دخترك شير زيادي از گاو دوشيد و يك كاسه از آن را در مقابل قباد گذاشت. قباد چون اين صحنه را ديد، به ذهنش آمد كه اينان از امنيتي كه من در اين كشور تأمين كرده ام، در اين صحرا به آسايش و امنيت زندگي مي كنند، خوب است قانوني بگذاريم كه هفته اي يك بار براي سلطان شير بياورند، هيچ ضرري نمي بينند و خزانه دولت هم زياد مي شود. قباد نيت كرد كه وقتي به پايتخت رسيد اين كار را انجام دهد.
مادر هنگام صحر دخترك را بيدار كرد تا گاو را بدوشد. دختر برخاست و مشغول دوشيدن گاو شد؛ اما ديد گاو شير ندارد. گفت: مادر سلطان نيت بدي كرده، برخيز و دعا كن. پير زن دعا كرد و قباد از پير زن علت را جويا شد. پير زن در جواب علت كم شير شدن گاو در سحر، گفت: وقتي سلطان نيت بد كند بركت و خير از زمين مي رود. قباد گفت: درست گفتي، من نيتي كرده بودم؛ الان از آن نيت گذشتم. پس دخترك بلند شد و گاو را دوشيد و از آن شير زيادي بدست آمد.
چنان بر ميآيد كه؛ اگر حاكمان و دولت مردان به فكر ملت و مردم باشند و همواره در جهت تأمين آسايش و امنيت آنها قدم بردارند خداوند نعمات فراوان خود را به آنها عنايات مي كند.
يكصد موضوع، پانصد داستان، ج 1 ، ص 516