادیبخش الجزایر شد. «رژی دبره» فرانسوی نیز کولهبار بر دوش همراه «چه گوارا» به جنگلهای بولیوی رفت.
این شرایط موجب شد در ایران نیز گروههای سیاسی نوینی با مشی و مرام مارکسیستی در مسیر مبارزه با رژیم پهلوی شکل بگیرد که از جمله آنان میتوان به چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق اشاره کرد که اولی به طور رسمی و دومی به طور غیر رسمی ایدئولوژی مارکسیست را پذیرفته بودند.
سعید شاهسوندی، از اعضای اولیه سازمان مجاهدین خلق بود که بعدها هم در این سازمان به درجات و مسئولیتهای بالایی رسید. او در این باره گفته است: «در فضای جنگهای تجاوزکارانه امپریالیستی علیه مردم ویتنام، کوبا، فلسطین و شمال و جنوب آفریقا و در فضای تجاوزات مکرر امپریالیستی به کشورهای خاورمیانه و در فضای جنبش چریکی فلسطینیها علیه اشغال و آوارگی؛ نسل ما، نسل مجاهد خلق، تولد سیاسی یافت.»
تأثیر غلبه گفتمانی مارکسیست در آثار مکتوب فعالان سیاسی آن روزهای ایران نیز خود را نشان میداد؛ برای نمونه مصطفی شعاعیان از جمله متفکران مارکسیسم و مبارز در ایران بود که اندیشههایش مورد توجه مبارزان معتقد به مشی چریکی قرار داشت و به طور مستقیم هم با دو گروه بزرگ مبارز چپ چریکی، یعنی مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق از نزدیک در ارتباط بود و حتی خود نیز گروهی را تأسیس کرده بود. شعاعیان و در همان زمان مبارزات در این باره نوشته است: «جنبش انقلابی لائوس... حماسه پیروزمند توده ویتنام، پیروزی رزمی کوبا، رویش ستیزههای انقلابی در آمریکای لاتین، دامن گرفتن ستیزههای انقلابی در آمریکای لاتین، دامن گرفتن ستیزههای ضد استعماری در آفریقا، بالا گرفتن زبانههای انقلاب در سراسر هند و چین ... رخدادهای شورانگیز و ضداستعماری خاورمیانه عربی... آشکارا جهان مجمر انقلاب شده است.»
این طوفانِ هیجان و احساس و این موج عظیم جهانی ضد امپریالیسم، چنان جانها را شیفته میکرد که بسیاری از افراد در سراسر جهان و با مذاهب و گرایشهای گوناگون به ایدئولوژی رایج این حرکتها و گفتمان غالب جهانی بین مبارزان و روشنفکران، یعنی مارکسیسم جذب میشدند و مارکسیسم متاع پرخریدار جهانی بود. سعید شاهسوندی در ادامه همان صحبتهای قبلیاش گفته است: «فراموش نکنیم که از سالهایی صحبت میکنیم که مارکسیسم با پیروزیهای تاریخیاش در روسیه، چین، کره، ویتنام وکوبا و... اندیشه عصیانگر غالب در سطح جهانی است.»
فضای چپ آن روز چنان جذاب بود که همه سعی میکردند خود را با آن منطبق کنند و حتی کسانی که اندکی با آن زاویه داشتند و به هر دلیلی با آن مخالفت میکردند از طرف بیشتر روشنفکران و مبارزان جهان، انگ ارتجاعی، ضد خلق و... میخوردند. و چنین بود که چپها به دست برتر فضاهای دانشگاهی کشور در دهه ۱۳۵۰ـ۱۳۴۰ تبدیل شدند و اغلب بسترهای مبارزاتی در این سالها در اختیار هواداران گروههای چپ افتاد.