شلیک به مرد غایب
«شلیک به مرد غایب»عنوان یادداشت روز روزنامهی جام جم به قلم جلال برزگر است که در آن میخوانید؛اسامه بنلادن عمر خود را در تعامل با آمریکا، سیا و پنتاگون گذراند. پس از وقایع 11 سپتامبر، غرب و القاعده به عنوان دو بازیگر به ظاهر مخالف بر یک نقطه اشتراک نظر داشتند و آن القای گفتمان افراطی القاعده و طالبان به عنوان نسخه سیاسی اسلام در جهان بود. نسخهای که قتل، انفجار، انتحار و انتقام از هر که دم دست آمد، رکن اصیل آن را تشکیل میداد.
با رخ دادن تحولات اخیر و گسترده شدن موج بیداری اسلامی در منطقه و غافلگیری حاصل از آن، آمریکا و القاعده هریک به نوعی سعی کردند علاوه بر رساندن خود به قافله تحولات، خود را مدیر آن هم جلوه بدهند، اما ناگفته پیداست که گفتمان القاعده در تحولات اخیر به هیچ عنوان گفتمان غالب نبوده و برخلاف گروههایی مثل اخوانالمسلمین که سالها کار و فعالیت سیاسی کرده بودند، القاعدهایهای بمبدوست از ناآمادهترین گروهها برای پیوستن و همراهی و ایفای نقش در تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی حال حاضر خاورمیانه بودند.
نه ایران و نه آمریکا یا هیچ گروه سیاسی دیگر در منطقه نمیتواند مدعی مدیریت پروژهای و کشور به کشور تحولات خاورمیانه باشد، لااقل در ایران کسی چنین ادعایی ندارد، اما موضوع و بحث اصلی بر سر الهامبخشی و تعامل است. امروز گروههای آماده سیاسی که توانستهاند در تحولات نقش اساسی ایفا کنند اغلب گروههای معتدل اسلامی هستند که جملگی برخلاف القاعده از روابط خوب با ایران برخوردار هستند. بیداری مردمی در خاورمیانه یا همان قلب جهان اسلام قطعا اسلامی است که در نوع اخیر خود عمیق، رو به گسترش و به دور از جنجال و انتقامکشی و مشخصات ایدئولوژی القاعده است؛ از این رو آمریکا، رژیم صهیونیستی و حکومت عربستان را نگران آن ساخته که خروجی تحولات هر روز پیوند محکمتری با انقلاب اسلامی ایران برقرار نماید که روند موجود نیز همین را نشان میدهد. گفتههای هیلاری کلینتون درباره الهامبخشی ایران یا سکوت و حمایت آمریکا از سرکوب مردم بحرین جلوههایی از بروز این نوع نگرانیهاست.
اما امروز که آمریکاییها میخواهند خبر کشتن بنلادن را به عنوان یک موفقیت جلوه دهند، باید به افکار عمومی دنیا توضیح دهند که چگونه 10 سال از یافتن مردی که در نهایت در همان نواحی مورد انتظار در پاکستان و افغانستان بوده، عاجز مانده بودند؟
آیا این مرد غایب و مشکوک که سالی چند ویدئوی کوتاه از او پخش شده، دلیل لازم و کافی لشکرکشی به منطقه بوده است؟ چرا باید جنازه بنلادن بنا بر خبرهایی به دریا انداخته شود؟ از کجا معلوم است بنلادنی که قبلا در خبرها آمده بود، بیمار است، پس از مرگ گلوله نخورده و صحنهسازی صورت نگرفته است؟ و هزاران پرسش بیپاسخ دیگر که پیچیدگی و عملکرد مشکوک دستگاه اطلاعاتی آمریکا موجب پیدایش آنهاست. بنلادن هرچه که بود و هست، یک غایب مرموز و مشکوک برخاسته از دامان سیا و آمریکا بود که سوالهای بسیار و بیپاسخ در ماجرای مرگ او هم نشان داد که این مرد غایب و افسانه ای از اول تا آخر بهانه و دستاویز آمریکا برای اجرای طرح و برنامههایش در منطقه بوده، هرچند حالا بیداری اسلامی در منطقه، دوره این بازیها را به پایان برده است.
زر و زنگار
«زر و زنگار»عنوان یادداشت روز روزنامهی کیهان به قلم محمد ایمانی است که در ان میخوانید؛جریان اصیل سیاسی را چگونه می توان از جریان قلابی، بدلی و انحرافی بازشناخت؟ گاه این دو با هم مو نمی زنند همچنان که زرناب و فلز بدلی زرنما. هر دو درخشانند بلکه فلز بدلی درخشان تر است! دارنده طلای ناب از سنگ محک نمی گریزد اما آن که بدلیجات می فروشد، میانه ای با محک ندارد. زرناب هرگز زنگار نمی بندد و اگر هم غباری بر آن بنشیند، با کنار زدن آن غبار، تابناک تر می شود. اما فلز قلابی زرنما چرا، زنگار می گیرد و به مرور از تابندگی باز می ماند و از سکه می افتد. جریان های سیاسی- فکری انحرافی نیز در برابر جریان اسلام ناب و اصولگرایی مکتب علوی این گونه اند.
آنها شاید در بادی امر کاملا شبیه یکدیگر باشند و نتوان بازشناخت. شاید روزی به اقتضای زمانه، علی علیه السلام و عثمان و طلحه و زبیر و اشعث و ابوموسی و ابن کوّاء (خوارج بعدی) در یک اردوگاه دیده شوند. و شاید حتی آنجا که صحابی سردمدار اردوگاه جمل رویاروی امیرمؤمنان(ع) می ایستند، یا مسلمانان پیشانی پینه بسته در اردوگاه نهروان صف در برابر امام می آرایند، تشخیص خط اصیل از خط انحرافی دشوار به نظر آید اما ملاک هایی در میان است که حقانیت حق و بطلان جبهه باطل را عیان می کند و از آن جمله، جاذبه ها و دافعه های آنان است.
هر چه جاذبه و دافعه های جبهه علوی صریح و شفاف و متقن و استوار است، جاذبه و دافعه جریان های انحرافی گوناگون (ناکثین و قاسطین و مارقین) به غایت معوج، متناقض، مبهم و بی ثبات است. و دقیقا به دلیل این تقابل است که از یک سو با وجود انبوه تهمت ها، گرد اتهامی بر دامان امیرمؤمنان(ع) نمی ماند و از سوی دیگر، انواع زدوبندهای طنزآلود و خلاف ادعا را در اردوگاه های مقابل می توان دید. به عنوان مثال کسانی نظیر طلحه و زبیر ابتدا علیه بی عدالتی و اشرافیگری و فساد کسانی چون ولید بن عقبه و مروان بن حکم و سایر امویان منافق که در دستگاه خلافت رخنه کرده اند، شورش می کنند و با وجود مخالفت امام، خلیفه را از پای درمی آورند. سپس سراغ علی(ع) می روند تا همان اشرافیگری و امتیازطلبی مذموم و باطل را برای آنان به عنوان «حق» به رسمیت بشناسد! ملاک امام روشن است. شراکتی با کسی به هم نزده است. پس به جناب طلحه و زبیر و به ولید و دیگران- و هر کس که با شرط و شروط ناحق دست بیعت پیش می آورد- و نیز به دوستان خوش نیتی که دعوت می کنند فعلا با اینها مدارا کند تا دستگاه حکومتش برقرار شود می فرماید «آیا از من می خواهد پیروزی را با ستم بر مردمی که امید به من بسته اند، به دست آورم. هرگز چنین نخواهم کرد».
اما آیا در آن صف نیز تکلیف حاضران روشن است؟ نه طلحه و زبیر به خاطر می آورند که به خاطر همین ولید و مروان، علیه عثمان شورش کرده و او را از پا درآورده اند و نه ولید و مروان و جناب عایشه، خون خلیفه را از آن دو مطالبه می کنند! ناگهان چشم باز می کنی و می بینی هم اردوگاه شده اند مقابل علی، به خونخواهی کسی که امام با همه انتقادها، مخالف تعرض به خانه وی بود. (... یا ناگهان چشم باز می کنی و می بینی آن چپ دوآتشه سابق و این راست کذایی دست در دست هم گذاشته اند در مسابقه زراندوزی و تجمل. یا فلان مدعیان اصلاح طلبی با بهمان مدعیان اصولگرایی دست ائتلاف داده اند برای هم افزایی توانایی ها و چنگ انداختن به طعمه قدرت! یک روز می شنوی فلانی و فلانی به عنوان اصولگرای منتقد دولت خبر از ائتلاف با «اصلاح طلبان معتدل» می دهند که در بحبوحه آشوب و فتنه، جز در خدمت محاربین نبودند و چند صباح بعد دست بر قضا، دستیار چشم اسفندیار دولت را می یابی که خاک اصولگرایان را- علی الاطلاق و نه با استثناء- به توبره می کشد و ذره ای خوش گمانی درباره کلیت این جبهه به خرج نمی دهد اما همان جا- در گفت وگو با روزنامه شرق- درز می دهد که طیف متبوع وی اولا برای دوسوم مجلس آتی نقشه ریخته اند و ثانیا «ممکن است افرادی از گروه های اصلاح طلب در لیست ما قرار بگیرند»).
چشم برهم می گذاری و دوباره باز می کنی. آقای معاویه نامه پنهانی فرستاده به دو عالی جناب که «شما برای خلافت از علی سزاوارترید، روی من هم حساب کنید»! و به خاطر می آوری کلام امام حسن(ع) خطاب به عمروعاص را که «چند نفر درباره پدری تو اختلاف کردند و سرانجام پست ترین آنها که درباره او «ان شانئک هوالابتر» نازل شد، به عنوان پدر تو معرفی شد. تو همان کسی هستی که آتشی برای عثمان افروختی و خود گریختی. و گفتی من عبداله هستم پسر عاص بن وائل که چون زخمی پیدا کنم، آن قدر می خراشم که به خون افتد». معاویه و عمروعاصی که کینه طلحه و زبیر را از بدر و احد و خندق و فتح مکه بر جان دارند و اصل اسلامشان تقلبی است، چگونه این دو صحابه را سزاوارتر از علی به خلافت «مسلمین» یافته اند؟!
اسلام جملی، اسلام اموی و جمع میان اسلام عدالتخواه و اسلام اشرافی و تبعیض آلود! «السنخیه عله الانضمام» سنخیت، دو جنس ظاهرا متفاوت را به هم پیوند می دهد وگرنه صحابی رسول خدا(ص) و دارندگان سوابق نیکو را با فاسقان متجاهر و غارتگر و بی نماز و بدمست چه کار؟ همین طلحه و زبیر اصرار کردند که ولید به خاطر شرابخواری باید حد بخورد اما جز علی علیه السلام کسی جرئت نکرد تازیانه را با تن ولید آشنا کند. اما همان قدر که دافعه انحرافی پیدا کنی، جذب دیگران می شوی یا برعکس. از اینجا به بعد ظاهر و باطن نقیض هم می شود. دلت با زبانت یکی نمی شود. مجبوری مبهم و دوپهلو سخن بگویی اما حاضر نمی شوی از موضع اتهام دور شوی. می شنوی هشدار پیامبر و علی علیهما السلام را که «از فراست مؤمن بپرهیزید که او به نور خداوندی می نگرد» و «از ظن مؤمنان بپرهیزید که خداوند حق را بر زبان آنان جاری ساخته است» اما گویا گیر کرده ای و آن گیر نمی گذارد از موضع ابهام و اتهام فاصله بگیری. اگر هنوز دلت با حق گره خورده باشد، خطا را جبران می کنی و برمی گردی اما اگر دلت گیر غیرحق باشد- از طمع و وسوسه بگیرید تا خشم و بغض و تعصب باطل و حسد و لجاجت و...- تن می دهی به صحنه آرایی «دشمن آشکار»ی که به تعبیر قرآنی تو را برهنه می کند تا عار و عور تو را برملا سازد. شل گرفتن برخی اصول و تقیدات همان و برهنگی حیثیتی و غارت اعتبار و آبرو همان.
همین!؟ نه، درباره تناقض های اسلام بدلی و انحرافی می توان نه کتاب که دایره المعارف نوشت، دایره المعارف اسلام قلابی. پیشانی پینه بسته های صفین و نهروان را ببین که هر چه در قبال امیرمؤمنان- این منصوب الهی و نبوی- بدگمان و متصلب هستند، نسبت به معاویه و عمروعاص و اشعث بن قیس- منافق کافرزاده به تعبیر علی علیه السلام- خوش گمان و نرم و عطوفند و گارد کاملا بازی دارند. درست مانند ماجرای خرما خوردن و خون ریزی شان. اگر از کنار نخلستانی می گذرند و یکی شان خرمای بیرون نخلستان افتاده را بر دهان می گذارد، آن یکی بلافاصله «متذکر» می شود که باید از صاحب نخلستان حلالیت بطلبیم اما اندکی بعد، چون به زن و مردی می رسند که محبت علی(ع) در دلشان می جوشد، شکم زن باردار را بدون کمترین آزردگی خاطر سفره می کنند! دریغ از یک «متذکر» در این فرقه منحرف و بیرون شده از دین خدا. نه فقط بیرون شده از دین خدا. مارقین. از دین گریختگان، چونان تیری که از کمان پرتاب شود. فرقه ای با بدنه ای به غایت احمق و سرانی چون اشعث، پیشاپیش با معاویه و عمروعاص قرار و مدار گذاشته. همان قدر به عمرو و ابوموسی اشعری- غایب از جهاد در برابر محاربین- اعتماد دارند که به امیرمؤمنان و مالک اشتر و ابن عباس بدگمانند!
کدام ملاک و محک بالاتر از گفتار و رفتار علی؟! روحیه خوارج و خارجی گری را از کجا باید شناخت؟ «شما کسانی هستید که شیطان با آنها تیر خویش را به هدف می زند... به متن جمعیت اسلامی برگردید که دست خداوند با جماعت است. و از جدایی و تفرقه بپرهیزید که انسان جدا از امت، از آن شیطان است همان گونه که برّه جدا از گله نصیب گرگ است» (خطبه 127 نهج البلاغه).
اسلام فرقه ای خوارجی، اسلام حجتیه، اسلام اشرافی، اسلام کمونیستی و کاپیتالیستی و اسلام سکولار هر چند در ظاهر متفاوت و متضاد به نظر بیایند اما نه تنها ضد هم نیستند بلکه اغلب از یک منشا واحد التقاطی سرچشمه می گیرند و در پنهان، کم یا بیش به هم می رسند. آن سرچشمه آلوده، دوری از آداب و مبانی و مبادی اسلامی و اخذ دین از غیراهل آن است. انواع اسلام های بدلی یا انحرافی را باید از «ماخذ» و «حجت» و «ملاک» آنان شناخت. مولای متقیان در مذمت اهل فتنه فرمود «در دریاهای فتنه غوطه ور شدند و به دور از سنت ها، بدعت ها را گرفتند. مومنان افسردند و پژمردند و گمراهان و دروغزنان به نطق درآمدند. ماییم جامه دین و یاران و گنجوران و درهای آن. و به خانه ها جز از درهای آن وارد نمی شوند، پس هر کس به خانه ای از غیر درهای آن درآمد، به راهزنی و دزدی افسانه شد» (خطبه 153 نهج البلاغه). این کلام را باید کنار فرمایش امام عصر- ارواحنا له الفداء- قرارداد که فرمود «در حوادث واقعه به راویان حدیث (فقها) مراجعه کنید که آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنها هستم». دور زدن این مسیر روشن به هر بهانه، انحراف است از سر نادانی و خطا باشد یا نقش آفرینی در پروژه مهندسی شده شیطان پرستان و اصحاب اردوگاه ابلیس. آنها که به هر دلیل با ولایت فقیه فاصله می اندازند، پیش بروند یا پس بیفتند، به همان اندازه که فاصله و زاویه بگیرند، به مسیر انحرافی رفته اند.
خداوند بر علو درجات استاد شهید آیت الله مطهری بیفزاید که در کتاب شریف «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» از جمله نوشت «دسته دیگر [از صحابه پیامبر در ماجرای سقیفه و تقابل با امیر مومنان ] که اقلیت بودند، در همان هنگام می گفتند شخصیت ها تا آن وقت پیش ما احترام دارند که به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا که می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود، دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیت ها. تشیع با این روح به وجود آمده است. ما وقتی به سراغ سلمان و ابوذر و مقداد می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار کرد دور علی را بگیرند و اکثریت را رها کنند، می بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس...» (صفحات 134-133). همین اصول گرایی و گرایش به حق، محبت امیرمومنان را در جان آنان انداخت تا آنجا که امام فرمود «اگر با شمشیرم بر بینی مومن زنم که مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت و اگر تمام سرمایه های زمین را در آغوش منافق بریزم که مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت که در قضای الهی آمد و بر زبان پیامبر جاری شد که یا علی مومن بغض تو را به دل نگیرد و منافق تو را دوست نشمارد».
ما کجا و آن شیعه خطاکار علی کجا که چون امام به خاطر جرمی انگشتان او را قطع کرد و با همان دست خون چکان به «ابن کواء» خارجی رسید -که با لحنی طعنه آمیز می پرسید چه کسی دست تو را قطع کرد- گفت «قطع یمینی سیدالوصیین و قائد الغرّ المحجّلین و اولی الناس بالمومنین علی بن ابیطالب امام الهدی السابق الی جنات النعیم و...»!
با این نگاه، انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و رقابت های سیاسی و اخباری که از حواشی آن می جوشد، تنها بهانه ای برای به محک درآمدن اصالت و عیار جریان ها و رجال سیاسی است. وگرنه ماجرا ابعاد عمیق تری دارد همچنان که در دوره های سازندگی و اصلاحات و عدالتخواهی دیده ایم. ما در همین 2سال اخیر، آزمون 3 طیف «فتنه سبز»، «اصولگرایان منتقد» و «حامیان خاص دولت» - تعابیری که خود آنها قائلند- را در کنار آزمون قاطبه ملت و نخبگان اصولگرا دیدیم. از خطاها که بگذریم، از خط انحرافی چند لایه نمی توان گذشت. خطی با اضلاع گونه گون و ظاهرا متضاد که چند اصل را دنبال می کند: 1-تفرقه و اختلاف و بدگمانی در جبهه اصولگرایان وفادار رهبری 2-ترغیب به یارگیری و ائتلاف با جریان های آلوده در حوزه رسانه ای و سیاسی و حزبی و فرهنگی و اقتصادی 3-حریم شکنی ولایت فقیه و قبح زدایی از ورود به حوزه حرمت ها و محرمات دینی یا به عبارتی ترویج اباحه گری در جزء و کلان 4-حاشیه سازی به قیمت غفلت از مسائل مهم منطقه 5- وارونه سازی جاذبه ها و دافعه های اسلامی- انقلابی (اسلام التقاطی و منافقانه با تابلوهای راهنمایی که 180 درجه معکوس است) 6-بازی با سرمایه و اعتبار اجتماعی و سیاسی رجال در هر یک از جایگاه های حاکمیتی 7-مهندسی تضاد و تقابل در حاکمیت و القای بن بست حقوقی و سیاسی در نظام ولو به قیمت قفل شدن امور 8-برهم زدن مرز جبهه دوست و دشمن با مواضع دوپهلو یا هل دادن شخصیت ها به موضع اتهام 9-بزرگ نمایی قدرت فرسوده دشمن و در عین حال القای خوش بینی نسبت به جبهه استکبار و ضدانقلاب.
بازگشت به الفت و اتحاد و ایثار و جهاد بر مدار رهبری باطل السحر همه این پروژه هاست. فرقه گرایی حذفی (ولو به نام تصفیه و اخلاص) همان قدر مذموم است که راه انداختن شرکت سهامی بی در و پیکر با بدخواهان و فسادانگیزان. هم جذب حداکثری و هم دفع حداقلی هر دو لازم است. آنها که جاذبه و دافعه خود را با مدل «ولایت» و برائت برآمده از آن منطبق نکنند، لاجرم مضمحل و پایکوب نامحرمان و ناهمدلانی خواهند شد که به دوستی گرفته شده اند. در یک دل، محبت دو مولا نمی گنجد. ما این حقیقت را به وفور در 3دهه پرماجرایی که سپری شد، تجربه کرده ایم.
چرا تاخیر؟!
«چرا تاخیر؟!»عنوان سرمقالهی روزنامهی رسالت به قلم محمد کاظم انبارلویی است که در آن میخوانید؛سخنان دکتر محمود احمدینژاد در جلسه دیروز هیئت دولت خواب دشمنان انقلاب را به کابوس تبدیل کرد و به هیاهوی 10روزه آنان پایان داد.
رئیسجمهور در این جلسه تاکید کرد: "دولت به طور کامل پایبند ولایت فقیه است. دولت تا آخر پای پرچم ولایت فقیه ایستاده است. من تا لحظه آخر عمر در مسیر ولایت علیه استکبار و رژیم صهیونیستی خواهم بود."
وی همچنین در مورد دلایل چند روز غیبت خود در خدمت به مردم گفت: "دلایل خانهنشینی چند روزه را در دل خود نگه میدارم."
چند نکته در مورد اظهارات رئیسجمهور از دیدگاه افکار عمومی قابل تامل است.
1- در اینکه دولت نهم و دهم وفادارترین دولتهای پس از انقلاب به ولایت فقیه و ایستادن در پای پرچم ولایت فقیه میباشد تردیدی نیست. هیچ نشانهای از عدم وفاداری در عملکرد هیچ یک از وزرای دولت تاکنون ثبت نشده است. کسی هم به این موضوع اعتراضی نداشته و ندارد.
البته تاکید رئیس دولت به این معنا از باب تجدید میثاق دولت با نظام و رهبری حرف ارزشمندی است اما سئوال این است که چرا برای اعلام آن 10 روز تاخیر وجود دارد؟
2- رئیسجمهور تاکید فرمودند؛ "من تا لحظه آخر عمر در مسیر ولایت علیه استکبار و رژیم صهیونیستی خواهم بود." این مهم هم محل تردید مردم و دوستداران دولت و رئیسجمهور نیست. همه میدانند احمدینژاد به خاطر طرح مسئله افسانه هولوکاست مورد کینه سرسختانه صهیونیستها هست. همه میدانند اطاعت رئیسجمهور از ولایت فقیه در گوشت و پوست و استخوان رئیسجمهور است و او یکی از شروط انتخاب وزرای خود را تبعیت از ولایت فقیه قرار داده و این از محورهای اصلی اعتقادی و کاری دولت نهم و دهم است. اما طرح این سخن به دغدغه مردم در مورد علت تاخیر 10 روزه بازگشت به کار رئیسجمهور پاسخ نمیدهد.
3- رئیسجمهور البته در جلسه دیروز هیئت دولت به این دغدغه پاسخ گذرا میدهد و میفرماید: "دلایل خانهنشینی چند روزه را در دل خود نگه میدارم." خوب اگر قرار است این دلایل در دل ایشان بماند بنابراین "خانه نشینی" در تاخیر اجرای حکم رهبری بلا موضوع میشود. این نگهداری راز آلود میتوانست 10 روز پیش هم صورت گیرد، تا این همه حاشیه پدید نیاید.
4- رئیسجمهور محترم طی سالهای خدمت در دولت نهم و دهم بسیاری از وزرا و همکاران خود را عزل کرده است و هیچ کس دلایل عزل را از او نپرسیده است.
صرفا به این دلیل که در قانون اساسی چنین حقی به اوداده شده است، کسی معترض نبوده است. اما وی در نصب معاون اول و عزل وزیر اطلاعات با مخالفت مقام معظم رهبری روبهرو شد. احمدینژاد در اولی با یک تاخیر چند روزه و در دومی با یک تاخیر 10 روزه و قهر و خانهنشینی امتثال امر کرد.
این تردید یا تامل برای چیست؟ مگر نه این است کلیه تصمیمسازی و تصمیمگیریها و عزل و نصبهای دولت به دلیل تنفیذ رهبری مشروعیت دارد؟ پس تاخیر در عمل چه توجیهی دارد؟
5- تردیدی نیست یک جریان در نوع روابط دولت با قوا، رئیسجمهور با ولی فقیه و در نهایت رابطه رئیسجمهور با مردم اخلال میکند و این جریان توسط دلسوزان رئیسجمهور رصد شده و خطاها و اشکالات و نیز نوع بیراههها بارها در جلسات خصوصی و عمومی و نقدهای مشفقانه، گاهی در رسانهها مطرح شده است. بیاعتنایی رئیسجمهور به این نقدها و حمایت بیچون و چرا از این جریان ممکن است بار دیگر او را در خدمت به مردم دچار مشکل کند. فراموش نکنیم ما در وسط نبرد نرم دشمن و امواج بیداری اسلامی در منطقه هستیم. لذا در پایبندی به ولایت فقیه و ایستادگی در پای پرچم ولایت فقیه با این تاخیرها در پذیرش ممکن است دچار نکث شویم.عقلانیت ملتزم به وحی حکم میکند از تکرار این رخدادها پرهیز کنیم و همه همت خود را مصروف پیشبرد گفتمان پیشرفت، خدمت و عدالت در سال "جهاد اقتصادی" کنیم.
حقیقتی که آشتی ملی فلسطینی آشکار کرد
«حقیقتی که آشتی ملی فلسطینی آشکار کرد»عنوان یادداشت ربوز روزنامهی قدس به قلم صادق مهدی شکیبایی است که در ان میخوانید؛جنبش فتح به ریاست محمود عباس (ابومازن) پس از گذشت حدود چهار سال (ژوئن 2007 ) دشمنی با دولت قانونی اسماعیل هنیه، نخست وزیر منتخب فلسطین، سرانجام در غیبت حسنی مبارک رئیس رژیم سابق مصر و رفیق گرمابه و گلستان خود، رضایت داد مشروعیت این دولت را بپذیرد و طی مصالحه ای، با آشتی ملی فلسطینی موافقت کند.
این مصالحه که پنجشنبه هفته جاری با حضور سران ارشد دو جنبش فتح و حماس در نشستی در قاهره شکلی رسمی به خود خواهد گرفت، هنوز از جهاتی مورد تردید و از جهاتی نیز مورد تمجید و خوش بینی واقع است.
تردید از این منظر که تجربه چهار سال گذشته این دو جنبش و ایجاد توافقهایی چون توافق مکه ( 2007 )، طرح یمن، نشستهای متناوب دمشق و سند وفاق ملی اسرا، همگی با هدف پایان دادن به اختلافهای جنبشهای یاد شده طرح، اما هریک بنا به دلایلی سرانجامی جز ناکامی نیافت. حتی توافق معروف مکه که با میانجیگری عربستان در شهر مکه با حضور مشعل و ابومازن صورت گرفت نیز صرفاً به این دلیل که محلی برای نقش آفرینی رژیم مبارک دیده نشده بود، از سوی قاهره تحریم و عملاً قبل از اجرا در صحنه میدان به کما رفت تا امروز برخی جریانها، همچنان به توافق حاصل شده در قاهره جدید به دیده تردید بنگرند و هرگونه اظهارنظری در این خصوص را به پیاده شدن مفاد توافقنامه در صحنه میدان، موکول نمایند.
امیدواران به این توافق، اما با علم به تغییرات به وجود آمده در مصر، اطلاع مردم فلسطین از بیهودگی جریان مذاکره، سیاست جانبدارانه آمریکا نسبت به رژیم صهیونیستی و اصرار این رژیم بر تداوم شهرک سازی، معتقدند توافق آشتی ملی فلسطین در قاهره، گام بزرگی برای یکپارچه سازی همه ظرفیتهای موجود در فلسطین جهت به کارگیری آن علیه اشغالگری رژیم صهیونیستی و آزادی سرزمین فلسطین است و از این حیث به توافق حاصل در قاهره، خوش بین هستند.
صرف نظر از این تردید و تمجیدها، اما حصول توافق قاهره میان فتح و حماس آن هم در فاصله کمتر از دو ماه از سقوط رژیم مبارک، یک حقیقت انکارناپذیر را برای جهانیان محرز کرد و آن مظلومیت جمهوری اسلامی ایران در حوزه مسائل فلسطین بود.
طی چهار سال گذشته، سران و رسانه های غربی، در اقدامی همسو همواره ایران را به دخالت و ممانعت از دستیابی این دو جنبش فلسطینی به آشتی ملی متهم می کردند و مدعی بودند تهران از «تروریسم» حمایت می کند.
ایران اما در مقام واکنش، هرگونه دخالت در امور مربوط به فلسطینیان را تکذیب و خود را دوستدار ایجاد وحدت میان فلسطینیان، اعلام می کرد.
حصول این توافق، آن هم در اولین دور از یک سلسله نشستها در قاهره، نشان داد نه تنها ایران هرگز مانعی بر سر راه وحدت بین فلسطینیها نیست، که همواره برآن اصرار دارد.
در مقابل، حصول چنین نتیجه ای در فاصله دو ماه پس از سقوط رژیم مبارک که طی سالهای گذشته خود را مسؤول پرونده فلسطینیان می دانست، نشان داد مانع اصلی در مسیر وحدت فلسطینیان، رژیم متحد با اسرائیل بود که در عمل خواسته های تل آویو را در جهت ممانعت از اتحاد گروه های فلسطینی در مسیر تشکیل دولت واحد به اجرا می گذاشت.
در حال حاضر نیز رژیم صهیونیستی با تهدید دولت خودگردان، با قطع کمکهای اقتصادی و تلاش برای متقاعد کردن کشورهای اروپایی به منظور تحریم حکومت خودگردان، می کوشد مانع انعقاد این توافقنامه آشتی ملی و یا شکست آن در کوتاه مدت شود؛ امری که تحقق آن بویژه پس از موج فراگیر به رسمیت شناختن دولت فلسطینی توسط کشورهای غربی، چندان ممکن به نظر نمی رسد.
با وجود سانسور این بخش از رویداد قاهره نزد رسانه های غربی و گاه منطقه ای، اتفاق بزرگ یاد شده علاوه بر اینکه فضای روانی مناسبی در سطح منطقه و بخصوص در میان فلسطینیان ایجاد خواهد کرد، صداقت جمهوری اسلامی ایران در پیگیری مسائل مبتلا به جهان اسلام را نیز به اثبات خواهد رساند.
افزون بر این، همین موضوع با توجه به تحولات پیش آمده در منطقه خاورمیانه عربی و شمال آفریقا، پروژه آمریکایی- انگلیسی «ایران فوبیا» را به چالش خواهد کشید و یک بار دیگر، مروجان این پروژه تفرقه آمیز در منطقه را در برابر افکار عمومی امت عربی و اسلامی قرار خواهد داد.فلسطین روزهای بسیار سرنوشت سازی را پشت سرگذاشته و روزهای حساسی را پیش روی خود می بیند. دو جنبش بزرگ فتح و حماس با وجود اختلافهای ماهوی، هدفهای مشترکی دارند. تشکیل کشور مستقل فلسطین در سرزمین تاریخی فلسطین، آرمان دیرینه هر دو جنبش است. این مهمترین وجه اشتراک، می تواند تمام اختلافها را تا زمان تشکیل کشور مستقل فلسطینی، تحت تأثیر خود قرار دهد.
شوک
«شوک»عنوان سرمقالهی روزنامهی مردم سالاری به قلم علی ودایع است که در آن میخوانید؛پرنس ویلیام و کیت میدلتون به لطف لشگرکشی و حجم عظیم هزینه های کاخ باکینگهام تبدیل به ستاره هایی شدند که چندین میلیون نفر را پای تلویزیون در سرتاسر جهان میخکوب کردند. برخی منتقدین سیاست لندن از ریخت و پاش بریتانیا برای یک عروسی انتقاد کردند و آن را مقابل بی توجهی به فقر در لا یه های پایین جامعه این کشور قرار دادند.
حاشیه رسوایی های خاندان سلطنتی از سال 92 به این سو الیزابت دوم را وادار کرد با صرف حداقل 2 میلیون پوند برنامه ریزی دقیق و سوار بر موج رسانه ای همسوی آنها بردی را کسب کنند که چندین هزار پوند را می طلبید تا این گونه صدر اخبار جهان و اذهان عمومی را تسخیر کنند. در کنار این سوژه پرزرق و برق، هر کسی که قصد سهیم شدن در آن داشته مبالغ گزافی پرداختند; به عنوان نمونه خانه دوران کودکی همسر شاهزاده بریتانیایی در مزایده با پایه 800 میلیون پوند به فروش رفت.
در این بین برخی چرتکه به دست گرفتند تا سود و زیان ریخت و پاش تاریخی لندن را حساب کنند. تخمین زده شده دست کم یک و نیم میلیون توریست رهسپار این شهر شدند و این یعنی حدود 60 میلیون پوند سود، تنها اگر نیمی از این جمعیت دو روز در لندن مانده باشند یعنی 120 میلیون پوند سود و پخش تلویزیونی این برنامه هم حداقل هفتصد میلیون پوند سود برای آنها داشته است. یک جمع و تفریق ساده نشان از یک سود گزاف برای روباه های بریتانیایی می دهد که چندین سال انتظار آن را می کشیدند.
زمانی که هنوز هم ذهن ها در گیراین بازی بزرگ عروسی بود، باراک اوباما همه را شوکه کرد. اسامه بن لا دن توسط تفنگداران ویژه آمریکا کشته شد و این یعنی فاتح جنگ با مرد کابوس 11 سپتامبر ظرف 10 سال گذشته باراک اوبامای دموکرات بوده است. اسامه، همچون شبحی سیاه به آمریکا و غرب ضربه می زد و می گریخت; سرویس های امنیتی غرب به هر دری می زدند به در بسته می خوردند. گرچه گفته شده در زمان جورج بوش، رهبر القاعده در محاصره نیروهای آمریکایی گرفتار شد اما به دلیل هراس از تبعات مرگ بن لا دن او آزاد شد و به کوهستان های پاکستان گریخت.
پایان کار بن لا دن در این برهه زمانی برای واشنگتن همانند عروسی پرنس ویلیام سودزیادی خواهد داشت.با وقوع انقلا ب های دومینویی در خاورمیانه گرچه ظرف چند ماه گذشته اثبات شد القاعده به مرگ سیاسی مبتلا شده است اما این گروه با خلع قدرت در منطقه می توانست یارگیری گسترده ای کند و شبکه عنکبوتی خود راگسترش دهد اما نبود فرماندهی مقتدر آنها را دچار اختلا ل می کند.گرچه در کوتاه مدت امکان عملیات های خشن القاعده در سرتاسر جهان وجود دارد اما در دراز مدت این ضربه آنها را زمین گیر خواهد کرد اما امروز موضوع اصلی فضای داخلی و افکار عمومی در آمریکا است.
اسامه بن لا دن و تفکر القاعده موضوعی است که ظرف 20 سال گذشته ذهن سه رییس جمهور را درگیر خود کرده بود; شکل گیری القاعده و طالبان، 11 سپتامبر، جنگ عراق و افغانستان و چندین پرونده دیگر خواب را از کاخ سفید گاه وبی گاه ربود.جابه جایی های امنیتی آمریکا ظرف چند هفته گذشته و حتی زمان سنجی آن پس از جشن خاندان سلطنتی بریتانیا قطعا تدابیر مردان اوباماست برای حداکثر برد. خروج نیروهای آمریکا از عراق و افغانستان که وعده بزرگ دموکرات ها در انتخابات 2008 بود، حیثیت آنها را بدون مرگ بانی فاجعه نیویورک به شدت خدشه دار می کرد. این که اوباما اعلا م می کند عملیات توسط او فرماندهی شده است یعنی سوخت برای تبلیغات انتخابات 2012 ایالا ت متحده. انتخاب جورج بوش در سال 2004 و باراک اوباما در سال 2008 تحت تاثیر مستقیم جنگ با القاعده و معضل افغانستان بوده است.
اکنون می توان تضمین کرد اوباما برای یک دوره دیگر در کاخ سفید خواهد ماند و حتی برای انتخابات 2016 این موضوع برای تحت تاثیر قراردادن جامعه آمریکا مورد استفاده دموکرات هایی قرار می گیرد که رهبر امروز آنها در ارتش خدمت نکرده و از سوی جمهوری خواهان و تی پارتی به مماشات و کوتاهی در جنگ با تروریسم متهم می شوند البته دراین بین بی شک جمهوری خواهان نیز سهم خود را از مرگ بن لا دن طلب می کنند با این عنوان که ما جنگ با القاعده و شخص بن لا دن را آغاز کردیم، غافل از آن که آنها خود القاعده را پرورش دادند. نکته محرز در اعلا م خبر مرگ بن لا دن استفاده دموکرات ها از قانون شوک و سورپرایز به جامعه این کشور است.
واترگیت که منجر به استیضاح و برکناری نیکسون توسط دموکرات ها شد، تسخیر لا نه جاسوسی و واقعه طبس که موجب شکست کارتر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا توسط جمهوری خواهان شد از نمونه های بارز سیاست شوک به جامعه ایالا ت متحده است. سورپرایز نوامبر آخرین شوکی است که به جامعه ایالا ت متحده پیش از مرگ بن لا دن وارد شده است. حکم محکومیت صدام در 5 نوامبر و 48 ساعت پیش از انتخابات آمریکا بود اما این ترفند آنها شکست خورد. در مقابل جورج بوش با استفاده از اثبات لزوم ماندن در جنگ با تروریسم، افکار عمومی را به طرح های جنگ طلبانه خود در انتخابات 2004 آمریکا مجاب کرد.
برگردید که احمدینژاد هم برگشته است!
«برگردید که احمدینژاد هم برگشته است!»عنوان سرمقالهی روزنامهی ابتکار به قلم غلامرضا کمالی پناه است که در ان میخوانید؛کیهان در تیتر اصلی خود، روز دوشنبه نوشت «رئیسجمهور به ریاستجمهوری بازگشت». معنی کاملاً واضح است. رئیسجمهور عمداً رفته بود، حالا برگشته است. نیازی هم به لاپوشانی نیست. در این سیزده روزی که برای دولت دهم نحس بوده، سایه سنگین و ترسآلودی بر فضای سیاسی جامعه چیره شده بود. مسئلهای ایجاد شده بود که به گفته رئیسجمهور «میان ایشان و رهبر معظم انقلاب» بوده است.
خیلی ساده است؛ وزیر اطلاعات بنابه مصلحتی استعفا داد یا برکنار شد و بنابر مصلحت بالاتری رهبر انقلاب مانع این کار شد. آقای احمدینژاد هم ترجیح داد که در این وضعیت تأمل کند و به نوعی با تعمد از رفتن به محل کار خویش خودداری نماید. رسانههای زیادی به این موضوع پرداختند هرکسی از ظن خود یار این وضعیت شد و از نگاه خویش به این مسئله نگریست.
از این رهگذر چند نکته یادآوری میشود.
نخست: نظام نشان داد که ظرفیت زیادی برای حل مشکلات خویش دارد. به تعبیر دیگری، سران نظام نشان دادند که تحمل مخالفت را دارند. رئیسجمهور در فرمان رهبر (بالاترین مقام کشور) تأمل میکند و در پذیرش آن از زمان کمک میخواهد، از رفتن به محل کارش امتناع میکند و درنهایت، پس از بحث و بررسی چند و چون کار و مذاکره، تن به مصلحت میدهد و با صدای رساتری میگوید که تابع ولی فقیه زمان است. رهبر انقلاب بارها گفتهاند که انتقادپذیر هستند و رفتار رئیسجمهور در چارچوب مصالح نظام، که یکی از آنها نقدپذیری و نقدشدگی است، نباید تعجببرانگیز و سرزنشآمیز باشد. باز این آقای احمدینژاد با حضور و سخنان خویش در هیئتدولت، سطح وسیعی از سایهها را کنار زد که نشانهی درایت و زیرکی وی است.
دوم: این موضوع نشان داد که سطح اخلاق سیاسی در جامعه تا چه اندازه افت کرده است. مخالفان با دمشان گردو میشکستند که احمدینژاد و دولتش سرنوشت بنیصدر را پیدا میکند و مدام به شبیهسازیها دامن میزدند و برخی هم با اشاره از وقوع پیشبینی آقای هاشمی سخن میراندند که البته با حرکت اخیر رئیسجمهور و برگشتن به محل کارش، تا اندازهای صدای طبل مخالفان فروکش کرده است.
اما در این میان، بسیاری از موافقان وی دچار سستی شدند. آنان بهغلط چنین تصور کردهاند که احمدینژاد در برابر رهبری ایستاده و کارش هم تمام شده است. پس آهنگ انتقاد از وی و انتساب القاب ناشایست به او و همراهان نزدیکش از طرف این دوستان مصلحتی و منفعتی شدت گرفت. اکنون که رئیسجمهور با قوت و شدت بیشتری تبعیت از رهبری و ولایت فقیه را بیان کرده و آبهای رفته دوباره به آسیاب برگشته است، حال آن یاران دوران خوشی و نارفیقان ناخوشی یادآور حکایت آن شاعر عرب است.
نقل است یکی از شاعران عرب که وزیر بوده، یک نصف روز مورد غضب حاکم قرار میگیرد و به زندان میافتد. در این نیمروز تمام دوستان قبلی و هواداران سابقش که در دوران وزارتش «مگسان بودند به دور شیرینی»، از وی برگشتند و سراغی از او نگرفتند. ازقضا حاکم به بیگناهی وزیر پی برد و او را دوباره بر سر کارش برگرداند و باز همان نارفیقان اینبار با تبریک و دستهگل سراغ او آمدند. وزیر شاعر ابیاتی را دراینباره سرود که برای همگان آموزنده است.
تحالفالناس و الزمانوا اذا کـان زمـان کانـوا
عاد الدهر بنصف الیوم فانکشف الناس لی و بانوا
یا معشر المغرضین عنی عادوا فقـد عاود زمانوا
معنی ابیات بهطور خلاصه این است که انسانها و روزگار همپیمان هستند، وقتی روزگار با تو باشد، مردم هم هستند. یک نصف روز روزگار از من برگشت، پس ماهیت مردم برای من آشکار شد. ای کسانی که از من برگشتهاید، بازگردید که روزگار هم برگشته است.
بیم و امیدها با حذف بن لادن
«بیم و امیدها با حذف بن لادن»عنوان سرمقالهی روزنامهی آفرینش به قلم حمید رضا عسگری است که در ان میخوانید؛پس از مخابره اخبارغیررسمی برروی سایت های خبری مبنی بر کشته شدن اسامه بن لادن رهبر القاعده به دست نیروهای آمریکایی در پاکستان، باراک اوما با حضور در تلوزیون این خبر را تایید کرد و گفت جنازه بن لادن در اختیار نیروهای آمریکایی است. بسیاری از مردم جهان پس از شنیدن این خبر خوشحال شدند به ویژه مردم آمریکا که داغدار فاجعه 11 سپتامبر نیز بودند.
جدای از این خوشحالی در جهت حذف یک تروریست جهانی، بسیاری از کارشناسان سیاسی دچار اما و اگرهای فراوان در تفسیر وقایع آینده نسبت به این اقدام شده اند.گروهی این اقدام از سوی آمریکا را یک اقدام تبلیغاتی برای رقابت های انتخاباتی دانستند که دستاویز و پنهان کننده بحران ها و ناکارآمدی های دولت کنونی کاخ سفید شده است.
میزان محبوبیت دولت اوباما به علت بحران های اقتصادی و عدم موفقیت در حل بحران های جهانی در بین مردم این کشور کاسته شده است و این اقدام که به گونه ای با هیجان و خوشحالی مردم آمریکا همراه شده به عنوان امتیازی مثبت برای کارنامه اوباما تلقی می شود.آنچه مایه نگرانی بسیاری از کارشناسان سیاسی شده این است که آمریکا با این اقدام و کشتن بن لادن آتش به انبار باروت زده است و معتقدند که پس از کشته شدن اسامه دوباره دنیا در حالت فوق العاده قرار می گیرد و نا امنی بسیاری از مناطق دنیا را فرا خواهد گرفت. در حال حاضر آمریکا در افغانستان و پاکستان با مشکلات امنیتی فراوان رو به رو می باشد که قادر به کنترل اوضاع نیست. لذا این اقدام مطمئنا عواقب بدی برای آمریکا و مردم منطقه به همراه خواهد داشت.
مسئلهای که دراین دو رویکرد از سوی کارشناسان مورد توجه قرارنگرفته است، این که آیا با کشته شدن بن لادن تروریست از منطقه رخت برخواهد بست. همواره کشته شدن یک رهبر و یا سرکرده یک گروه نه تنها باعث فروپاشی آن نشده بلکه باعث افزایش انگیزه طرفداران آن گردیده است. حال گروهی رادیکال و بیش از اندازه افراطی همچون القاعده با کشته شدن یک مهره آن بساط خود را جمع می کند.؟
نگرش ما به کشته شدن بن لادن تایید ویا رد این اقدام نیست بلکه به دنبال شرح راه کار ریشه ای با معضل تروریست هستیم.اینکه بن لادن چگونه و با حمایت چه کشور یا گروهی روی کار آمد و قدرت گرفت مهمتر از شخصیت فردی وی می باشد. آمریکا نزیدک به یک دهه می باشد که به بهانه مقابله با تروریست به افغانستان و عراق حمله کرده و به کشتار مردم پرداخته است .
اما هیچ گاه به دنبال ریشه های این معضل نبوده است. حمایت مستقیم عربستان در تامین مالی القاعده برهیچ کس پوشیده نیست، تاسیس بیش از دوهزار مرکز آموزش وهابیت و سلفی گری در پاکستان در جهت پرورش نیروهای تامین کننده القاعده کمترین نمونه های حمایت از تروریست می باشد که غرب چشم خود را بر آن بسته است.
استفاده از نام بن لادن و القاعده برای تخریب وجهه مسلمانان دنیا بهترین ابزاری بوده که آمریکا برای دست یافتن به اهداف خود از آن بهره گرفته است.به نظر می رسد کشتن بن لادن و استفاده از خبر آن در رسانه های غربی نوعی تلطیف افکار عمومی دنیا در مورد کارنامه آمریکا در منطقه باشد. تلاش آمریکا در این چند وقت درجهت فشار و وادار کردن افغانستان برای امضا تفاهم نامه امنیتی و اظهارات اخیر مقامات آمریکایی مبنی بر عدم خروج از عراق تا پایان سال میلادی نمونه ای بر ادعای فوق می باشد.
کشته شدن بنلادن؛ دستاوردی جهانی یا نمایش آمریکایی
«کشته شدن بنلادن؛ دستاوردی جهانی یا نمایش آمریکایی»عنوان یادداشت روز روزنامهی حمایت است که در آن میخوانید؛رسانههای مختلف جهان خبر کشتهشدن اسامه بن لادن رهبر القاعده را با حرارت بسیار منعکس میکنند و بسیاری از دولتمردان کشورهای مختلف در این خصوص به ابراز خشنودی پرداختهاند. متعاقب اعلام اوباما رئیس جمهور فعلی آمریکا، رؤسای جمهور قبلی این کشور (بوش و کلینتون) نیز با صدور بیانیههایی به اعلام نظر پرداختهاند و این رویداد را ثمره مبارزه با تروریسم آمریکا و اجرای عدالت قلمداد نمودهاند.برخی از نهادهای دولتی اروپا نیز اعلام داشته اند که جهان بدون بن لادن صلح آمیز تر خواهد بود.
بهر حال، سالها بود که پس از 11 سپتامبر2001 در سراسر جهان بن لادن را به عنوان نماد شر و خشونت و دشمنی با فرهنگ غرب و به خصوص آمریکا معرفی میکردند و در این راستا انواع فیلمها را ساختند، صورتکهای نفرتانگیز بن لادن حتی به بازار اسباب بازی فروشیهای غرب راه یافت ودر مجموع، لولو خوخوره ای که هر جا اسم او می آمد عنوان مبارزه با تروریسم توجیه میشد و بنام همراهی با او بسیاری افراد را تروریست قلمداد کردند و میکنند، همین فرد بود. این رویداد از جهات مختلف می تواند منشا تامل وتفکر واقع شود چنانچه محافل متنوع در همین مدت کوتاه نشر خبر یاد شده در این خصوص اظهارنظرهایی کرده و احتمالاً در آینده نیز این تاملات ادامه خواهد یافت.
نظر به اهمیت موضوع، متناسب با مجال حاضر، چند نکته در این خصوص بیان می شود با این امید که جریان صلح خواهی و مبارزه با خشونت و دشمنی در سراسر جهان به این قبیل مصادیق توجه لازم نموده ودر روشنگری عمومی موثر واقع شود.
1- بسیاری از مردم سراسر جهان در اثر تبلیغات آمریکاییها و دیگر کشورهای غربی اصلاً نمیدانند بنلادن چه کسی بوده و قبل از 11 سپتامبر کجا بوده و چه می کرده است و چگونه به عنوان نماد درگیری با آمریکا و غرب معرفی شده است.
آنچه این افراد می دانند این است که وی چندین انفجار در چند نقطه دنیا ازجمله آمریکا را طراحی کرده و نیروهای تحت امر وی درصدد هستند با روشهای ترویستی به جنگ با قدرتهای غربی خصوصاً آمریکا برخیزند. حتی بسیاری از مردم دنیا درخصوص صحت و سقم موارد انفجاری که به بن لادن نسبت داده می شود ازجمله انفجار ساختمان های دوقلوی تجارت جهانی آمریکا مطلب زیادی نمی دانند و در قبال داده های مختلفی که بر سناریو بودن این ماجرا و طراحی آن از سوی نظام سلطه تاکید دارند، نیز منفعل هستند.
اما آیا عدالت خواهان سراسر جهان به همین فضای غالب رسانه ای و موضعگیری های حاکمان نظام سلطه بسنده می کنند؟ قطعاً خیر. در همین چارچوب است که عدالت خواهان مطلع در سراسر جهان یادآور می شوند که اولاً اسامه بن لادن رشد یافته فرهنگ غیر عقلانی و متحجر قشر مرتبط با دربار عربستان بوده است همان کشوری که وهابیون بنام اسلام همواره جولان می دهند و بیشترین ارتباطات را با حاکمان آمریکا و غرب داشته و دارند و در عین حال خود را مسلمان و خادم حرمین شریفین نیز اعلام می دارند!
ثانیاً، بن لادن در جریان عملیات های آمریکا و دیگر همراهان غربی و منطقه ای وی علیه شوروی سابق در افغانستان یکی از مهره های برجسته آمریکا بود و به همین جهت نیز بارها مورد تقدیر قرار گرفت و حتی پس از عقب نشینی نیروهای شوروی سابق از افغانستان،از سوی عربستان یک قهرمان نام گرفت اما بتدریج اختلافات بین بن لادن و حاکمان عربستانی باعث شد تا وی از عربستان خارج و به سودان عزیمت کند و پس از چند سال در سال 1996 سودان را ترک و به افغانستان عزیمت کرد و همراه با گروه طالبان که آن گروه را نیز آمریکایی ها علیه شوروی سابق شکل داده بودند، فعالیت های جدید خود را آغاز نمود.
پس از 11 سپتامبر به یکباره نام بن لادن و گروه وی از سوی آمریکایی ها مطرح شد و با پخش نوار ویدئویی اعلام کردند که اقدام مزبور از سوی بن لادن و گروه وی طراحی شده است. بدنبال این امر بود که جرج بوش با مذهبی جلوه دادن دعوای آمریکا با بن لادن و جهت دهی این دعوا به مبارزه بین مسیحیت و اسلام از عنوان "جنگ صلیبی" استفاده کرد و تجاوزات به افغانستان و عراق و بسیاری از مناطق دیگر جهان و دستگیری های بسیار در سراسر جهان، بازداشتگاه های مخفی ازجمله در گوانتانامو و دیگر مناطق شکل گرفت و بدین سال آمریکا خود را مظهر مبارزه با تروریسم و این گروه ها و اعتقادا�� دینی منتسب به آنها را تروریست قلمداد کرد.
2- آمریکا و دنیای غرب با لولو ساختن بن لادن در سطح جهانی بیشترین بهره ها را برای حفظ هژمونی قدرت و به تأخیر انداختن عدالت خواهی در سراسر جهان به کار بردند. در همین فرآیند بود که توجهات جهانی به استمرار جنایات صهیونیست ها طی چند دهه اشغالگری در سرزمین های فلسطین به سمت برنامه دلخواه غرب سوق یافت و در چنین فضایی بود که بسیاری از شهروندان جهانی از کشورهای مختلف ساده لوحانه و شاید مبتنی بر پاک دلی و حق خواهی و صلح طلبی واقعا باور کردند که دولت های غربی صلح طلب هستند و برخی باورهای دینی ازجمله اسلام و مسلمانان جنگ طلب و اهل خشونت هستند.
در چنین فضایی بود که وقتی کاریکاتورهای توهین آمیز علیه پیامبر اسلام(ص) منتشر شد و واکنش های هیجانی مسلمانان در سراسر دنیا را برانگیخت، خیلی از مردم جهان درنیافتند که صحنه گردان این وضعیت چه قدرت هایی هستند و چه منافعی را دنبال می کنند. حتی بسیاری از مسلمانان نیز متوجه نشدند که در کلام، رفتار و واکنش خود باید مراقب باشند که طرف مقابل نتواند بر موج سوار شود که اینها خشونت طلب هستند یا به حقوق انسانی احترام نمی گذارند.
در چنین فضایی بود که بسیاری از مردم جهان درنیافتند که دین اسلام دین سِلم و سلام است و سلامی که در هر برخورد انسانی توصیه شده یعنی صلح و دوستی برای مخاطب خود خواستن. در چنین فضایی بود که بسیاری از مردم جهان درنیافتند که در کتاب مقدس مسلمانان به صراحت تاکید شده که اگر خون یک بیگناه فروریخته شود انگار خون همه انسان ها را به باد داده ایم و اگر برای احیای یک نفس انسانی تلاش شود گویی احیای تمام بشریت را فراهم آورده ایم.
الان بن لادن آنگونه که می گویند کشته شده اما پاسخ این همه جنایتی که بنام بن لادن از سوی مدعیان مبارزه با تروریسم انجام پذیرفت را چه کسی می دهد یا خواهد داد؟ پاسخ این همه جفا و جنایتی که علیه اعتقادات مسلمانان در سراسر جهان انجام پذیرفته را کجا باید جست؟ در قبال اندیشه های بن لادن پرور که یا در دخمه های فکری متحجرین یا دامن دربارهای وابسته به آمریکائی ها رشد و نمو می یابد و یا در سرویس های امنیتی جنایتکار و سلطه طلب آنها طراحی و به اجرا در می آید، چگونه می توان عدالت را اجرا کرد ؟
سخن آخر:
جهان اسلام به طور خاص و عموم بشریت به طور عام طی سالهای اخیر از نمایش بن لادن و مدعیان مبارزه با او صدمات بسیاری دید. این صدمات را باید بدرستی شناخت و برای نسل فعلی و آتی بازگو کرد تا حقائق را بدانند. هم چنین لازم است بجای سرگرم شدن به بازی ها و نمایش هایی که دیگران برای ما می نویسند، اسلام عزیز را بدرستی بشناسیم و به عنوان مدعیان مسلمانی، اُسوه مروّت و معرفت و انساندوستی و صلح طلبی و وقار و متانت والبته دفاع از مظلوم ومقابله با ظلم باشیم.لازم است به دولت هائی که ادعا می کنند با حذف بن لادن دیگر جهان امن تر خواهد شد بگوئیم که حق جویان عالم را ساده لوح تصور نکنید.
تا شما دست از حمایت از ظالمین در فلسطین ودیگر مناطق جهان برندارید، تا شما سوء استفاده از سازوکارهای بین المللی برای استمرار قدرت طلبی را متوقف نکنید،تا شما به سیطره فرهنگ خود بر دیگر فرهنگ ها و بهره مندی از انواع ابزارها خاتمه ندهید وتا شما به حمایت از بسیاری از دیکتاتورها وسرکوبهای داخلی پایان ندهید واز غارت منابع سراسر جهان از جمله انرژی ملت ها در نگذرید ، مردم دنیا امنیت و رفاه واقعی را نخواهند چشید.البته این مطلب قابل پیش بینی است که مرگ بن لادن برای اوباما این منفعت را دارد که از دور دوم ریاست جمهوری خود خاطر جمع شود وبرای مدتی مردم کشورش را به این موضوع مشغول دارد.
اگر این حقائق برای جهانیان بدرستی تبیین شود قطعا قلوب میلیون ها انسان در سراسر جهان حَسَب ظرفیت فطری خدادادی ایشان به سمت حق و عدالت سوق خواهد یافت و متقابلا کسی نیز نخواهد توانست براحتی با ادعای مسلمانی نقش جایتکارانه بن لادنی یا ریگی یا رجوی یا آل خلیفه ای و امثالهم از خود بروز دهد و منفور عام و خاص در سراسر دنیای اسلام نباشد. از این منظر مرگ بن لادن فرصتی است تاحق جویان اثرگذاری بیشتر را در دستور کار قرار دهند وعدالت خواهی عمق بیشتری یابد.
فراتر از قانون، جلوتر از مجلس
«فراتر از قانون، جلوتر از مجلس»عنوان سرمقالهی روزنامهی جهان صنعت به قلم مریم بابایی است که در ان میخوانید؛ مهلت قانونی برای سرپرست وزارت راهوترابری به پایان رسیده و دولت در حالی این مدت را تمدید نکرده که بحث ادغام دو وزارتخانه مسکن و راه را نیز به صورت رسمی و براساس قانون به مجلس ارایه نداده است. نکته جالبتر نیز آنکه ابوترابی اعلام کرده احتیاجی به معرفی سرپرست جدید نیست.
و آنسوتر هم وزیر وقت مسکن و سرپرست اسبق! وزارت راه با قاطعیت اعلام کرده که ادغام صورت گرفته و وزیر این وزارتخانههای ادغام شده نیز خود اوست.
در تجمیع این خبرها و تحلیلی خلاصه به خوبی میتوان چرخه این اقدامها را در جایی مثل مجلس دید که میلنگد.
زیرا با وجود اینکه نیکزاد گفته قطعا وزیر وزارتخانه ادغام شده است اما اعلام کرده لایحه ادغام را انشاءالله به دولت خواهیم داد تا آنها به مجلس بدهند.
همین دوگانگی افعال مورد استفاده نیکزاد و دستان خالی نمایندگان از لایحهای قانونی برای ادغام به خوبی گویاست که دولت باز هم فراتر از مجلس و حتی قانون اساسی فکر و سخنرانی کرده تا خود جامهای به دلخواه خود بریده و بدوزد.
و انگار که دولت در کلام نیکزاد و ابوترابی مجلس را قابل ندانسته تا حداقل آنها را در زمان مقرر از اقدامات خود مطلع سازد، هرچند که نباید فراموش کرد هرچه باشد نیکزاد هم عضو کابینهای است که رییسجمهورش پیشتر گفته بود مجلس در راس امور نیست!...
سایه بنلادن بر فراز آمریکا
«سایه بنلادن بر فراز آمریکا»عنوان سرمقالهی روزنامهی دنیای اقتصاد به قلم محمود صدری است که در آن میخوانید؛«عدالت، درباره بنلادن اجرا خواهد شد». این جمله را 10 سال پیش جورج بوش رییسجمهور پیشین آمریکا به زبان راند.
باراک اوباما رییسجمهور کنونی نیز دیروز همین جمله را در قالب محقق شده آن تکرار کرد: «عدالت اجرا شد».
مرگ اسامه بنلادن، آمریکاییها و احتمالا بسیاری کسان دیگر را در گوشه و کنار جهان خرسند کرده است؛ اما آیا این مرگ، دستاوردی فراتر از تشفی خاطر بازماندگان حادثه 11 سپتامبر و رضایت رهبران آمریکا از «اجرای عدالت» را در پی خواهد داشت؟ بعید است! زیرا آثار روانی این واقعه بهزودی فروکش میکند و واقعیتی که پابرجا میماند، «پدیده بنلادن» است که نمیتوان آن را در شخص «اسامه» خلاصه کرد.
«پدیده بنلادن» تاکنون آمریکا را به زیر پا گذاشتن بسیاری از هنجارهای ملی و اصول سیاست خارجی این کشور وادار کرده است. نگهداری بیمحاکمه برخی مظنونان، حمله به افغانستان و تجاوزهای مرزی مکرر به پاکستان از جمله این تخطیها است. اکنون که بنلادن مرده است، مطلوب آمریکا این است که این واقعه را پایان افسانه القاعده بداند؛ حال آنکه بسیار بعید است، اینگونه باشد. شبکه القاعده دیری است که از حد تشکیلات سازمان یافته فراتر رفته و ظاهرا به هستههای پراکنده و احیانا خودجوش تبدیل شده است و بود و نبود بنلادن بر کارکرد آن تاثیر تعیینکننده ندارد.
علاوه بر این، وقایع پس از انفجارهای 11 سپتامبر که ابتدا موجب تحکیم روابط آمریکا با پاکستان و ایجاد همدلی با آمریکاییها در دیگر کشورهای منطقه شده بود، حالا جای خود را به دلخوریهای عمیق داده است. پاکستان انتظار داشت در قبال کمکهای لجستیکی به آمریکا برای دفع خطر القاعده، به امتیازهایی استراتژیک برسد؛ اما چندسالی پس از این واقعه رابطه واشنگتن و اسلامآباد رو به سردی گذاشت و حتی روابط آمریکا با رقیب دیرینه پاکستان؛ یعنی هند گرمتر شد. اکنون که هدف مشترک؛ یعنی شناسایی و شکار بنلادن از میان رفته، احتمال سردتر شدن رابطه آمریکا و پاکستان بیشتر شده است. ایران یک دهه پیش بدون ورود مستقیم به ماجراهای پس از انفجارهای 11 سپتامبر به گونهای رفتار کرد که آمریکاییها باید آن را کمک غیرمستقیم تلقی میکردند و از مواضع سختگیرانه در برابر جمهوری اسلامی فاصله میگرفتند؛ اما چنین نکردند و بر حجم دلخوریها افزودند.
حال که بنلادن مرده است، انگیزه مشترک چندانی برای تهران و واشنگتن باقی نمانده است و آمریکاییها ناگزیرند معرکه افغانستان را حدفاصل دو همسایه ناهمراه با آمریکا، (پاکستان و ایران) اداره کنند. رابطه آمریکا با عربستان هم تا حدودی از واقعه مرگ بنلادن تاثیر خواهد پذیرفت، آمریکاییها در سالهای اخیر از بیم خیزش حامیان بنلادن در عربستان، با حاکمان ریاض از در مدارا وارد شده بودند؛ اما حال که بنلادن مرده است، احتمالا در برابر عربستان رویه سختگیرانهتری پیش خواهند گرفت.
مرگ بنلادن بر رابطه آمریکا با متحدان اروپایی هم بیتاثیر نخواهد بود. سیاست خارجی ایالاتمتحده در 10 سال گذشته حول ساماندهی «اتحاد جهانی علیه تروریسم» شکل گرفته است. با مرگ بنلادن این استراتژی دچار تلاطم خواهد شد؛ زیرا بنلادن از میان رفته، یاران او و تهدیدهای آنها باقی مانده و آمریکا ناچار به انتخابی تلخ است یا باید به متحدان خود بگوید خطر القاعده کماکان باقی است که از ارزش مرگ بنلادن کاسته میشود یا باید خطر را منتفی قلمداد کند که امکان بسیج جهانی علیه تروریسم کاهش مییابد. نتیجه اینکه مرگ بنلادن حادثهای مهم است که آمریکاییها، قاب افتخار آن را به دیوارها خواهند آویخت؛ اما هنوز نمیتوان گفت مسائل امنیتی آنها را حل خواهد کرد. سایه بنلادن به این زودیها از فراز آمریکا نخواهد رفت.