* روشنفکری دینی در فضای کنونی موضوع انتقادات فراوانی از زوایای مختلف قرار دارد. اما هدف ما این است که از یک موضع نسلی به انتقادات و بحثهای طرح شده بپردازیم. اگر با اندکی تسامح، نسل اول روشنفکران دینی را سیدجمالالدین اسدآبادی، محمد عبده، اقبال لاهوری، و... بنامیم، نسل دوم روشنفکران دینی یعنی نسل روشنفکران دینی پبش از انقلاب شامل مهندس بازرگان، دکتر سحابی، استاد محمدتقی شریعتی، آیتالله طالقانی، و کمی بعدتر دکتر شریعتی و مهندس سحابی است.
نسل سوم روشنفکران دینی پس از انقلاب ظاهر شدهاند که چهرههای شاخص آنها دکتر سروش، استاد ملکیان، استاد شبستری و دکتر کدیوراند. نهایتا نسل چهارم روشنفکران دینی امروز در حال شکلگیری است و اگر برنامه و آیندهای برای روشنفکری دینی متصور باشیم بخش مهمی از آن باید از دل این نسل بیرون آید. اتهام مهم این نسل به صورت ریشهای این است که «مرده است» یا همدلانهتر این که «ضعیف شده» است. از طرفی هم نسل جدید جوانی به وجود آمده که چندان دغدغه مباحث معرفتشناختی ندارد. نسل چهارم روشنفکری دینی در این فضا چه حرفی برای گفتن دارد؟
** در مورد این سوال باید به دو نکته اشاره کرد: اول حقیقتی که در تقسیمبندی ارائه شده وجود دارد و آن اینکه در هر یک از این دورانها، «گفتمان»ها یا به طور کلی «صورتبندی معرفتی – زبانی» (اپیستمه) مشخصی به تعبیر میشل فوکو مسلط بوده است و روشنفکران دینی هر دوره در چارچوب سرمشق و الگو (پارادایم) یا چارچوب مسلط همان دوران اندیشیده و به مسائل مبتلا به پاسخ دادهاند. ما نیز در دوران جدیدی قرار داریم که صورتبندی «پرسمان» آن با دورانهای پیشین اساسا فرق دارد و گفتمانهای به وجود آمده در این دوران نیز باید متناسب با شرایط اجتماعی – فرهنگی همین دوران ترسیم شود. لذا گفتمانهای قبل به همان صورت دست نخورده سابق و بدون بازسازی و تغییر – و – تحول در آنها نمیتوانند ادامه حیات دهند.
نکته دوم این که بخش مهمی از بحثهای اینچنینی، نزاعهای تبلیغاتی و رسانهای – ژورنالیستی است که توسط مخالفان و معاندان این تفکر طرح میشود و نباید زیاد جدی گرفته شود. تصوراتی چون «مرگ» و «پایان» و نظایر آن بیشتر حربههای تبلیغاتی و نمایشیاند تا در میدان جنگ عقاید، تفکر خود را موفق و تداومدار جلوه دهند و حریفان را شکست خورده و از میدان بدر شده جلوه دهند. نگاهی دقیقتر نشان میدهد که این ابزارها حتی به لحاظ زبانی، ابزارهای خشن عدم تحمل دگراندیشیاند و لااقل توسط مدعیان آزادی و مدارا و...، نباید به کار گرفته شوند. از سویی مهمترین دلیل بر نقض این نوع مدعیات خود همین ادعا است. اگر جریانی، یا فکری یا اندیشهای مرده باشد، نباید اینقدر مسئله بیآفریند و حساسیتزا باشد و مورد بحث قرار گیرد، به حدی که قصد جانش را بکنند!
امروز به گونهای از به اصطلاح «مرگ» روشنفکری دینی سخن گفته میشود که یادآور لحن نیچه در باب «مرگ خدا» است. به قول ژان وال لحن تراژیک بیان نیچه نشان میدهد که «قتلی» در کار بوده و مرگ «طبیعی» اتفاق نیفتاده است. اکنون نیز این واقعیت در جامعه ایران وجود دارد که جریانات مختلف با مواضع فکری، سیاسی و فرهنگی بعضا متضاد، کمر به قتل روشنفکری دینی بستهاند و البته هر یک از این قدرتها ستاد فرهنگی هم دارند که مواضع آنها را منعکس میکند و در این ترویج مواضع مدام ادعا میشود که روشنفکری دینی مرده و از میان و میدان رفته است. از سوی دیگر حامیان نولیبرال – محافظهکار اقتصاد بازار و نظم نوین جهانی(سازی) و اندیشه واحد و تکصدایی، نیز از مباحث مطرح شده درباره دوران «پسآمدرن» و «پساصنعتی» و پایان انسان و تاریخ و مکتبها و انقلابها...، این سوءاستفاده را میکنند تا به افکار عمومی اینگونه القا کنند که تنها راه باقی مانده و موفق همان تسلیم و قرار گرفتن در مسیر نظم نوین جهانی است و سایر گفتمانها نمیتوانند در برابر این رقیب قدر قدرت ادامه حیات دهند.
در جامعه ما هم عین همین تلاش دیده میشود که تئوریسینهای جریان نولیبرال، سعی میکنند با پنهان کردن «ایدئولوژی» خود زیر نقاب بیطرفی «عملی»، ارزیابی خود را همچون تنها بدیل ممکن و راه برون رفت از بحران جلوه دهند و سایر راهها را نامعقول و شکست خورده وانمود کنند. روشنفکری مذهبی به دلیل پیوند همیشگی خود با مفاهیمی چون استقلال ملی و ضدیت با استعمار، و عدالت اجتماعی، همواره خود را در برابر چنین گرایشاتی یافته است.
بر این اساس یکی از اولین کارکردها و حرفهای روشنفکران مسلمان ایرانی در این فضا نقد چنین رویکردها و نشان دادن منافع و جهتگیریهای اجتماعی و سیاسی پسپشت آنها است. اما فارغ از این دو نکته اگر بخواهیم به کارکرد امروزی نسل چهارم روشنفکران مسلمان ایرانی، با توجه به تداوم تجربه تاریخی اشاره کنیم، معادل آنچه به عنوان نهضت نوسازی، نوزایی یا دینپیرایی با عنوان «رنسانس» یا «رفرماسیون» در غرب در دو دوره اومانیسم مسیحی و رفرماسیون پروستستان شناخته میشود، در شرق همیشه محل بحث بوده است. در صدر مشروطه چهرههایی چون سیدجمالالدین اسدآبادی و حتی روشنفکران غیرمذهبی مانند آخوند، بحث پروتستانتیزم در عالم اسلام را مطرح کردند. همین بحث بعدها در آراء اقبال لاهوری و شریعتی نیز به مثابه نوعی طرحافکنی و پروژه طرح شده و هنوز هم نیاز و ضرورت این پروژه کاملا محسوس است.
به دلیل اینکه هنوز هم بخش بزرگی از جامعه ما مذهبی است، علاوه بر آن در سراسر جهان تفکرات بنیادگرایانه اسلامی در حال تقویت شدن هستند و در جوامعی با فرهنگ مذهبی تحول در فرهنگ و تفکر مذهبی یک ضرورت بنیادین است. از سوی دیگر، تجربه غرب مدرن در ابتدای قرن بیست و یک هم نشان داده که توهمات ایدئولوژیک مدرنیته فجایع فراوانی با خود به ارمغان آورد، و در عین حال احساس دینی و نیاز به ساحت قدسی نیز هرگز در جوامع بشری نابود نشد. لذا نوعی معنویت عرفانی – اخلاقی (جوهر دین و مذهب) که در عین پایبندی به موازین دموکراتیک، حفظ کرامت انسانی و تعلق خاطر به آرمانهای عدالت و آزادی بتواند در برابر فجایع و بحرانها و ضایعات محیط زیستی دنیای مدرن و جنگ و خلاء معنای عالم – و – آدم، بایستد، نیز امروزه یک ضرورت جهانی است.
* به تبعات نظم نوین جهانی مثل جنگهای جهانی، فجایع زیست محیطی، استعمار و... اشاره کردید و این که روشنفکری دینی امروز میبایست نظریهای را ارائه کند که در عین حال که وجوه مثبت مدرنیته مثل دموکراسی، اومانیسم و... را با خود به همراه دارد، بتواند سنخی از معنویت عرضه کند که در برابر عدم عقلانیت (مکفی) عقلانیت مدرن ایستادگی کرده و آن را سر جای خود بنشاند. در حالی که به نظر میرسد روشنفکران دینی در حوزههای مربوط به مسائل اجتماعی مانند جنگ، محیط زیست و حتی مسائل حوزه زنان، فقر، بیکاری و...، چندان حرفی برای گفتن نداشتهاند و به لحاظ تجربه اجتماعی هم موفق به ساختن جریانات اجتماعی نظیر آنچه اخوانالمسلمین در مصر صورت داده نشدهاند.
** واقعیت آن است که آن شکل از روشنفکری مذهبی که پیش از انقلاب دغدغه مسائل اجتماعی (سوسیولوژیک) داشت، را میتوان در قیاس با «روشنفکری دینی» معرفتشناختی (اپیستمولوژیک) بعد از انقلاب، روشنفکری مذهبی اجتماعی نامید، پس از انقلاب مورد تهاجم گسترده سنت – و – بنیادگرایی قرار گرفت و به حاشیه رانده شد.
به همین دلیل امروز ضرورت بازگشت به جریانات روشنفکری دینی پیش از انقلاب و بازاندیشی و تداوم آن پروژه شدیدا احساس میشود و به نظر من آینده پروژه روشنگری در سرزمین اسلام را در ایران جریانی رقم خواهد زد که به طور عمومی «چپ مذهبی» نامیده میشود و همتایی و قرابتی با جنبشهای «الهیات رهاییبخش» کشورهای آمریکای لاتین دارد. جریانی که از ابتدا خود را در متن مردم جامعه تعریف کرده و فعالیت اجتماعی و ارتباط با مردم یکی از محورهای اصلی پروژه او بوده است. چنان که پس از انقلاب نیز بسیاری از نیروهای جوان تحت تأثیر ادبیات شریعتی، به فعالیت در نهادهایی چون «جهاد سازندگی» پرداختند یا در همین دهه گذشته کسانی چون هدی صابر به متن مردم سیستان و بلوچستان رفته و در آنجا مشغول فعالیتهای اجتماعی شدند. به لحاظ نظری هم این جریان خود را همواره در پیوند با جریانات انتقادی فلسفه قارهای اروپا تعریف کرده که امر اجتماعی و انضمامی در محور توجه آنها قرار داشته است و به گونهای از «نقادیگری»، به معنای کانتی چپ مفهوم (مثلا در حوزه فرانکفورت، در برابر نقادیگری راست یعنی معرفتشناسی صرف در «خردگرایی – راسیونالیسم – انتقادی») میگراید.
* در واقع سخن از احیاء جریانات دینی سوسیال دموکراتیک در این دهه میگویید؟
** براساس طرح فلسفیای که اقبال لاهوری ارائه کرد و پس از او شریعتی آن را در هیئت «جهانبینی» تداوم بخشید و به طور نسبی تکمیل نمود، با انجام بازاندیشیهای لازم، مدلی قابل ارائه است که شباهت زیادی با تجربه «سوسیال دموکراتیک» اسکاندیناووژرمانیک دارد و با زمینه فرهنگی و تاریخی ما نیز سازگار است. این الگو یا مدل خود را در برابر نظم نوین جهانی و تجربه شکست خورده نولیبرالیسم تاچری – رگانی تعریف میکند و میتواند چند عامل را در کنار هم قرار دهد. جامعهای اخلاقی و معنوی که آزادیهای انسانی را به رسمیت بشناسد و حد مناسبی از رشد و توسعه اقتصادی را در کنار برقراری عدالت اجتماعی محقق کند. فکر میکنیم فقدان هر یک از این عوامل، بشر را یک مرحله از سعادت آرمانی دور ساخته و آنچه امروز میتوانیم به دنیا عرضه کنیم، همین امکان ترکیب – و – تلفیق میان منظومههایی است که تاکنون نتوانستهاند در کنار یکدیگر قرار گیرند؛ به ویژه آن رویکرد دینی که پشتوانههای برای ساختمان آزادی و عدالت اجتماعی باشد.
* در چنین تفسیری چه چیزی از درون دین در برابر نولیبرالیسم و جهانیسازی مقاومت میکند؟
** مبارزه با تضاد عمومی شمال – جنوب یکی از اصلیترین مقاومتهای جریان چپ مسلمان، از موضعی کاملا درون دینی در برابر همه اشکال نولیبرالی است. خواست برقراری عدالت اقتصادی و اجتماعی، در اسلام آنچنان قوی است که به خوبی میتواند روشنفکری دینی ایران را با جریانات اعتراضی جهانی دگرخواه alternative globalization پیوند دهد. جریاناتی که «ایدئولوژی» واحد ندارند، چند صدایی هستند و محور مشترک آنها مبارزه با روند مسلط جهانی شدن (نولیبرال) و خواست نظم جهانی عادلانه است.
از سوی دیگر دعوت به معنویت و اخلاق در جهانی که انسانها در آن تحت سیطره منفعتجویی اقتصادی قرار گرفتهاند و عمده کنشها برپایه «سود اقتصادی» سامان مییابد، همبستگی اجتماعی و روحیه اخلاقی از میان میرود، وجه دیگری از مبارزه دینی با سرمایهسالاری افسارگسیخته است. مبارزهای که هدف آن به لحاظ فرهنگی بنای جهانی انسانیتر، اخلاقیتر و معنویتر بدون دیگریسازیهای عقیدتی، مذهبی، ملی، قومی، جنسیتی و... خواهد بود.
بر همین اساس از یک موضع درون دینی در برابر جنگهایی که در کشورهای مختلف نظیر افغانستان و عراق به بهانه مبارزه با تروریسم به راه میافتد، اما خود باعث گسترش تروریسم در این کشورها میشود موضع انتقادی دارد، در عین حال که از همان موضع درون دینی علیه استبدادهای منطقهای نیز معترض است و اساسا این دو جریان را دو روی یک سکه میداند که هر دو خشونت را در جهان گسترش میدهند و در برخی نقاط مثل لیبی و سوریه حتی با هم همکاری دارند.
روشنفکری دینی با طرح پروژه «عرفان، برابری، آزادی»، هم در برابر فقدان آزادی در ارتجاع – استبدادهای منطقهای، هم در برابر فقدان عدالت در نظم نو سرمایهسالار جهانی و هم در برابر فروکاسته شدن حیثیت انسان به امر اقتصادی در اثر به وجود آمدن خلاء اخلاقی و معنوی ایستادگی میکند. البته باید توجه داشت که این دینی است که هنوز در حال ساخته شدن است و توجیه عقلی و انطباق یا آداپتاسیون دین سنتی با مقتضیات عصر جدید نیست.
* شما سخن از دینی میرانید که در حال ساخته شدن است. در حالی که اگر نسل دوم روشنفکران دینی (شریعتی، بازرگان، طالقانی) را با روشنفکران دینی پس از انقلاب (سروش، ملکیان، کدیور، مجتهد شبستری و...) مقایسه کنیم، شاهد یک چرخش و به یک معنا گسست به سمت معرفتشناسی هستیم. به این معنا که برخلاف روشنفکری دینی دهه 50، که دغدغه مسائل اجتماعی داشت و مخاطبش هم عامه مردم بودند، روشنفکری دینی بعد از انقلاب، دغدغه مسائل معرفتی پیدا میکند و مخاطبش هم نخبگان هستند.
این مسئله در یک تحلیل آسیبشناسانه سببساز کاهش شدید ارتباط روشنفکران دینی با مردم و کاهش اثرگذاری آنها در جامعه میشود. لذا این دینی که در حال ساخته شدن است، بخشهای مهمی از مخاطبانش را از دست میدهد و با این اتهام روبهرو میشود که «مرده است». وضعیت نسل چهارم روشنفکران دینی را در این زمینه چگونه ارزیابی میکنید؟
** ایراد مهم ساختاری که به روشنفکران دینی پس از انقلاب و چهرههایی که شمرده شد، وارد میدانم آن است که همه آنها به نوعی ریزشهایی از نظمی هستند که پس از انقلاب حاکم شد، در حالی که روشنفکری پیش از انقلاب ادامه جریانی بودند که به صورت مستقل از دوران مشروطه شکل گرفته بودند و استمرار یافته بود و در همه ایام هم در برابر دیکتاتوری وابسته ایستاده بود و سنخیت و تیپولوژی مستقل خود را به وجود آورد.
افکار و آراء روشنفکران پس از انقلاب به طور عمده در واکنش به بنبستهای ایدئولوژیک ناشی از «گشت» یا چرخش اولیه انقلاب به نظام شکل گرفت. زمانی که «انقلاب فرهنگی» اتفاق افتاد و بحث «اسلامیسازی» مطرح شد، اما چندان موادی برای ارائه به عنوان محتوای اسلامی درون وجود نداشت، این پرسش شکل گرفت که در اساس منظور از «اسلامیسازی» چیست؟ یا زمانی که بنبستهای جدی عملی در رویکرد سنتی فقاهتی برای مدیریت امور به وجود آمد، این پرسش شکل گرفت که آیا با خوانش سنتی از فقه میتوان به ویژه امور اقتصادی – اجتماعی مملکت را اداره کرد؟
در حالی که در همه ایام پس از انقلاب، عملگراترین و «اجتهادی»ترین بخش از روحانیت واقعاً موجود در مصدر قدرت قرار داشت، باز هم بنبستهای فراوانی در عمل پیش آمد که در برهههای مختلف سبب ریزش نیروهای خودی و تولد نوعی «روشنفکری دینی» پس از انقلاب شد.
از این نظر فکر میکنم روشنفکران مسلمان ایرانی نسل چهارم در عین این که به تجربههای روشنفکری دینی پسا – انقلاب و دستاوردهای نظری و عملی او نظر دارد، باید براساس ضرورتهای اجتماعی و کارکردی، در حوزههای گوناگون اعم از اجتماعی، سیاسی و حتی عرفانی، به سمت برقراری پیوندی مجدد با طرح و پروژه روشنفکری دینی پیشا – انقلاب بگرود یا بازگردد.
* چرا نمیتوان اینگونه تفسیر کرد که فعالیت روشنفکری بعد از انقلاب همان پروژه قبلی است که رادیکالیزهتر شده است؟
** چون این جریان، با جریان روشنفکری پیش از انقلاب تفاوتهای مهمی دارد. اول این که در بسیاری مواقع و موارد خود را ادامه آن پروژه نمیداند. دیگران که مسائل روشنفکران دینی پس از انقلاب بیش از این که معطوف به نیازهای مردم و متن جامعه باشد، به ناکارآمدی حکومت و بنبستهای او میپردازد و مخاطب وی هم نخبگان هستند. در واقع اگر پروژه روشنفکران مذهبی پیش از انقلاب را پایین به بالا و مخاطب وی را مردم بدانیم، پروژه روشنفکران دینی پس از انقلاب از بالا به پایین بوده و مخاطب آن نیز ساختار قدرت. از سویی چون خاستگاه ایشان ریزشهای صورت گرفته از نظام پس از انقلاب است، گاه همچنان باری از مسائل فقهی و کلامی گذشته را با خود یدک میکشد، و یا گاه آنچنان از سوی دیگر بام میافتد و دچار افراط میشود که ساحت دین – و مذهب – برای برخی زیر سوال میرود... اساس دین باور به امر قدسی و ماوراء است. لذا وقتی همه چیز را در کادر زمینی و انسانی محدود و تحلیل کنیم و با عقل – محوری نقاد توضیح دهیم و بخواهیم، بتدریج روح اشراقی – عرفانی تضعیف میشود.
برای نمونه ارزیابی تجربه وحی در کادر سوبژکتیویته پیامبر، به واقع، تشریحی تقلیلگرا و ذهن – محور است و در تحلیل نهایی، در این تجربه جا را برای ساحت «استعلایی» تنگ میکند.
* آیا این مسئله محدودیت روشنفکری دینی نیست؟ وفاداری به روشنفکری و عقلانیسازی همه ساحتها، از یک نقطه به بعد، موجودیت دین را تهدید میکند، یعنی اگر از حدی بیشتر مستقل فکر کند، دین او از دست میرود. این مسئله خود سبب توقف و ایستایی روشنفکران دینی نیز میشود و شاید همان چیزی باشد که شخصی چون استاد ملکیان را به اینجا میرساند که از پروژه روشنفکری دینی خروج کند.
** این «محدودیت»ها را خودآگاهی «خرد» معاصر بشری، با پشت سر گذاردن انقلابهای علمی و تجربیات اجتماعی عصر جدید، تایید میکند. به این معنا که محدودههای (نقد زیادهروی نامشروع) معقولپنداری مدرن دیگر بر همگان پذیرفته شده است. و این که عقل «منطقه فراغی» مافوق خود را هر چند نتواند به معنای پدیداری و استدلالی بشناسد، به رسمیت بشناسد، امری است که در شرایط «اولترا – مُدرن»، بیش از هر وقت دیگر، جا افتاده است. «مسئله معنا» برای بشریت مدرن به خصوص بعد از دو جنگ جهانی همچنان به جد مطرح است و عقل و علم و فن ابزاری به تنهایی نتوانستهاند، برای پرسش از معنا – و – حقیقت هستی – و – انسان پاسخی بیابند.
به لحاظ اجتماعی هم انواع و اشکال دینداری قدیم و جدید در جوامع کاملا مدرن ادامه حیات دادهاند و فرآیندهای عقلانیسازی نتوانستهاند اصل امر دینی و نیاز به ساحت معنوی را از میان بردارند؛ بلکه اشکال دینداری عوض شده و در زمینه و با رفتار مدرن، گرایش جدیدی موسوم به «بازگشت امر دینی» به وجود آمده که گاه به صورت بازخوانی متون اساطیری و عرفانی و قدسی، و باز زیستن تجربه و تمرینهای عبادی ادیان و فرق عرفانی، و یا از دیگر سو، و در واکنش به مدرنسازی سراسر ارضی، اشکال خشنی چون بنیادگرایی سلفی – تکفیری متولد شده است. این خود عقل مدرن است که به اینجا میرسد که نمیتواند تمام حوزهها و ساحات را تملک کند و امر استعلایی را به وجوه درون – ماندگار این جهان تقلیل دهد.
از سوی دیگر، ضرورت روشنگری دینی در شرایط مدرن، که شاهد رشد – و – نمو انواع دینداریهای بنیادگرای خشن در واکنش به مدرنیته هستیم، انکارناپذیر است؛ تا از دو قطبی شدن و حرکت جهان و جوامع به سمت خشونت و به خصوص درگیریهای مذهبی – مسلکی جلوگیری کند. پس برقراری تعادلی بین عقل و دین، در شرایط کنونی، به لحاظ معرفتی و با نقدهای رادیکال صورت گرفته در باب «عقل» و تناهی و محدودههای آن، به هیچوجه امری غیرعقلی محسوب نمیشود، بلکه معقول و بخردانهترین کار علمی و فرهنگی است. از سوی دیگر شرایط اجتماعی هم به ما نشان میدهد که برقراری این تعادل و ارائه و نهادینه کردن اسلامی «میانهرو» (به معنای میانه – و – میداندار و نه وسطگرای سانتریست)، بخردانه، صلحطلب، مردمسالار، و انسانی، ضرورتی تاریخی و اجتماعی است.
* پس شما در اینجا نیز منتقد برخی از آراء روشنفکران دینی پس از انقلاب مانند آراء اخیر دکتر سروش، استاد مجتهد شبستری و... از همان موضع عقل مدرن هستید؟
** همینطور است. اینگونه مواضع در فضای کنونی جامعه ایران، در مقام – و – موقعیت واکنشی علیه افراطهای طرف مقابل قابل درک است. به دلیل افراطی که در سویه حریف وجود دارد که میخواهد به بسیاری امور بشری، به خصوص در ساحت قدرت، رنگ قدسی بزند، در آراء روشنفکران دینی به عکس کلیه ساحتهای قدسی، بشری – تاریخی میشود. در برابر سویهای که خوانشی جز قرائت خود از متون دینی را به رسمیت نمیشناسد و حق انحصار تفسیر و تخصص برای خود قایل است، تأویل و «هرمنوتیک» تمام عیار به میدان میآید و یادآوری میکند که اساسا چیزی جز «تفسیر» وجود ندارد (با کلام وحیانی خود تعبیر نبوی الهام الهی است).
در واقع، در واکنش به جزماندیشی سنت و قدرت، سوبژکتیویته انسان و تاریخیت امور و متون مطرح میشود. آیند. تجربه بشر مدرن اما به ما میآموزد که عقل بشری این توانایی را ندارد که کلیت امر ترانساندنتال را نفی کند و بر همین اساس روشنفکری دینی فقط یک دوره گذار از سنت به مدرنیته نیست؛ بلکه تجربهای است که میتواند در جامعه مدرن به شکل نوینی دگردیسی و ادامه حیات یابد. در حالی که دستآورد تاکنونی تلاش ارجمند روشنفکران دینی پس از انقلاب، بیشتر «گذار» از «سنت – و – اصول» انگاری بوده است.
* نقد شما از این که روشنفکری دینی، دوره گذاری برای عبور از سنت به مدرنیته باشد، چیست؟
** برای درک این مسئله باید مقداری از فضای جامعه خود که در حال گذار از سنت به مدرنیته است، فاصله بگیریم و جهانی بیندیشیم؛ یعنی متوجه باشیم که ما همزمان که در جامعه ایران و تحت تاثیر خود ویژگیهای آن قرار داریم، در جامعه جهانی نیز زندگی میکنیم، و از مشخصات آن نیز تاثیر میپذیریم. با این دید متوجه خواهیم شد چگونه همین بنیادگرایی اسلامانگار نیز یک پدیده امروزی «مُدرن» است – اگرچه به شکل بازخورد یا Feedback – که از دهههای 70 میلادی به عنوان یکی از اشکال «بازگشت امر دینی»، به میدان آمده و مناسبات جهانی در شکلگیری و دوام آن نقش دارند.
ما در جهان زندگی میکنیم که مشخصه آن ناباوری به آرمانهای یا «فرا روایات» عصر «روشنگری» است. طرح دکارتی ساماندهی بخردانه جهان، امروز به این معنا شکست خورده که انشقاق ذهن – و – عین، و ذهن – و - «دیگری» (خدا، جهان و دیگران)، که به استیلا، منفعتجویی در علم و ابزارسازی و شیءوارگی Reification میانجامد، جملگی تبعاتی «غیرعقلانی» است. ما به ویژه در سده پیش، با تبعات و زیانهای ناشی از پروژه مدرن به نحو کلی رو به رو شدهایم. همانطور که در ابتدا اشاره شد، از فجایع محیط زیستی گرفته تا جنگهای جهانی و مسئله استعمار – و – استثمار و در عمق، نیهیلیسم (و ماتریالیسم اخلاقی)، همگی شواهدی بر عدم عقلانیت این پروژه عقلانیسازی مطلقاند. در نتیجه، اگر قرار باشد محصول امروزی روشنفکر سکولار برای جهان سوم تکرار ساده مدرنیته مغرب باشد، حرف نویی برای گفتن در جهان نخواهد داشت.
بنابراین، در جهان اولترا – مدرنی زندگی میکنیم که در آن عقل، علم، آزادی، اراده، انسان، و...، که زمانی «فرا روایات» مدرن بودند، براساس یافتههای خود عقل، علم و انسان باید سر جای خود بنشینند. عقل در دنیای اولترا – مدرن و در اثر همه تجربههای بشر مدرن که ما نیز امروز از دستاوردهای آن بهرهمندیم و در معرض آن قرار داریم، محدودیتهای خود را پذیرفته و وجود سپهر فراعقلی و امر استعلایی را نفی نمیکند. بازگشت به اسطوره، سنت، هنر، دین و...، به طور کلی شناسایی غیریت و نسبیت و دیگری و...، از پیامدهای وضعیت جدید است.
* این عدم امکان نفی امور فراعقلی میتواند مجالی برای توجیه انواع جریانات خشن دینی را نیز فراهم کند.
** بازگشت به امر قدسی در جهان جدید دو شکل دارد: شکلی از آن در واکنش به مدرنیته به وجود آمده که بنیادگرایی و جریانات تکفیری و... نمونههای آن هستند. آنها، به طور مشخص ضداجماع عقلانی، بشری، اخلاقی و... هستند و از این رو، یکی از کارکردهای روشنفکری دینی، نقد درونی همین نگرش در جهت زدودن دیگرهراسی، خشونت، و... است، از طریق ارائه تفسیری متفاوت از دین – و – مذهب. اما شکل دیگری هم وجود دارد که در قالب توجه و بازخوانی میراث معنوی بشریت در طول تاریخ از متون مقدس گرفته، از اوپانیشادها تا مولانا و...، که در حال بسط و گسترش است.
در علوم انسانی نیز «دینشناسی» از زمان رودلف اُتو تاکنون، به رشته مستقلی تبدیل شده و نظریات کلاسیک که سعی در حوالت و تقلیل دادن پدیدههای دینی به سایر علل روانشناختی، جامعهشناختی، و...، داشتند، به پرسش کشیده شدهاند. فکر میکنم این شکل دوم، هر چند فراتر از محدوده عقل بشری قرار داشته باشد، علیه آن نیست و موردنیاز بشر است. این نیاز را تاریخ اجتماعی بشر مدرن به ما نشان میدهد. این جا دقیقا همان جایی است که روشنفکران ما اگر مستقل بیندیشند و از زمینه تاریخی روشنگری ملی و دینی جدا نشوند، میتوانند برای گفتن به دنیا حرفی داشته باشند.
اگر نگاهی به شرایط کشورهای خاورمیانه داشته باشیم، هر دو شکل قابل رویت است. یعنی از یکسو، در قالب تجربه کشورهایی چون مالزی، اندونزی، تونس پس از انقلاب اخیر و تا حدودی ترکیه، مسلمانان جهان درصدد ارائه تصویری متعادل و مدارامنش، دموکرات و انسانی از دین اسلام هستند و از سوی دیگر، در قالب ظهور جریانات تکفیری در منطقه خاورمیانه، با پشتیبانی شیوخ نفتی از سویی، و از سوی دیگر، دیکتاتورهای ورشکسته نظامی و شبهناسونالیستی، به خشونت دامن میزند روشنگری در عالم اسلامی در اشکال مختلف خود در ایران و جهان اسلام بیتردید بنیانگذار تفسیر دموکراتیک و انسانی از اسلام در جهان جدید است.
* و اینجا به اعتقاد شما جایی است که روشنفکری دینی نسل چهارم میتواند بایستد؟
** بله، ما اگر نخواهیم تسلیم نظم نوین جهانی شویم و دنبالهرو نظام واحد جهانی و بازار آزاد باشیم، باید بتوانیم براساس زمینه فرهنگی و تاریخی خودمان و با توجه به تجربیات مختلف، نظریه یا مدلی را عرضه کنیم که نسبت به آنچه امروز وجود دارد، برتر و جدیتر باشد. برای رسیدن به این نقطه باید بتوانیم از فضای «واکنشی» فعلی خارج شویم تا بتوانیم حرف تازهای داشته باشیم و به تعادل برسیم. این نقطه تعادل به دلیل این که پای در زمین سنت فرهنگی دینی جامعه دارد، اتفاقا در زمینه جامعه خود پویا و مبارزهجو است و خود را کاملا دینی دانسته و جریانات دیگر را با استفاده از ادبیات مذهبی نقد میکند و با جامعه دینی نیز با همان ادبیات رابطه برقرار میکند.
به همین دلیل هم هست که پروژه روشنفکری مذهبی – اجتماعی پیش از انقلاب با همه تلاشی که برای تکفیر و حذف آن صورت گرفت، چنان در متن جامعه نهادینه شده و خود را در ابعاد مختلف تثبیت کرده که در ادبیات عامیانه نیز آثار آن دیده میشود و چهرههای آن همچنان جزو چهرههای محبوب مردم هستند.
* پروژههایی که امر اجتماعی و به خصوص عدالت اجتماعی را در کانون توجه خود قرار میدهند ذاتا ماهیتی رادیکال دارند و به همین دلیل همواره به سختی مورد تهاجم قدرتها قرار میگیرند. در ایران هم شاهد بودهایم که پژوهشگران و فعالان اجتماعی به دلیل حضورشان در همین دست فعالیتها هزینههای سنگینی پرداختهاند. حتی مطالعه دین زیسته مردم جامعه با مشکلات جدی روبهرو است. به نظر شما ذات رادیکال این پروژه خود مانع تحقق آن نیست؟
** در گذشته روشهای قهرآمیز و مدلهای مبارزاتی وارداتی ضربات سنگینی به پیکر جنبش چپ وارد کرده است و امروز دیگر باید از هرگونه «رادیکالیسم» به این سبک پرهیز کنیم. فعالیتهای اجتماعی میتواند از خیریهها و تشکلهای مردمی غیردولتی «ان – جی – او»ها آغاز شود و در قالب کاملا مدنی و حقوقی ادامه یابد. متاسفانه روی همین حد از فعالیتهای مدنی هم حساسیتهای زیادی وجود دارد. اما حاکمیت و نظام هم باید متوجه این مسئله باشد که فقدان واسطهای مدنی، اتحادیههای صنفی، تشکلهای مردمی، و...، جامعه را انفجارپذیرتر میسازد. آنچه به عنوان تهدید جدی کیان جامعه را تهدید میکند، از بین رفتن همبستگی جمعی و حاکم شدن فردگرایی افسارگسیختهای است که حاضر نیست دیگری را به رسمیت شناخته و برای او دست به فداکاری بزند یا حقوق فرودست را رعایت کند.
متاسفانه زمینه تاریخی سنت چپ سبک روسی نیز در جامعه ما به نوعی مانع در برابر قدرتیابی جریانات متین و عمیق اجتماعی بوده است. شناخته شدن جریانات چپ اروپایی در این حوزه و آشنایی با متفکران و جنبشهای چپ نو و دمکرات و شاخصههای فکری آنها میتواند ما را از ورطه «رادیکالیسم» غیراصولی موردنظر شما برهاند، و اگر نه سوسیال – دمکراسی، لااقل به تعبیر واکلاوهاول، نوعی «سرمایهداری انسانی» را مطالبه کند.
* به نظر میرسد پیشبرد چنین پروژهای در گرو بازاندیشی جدی در مفاهیم مذهبی مانند عدالت نیز هست. کاری که به نظر نمیرسد تاکنون انجام شده باشد.
** تلاش درون دینی کسانی چون علامه محمدرضا حکیمی در این زمینه حائز اهمیت است. همچنین باید به یاری بینشی اجتهادی، پژوهشهای تطبیقی و با متدولوژی جدید، این مفاهیم با درک علمی و سوسیال – دموکراتیک از اقتصاد سیاسی سنجیده شود. متاسفانه این بینش اجتماعی و سوسیال در جامعه ما، حتی در میان مدرنها و حتی برخی روشنفکران، بسیار ضعیف است؛ و امر اجتماعی در حاشیه قرار دارد. مسائلی مانند تامین و بیمههای اجتماعی، سپهر عمومی، معماری شهری، محیط زیست و...، به صورت جدی مورد توجه قرار نگرفته و در مورد آنها نظریهپردازی نشده است. ترافیک، آلودگی هوا، نحوه استفاده از آبهای زیرزمینی، وضعیت ترافیک و سائط نقلیه عمومی (اتوبوسها، متروی شهر، و...)، همه و همه از مسائل مبتلا به اساسی سبک زیست جدید ما است. حتی نظام و وضع نظارت بر تولید – و – توزیع و داراییها و اموال، درآمدها و مالیات بر درآمد، و...، هنوز در جامعه ما شفاف نشده است و حسابرسی «دهک»های اقتصادی جامعه (و میزان مالیاتدهی و...) ناروشن و مبهم است.
همه این مسائل ذیل یک نظریه عمومی عدالت اجتماعی قابل طرح است. اما در جامعه هنوز درک از عدالت علمی و حقوقی نیست و تصور از آن، در سطح توصیه و نصیحت اخلاقی و مذهبی و نه حق طبیعی و اجتماعی مسلم باقیمانده است. انجام فعالیتهای اجتماعی حتی توسط دولت، خصلت «خیریه»ای دارد، و با منت انجام میشود! در حالی که در بسیاری از راستترین کشورهای سرمایهداری نیز، عمده این حقوق برآورده شده است. امر اجتماعی در آنجا آنقدر قدرتمند است که شما رنگ بالکن خانه خود را هم نمیتوانید بدون اجازه سندیکای ساختمان (و محله و شهر و دولت) تغییر دهید.
در چنین شرایطی که ما در محرومیت مفرط به لحاظ برخورداری از بینش اجتماعی قرار داریم، سخن از کنار گذاشتن نگاه اجتماعی و لزوم «خصوصیسازی»، رسانهها و مطبوعات ما را پُر کرده است و بورژوازی افسارگسیخته دلال، که با سرمایهداری جهانی هم قابل مقایسه نیست، اینگونه در کشور ما تثبیت میشود. چون در تمام جوامع سرمایهداری به هر حال نظم و قاعده و قانونی حکمفرما است، اما در جامعه ما همان حداقلها و تضمینها وجود ندارد.
در برابر چنین وضعیتی به نظر من بازگشت به روشنفکری دینی اجتماعی و در محور قرار دادن خواستههای اجتماعی جهت دستیابی به عدالت یک ضرورت اجتماعی است.
* تفاوت این «روشنفکری دینی» با آنچه امروز «نواندیشی دینی» نامیده میشود چیست؟
** این «مناقشه» مصنوعی نشان میدهد که مفهوم روشنفکری برای جریانی که این بحث را طرح میکند زیر سوال است. و این مستلزم کنکاشی در باب حضور یا غیاب کارکردهای روشنفکری و تفاوت کار او با یک دینشناس سنتی است. به لحاظ معرفتی جوهر اصلی روشنفکری، به عصر روشنگری و کسانی باز میگردد که به آنها «فیلوزوف» میگفتند، نه به معنای کلاسیک کلمه، بلکه به معنای «روشنگر»؛ ذات روشنگری هم انگونه که کانت توضیح داده به معنای «دلیری خود اندیشیدن» و آزاد شدن از قیمومیت و مرجعیت سنتی و دولت و قدرت سیاسی است. لذا این روشنفکری با اصلاحطلبی فکری یا خوانش نوگرایانه که در هر حوزه فکری میتوان داشت، تفاوت بنیادی دارد. به عنوان مثال، در خود مسیحیت کاتولیک، پروژه «ضد – رفرم» پس از پیدایش پروتستانتیسم توسط خود کلیسا پیش برده شد که نوعی نواندیشی دینی بود و اصلاحاتی را در کلیسا انجام داد. در حالی که روشنفکران میخواهند مستقل از نظام سیاسی و مذهبی بیندیشیند.
بنابراین تفاوتی که در چشمانداز کلان بین این دو راهکار وجود دارد، که مشابه تفاوت بین فیلسوف با متکلم و فقیه است. روشنفکر روی سرنمونهای علمی و پارادایمهای معرفتی هر دوره اندیشه میکند، نه به این که اصلاحاتی مصلحتی و پراگماتیک در فروع عملی، برای انطباق دین با شرایط مدرن، بیاندیشد و بسنده کند. از این نظر، همین نواندیشان دینی هم زیر تاثیر گسستهای معرفتی و بازبینیهای رادیکالی هستند که محصول تاملات روشنفکران است. این تفاوت در دوران جدید با مطرح شدن مسئله تعهد و ورود روشنفکران به فعالیتهای سیاسی – اجتماعی و شکلگیری جنبشهای روشنفکری وجه اجتماعی هم یافته است. در ایران اما از آنجا که علمای نواندیش در بسیاری مواقع، متوجه انقلابات معرفتی صورت گرفته توسط روشنفکران نبودهاند، نتوانستهاند تحولات بنیادی در منظومههای سنتی ایجاد کنند.
* در واقع بحث شما این است که «روشنفکران» دینی گسستهای معرفتی ایجاد کردند که «نواندیشان» دینی نهایتا توان چنین کاری را ندارند؟
** همینطور است، مگر آن که خود را ذیل پروژه کلی بازپیرایش (رفرماسیون)، یا نوزایی (رنسانس) تعریف کنند. یعنی متوجه این تغییر اساسی بشوند که دنیای (بسته) قدیم تمام شده و ما وارد دنیای (باز) جدید شدهایم. البته بلافاصله این نکته را باید افزود که اصلاحات محدودتر «نوگرایان» دینی نیز بسیار مهم است و این که از درون دستگاه فکری فقهی و کلامی، اندیشههایی چون نائینی، میکوشند شرایط حکومت در جهان جدید را بفهمند و توضیح دهند، بسیار لازم و موثر است. چون جامعه دینی باید متقاعد شود که دموکراسی، جمهوری، دفاع از حقوق بشر – و – شهروند، و...، وظیفه شرعی و به نفع دین است.
* گسستهای مهمی که روشنفکران دینی ایجاد کردند کجا بوده است؟
** روشنفکران دینی در سطح اجتماعی میگویند که در دنیای جدید نمایندگان خدا، مردماند نه اقلیتها (oligoi)، اعم از سیاسی و اقتصادی و حتی روحانی. این گسست مهم از نظام سلسله مراتبی «طبیعی – اندامواره»ی جهان سنت است به ظرف تهی یا کرسی خالی قدرت که توسط انتخاب اکثریت تناوب مییابد و این تنوع را تحمل میکند. از سوی دیگر حتی در سطح فردی، با شکل گرفتن سوژه مستقلتر، شرایط امکان شکلگیری نوعی از دینداری به وجود آمده که در همین جهانی که علیالظاهر سکولارتر و خنثیتر نسبت به امر دینی به نظر میرسد، امر دینی به معنای عمیق داوطلبانه و خودانگیخته و ایمانی آن میتواند تجلی کند و این در مقایسه با دنیایی که دین در آن یک قدرت فیزیکی است و از بالا خود را تحمیل میکند، متعالیتر است و روشنفکران دینی در به وجود آمدن این نوع دینداری ساده – و – صمیمی نقش محوری دارند. اما به نظر من روشنفکران مذهبی یا مسلمان، حتی از این هم رادیکالتر هستند.
به این معنا که شخصی چون شریعتی نیامده تا در «زیر سقف اعتقاد»، اصلاحاتی انجام دهد و اعتقاداتش را با شرایط مدرن منطبق کند. بلکه این قبیل روشنفکران دچار بحرانها و پرسشهای وجودی و اگزیستانسیال میشوند، و خدا و هستی و مذهب و سنت و همه چیز برای آنها محل تردید و موضوع پرسش میشود. آنگاه برخی از ایشان در یک فرآیند بازاندیشانه، به این معانی بازمیگردند و آنها را به صورت عقلانی و استدلالی تصدیق میکنند. این همان کاری است که در غرب نیز فیلسوفان (دین – و – ایماناندیش)، از سقراط تا کانت، انجام دادهاند. اما ما نمیبینیم که در تقسیمبندی فلاسفه و روشنفکران در تاریخ غرب، از دستهبندی فیلسوفان به «مذهبی و غیرمذهبی» سخن گفته باشند؛ و اعتقادات مذهبی آنها را مانعی برای فعالیت روشنگرانه و فیلسوفانهشان نیافتهاند.
از سویی، هر جا ما با جامعهای دینی سر – و – کار داریم، حتی اگر اعتقادات دینی هم نداشته باشیم، همانطور که شریعتی در مقدمه اسلامشناسی به روشنفکران غیرمذهبی پیشنهاد میکرد، در هر حال باید «اسلامشناس» باشیم! چون اسلام بخش مهمی از فرهنگ و تاریخ جامعه ما است، و روشنفکر باید فرهنگ و تاریخ جامعه خویش را خوب بشناسد. روشنفکران دینی با ایجاد گسست از فضای مرسوم حوزهها و بهرهگیری از علوم انسانی و اجتماعی جدید، دین را در حوزههای مختلف فلسفی – معرفتشناختی، اقتصاد و علوم سیاسی، جامعهشناسی، حقوق و... موضوع مطالعه قرار میدهند.
* اما روشنفکری دینی ادعایی فراتر از صرف موضوع مطالعه قرار دادن دین دارد. چون برای روشنفکران دینی، تداوم حیات «دین» هم مهم است.
** از دو زاویه کارکردی و ایمانی میتوان به این قضیه نگاه کرد. به لحاظ کارکردی، در دین اسلام به خلاف مسیحیت، از ابتدا تفکیک میان امور دنیوی و اخروی، وجود نداشته است، اسلام خود را دین جوان و زندهتری از ادیان پیشین میداند و از این رو، در برابر ایدئولوژیهای مدرن مقاومت میکند. لذا، مفاهیمی مانند جمهوریت و دموکراسی، ناگزیراند برای هضم شدن توسط ذائقه فرهنگی جامعه به نوعی «مفاهمه» دینی – مذهبی برسد، و این کار مهمی است که روشنفکران مسلمان انجام میدهند. به لحاظ ایمانی نیز، روشنفکران مسلمانی چون شریعتی، مدعی بودند که تفسیر و تأویلی از دین به دست میدهند که در قیاس با سایر مکاتب «رقیب»، امکانات بیشتری برای تحقق آزادی و عدالت برای بشریت فراهم آورد. این امید هنوز فرسنگها با واقعیت «واقعا موجود» فاصله دارد؛ هم از این رو، در دهه 90 شمسی (و دهه دوم سده 21)، میبایست در تداوم طرح روشنفکران دینی اجتماعی پیش از انقلاب، توسط نسل چهارم روشنفکران دینی مورد بازاندیشی قرار گیرد و قطعا زندگی دوباره بیابد.