هفته گذشته بحث استیضاح و استعفای آقای روحانی، رئیسجمهور کشورمان در فضای رسانهای و مجازی داغ شد. این بار محور طرح بحث استعفا اصلاحطلبان بودند که البته این موضوع در قالب پیشنهادهایی از سوی یکی از تحلیلگران و فعالان سیاسی اصلاحطلب مطرح شد. «عباس عبدی» که سالهاست در حوزه سیاست مینویسد، میگوید و فعالیت میکند، به تازگی در مصاحبهای اصلاحطلبان و اصولگرایان را در سپهر سیاسی فعلی کشور در وضعیت «آچمز» توصیف کرده و به روحانی پیشنهاد داد استعفا دهد.
اینکه آیا شرایط کنونی زمان مناسبی برای این کار و اقدام است یا نه و اینکه چه دلایلی میتوان برای این طرح اقامه کرد، فرصت دیگری میطلبد و رویکرد این نوشته بیشتر نقد اسلوب و الگوی رفتار سیاسی جریان اصلاحات موسوم به«اپوزیسیوننمایی و مسئولیتگریزی» است که بزرگان آن از این تجارب در سوابق خود در بزنگاهها و شرایط حساس سیاسی داخلی و بینالمللی کم ندارند. بزرگترین آن مربوط به اقدام دسته جمعی اکثریت نمایندگان مجلس ششم است.اگرچه آقای روحانی و دوستانشان در دولت در مقابل این طرح واکنش نشان دادند و طرح این موضوع را در حالی که دولت تلاش میکند امور کشوررا سامان دهد، دارای شائبه جناحی و سیاسی از سوی منتقدان امروز و حامیان دیروز خود خواندند؛ در یک نگاه میتوان گفت جریان سیاسی غربگرا در داخل برای جداسازی حساب خود از دولت به دنبال انداختن پوست موز زیر پای دولت است تا با کمترین هزینه در آستانه انتخابات حساب خود را از دولت جدا کند. پیش از پرداختن به ابعاد تحلیلی روزآمد این پدیده، لازم است به بررسی و نقد کلی این سبک رفتار سیاسی از سوی جریان اصلاحات توجه کنیم.
بیمها و امیدهای انتخاباتی
هر چه به زمان انتخابات مجلس یازدهم در دوم اسفند ماه نزدیک میشویم، بیمها و امیدهای بازیگران انتخاباتی و جریانهای سیاسی برای رأیآوری به تناسب رویکردها و مقتضای عملکردها در زمانه داشتن قدرت و منصب مدیریتی بیشتر یا کمتر میشود.
امروز در آستانه انتخابات مجلس یازدهم و سپری شدن نزدیک به شش سال و نیم از زمان روی کار آمدن دولت تدبیر و امید، نه تنها تدبیری اندیشیده نشده و امید مردم رأیدهنده به اصلاحات و اعتدال به ناامیدی بدل شده، بلکه مردم احساس میکنند حتی محرم هم نیستند تا در روند مشکلات و اجرای راه حلهایی، مانند طرح مدیریت مصرف سوخت و سهمیهبندی بنزین قرار گیرند. از سوی دیگر، این جریان از آنجایی که انبان دستاوردهای نهادهای منسوب به جریان اصلاحات را خالیتر از آن میدانند که بتواند طرب و توجهی از سوی رأیدهندگان برانگیزد، به اقدامات و تحلیلهایی بعضاً عوامفریبانه و دور از واقعیت روی میآورند که میتوان محور همه این اقدامات، تحریکات و تحلیلها را در رفتار کانونی و مشی سیاسی اصلاحاتچیها یافت.
روش معمول اصلاحاتچیها!
طرفداران اصلاحاتـ اعتدال در پاسخ به این پرسش که «در انتخابات آینده با توجه به وضعیت آچمزی که برای این جریان به واسطه عملکرد سوء و مدیریت ضعیف در سامان بخشی به امور کشور پیش آمده، چه باید کرد؟» معتقدند باید اذهان و افکار عمومی جامعه را به گونهای مدیریت کرد که منافع سیاسی گروه متبوع آنها تأمین شود و با فرار به جلو و مقصرتراشی دوباره بتوانند توجهات را به خود جلب کرده و رأی مردم را جذب کنند. بیتردید، آنها در این راه و رسیدن به اهداف و انگیزهها، خود را به استفاده از هر راه و روشی از نسخههای فریب رسانهای، عملیات روانی، دروغبافی، بزرگنمایی دشمن بیرونی تا بیثباتسازی هدایت شده و علتتراشی به جای علتیابی برای عدم موفقیتها و احاله علل مشکلات به سمت نهادهای غیرانتخابی و... مجاز میدانند. آنها معتقدند، باید اذهان را به گونهای مدیریت کرد تا بر پدیدهها و متغیرهای دیگری معطوف شوند، باید جنگ زرگری به راه انداخت، باید به عوامفریبی روی آورد، باید واقعیتها و حقیقتهاـ ولو ریشه دینی و ایدئولوژیک داشته باشدـ را وارونه نمایش داد، باید از دولت پنهان و دستهای نامرئی که نمیگذارند دولت کار کند حرف زد، باید سیاهنمایی کرد و بایدهای دیگر که در یک کلمه میتوان گفت، آنها اعتقاد دارند باید به گونهای باورپذیر برای مردم مقصرتراشی کرد که بخش انتصابی نمیگذارد کار کنیم!
این در حالی است که جریان غربگرا در طول چهار دهه از عمر انقلاب بیشتر از جریانها و گروههای دیگر موفق به رأیگیری از مردم و تشکیل دولت شده؛ اما هیچ گاه پاسخگوی مسئولیت خود نبودهاند. آنها اگرچه در احصای موفقیتهای اندک، دولتهای موسوی، هاشمی، خاتمی و روحانی را با افتخار در جرگه اصلاحطلبی تعریف میکنند؛ اما زمانی که با بیتدبیری و ناکارآمدی این دولتها مواجه میشوند زمینههای نارضایتی و اعتراض مردمی را فراهم کرده و مسئولیتگریزی و فرافکنی را پیشه خود میکنند.
مسئولیتگریزی و فرافکنی!
بدترین آفت و آسیب در نظام سیاسی یک کشور حتی اگر با نگاه غربی و مطابق با گفتههای اندیشمندان علوم سیاسی غربیـ که بخشی از اعضای اصلاحات و استادان حامی آنها دلداده این نظریات هستندـ بسنجیم مسئولیتگریزی است. بررسی دورههایی که اصلاحات در رأس دولتها و مجلسهای ادوار گذشته بوده، نشان از این واقعیت تلخ دارد که اصلاحاتچیها از نظر پاسخگو نبودن در برابر عملکردها، تصمیمها و طرحهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی رکوردشکن هستند. شعار مردمداری میدهند، اما در تصمیمگیریهای آنها مردم جایگاهی ندارند، اگر هم داشته باشند، فانتزی و نمایشگاهی است! زمانی که در بیرون قدرت هستند، به منتقدانی قهار، جدی و با انتقاداتی بیرحمانه و ساختارشکن تبدیل میشوند که میتوانند با نیش قلم و زبان کنایهآمیز مردم را علیه دولتی که به دایره جناحی آنها منسوب نیست، بشورانند و مجاب به نافرمانی مدنی کنند؛ اما زمانی که بر اریکه قدرت و دولت تکیه میزنند، جامه اپوزیسیون به تن میکنند و در سایه سار دوگانهسازی از حاکمیت واحد در جمهوری اسلامی به بخش «انتخابیـ انتصابی»، دولت پنهان و مداخلات آن در اعمال حاکمیت دولت را مقصر بیعرضگیها و سوءمدیریتهای خود تحلیل میکنند. البته منظور آنها از دولت پنهان، مجموعه نهادها و سازمانهای زیر نظر رهبری و بخش انتصابی نظام است که آزمون خود را در حوزههای دفاعی و امنیتی و پیشبرندگی کشور در حوزه دانشها و صنایع جدید نظیر سلولهای بنیادی، فناوری هستهای و نانوتکنولوژی و غیره به خوبی پس دادهاند. مسئولیتگریزی و پاسخگو نبودن به کردهها و ناکردهها در ژن اصلاحاتچیها به ویژه قماش بدخیم و افراطی آن قرار دارد و شاید انتظار انصاف و درمان دور از ذهن باشد؛ چرا که آنها به شاگردی مکاتب فکری نظریهپردازانی چون؛ ماکیاولی، جان لاک و هابز در سیاست افتخار میکنند و با صدای رسا در جراید خود مینویسند و میگویند: «اسلام نظام سیاسی و اقتصادی ندارد به همین دلیل ما مسلمان لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات هستیم!»
بهرهگیری توأمان از مواهب قدرت و داشتن رفتار اپوزیسیونی در نظام جمهوری اسلامی، هویت ریاکارانهای است که امروزه برخی از تندروهای اصلاحات دنبال تعمیم و تسری آن به کل بدنه اصلاحطلبی است. اگرچه افراد و جناحها و گروههایی نیز در این جریان یافت میشود که دغدغه کشور، مردم، قانون اساسی و آرمانهای امام(ره) را دنبال میکنند؛ اما چون در ذیل تصمیمگیریهای پدرخواندههای اصلاحات قرار میگیرند، خیلی مؤثر نیستند و به تعبیر اهانتبار همان افراطیها اصلاحطلبان درجه دوم به شمار میآیند.