امین بزرگیان
الف) رهیافت کلی
روزی که تئودور آدورنو در مخالفت با جنبش دانشجویی می 68 از پلیس برای محافظت از دانشگاه کمک خواست و بعد از آن پلیس 76 دانشجو را در فوریه سال 1969 روانه زندان کرد، میباید منتظر فریاد یکی از دانشجویانش بر سر خویش میبود که با آوایش فضای خفته کلاس را در برابر یکی از بزرگان مکتب انتقادی لرزاند: «آهای آدورنو! تو و نظریه انتقادیات با هم مردهاید» و بعد از همین فریادها بود که بیشتر دانشجویان کلاس درس او را تحریم کردند، نامش معادل آدمی ترسو و سازشگر، طرفدار سرمایهداری کثیف بر سر زبانهایی افتاد که در جوار خود رگهای گردنی را میدیدند که از شدت عصبانیت و انزجار ورم کرده بود.
اما از سویی دیگر در همان حال دیگر درس خوانده مدرسه فرانکفورت، مارکوزه، پرولتر انقلابی رهاییدهنده را در آن روزها، دانشجویانی میدانست که بر علیه سیستم سرمایهداری آن روز اروپا، پچپچهای مخفی خود در بوفه و سلف دانشگاه را در خیابانها و بزرگراههای فرانسه و آلمان فریاد زدند، استاد را از دانشگاه بیرون انداختند و عکسهای «چه گوارا» و «مارکس» را به جای آویزههای «دوگل» آویزان کردند.
او برای آدورنو نوشت: «ما میدانیم و آنها هم میدانند که وضعیت انقلابی نیست، حتی پیشا انقلابی هم نیست. ولی این وضعیت چندان هراسآور، خفهکننده و حقارتبار است که شورش علیه آن وادارت میکند تا واکنشی کارشناسانه و زیستشناسانه نشان بدهی. دیگر نمیتوانی تحملاش کنی، داری خفه میشوی و به هوا احتیاج داری، این هوایی است که ما (یا دست کم من) میخواهیم یک روز تنفس کنیم». 1
آدورنو منتقد پرتوان روشنگری، عقلانیت ابزاری و فرهنگ سوژهانگار در مواجهه با رخدادهای 68 اروپا بیش از هر چیز از شعارهای روشنگری دفاع کرد. شاید تلخی و بدبینی سایه افکنده بر افکار و اندیشههای آدورنو بالاخص در اواخر عمرش در نقد جنبش دانشجویی بیتأثیر نبود، اما بیش از هر چیز او بر این مسأله تأکید میکرد که آزادی و رهایی با خشونت بدست نمیآید. او همواره میگفت که از تصور نادرست آزادی که دانشجویان به خاطر آن مبارزه میکنند، میترسد. او نوشت: «وقتی من الگوی انتقادی را ساختم هیچ فکر نمیکردم که روزی بخواهند آن را با کوکتل مولوتوف تحقق دهند»2
نظریه آدورنو، نظریهای صرفاً نقادانه بود، که از هرگونه توانایی ایجاد وضعیت جانشین برای وضع مستقر فاقد بود، زیرا از دیدگاه او ترسیم وضع مطلوب از نظر معرفتشناسی ممکن نبود. او با به زیر کشیدن سوژه شناسا به هیچ نقطه عزیمت مطلقی و اساس غایی برای اندیشه بشر باور نداشت و برای تغییر، کارگزاری را به رسمیت نمیشناخت؛ به نظر او همه به نوعی در تالاب سرمایهداری غرق شدهاند، حتی پرولتاریا. اندیشههای آدورنو به نوعی بعدها در میشل فوکو، اندیشمند فرانسوی تجلی یافت. فوکو با نقد روشنفکران عام و جهانشمول بر این نکته تأکید کرد که روشنفکران دیگر نویسندگانی نیستند که در منصب آگاهی و وجدان جامعه، بازگوینده حقایق کلی و عام همچون عدالت و آزادی در شکلی مدرن و عالمانه باشند، بلکه در دوره جدید به دانشمندانی متخصص تبدیل شدهاند که با اشغال موقعیتهای معین، دیگر حامل ارزشهای کلگرایانه نیستند. روشنفکر دیگر کسی نیست که فارغ از دانش و سطح معرفتی خود و با تغییر جایگاه خویش در مورد موضوعاتی اظهارنظر کند که تخصص وی نیست، بلکه دانشمندان یا روشنفکران در اشکال جدید به خاطر دانشی که دارند عمومیت مییابند و برای تغییر تلاش میکنند.
دیدگاه آدورنو و بعدها فوکو اقدامی است علیه سوژه روشنفکر که عاملیت رهایی را برعهده میگیرد. روشنفکران و دانشجویان دیگر نماینده وجدان عمومی نیستند که بر علیه قدرت میشورند، بلکه خود آنان نیز بخشی از نظام قدرت را تشکیل میدهند و از نظام موجود، آنان را مفری نیست. حرکت و فعالیت دانشجویان به عنوان طبقه روشنفکر جامعه در مسیر تخصصی و مربوط به خودشان و دوری گزیدن از سردمداری پیگیری حقایق جهانشمول همچون عدالت و آزادی در جامعه، در ذیل این اندیشه میگنجد. به قول فوکو نقش روشنفکر عام و جهانشمول از زمان ولتر تا سارتر فرسوده شده و جای خود را به روشنفکرانی داده است که در چارچوب یک رشته خاص عمل میکنند. با این تلقی هم دانشجویان بهار 68 اروپا محکومند و هم دانشجویان تابستان 78 و خرداد 82 ایران. آنان عدالت و آزادی را با چاشنی خشونت فریاد زدند و خود را وجدان خفته جمعی میدانستند.
اما سنت روشنفکری دیگری نیز شکل گرفت. هربرت مارکوزه در کتاب «نفیها» شرط آغازین تفکر انتقادی را تصور وجود دو حوزه جدا از هم میدانست، یکی واقعیت (بالفعل موجود) و دیگری مطلوب (بالقوه). وی سعی کرد در این کتاب نشان دهد که قبول تمایز میان ذات و ظاهر، مبنای اساسی تفکر فلسفی است. این موضع مارکوزه تلاشی بود در جهت نقد پوزیتیویسم (اثباتگرایی) که تنها به واقعیات محسوس موجود توجه داشت. او در این تفکیک، خواستهای راستین، یعنی همان امور مطلوب را در برابر خواستهای کاذبی نشاند که همواره از نظر او سرمایهداری آن را تقویت کرده است.
وی وظیفه روشنفکر را تلاش برای تحقق خواستهای راستین میدانست. در عین حال او نیز مثل دیگر فرانکفورتیها معتقد بود که پس از پیروزی نازیها جنبش طبقه کارگر، به عنوان کارگزار انتقال به جهان ذاتی خواستهای راستین، به سبب آمیختگی با سرمایهداری، توانائی خود را از دست داده است. از دید مارکوزه کارکرد اجتماعی روشنفکر نقاد برخلاف دانشمند بورژوایی آنست که تلاش معرفتی او با علایق طبقات سرکوب شده جامعه وحدتی پویا پیدا میکند به گونهای که عرضه تضادهای اجتماعی به وسیله وی نه تنها بیان وضعیت عینی تاریخی بلکه همچنین نیرویی در داخل آن وضعیت، برای ایجاد دگرگونی و تغییر است.
هابرماس در کتاب "جهانی شدن و آینده دموکراسی" همین خواست مارکوزه را دلیل اصلی پیوند او با جنبش دانشجویی میداند. وی معتقد است نفوذ گسترده مارکوزه برای نسل دانشجو، جوشش فلسفی زندگی با ته رنگی از فرویدیسم در افکار او بود. مارکوزه طغیان جدید جوانان را، طغیانی جنسی، اخلاقی، فکری و سیاسی به طور یکجانبه میدانست؛ طغیانی کلی و همهجانبه که متوجه تمامیت نظام است. همچنین برخلاف برخی ایدهها، مارکوزه به نقش شورش به عنوان جرقه انقلاب ایمان داشت و بطور مداوم از تلاش عملی دانشجویان بعنوان طبقه خودآگاه جدید برای خفه نشدن در برابر آگاهیهای کاذب حمایت میکرد و برخلاف تلقی آدورنویی، جنبش دانشجویی و دیگر گرایشهای ستیزهجویانه آن زمان را معلول تضادهای ماندگار درون نظام تلقی میکرد. البته مارکوزه در همه حال این بیم را داشت که هنگامیکه فعالیتهای دانشجویان به اوج برسد، دستگاه حاکم ممکن است سرکوبهای جدید توتالیتری را آغاز کند.
بعدها اندیشمندانی همچون سارتر و ادوار سعید، سنت مارکوزهای را در باب روشنفکر ادامه دادند. سعید معتقد بود، سیاست پهنهای همه جایی و همه زمانی است که هیچ راه فراری به قلمروهای هنر و تفکر ناب یا به این روش به قلمروی بیطرفی در مقابل واقعیت وجود ندارد. از نظر او روشنفکر با پیگیری اصولی جهانشمول همچون عدالت و آزادی در انتظار عمومی به جدال با پندارها، روایات رسمی و توجیهات قدرتمند در زمان خود میپردازد و همواره خود را در جبهه ضعیفان و بیپناهان قرار میدهد. او روشنفکر را منتقدی میداند که سعی میکند روابط قدرت را به هم بریزد و برای این منظور باید از نهادهای عینی قدرت به دور باشد. سعید همواره تا آخر عمر از جنگهای خیابانی مردم فلسطین دفاع نمود و وظایف روشنفکران عرب و مسلمان را در برابر این رویداد همواره گوشزد کرد.
پس همانگونه که ملاحظه شد، دو سنت برجسته فکری، با تلقیهای متفاوت از نقش روشنفکر، دو دیدگاه کاملاً متفاوت را نسبت به جنبشهای ستیزهجویانه همچون جنبش دانشجویی ارائه کردند. سنت آدورنویی فوکویی از سویی با اعتقاد به فراگیر شدن قدرت، چیزی را به عنوان طبقه جدا از نظام قدرت فرض نمیکند و از سویی دیگر به عملگرایی خشونتبار روشنفکران و دانشجویان منتقد در جهت رسیدن به آزادی بدبین است.
در مقابل، سنت مارکوزهای سعیدی با قائل بودن به نقش خاص روشنفکر در جهت آگاهیبخشی عمومی، جنبشهای پراگماتیستی را نشانگر انجماد نظام سلطه میداند که راه فراری از آن نیست.
جنبش دانشجویی در ایران نیز در مقاطعی به سمت جنبشهای عملگرایانه میل پیدا کرد و همراه با طرف درگیر، میدان جنگی را ساخت که یک طرف در آن از سیستم دفاع میکرد و طرف دیگر تضعیف و یا حتی نابودی سیستم را میخواست. منظور بنده در اینجا از جنبش دانشجویی، نهاد خاصی نیست بلکه منظور کلیت دانشجویان منتقد سیستم است که انتقاد خودشان را به نوعی نشان میدهند. دو رویداد مهم در تاریخ جنبش دانشجویی منتقد سیستم حاکم بر جمهوری اسلامی، به هر دلیلی اشکال خشونتآمیز یافت؛ یکی تیر 78 و دیگری خردادماه 82.
البته در طول تاریخ کمتر از ده ساله جنبش دانشجویی بعد از انقلاب، تصاویر دیگری نیز از جنبش دیده شده است که به تلقیهای فوکویی از دانشجویان متخصص یا غیرپراگماتیستی و غیرخشونتآمیز آدورنویی بیشتر شبیه بوده است، همچون مراسم سالگرد 18 تیر و یا تجمعات غیرخشونتآمیز در اعتراض به حکم اعدام دکتر آغاجری که در این اشکال، جنبش بیشتر در هدایت سازمانهای دانشجویی همچون دفتر تحکیم و انجمنهای اسلامی بوده است.
حال سئوالی که مطرح میشود اینست که جنبش دانشجویی به عنوان بخشی از جنبش روشنفکری میتواند در مواقعی به اشکالی از جنبشهای انقلابی میل پیدا کند؟ آیا اصولاً روشنفکران و دانشجویان در رسیدن به اصول محوری دنیای مدرن همچون عدالت و آزادی، میتوانند گاهی اوقات از ابزاری غیرمدرن همچون خشونت و اعتراضهای نمایشی بهره گیرند؟ بنظر میرسد این دست سئوالها، سئوالهایی است محوری که هر دو سنت فکری اشاره شده سعی دارد به گونهای به آن پاسخ دهد.
مارکوزه معتقد بود، میشود. البته او خشونت موجود در جنبش دانشجویی 68 را مؤید بسته بوده منطق سرمایهداری و تخریب روزافزون فرصتهای زیستی و جنسی جوانان و دیگر گروههای اجتماعی میدانست، که حال بر سر سرمایهداری خراب شده است، اما آدورنو اعتقاد دیگری داشت.
ب) جنبش دانشجویی ایرانی
وقایع تیر ماه 78، واکنشی بود از سوی دانشجویان نسبت به بخشی از ساختار حاکمیت که به شدت اصلاحات سیاسی اجتماعی را پس میزد و به طور مشخص روزنامه سلام را تعطیل کرده بود که این بهانه آغازین، با حمله به خوابگاههای دانشجویی به اشکال دیگری مانند جنگهای اعتراضی خیابانی با هزینههای بسیار تغییر ماهیت داد و شعارهای اصلاحی آغازین به شعارها و اقدامات انقلابی ختم گردید؛ که در پایان سرنوشتی را یافت که مارکوزه بسیار از آن میترسید، یعنی سرکوب همه جانبه از سویی و انفعال جنبش دانشجویی برای مدت زمان زیاد. در وقایع خردادماه 82، دانشجویان نه فقط به بخشی از حاکمیت بلکه به تمامیت سیستم معترض بودند، و اقداماتشان برخلاف اعتراضات زمان حکم آغاجری که در محدوده دانشگاه ادامه یافت، اینبار به سطح شهر و خیابانها کشیده شد، نه از سوی دانشجویان بلکه از سوی حامیان دانشجویان در بین طبقات مختلف جامعه، اما باز هزینههای عمده را دانشجویان پرداختند.
اگر به موضوع با ذهنیتی فیلسوفانه و معرفتشناسانه نگاه شود، مسأله گویای این است که بیشک ضوابط مشخص در عقلانیت مدرن، با حرکت دانشجویان به عنوان طبقه روشنفکر تا جایی همراه است که خشونت و تخریب را به رسمیت نشناسد و برای پیشبرد اهداف خود از هر وسیلهای بهره نگیرد. حال این خشونت هر دلیلی میخواهد داشته باشد، انجماد سرمایهداری یا سرکوب حاکمیت سیاسی. اما نگاه جامعه شناختی سؤالات و مسایل جدیدی را مطرح میکند.
1- ب) یک مسأله عدم توجه دیدگاه فیلسوفانه به موضوعی است تحت عنوان زمان اجتماعی. چیزی که منتقدین مدرنیته از جمله همین فرانکفورتیها خیلی به آن توجه کردهاند. همواره در اینگونه تحلیلهای معرفتشناسانه مدرن، «انسان در زمان» نادیده گرفته میشود. منظور از انسان در زمان این واقعیت وجودی است که هر فرد در برابر رویدادها و اتفاقات اطرافش در آن زمان مشخص، به مقتضای همان زمان و مکان مشخص عمل میکند، فارغ از اینکه به چه عقلانیتی پایبند باشد. یعنی همواره بخشی از اعمال آدمی با نوع عقلانیت معتقد به آن واگرایی دارد. یعنی نه میتوان ساحت عقلانی بسته از پیش تعیین شده برای هر فرد توصیه کرد و از او همان رفتار مشخص را همواره انتظار داشت. مثلاً بسیاری از افرادی که در وقایع دانشجویی 78 و 82، عاملیت اعتراضها را بعهده داشتند، در همان حال پایبند به عقلانیتی بودند که خشونت را همواره نفی میکرد، اما در آن زمان و مکان مشخص نوعی اعتراض خشونتآمیز از خود نشان دادند، حال به هر دلیلی. نمونه بسیار برجسته همین فاصله بین تئوری و عمل، میشل فوکو است.
همانگونه که اشاره شد وی در چارچوب نظریهاش هرگونه تلقیهای جهانشمول را برای روشنفکر از جمله تلاش عام در جهت شعارهای آزادی و عدالت را زیر سؤال برده است (تلقی سارتری از روشنفکر) و همواره از روشنفکرانی صحبت کرده و دفاع نموده که در اشکال جدید در حوزه تخصصیشان فعالیت میکنند. اصولاً هرگونه آرمانخواهی که شاخصه جنبشهای دانشجویی است با تفکر نسبیگرایانه فراساختاری فوکو در تضاد بود. او همواره در اظهارنظرات خویش از آرمانهای مارکسیستی سوسیالیستی جنبش 68 انتقاد میکرد، اما با وجود این چارچوب نظری، وی در تظاهرات دانشجویان فرانسه همراه با سارتر شرکت داشت و در عمل به الگوی مارکوزهای سارتری روشنفکری بیشتر تمایل نشان میداد، در حالیکه با توجه به نحلهای که او بدان وابسته بود و سالها برای آن تلاش کرد، حضور او و برخی اوقات دفاع او از اقدامات دانشجویان در تناقض عجیب با تفکراتش است.
2- ب) موضوع دیگر در نقد دیدگاه فیلسوفانه نسبت به جنبش دانشجویی، عدم توجه به زمینه (Contex) جنبش دانشجویی، یعنی وضعیت ایران است. جنبشهای اجتماعی را اقداماتی دستهجمعی، توسط بخشی قابل توجه از جامعه، جهت تبلیغ یا ترویج و نهایتاً عملی ساختن تغییری (یا جلوگیری از تغییر و دگرگونی) در جامعه مدرن میدانند، حرکتی از پائین که به مرور زمان با ارتباطات مناسب میان اعضایش، ساختی منعطف و غیررسمی مییابد. خواست این جنبشها عموماً معطوف به تحدید حکومتها و به نتیجه رساندن خواستی عمومی با حفظ ساختار کلی است. یعنی غالباً جنبشهای اجتماعی، جنبشهایی هستند درون یک ساختار مدرن که خواستار اصلاح نارساییها هستند.
مثلاً جنبش اجتماعی دانشجویی 68 در اروپا، آمریکای شمالی و آمریکای لاتین و همچنین ژاپن که جرقه آن در دانشگاه کالیفرنیا و با عنوان جنبش آزادی بیان و تحت تأثیر جنگ ویتنام زده شد. دانشجویان و بعد طبقات دیگر اجتماعی همچون کارگران با نشستن تنگاتنگ بر روی پلههای ادارات، اعتصابات نشسته در خیابانها، رفتن به فروشگاههای زنجیرهای و برداشتن سبدهای خرید و گردشهای طولانی مدت در فروشگاه و همچنین عوض کردن جای اجناس، بدست گرفتن کنترل دانشگاهها و کارخانجات و صدها فعالیت دیگر اعتراضات خود را ابتدا به نظام آموزشی و جلوتر به نظام سرمایهداری نشان دادند، تا جایی که در فرانسه، «دوگل» مجبور به استعفا شد.
اما آنچیزی که مهم است این مسأله میباشد که اصولاً جنبشهای اجتماعی با این خصوصیات در شرایط جهان سوم (غیرمدرن) و در نظامهایی با ساختار سیاسی غیردموکراتیک، به هیچ عنوان چنین رشدی پیدا نمیکنند. در اینگونه کشورها همچون ایران بدلیل اینکه هنوز تقاضاهای مطروحه آزادی، عدالت، پاسخگویی و غیره (ارزشهای پایه مدرنیته) میباشد و همواره دولت، قدرت تامه را در دست دارد، جنبشهای اجتماعی سریعاً نابود، یا به مبارزات تمام خلقی (گونه انقلابها) تبدیل میشوند و یا شکلی مخفی و زیرزمینی پیدا میکنند؛ به عبارتی دیگر ساختارشکن میشوند، نه اصلاحی. البته گونهای جنبشهای اجتماعی ذهنی با کمترین درجه عملگرایی امکان رشد و نمو را پیدا میکنند که غالباً غیرسیاسی و مربوط به طرح الگوهای جدید زندگی هستند.
جنبش دانشجویی در ایران از معدود جنبشهای اجتماعی بوده است که بدلیل شرایط خاص دانشجویان (آرمانگرایی، تغییر مداوم دانشجویان و عدم پیوستگی تجربی بین آنان، طبقه نخبه بودن و...) تداوم خود را در مقاطعی حفظ کرده است. جنبش دانشجویی در ایران برخلاف جنبشهای تماماً تئوریک، جنبشی است بدنبال نقد، برای نقد و محدود به نقدی آکادمیک، بلکه همواره تمایل خود را جهت ساختن وضعیت مطلوب و سردمداری خواستهای جهانشمول همچون آزادی و عدالت (تلقی مارکوزهای سعیدی از روشنفکر) حفظ کرده است. البته همانگونه که گفته شد بدلیل عدم وجود ساخت مناسب فرصتهای سیاسی، در برخی موارد جنبش از ماهیت جنبش اجتماعی مدرن به سمت جنبشهای انقلابی و خشونتآمیز میل پیدا کرده، که برایش هزینهزا بوده است. البته از یک جهت جنبش دانشجویی ایران به جنبشهای اجتماعی جدید در دنیای مدرن شبیه شده است و آن واکنشی بودن آن است. به تعبیر هابرماس جنبشهای جدید اجتماعی بالاخص بعد از دهه 70 و 80 میلادی جنبشهای تماماً واکنشیاند که با انگیزه شدید صدمه خوردن و پذیرفته شدن ظهور مییابند و دیگر مانند گذشته، همه زمانی و همه مکانی نیستند. این جنبشها با تحقیر کرامت و حرکت انسانی و احساس عمیق بیعدالتی بوجود میآیند و تا احساس انگیزه بعدی شکلی منفعلانه را به خود میگیرند و درونی میشوند. برای همین از دیدگاه هابرماس جنبش دانشجویی، جنبشی است بالقوه انقلابی که همواره در حاشیه باقی میماند.
پس بنظر میرسد در باب جنبش دانشجویی، انتظار مواجه شدن با جنبش اجتماعی مدرن با کارکردها و ویژگیهای آن، بدلیل موقعیت ایران انتظاری است غیرجامعهشناسانه.
3- ب) از سویی دیگر در چند سال اخیر و خصوصاً بعد از حرکات عمده دانشجویی، جنبش به عدم تکامل فکری راهبردی و همچنین رکود نظری متهم شده و برخی سخنرانان، تقویت این حوزهها و پوشاندن حفرههای معرفتی را از دانشجویان خواستار شدند. بیشک جنبش دانشجویی، بیش از هر جنبش دیگری نیاز به تقویت بنیههای فکری خود را دارد اما باید به چند نکته توجه کرد؛ اول اینکه بخش عمدهای از این عدم تکامل فکری و راهبردی جنبش بیش از هر عامل دیگری به عدم تغییر در ساخت سیاسی و عدم ایجاد فرصتهای سیاسی وابسته است. جنبش دانشجویی در ایران همچون جنبش اصلاحی، چندین دهه است که بر طبل آزادی و عدالت میکوبد و آنچیزی که درخواستهای جنبش در این سالهای متمادی تغییر کرده سوژههای بیعدالتی و فقدان آزادی بوده است در حالی که همواره شعار و خواست محوری، آزادی و عدالت بوده است. دلیل این بازگویی، عدم رشد فکری این قشر نیست، بلکه عدم تغییرات اساسی در ساخت سیاسی است که همواره و همچنان هماینگونه نیازهای پایه را میطلبد.
دوم اینکه رکود نظری جنبش دانشجویی بیشک بخشی از رکود بزرگتر فکری ما، یعنی رکود جنبش روشنفکری ایران است. دانشجویان به عنوان بخشی از روشنفکران، گرفتار رکود فکری حاکم بر روشنفکران ایرانی هستند. در این چند سال اخیر، نظریه گویان سیاسی اجتماعی در ایران مرتباً دیدگاههای خود را با تغییراتی محسوس و برخی اوقات غیرقابل باور تغییر و ارائه دادهاند و نوعی عجیب از سردرگمی فکری را به نمایش گذاشتند. راهبردهایی که هیچکدام گرهای از کار نگشود و راهنما نشد. در این حوزه حتی میتوان گفت جنبش دانشجویی بسیار بهتر از بقیه بدنه اصلاحات عمل کرد و نوعی از پیشروی را داشت. پیشروی که در ابتدا به شدت، نقد و طرد شد و سپس آنچیزی که با دست پس داده شده بود با پا به پیش کشیده شد و بعد از مدتی ناقدان تئوریهای جنبش، راهبرد دانشجویان را پذیرفتند و سعی کردند به نوعی برای خود تئوریزه کنند همچون عبور از خاتمی یا نافرمانی مدنی.
4- ب) از سوی دیگر تلقیهای معرفتشناسانه از دموکراسی را برخی پساساختارگرایان و پستمدرنها مورد نقد خویش قرار دادهاند. از نظر آنان اصولاً مشکل از آنجا آغاز میشود که ما با دیدگاهی فلسفی و ذاتانگارانه برای اموری اجتماعی همچون دموکراسی که حاصل توافقات جمعی است، جوهری خاص و ذاتی مشخص قائل میشویم. یعنی میگوییم که دموکراسی به هیچ عنوان با روشهای خشن بدست نمیآید یا دموکراسی وارداتی نداریم. پست مدرنها با حمله به این نوع جوهرگراییها، سئوالی که مطرح میکنند این است که از کجا معلوم که وجوهی از آزادی و رهایی با طغیان و خشونت بدست نیاید؟ از نظر آنان هر نوع ذاتانگاری، تحدید آزادی و سرکوب امیال و خواستههای انسانی است. وجود این دست ایدهها در بین برخی از دانشجویان، در بعضی مواقع جنبش دانشجویی ایران را به جنبشهای پست مدرن بسیار شبیه میسازد. جنبشهای شالودهشکن که هر چند محتوا و شعارهای روشنگری همچون عدالت و آزادی را سر میدهند اما قایل به فرم، قوانین و ذات پذیرفته شده مدرنیته نیستند.
ج) آسیبشناسی جنبش دانشجویی
1- ج) گفته شد جنبش دانشجویی در ایران، در قالب سنت روشنفکری مارکوزهای – سعیدی، ماهیتش بر نقد و تلاش برای ایجاد شرایط بهتر زیست میباشد. در این راه از مهمترین آسیبهای جنبش بیشک دنبالهروی از گروههای سیاسی و احزاب خارج از دانشگاه است. دستورگیری دانشجویان و تصمیمگیریهای احزاب برای جنبش، کارکرد انتقادی جنبش را مختل و احزاب و جریانات خاصی را از دایره نقد دانشجویان بیرون میگذارد. اتفاقی که به طور عمده در دهه شصت و حتی چند سال بعد از خرداد 76 نیز افتاد. پیوندهای نزدیک و شخصی برخی سران جنبش دانشجویی با مراکز قدرت در جناح چپ اسلامی، در این سالهای اخیر موجبات نارضایتی بدنه جنبش را همواره فراهم آورده است.
اما باید در باب استقلال جنبش دانشجویی از احزاب و گروههای خارج از دانشگاه به چند نکته توجه کرد، اول اینکه به هیچ عنوان استقلال، جنبش دانشجویی به معنای عدم همکاری و همفکری با جریانات دیگر سیاسی نیست. به معنای اعلام خودمختاری و جمود فکری نیست، حتی به معنای نگرفتن امکانات فعالیت از دولت نیز نیست، بلکه به معنای نقد همه جانبه و فراگیر است. اصولاً موقعی جنبش دانشجویی در ایران توانست فعالیتی اثرگذار داشته باشد و بر مشکلات خود به نوعی فائق آید که به جنبشهای اجتماعی وسیعتری پیوند خورد. تأثیرات سرنوشتساز دانشجویان پیرو خط امام در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه 60 در داخل انقلاب آرمانی و پوپولیستی مردمی صورت گرفت که دانشجویان بخشی از آن بودند. همچنین شکلگیری و تقویت جنبش دانشجویی از اواسط دهه هفتاد نیز بخشی بود از تحولات و تغییرات عمده با عنوان جنبش اصلاحی و خواست تغییر عمومی که دانشجویان بخش مهمی از آن را تشکیل میدادند.
پس، از سویی جنبش دانشجویی منتقد فضای بیرون و در عین حال بخشی از عرصه عمومی است. یک حاضر همیشه منتقد، این وظیفه روشنفکر است. او همچون روشنفکر حرفهای، در مؤسسهای یا وزارتخانهای استخدام نشده و توجیهگر روابط سلطه نشده است بلکه او – به تعبیر ادوارد سعید – روشنفکری است همواره آماتور که از رهگذر تفکری آزاد، نقادانه و خلاق سعی میکند، فضای سلطه را به نفع آزادیهای بیشتر همواره تغییر دهد. او در نقد سلطه مستقل عمل میکند و هر رابطهای را از سوی هر جریان و فردی، خواه دوست یا همفکر او در حزب دیگری باشد و یا دشمن و مخالف او در حاکمیت سیاسی، که تقویتکننده سلطه باشد، به شدت نقد میکند.
2- ج) در مورد مناسبات و ارتباطات جنبش دانشجویی، با جریانات و گروههای بیرون از دانشگاه نکته همواره مغفول مانده، عدم توجه جنبش به ضعیفان و تضعیفشدگان است، مسألهای که بسیار از جنبش دانشجویی انتظار میرود. در سالهای اخیر مناسبات مهم و عمده جنبش با گروهها، احزاب و نهادهای قدرتمند داخل یا خارج از حاکمیت بوده است. دانشجویان یا با اپوزیسیون سیاسی نشستهاند یا با پوزیسیون سیاسی و کمتر به این نکته توجه کردهاند که پیوندی استوار با جنبشهای اجتماعی ضعیف یا تضعیف شده همچون جنبش زنان، جنبش محیط زیست، جنبش فقیران، جنبشهای بدنبال گرایشهای جدید سبک زندگی و غیره برقرار کنند.
جنبش دانشجویی باید توجه کند که به غیر از رابطه ساختار و کنشگران سیاسی، رابطهای مهمتر و فراگیرتر همواره برقرار است، رابطه سیستم و زیست جهان. پیگیری دغدغههای زیستی طبقات متوسط و دفاه همهجانبه از بخشهای فلاکتبار طبقه متوسط، وظیفهای است که از جریان روشنفکری دانشجویی انتظار میرود. در این سالها چند بیانیه صادر و چند میتینگ و تجمع در حمایت از طبقات ضعیف و معطوف به مسائل زیستی برگزار شده است؟ مسأله زنان، آزادیهای اجتماعی و اقتصادی، اعتراض به شکلگیری عمدی نوکیسههای اقتصادی، اعتراض به ترویج ضد فرهنگ از سوی نهادهای رسمی به جای فرهنگ اصیل جهانی و ایرانی و بسیاری از موارد دیگر، همواره مغفول مانده است. بنظر میرسد یکی از وظایف اساسی و اصلی جنبش دانشجویی پیوند با جنبشهای اجتماعی دیگر است. البته این نکته قابل قبول است که به دلیل حل نشدن مسائل سیاسی، عرصههای اجتماعی فرهنگی همچنان در حاشیه باقی مانده، اما لازمست که جنبش دانشجویی با توجه مداوم به بخشهای فرهنگی اجتماعی، در راه نقد شرایط موجود به این دسته از دغدغهها نیز توجه لازم را نشان دهد و با این روش به فراگیری جنبش کمک رساند.
3- ج) جنبش دانشجویی میباید با تعدیل در نگاه سوژه محورانه خویش، به ابژههای سرکوب یعنی خود جامعه و در ابعادی کوچکتر دانشجویان توجه نماید، یعنی به این سئوالها پاسخ دهد که چه جامعهای سرکوب را میپذیرد؟ بدنه دانشجویان با چه نارساییها و کمکاریهای درونی دست به گریبان هستند که موجبات عدم پویایی و رکود جنبش دانشجویی را فراهم ساخته است؟ نگاه سوژهمحور (توجه تنها به حاکمیت سیاسی) نگاهی ناقص و غیرراهبردی است. تا ابژه سرکوبی نباشد، سوژه سرکوب شکل نمیگیرد. در چارچوب نظری آدورنو سلطه یعنی برترانگاری مطلق سوژه در برابر ابژه. او در دیالکتیک منفی خویش سعی کرد نشان دهد که سوژهای وجود ندارد که فرض همسانسازی ابژهها و مفاهیم را پیش کشد، زیرا ما نمیتوانیم قائل به سوژهای باشیم که ابژه نباشد. ابژه بودن در معنای سوژه مستتر و پنهان است. سوژه سلطه بدون افراد و جهان طبیعت تحت سلطه وجود نخواهد داشت. بیشک جنبش دانشجویی در این سالها از مشکلات درونی عدیده بسیاری رنج برده که میباید برای آن راهحلی بیابد.
4- ج) نکتهای دیگر در آسیبشناسی جنبش دانشجویی توجه به عمومیت سازمانهای دانشجویی است. به طور مشخص دفتر تحکیم وحدت چه گروههایی را نمایندگی میکند؟ خواستههای چند درصد از دانشجویان کل کشور را پیگیری میکند؟ اصولاً با ساختار موجود در آن امکان پیگیری خواستههای تمامی دانشجویان وجود دارد؟ جمع شدن گروهی از دوستان مشخص و معلوم کنار هم و بر فرض با داشتن بیشترین تلاشها – آیا پیشبرنده جنبش است؟ آیا با کم دامنه بودن افراد تحت پوشش تحکیم وحدت، ویژگی جنبش را میتوان برای دانشجویان قایل بود؟
به غیر از موارد گفته شده، در باب زمینههای مهم عدم شکلگیری جنبشهای اجتماعی اصلاحی و پیدا کردن اشکال انقلابی و خشونتآمیز برای جنبشهای اجتماعی در کشورهای جهان سوم باید به این نکته نیز توجه کرد که تا موقعی که جنبش دانشجویی در وجود یکی، دو سازمان خاص خلاصه شود و تعداد مشخصی پیگیر خواست دانشجویان باشند، باید شاهد رادیکالیزه شدن جنبش بود. بنظر میرسد انتقاد و اعتراض به گفته درست آدورنو هیچوقت نمیباید با کوکتل مولوتوف همراه شود. آزادی که با خشونت بدست بیاید نقض غرض است. اما سئوال این است که اگر تمامی دانشجویان یا اکثریت قریب به اتفاق آنان به عنوان طبقه نخبه به وظیفه خویش در نقد مدام و بیان انتقاد خود در هر حوزهای که نسبت به آن معترضند، عمل مینمودند، آن معدود دانشجویان از جان و زندگی راحت خویش گذشته، دچار فشار نقش و مسئولیت در مواقع حساسی همچون تیرماه 78 و خرداد 82 میشدند؟
دیگر بغض در گلویشان گیر نمیکرد و همه بارها به دوش یک تعداد کمی نمیافتاد. از مجموعه این یکی، دو میلیون دانشجوی حاضر بر سر کلاسهای درس در دانشگاههای ما چند نقر جرأت دانستن و از همه مهمتر جرأت و جسارت بیان و انتقاد را دارند؟ چند نفر نوشتهاند، اعتراض کردهاند و یا حتی فکر کردهاند؟ تا کی میباید یکسری خاص جور بقیه را بکشند؟ بیتفاوتی فکری و عملی گروهی بسیار که انتظار میرود مسئولیتپذیر باشند، گروهی اندک را با همه آرمانها و ایدهها تنها میگذارد. اینان بیش از هر چیز تاوان بیتفاوتیها را میدهند و نه تاوان خفقان را. تنهایند در هجوم بیتفاوتیها. توجه به عواملی که موجبات فشار نقش برای دستهای خاص از دانشجویان و روشنفکران را فراهم میسازد، موضوعی است بسیار مهم و قابل توجه که عمومیت یافتن جنبش میتواند در تضعیف این نوع فشارها و در نتیجه تعادل در رادیکالیزه شدن جنبش مؤثر باشد.
5- ج) بنظر میرسد تا موقعی که ساخت عمدهترین سازمان دانشجویی یعنی دفتر تحکیم وحدت بصورت حاضر باشد، ما با جنبشی خشن، محدود و لاغر مواجه هستیم. وظیفه تاریخی فعالین امروز دفتر تحکیم ایجاد تغییرات بنیادی و اساسنامهای در ساختار این تشکل پر افتخار است. شکل اتحادیهای تحکیم، از نوع سازمانهای انقلابی است که یکسری خاص برای بقیه تصمیم میگیرند و همین شکل موجبات چندپارگیهای اخیر را در این سازمان دانشجویی فراهم کرده است، و چنانچه در اساسنامه آن تغییراتی به نفع تکثرگرایی و محدود ساختن وجوه ایدئولوژیک مثل اسلامی بودن و غیره ایجاد نشود، همچنان انشعابها ادامه خواهد یافت و بعید نیست که ما در چند سال آینده چندین طیف با عناوین مختلف تحت لوای حافظه تاریخی دفتر تحکیم داشته باشیم.
مدل پارلمان دانشجویی که در داخل خود با داشتن فراکسیونهای مختلف، تکثر فکری را پذیراست و از سوی دیگر، تمام دانشجویان از سراسر کشور را با هر گرایش و ایدهای نمایندگی میکند، بهترین راه پیشنهادی است. اعتقادات و باورهای بدنه دانشجویی در انتخاب نمایندگانشان در پارلمان دانشجویی تبلور یافته و طیف اکثریت پارلمان، براساس باورهای عمومی شکل میگیرد. اگر باور عمومی اسلامی باشد، پارلمان اسلامی و اگر سکولار باشد، سکولار و اگر لائیک باشد، لائیک میشود.
د) مؤخره
دیدگاه میشل فوکو در باب توزیع و تکثیر روشنفکری و دستیابی تودهها به آگاهی به مثابه دانش، باوری است بیشک درست حتی در مورد جامعه ما. افزایش آگاهیهای عمومی، بالا رفتن سطح سواد و تحصیلات دانشگاهی شاخصههایی است که در ایران امروز ما همواره در حال رشد است؛ اما دو مسأله را باید به دقت از یکدیگر جدا کرد، یکی روشنفکر و دیگری نقش روشنفکر را. شاید تعداد روشنفکرها زیاد شده باشد اما آیا همه آنها به وظیفه خود عمل میکنند؟ به تعبیر "آنتونیو گرامشی"، میتوان گفت که جمله آدمها روشنفکر شدهاند ولی همه آنها نقش روشنفکر را در جامعه ایفا نمیکنند. پس بنظر میرسد همواره روشنفکرانی هشداردهنده لازمند که به توده روشنفکر نقش خویش را یادآوری کنند. یعنی آزادی و عدالت را نمایندگی کنند و روایات قدرتمند را به چالش بکشانند. اینها بیشک نقش روشنفکر ایرانی و نقش جنبش دانشجویی است.
به تعبیر هابرماس دانشجویان یکی از مجاری مهم روشنگری سیاسی هستند. آنان به این سبب که مستقیماً تحت نفوذ و تأثیر گروههای قدرتمند اقتصادی قرار ندارند، میتوانند وظیفه مهم جبران سرکوب نظرات انتقادی به وسیله مطبوعات، احزاب سیاسی و حکومت را ایفا کنند. هابرماس با تأکید بر سعی هر چه بیشتر دانشجویان بر دموکراتیک کردن جنبش خویش به دو خطر عمده پیشروی جنبش دانشجویی در جهت دور شدن آنان از روشهای دموکراتیک اشاره میکند: یکی خطرات عینی است که میباید دانشجویان بسیار نسبت به آن حساسیت به خرج دهند. یعنی سعی کنند بر خطراتی که از جانب سوژه سلطه، با وارد کردن مسائل سیاسی در درون فراگرد آموزشی، تأکید بر حق مشارکت خود بر جامعه دانشجویی تحمیل میشود در اداره دانشگاهها و مبارزات علیه ابزاری کردن آموزش به عنوان مؤسساتی برای تربیت نخبگان اجتماعی (روشنفکران حرفهای) فائق شوند.
همچنین در راه مقابله با سوژه سلطه در جامعه، هابرماس به سیاسی کردن حوزه عمومی به عنوان هدف فوری اعتراضات دانشجویی بسیار توجه میکند. جنبش دانشجویی سعی دارد که نشان دهد که تنها کارشناسان نیستند که درباره مسائل اقتصادی – اجتماعی سیاسی نظر میدهند بلکه میباید سیاستگذاری را در معرض مباحثه عمومی آورد و از این طریق با نظامی که در پی رعیتپروری است و میخواهد با غیرسیاسی کردن عرصه عمومی، خواستهای شهروندان خود را به حوزه صرفاً خصوصی محدود سازد، مبارزه نماید. تمام تلاش جنبش دانشجویی معطوف به از نو سیاسی کردن حوزه عمومی سیاستزدایی شده است.
از سویی دیگر جنبش باید بر خطرات ذهنی خویش نیز فائق آید. (توجه به ابژه سلطه) منظور هابرماس از خطرات ذهنی مجموعهای از تعارضات و تنشهایی است که در آگاهی دانشجویان جریان دارد. سعی در حفظ تعادل میان نظریه و کنش. نقد بیتفاوتی و نظرگرایی صرف و همچنین عملگرایی خودسرانه و خشونتآمیز. یکی سازشپذیری بیش از اندازه برای بدست آوردن منصب و دیگری نفی و رد تفحص اندیشمندانه.
به تعبیر دارندورف نظریهپرداز مارکسیت – کارکردگرا (تقابل) آنچه که به پویایی جنبش دانشجویی کمک میکند نه افزایش خشونت جنبش بلکه گستردگی آن است.
بنظر میرسد جنبش دانشجویی به عنوان پیشرو جریان روشنفکری – نقاد، عقلانیت انتقادی را به عنوان لازمه مصاف با حقایق تولید شده یا آگاهیهای کاذب پذیرفته و سعی میکند همواره به دیگر نیروهای فعال اجتماعی این هشدار را بدهد که به وظیفه خود در جهت تغییر وضع موجود به سوی وضع مطلوب توجه نمایند.