تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۸:۳۱  ، 
کد خبر : ۱۴۹۶۳۵
با دکتر عماد افروغ به مناسبت سالروز رحلت رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی(ره)

حکمت متعالیه مبنای فلسفی انقلاب اسلامی است

سیدحسین امامی اشاره: اول خرداد‌ماه هر سال به اسم کسی نامگذاری شده است که تاریخ فلسفه وامدار اندیشه‌های گرانسنگ اوست، اندیشمندی که جهان فلسفه اسلامی بی‌نام او ناشناخته است؛ محمد ابن ابراهیم قوامی شیرازی ملقب به صدرالدین و صدرالمتألهین و مشهور به ملاصدرا. ایشان پایه‌ریز حکمت متعالیه است، حکمتی نوگرا در فلسفه که با اتخاذ طریق سومی منبعث از اصول مشترک فریقین اشراق و مشاء سعی در ارائه راه جدیدی دارد. همچنین خرداد، ماه عروج ملکوتی بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) است، این دو مناسبت بهانه‌ای شد که بررسی نسبت انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه به عنوان موضوع گفتگویمان با عماد افروغ باشد. افروغ اخیرا کتابی با عنوان «احیاگری و مردم‌سالاری دینی» نگاشته که برای اولین بار در نمایشگاه کتاب عرضه شده و در آن به بررسی این موضوع پرداخته است.

* شما در اثر اخیر خود، در مباحثی از رابطه میان انقلاب اسلامی و حکمت متعالیه سخن به میان آوردید، دلیل شما برای وجود این رابطه چیست؟
** اگر انقلاب اسلامی را صرفا یک حادثه سیاسی ندانیم و یک منظومه فکری، فلسفی و معرفتی بدانیم که لایه‌های مختلف و تو در تویی دارد و بخواهیم با کمک روش‌شناسی‌های عمیق‌تر و دقیق‌تر در مقایسه با روش‌شناسی‌های جا‌افتاده پوزیتیویستی و هرمنوتیکی تبیین صحیحی از انقلاب اسلامی به دست دهیم باید آن لایه زیرین انقلاب اسلامی را فهم کنیم. آن لایه زیرینی که در درون خودش ضرورتی را حمل می‌کند و مترصد یک فرصت هست تا با ارتباط و پیوند عوامل بیرونی و عوامل اعدادی به یک حادثه تبدیل شود. عطف به این روش‌شناسی که از آن به «رئالیسم انتقادی» یاد می‌شود، فرض بر این است که موضوعات مختلف اعم از طبیعی و اجتماعی واجد یک قابلیت‌ها و نیروهای علی هستند که توان ایجاد حوادث و رخدادهای خودشان را دارند، حال تحت شرایطی فعال و به حادثه تبدیل می‌شوند و ممکن است تحت شرایطی فعال و به حادثه تبدیل نشوند، اما این دلیل بر عدم آنها نیست. اگر از این زوایه بخواهم انقلاب اسلامی را تبیین کنیم و تحلیل عمیقی به دست دهیم، فکر می‌کنم آن لایه زیرین چیزی جز نگرش صدرایی، حکمت متعالیه یا یک کل‌گرایی توحیدی نیست.
* با وجود برقراری این رابطه، نسبت انقلاب اسلامی با فلسفه صدرایی چیست؟
** عطف به این‌که لایه زیرین انقلاب اسلامی چیزی جز نگرش صدرایی، حکمت متعالیه یا یک کل‌گرایی توحیدی نیست می‌بینیم که هیچ ثنویتی در اندیشه امام خمینی(ره) جای ندارد، یعنی ثنویتی بین دنیا و آخرت، دین و سیاست، فرد و جامعه، حکمت نظری و حکمت عملی و ... وجود ندارد و ثنویت میان اینها به گونه‌ای رنگ می‌بازد، در این کل‌گرایی توحیدی یک نوع درهم‌تنیدگی و درهم‌آمیختگی بین ساحت‌های مختلف دیده می‌شود. استحضار هم دارید که ملاصدرا هم کسی است که در نگرش فلسفی خودش می‌کوشد که دعوای تاریخی و فلسفی مشائیون، اشراقیون و کلامیون را به گونه‌ای حل کند و به تعبیر حضرت آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی بین قرآن، برهان و عرفان و به تعبیر خود بنده بین خدا، خرد و عشق آشتی برقرار می‌کند. حسب همین نوع نگاه است که به نظر می‌رسد که امام خمینی(ره) هم به عنوان یک سلوک عرفانی به انقلاب نگاه می‌کند و هم احساس وظیفه و رسالت می‌کند و عطف به وجهه فقیه بودنشان آن رسالت عرفانی خود را به اتمام برسانند، سخن خیلی ظریفی است.
حسب اسفار اربعه یا مرحله چهارم عرفان مورد نظر یا مرحله چهارم عرفان عارف؛ که مرحله‌ای است که بعد از این‌که عارف غرق در خدا و فانی فی‌الله شد یک مرحله از عرفان او باقی می‌ماند و آن بازگشت به سوی خلق و هدایت خلق به سوی خداست. این مرحله در واقع یکی از مراتب عرفان را رقم می‌زند، این مرحله در اندیشه عرفا بوده و به اصطلاح یک مرحله جا‌افتاده‌ای است، اما در اندیشه دیگران فقط در حد یک دلالت و توجه سیاسی هست و یک عارف فقط می‌تواند تا مرز توجه اجتماعی حرکت کند، اما وقتی یک فیلسوف عارف می‌خواهد مردم را هدایت کند، این هدایت نیاز به ابزار دارد و آن ابزار چیزی جز شریعت، اجتهاد و تفقه نیست، چون مساله چیزی فراتر از دلالت سیاسی و اجتماعی است؛ مساله حکومت و مدیریت کردن مطرح است، مدیریت نیازمند ابزار است. در واقع نمی‌شود با ابزار فلسفه و عرفان حکومت کرد، یعنی ما نمی‌توانیم فیلسوف‌شاهی و عارف‌شاهی را در جهان اسلام بپذیریم، بلکه حکومت متعلق به فقیه است، اما این فقیه برای اداره حکومت و تشکیل نظام مدنظرش نیاز به یک پشتوانه فلسفی و عرفانی دارد که این را ما در کل‌گرایی توحیدی امام خمینی(ره) می‌توانیم جستجو کنیم و این ریشه در تفکر صدرایی حضرت امام خمینی(ره) دارد، حتی توجه به مفهوم جمهوریت، مصلحت و زمان و مکان و مقوله‌ای به نام جامعه هم ریشه در نگرش فلسفی خاص دارد که این نگرش فلسفی خاص را ما می‌توانیم در اشتداد وجودی ملاصدرا جستجو بکنیم.
وقتی که ملاصدرا بحث اصالت وجود را مطرح می‌کند در کنار آن بحث اشتداد و مراتب تشکیکی وجود را هم مطرح می‌کند، یکی از تجلیات این مساله اشتداد وجودی و مراتب تشکیکی وجودی می‌تواند مساله‌ای به نام وجود جامعه باشد. ملاصدرا کسی است که به تعبیر آیت‌الله ‌العظمی جوادی آملی بیش از هر فیلسوف دیگری موفق شده است که استدلال و برهان فلسفی برای جامعه قائل شود. حسب تعبیر ایشان اگر بپذیریم که وجود کثیر هم امکان‌پذیر است، خود این وجود کثیر حکایت از اصالت‌بخشی به جامعه است. وقتی جامعه دوشادوش فرد دارای اصالت شد خواه ناخواه پای مصلحت و مکان و زمان هم به میان می‌آید و حسب این مبنای فکری و فلسفی اجتماعی امام خمینی(ره) هست که ما می‌توانیم این گونه برداشت کنیم که امام خمینی(ره) میان دین و جامعه یک رابطه عموم و خصوص من‌وجه برقرار می‌کند نه رابطه متابین، نه مساوی و نه عموم و خصوص مطلق؛ این یک رابطه من وجه است، یعنی در یک جاهایی اشتراک دارند، در جاهایی جامعه حیات خود را دارد و در یک جاهایی دین حیات خودش را دارد، چون قرار است که در این تعامل جهت اصلی را دین تعیین کند نهایتا حکم نهایی از آنِ دین است، اما موضوعات مستحدثه یا موضوعاتی که اتفاق می‌افتد می‌تواند موضوعات جدیدی باشد که نیاز به حکم جدید هست. به همین خاطر هست که امام خمینی(ره) مساله زمان و مکان را مطرح و اشاره کردند و با این کار تحولی را در فقه در مقابل کسانی که نگاه تنگ‌‌نظرانه‌، بسته و جمودگرایانه‌ای به فقه داشتند ایجاد کردند. ایشان مساله مکان و زمان را مطرح کردند که شرایط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر یک موضوع می‌تواند روی حکم او اثر بگذارد، یعنی در واقع امام(ره) به گونه‌ای فقه صاحب جواهر را با تفکر ملاصدرا در هم می‌آمیزند و با توجه به این‌که ابزار حکومت هم باید شریعت باشد؛ نه فیلسوف صرف می‌تواند حکومت کند و نه عارف صرف، بلکه یک فیلسوف عارف فقیه می‌تواند حکومت کند، امام خمینی(ره) با آن پشتوانه فلسفی و عرفانی خودشان، زمینه لازم را برای حکومت شریعت فراهم می‌کنند که در زمان غیبت امام عصر(عج) ابزار اتصال عقل و وحی چیزی جز اجتهاد نیست و ادعاهای دیگری که مطرح می‌شود، ادعاهای کاذبی که معمولا یا از روی توهم هست یا از روی درک‌ها و تفسیرهای غلط که به کمتر چیزی نمی‌ارزد، یعنی در زمان غیبت تنها راه اتصال عقل با وحی فقاهت و اجتهاد هست.
ما در حکمت متعالیه ملاصدرا به اصطلاح یک فقه اکبر داریم و یک فقه اصغر. در نگاه فقه اکبر همه چیز در واقع حکم هدایت پیدا می‌کند و البته این‌که ما بتوانیم مدعی شویم که این دلالت منطقی حکمت متعالیه ناظر به غیرمعصوم هم هست، یک ادعایی است که باید مورد بحث و چالش قرار گیرد و می‌تواند نظرات دیگران هم در این باره استنباط شود، اما به هر حال از دل حکمت متعالیه یک فقه اکبر و فقه اصغر توامانی بیرون می‌آید که هم شامل اخلاق می‌شود و هم شامل اعتقادات می‌شود و هم شامل احکام.
* آیا فقیه زمان غیبت هم می‌تواند واجد فقه اکبر و اصغر باشد؟
** تایید این مطلب مقداری جای تأمل دارد، به نظر می‌رسد یک تفاوتی بین ولایت معصوم و ولایت فقیه عطف به این مساله وجود داشته باشد. خود امام(ره) بارها این مطلب را گفتند و اشاره کردند که در واقع نباید میان ولایت فقیه و ولایت معصوم خلط شود، ولایت عرفانی و باطنی انسان کامل را ولایت فقیه ندارد. ولایت فقیه، ولایت فقه و فقاهت را دارد؛ به همین خاطر است که زمینه برای بیناذهنیت، نقادی و نظارت بایستی فراهم شود و در جامعه ما باید نقادی و نظارت عطف به این مبنای فلسفی موج بزند، متاسفانه به دلیل درک‌‌های غلطی که از اسلام جا افتاده است و عمدتا درک‌‌های تکلیف‌گرایانه صرف بدون توجه به حق انسانی مطرح هست و آن درس‌های جمودگرایانه‌ای که امام(ره) در منشور روحانیت سخت از او می‌نالند به نظر می‌رسد که حیات دارد و باعث برخی تفسیرها و رفتارهای ناموجه و غلط می‌شود که متاسفانه ممکن است به پای انقلاب و آن مبنای عمیق‌اش نوشته شود.
* بر اساس حکمت متعالیه فرق بین عارف، فیلسوف و فقیه در اداره جامعه چیست؟ اصلا فرقی میان اینها در اداره حکومت براساس حکمت صدرایی وجود دارد؟
** فیلسوفان و متکلمان گذشته وقتی برای شریعت استدلال می‌آوردند این استدلال را متوجه وجه اجتماعی انسان می‌کردند، به این معنا که می‌‌گفتند انسان چون مدنی بالطبع هست به تربیت و هادی نیاز دارد، اما آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی می‌فرمایند که از دل براهین ملاصدرا این را می‌توان استخراج کرد که چون انسان موجودی ناقص هست به تربیت، هدایت و ولایت نیاز دارد، یعنی فقط به وجه اجتماعی انسان نیست، یعنی این گونه نیست که زندگی و حیات اجتماعی ما نیاز به هدایت و تربیت داشته باشد و در هدایت خصوصی نیاز به هدایت و تربیت نداشته باشیم. ایشان می‌فرمایند که موجودات چندگانه هستند؛ برخی از موجودات در واقع مانند انسان ناقص هستند، برخی از موجودات مکتفی هستند مانند فرشته‌ها، برخی از موجودات تام هستند مثل عقول عالیه و برخی از موجودات فوق تام هستند مانند ذات اقدس اله. چون انسان ناقص است نیاز به تربیت دارد، حتی با مرگ هم این تربیت تمام نمی‌شود در معاد و برزخ هم نیاز به تربیت دارد. بنابراین یک نگاه مجموعه‌ای و کل‌گرایی را در اندیشه ملاصدرا می‌بینیم، یعنی این نگاه کل‌گرایی دلالتش روی اندیشه‌های فلسفی و عرفانی امام(ره) این است که امام خمینی(ره) نمی‌تواند یک فیلسوفی بی‌درد باشد، یک عارفی بی‌توجه به دلالت‌های سیاسی و اجتماعی‌اش باشد، عرفان خود را یک عرفان منفی تعریف کند، عرفان ‌ستیز و عرفان حضور را کنار بگذارد و بگوید من را با سیاست چه کار؟ این مفهوم از کل‌گرایی توحیدی استخراج نمی‌شود، منتها یک فیلسوف عارفی که فقیه نیست فقط می‌تواند در حد یک توصیه و دلالت سیاسی ظاهر شود، اما اگر فیلسوف عارف ما فقیه هم باشد و بخواهد رسالت عرفانی خود را تا آخر به پیش ببرد و جامعه را هدایت کند لازمه‌اش تشکیل حکومت است و ابزار این حکومت هیچ چیزی جز فقاهت نیست، یعنی این تعبیری که امام(ره) می‌فرمایند ولایت فقیه و نمی‌فرمایند ولایت فیلسوف و ولایت عارف به این معناست. مفهوم ولایت فقیه خیلی رهگشاست، یعنی حکایت از منضبط بودن اداره جامعه و اداره قاعده‌مند نمی‌کند، یعنی جنبه شخصی ندارد؛ چه جنبه شخصی فیلسوفانه و چه جنبه شخصی عارفانه. چون وقتی پای فلسفه به میان آمد شخصی می‌شود و وقتی پای عرفان آمد هم شخصی می‌شود.
یادمان نرود که افلاطون بحث فیلسوف شاه را مطرح می‌کند و می‌گوید که این عرصه‌ای است که فیلسوفان می‌توانند به آن دسترسی پیدا کنند و بقیه به کنار می‌روند، در عرفان هم این گونه است، عرفان هم جنبه شخصی، ذوقی و کشف و شهودی دارد و کسی را به عرفان و حوزه شخصی عارف دسترسی نیست، در صورتی که ما نمی‌توانیم این‌گونه حکومت کنیم. در صورتی که حکومت باید قاعده‌مند باشد و شرط ضمانت‌بخش این حکومت قاعده‌مند این است که دیگران هم مطمئن شوند این حکومت از روی قاعده است، از روش رای شخصی نیست. وقتی پای فقه به وسط آمد فقهای دیگر هم می‌توانند مطمئن شوند که اداره کشور بر اساس فقه صورت می‌گیرد یا بر اساس تشخیص‌های شخصی.
* پس براساس حکمت متعالیه جایگاه فقه و شریعت در حکومت جایگاه والایی است؟
** فقه از جنس قانون است، برای این‌که هر دو از مقولات ربطی و از جنس فرمان و اطاعت هستند و احکام چندگانه مترتب به آنها هم هست، یعنی اگر در قانون واجبات، محرمات، مباهات و... داریم در فقه هم این چنین داریم و به لحاظ فلسفه سیاسی هم در جای خودش بحث می‌شود که ما واقعا باید در حکومت دینی فقط و فقط حاکمیت خداوند، یعنی نفی حاکمیت انسان بر انسان و گرایش به سمت حاکمیت خداوند بر انسان را شاهد باشیم. این حاکمیت از طریق فقه و قانون اسلامی به دست می‌آید. حکومت اسلامی یک اشتراکی با لیبرال دمکراسی دارد که نفی حاکمیت انسان بر انسان است و یک تفاوت دارد که بحث حاکمیت ایجابی خداوند است، یعنی ما در «لا اله» با آنها مشترکیم، اما آنها «الا الله» ندارند، چون کتاب و سنت ندارند. ما در قبال توجه به وجه ایجابی حاکمیت خداست که باید توجه به مساله‌ای به نام فقه و فقاهت داشته باشیم و فراموش نشود که ملاصدرا می‌فرماید که سیاست بدون شریعت مثل جسم و کالبد بی روح است، یعنی روح سیاست شریعت است؛ این مساله بسیار اساسی است.
ما امروزه ابزاری به نام کتاب و سنت داریم که با روش اجتهاد اصولی می‌توانیم منابع لازم را برای حکومت به دست بیاوریم و حکومت دینی تشکیل دهیم، اما ادیانی که در واقع فقه در اختیار ندارند، یعنی ابزار شریعت در اختیارشان نیست نهایتا می‌توانند به حوادث تلخی بینجامند کما این‌که در دنیای مسیحیت این اتفاق افتاد و سلطه اسکولاستیکی کلیسایی برای جهان مسیحیت مشکلاتی برای مسیحیان درست کرد که هنوز متفکران غرب وقتی که اسم حکومت دینی کلیسایی می‌آید تنشان می‌لرزد برای این‌که ابزار اجتهاد در اختیارشان نبوده است. نهایتا به حکومت نهادی کلیسا تبدیل شده است، یعنی کلیسا حکومت می‌کرده است، در حالی که ما چون فقه را در اختیار داریم به هیچ وجه بحث ما حکومت حوزه به مثابه یک نهاد نیست، بلکه حکومت خداست که از طریق کسانی به اصطلاح انجام می‌شود که آگاه به فقه هستند و آن‌را می‌شناسند و روش لازم برای استنباطات فقهی را در اختیار دارند. بنابراین هیچ نهاد تاریخی حاکم نیست، هیچ شخصی حکومت نمی‌کند، حکومت هدایت‌شدگان نیست، حکومت نهادی کلیسا و حوزه نیست، بلکه حکومت خداوند از طریق فقه و اجتهاد است.
* اگر ما یک نوع کل‌گرایی توحیدی را مطرح کردیم و گفتیم این کل‌گرایی و مجموع‌نگری هم در مبدأ و هم در مقصد به توحید برمی‌گردد، آیا امکان یک نوع تمامیت‌خواهی و سلب آزادی نیست؟
** چرا این امکان وجود دارد، اما همان ملاصدرایی که بحث کل‌گرایی توحیدی را مطرح می‌کند و اشتداد وجودی از اندیشه‌های او استنباط و استخراج می‌شود، وقتی پای انسان به میان می‌آید مطلبی دارد که واقعا مورد توجه امام خمینی(ره) بوده، مطلب این است که اسلام با پای اختیار و آزادی خودش باید طی طریق کند، امکان ندارد حکومت دینی با سلب اختیار و آزادی از مردم آنها را به زور به هدایت بکشاند. ملاصدرا می‌گوید: «اختیار جزء ذات انسان است.» انسان نمی‌تواند اختیار کند، که اختیار نکند. این مساله یعنی انسان موجودی مختار است و می‌تواند از بین دو مسیر سعادت و شقاوت با ابزار هدایت عقل و وحی و حجت باطنی و حجت ظاهری انتخاب کند. این مطلب روی مدیرت تجلی دارد، یعنی مدیریت اسلامی با زور و سلب اختیار انجام نمی‌شود. بی‌دلیل نبود که امام خمینی(ره) قریب به مضمون می‌فرمودند در این مملکت احدی حق ندارد رای را به دیگری تحمیل کند، مگر مصلحت اسلام و نظام اسلامی اقتضاء کند و خدا آن روز را هم نیاورد.
بنده در آخرین اثرم با عنوان «احیاگری و مردم‌سالاری دینی» به تفصیل به این مقولات پرداخته‌ام، یعنی مساله احیاگری امام خمینی(ره) در چه مراتب، مقولات و ساحت‌هایی صورت گرفته است، مبانی فلسفی آن چه بوده است و مردم‌سالاری دینی چه نقاط قوتی نسبت به مردم‌سالاری و تئوکراسی دارد. به هر حال مبتنی بر چه مبانی فلسفی و چه دلالت‌هایی است.
* دلایل شما برای این‌که می‌گویید ولایت عارف و فیلسوف شخصی می‌شود، اما ولایت فقیه شخصی نمی‌شود چیست؟
** اگر ما در زمان غیبت امام عصر(عج) پای ولایت عارف و فیلسوف را به میان بکشیم، شخصی می‌شود. ببینید! افلاطون به حد کافی در مورد فیلسوف شاهی صحبت کرده است، مقام درخوری را به دانش و فلسفه می‌دهد و می‌گوید که فیلسوفان به حقیقت نزدیک‌ترند و آنها در واقع می‌توانند حقیقت‌شناس باشند، خواه ناخواه این کار شخصی می‌شود و هیچ ضمانت، مکانیزم و ابزار ضمانت‌بخشی هم نیست که فیلسوف به حقیقت رسیده است یا نه؟! آیا با این ابزار دانش خود می‌تواند حکم براند، قانون وضع کند و رابطه انسان با موضوع و رابطه انسان با انسان که موضوع فقه هست را تعیین کند. مسلم است که چنین کاری امکان‌پذیر نیست، چون جنبه نظارتی وجود نخواهد داشت، چون شخصی می‌شود. عرفان هم این گونه است، عرفان جنبه شخصی، فردی و کشف و شهودی دارد، مثلا اگر ما به ولایت یک عارفی در زمان غیبت تن دهیم، هیچ ضمانتی نیست که تصمیم او تصمیم خدایی یا شخصی است. خود امام خمینی(ره) در ذیل ولایت فقیه قریب به مضمون می‌فرمایند که حتی رای شخصی پیامبر اکرم(ص) هم نافذ نیست. بنابراین چون قرار است حکم خداوند در حکومت‌داری پیاده شود، حتما باید مطمئن شویم که این حکم خداست و این تشخیص نیازمند ابزار و روش خاص خود است. روش آن‌را به‌عنوان اجتهاد می‌شناسیم، چیزی جز اجتهاد و فقاهت نمی‌تواند اطمینان ‌بخش حاکمیت خداوند باشد. مسلم است فقیهی که فیلسوف و عارف باشد بهتر می‌تواند مسائل را تشخیص دهد و کشور را اداره کند، اما دقت کنیم که ابزار تصمیم و قدرت و حاکمیتش چیزی جز فقاهتش نیست، یعنی بین حکومت فیلسوف و حکومت عارف و حکومت فیلسوف عارف فقیه که در واقع ابزارهای لازم را دارد فرق هست، اما در این بین ممکن است فقیهی باشد که ابزار فلسفی و عرفانی لازم را نداشته باشد و یک تفسیر سطحی از دین ارائه دهد که این همان تفسیر جمودگرایانه و رفتارگرایانه است. توصیه ما این است که فقیه، فیلسوف و عارف باشد و مسلم است که فلسفه و عرفان ابزارهایی را در اختیار او قرار می‌دهد، حکومت یک فقیه فیلسوف وعارف لطیف و سرشار از ایثار و گذشت و محبت و سرشار از تشخیص است. هیچ شکی ما به این مطلب نداریم که بین فقیه صرفی که از فلسفه و عرفان بهره‌ای نبرده و فقیهی که از فلسفه و عرفان بهره برده تفاوت است و دقت کنیم که یکی از مسائلی که مربوط به امام(ره) هست و نگرش اجتهادی امام(ره) را رقم می‌زند بحث روش اصولی ایشان است. ایشان یکی از اصولیون است، برخی از فقها اخباری هستند ولی، فقیه اخباری واقعا نمی‌تواند کشور را اداره کند، فقیه اخباری زمان و مکان و مصلحت و حق مردم را بر نمی‌تابد. یک درک بسیار سطحی پیدا می‌کند، بنابراین تفاوت‌هایشان را بنده منکر نیستم، اما ابزار حکومت فقه است، اگر ابزار حکومت فقه شد، نظارت معنا پیدا می‌کند، بیناذهنیت مطرح می‌شود و جنبه شخصی پیش نمی‌آید، هر فقیه دیگری هم می‌تواند از ولی فقیه سوال کند که این تصمیمی که شما گرفتید، عرفی بود، شخصی بود، یا فقهی بود. اگر فقهی بود، ادله‌اش را بیان کن تا ما هم متوجه شویم. ببینید! جنبه گروهی و بیناذهنی پیدا می‌کند. آن وقت است که ما در اداره یک کشور باید شاهد پژوهشکده‌های فقهی، پژوهشکده‌های موضوع‌شناسی پررنگ باشیم تا عظمت فقه و اجتهاد را به رخ بکشیم که متأسفانه در این زمینه هم کوتاهی‌هایی را می‌بینیم که باید به آن توجه کرد.
* آقای دکتر! این مباحثی که شما از اندیشه امام(ره) بیان کردید در آثار ایشان بصراحت که وجود ندارد، استنباط‌های شخصی شماست؟!
** همگان می‌دانند که امام خمینی(ره) فیلسوف صدرایی بود، امام(ره) سال‌ها فلسفه صدرایی تدریس می‌کرد. مجموعه 3 جلدی تقریرات صدرایی ایشان که توسط عبدالغنی اردبیلی تنظیم شده در دسترس همگان هست که وقتی بحث ملاصدرا به میان می‌آید یا بحث اصالت وجود مطرح می‌شود با چه تعبیری از اصالت وجود یاد می‌کنند، ایشان می‌گویند «اصل شریف وجود»، یعنی این اصل شریف اصالت وجودی که ایشان مطرح می‌کنند حکایت از گرایش ایشان به ملاصدراست. مرحوم مطهری هم تفکر صدرایی داشت. یادمان نرود که انقلاب اسلامی ریشه در تفکر صدرایی و ریشه در اندیشه غنی فلسفی، عرفانی و کلامی دارد، حتی برداشت کلامی و فقهی ایشان هم در ریشه در نگاه فلسفی و عرفانی دارد و واقعا علت مبقیه و محدثه باید یکی باشد، یعنی اگر ما می‌خواهیم انقلاب اسلامی تداوم داشته باشد باید حتما توجه به این مبنای فلسفی انقلاب هم داشته باشیم. مبنای فلسفی انقلاب چیزی نیست جز کل‌گرایی توحیدی و اندیشه حکمت متعالیه ملاصدرا.
امام(ره) این اندیشه‌ها را به صراحت نگفته، اینها برداشت‌های بنده است، البته مستند به نقل قول‌هایی است که بنده از امام(ره) آوردم. امام(ره) در جایی نقل به مضمون می‌فرمایند: این انقلاب مرهون فقه صاحب جواهر است و دیگر اسفار ملاصدرا. همچنین در نامه‌ای که امام(ره) به گورباچف می‌نویسند از ملاصدرا و ابن عربی یاد می‌کنند، یعنی آن لایه‌های فلسفی و عرفانی را کاملا عیان می‌کنند. این در واقع چشم‌انداز و منظر امام(ره) نسبت به فقاهت است. بالاخره انسان با یک هستی‌شناسی به سراغ فقه می‌رود، هستی‌شناسی امام(ره) که هستی‌‌شناسی زیرین انقلاب اسلامی است، هستی‌شناسی صدرایی است. یعنی ما نمی‌توانیم از دین، اخلاق، عرفان، انتظار داشته باشیم که دلالت سیاسی نداشته باشد، اما اگر می‌خواهد دلالت سیا‌سی‌اش در واقع به صورت مبسوط و جزئی مطرح شود این نیاز به ابزار فقه دارد و الا فقط در حد یک نظارت است و درست هم هست، یعنی یک اخلاقی، یک عارف تجلی سیاسی دارد، اما نمی‌تواند حکومت کند، اگر عارف می‌خواهد حکومت کند و چیزی فراتر از تجلی سیاسی باشد حتما باید مجهز به ابزار فقاهت باشد.
* به نظر شما ملاصدرا در سیر اندیشه فلسفی، عرفانی و کلامی ما دارای چه جایگاهی است و برای انسان امروز چه آموزه‌ای دارد؟
** احساس می‌کنم که ملاصدرا افتخار فلسفه، عرفان و کلام ماست، واقعا به گونه‌ای جمع تمام تلاش‌های فیلسوفان ماست. انقلاب اسلامی هم دلالت سیاسی این تفکر صدرایی است، منتها به نظر می‌رسد آن طور که باید و شاید قدر این فیلسوف بزرگ شناخته نشده است، به نظر من ما یک گنجینه و مخزن گرانسنگ در اختیار داریم که در واقع می‌توانیم از این مخزن و سرچشمه برداشت کنیم و باید بیش از اینها برداشت کنیم، یعنی اگر ما واقعا سعی می‌کردیم با نگرش صدرایی امام خمینی(ره)، انقلاب اسلامی را تحلیل کنیم به نظر بنده شاید شاهد برخی از اتفاقات نبودیم، تفکر صدرایی با جمود و تحجر سازگار نیست. دقت کنید که همین جمودگرایی ملاصدرا را به تنگ آورد و ایشان 15 سال به حالت تبعید در یکی از روستاهای نزدیک قم به کار فلسفی خود می‌پردازد، او آزار می‌بیند و در مقدمه کتابش می‌گوید که در جایی هستم که کسی قدر این مسائل را نمی‌داند و به جایی می‌رسد که احساس می‌کند که باید از همه چیز کناره‌گیری کند. مقامی که او به اندیشه می‌دهد بی‌نظیر است. از نظر ایشان مقام اندیشه به مراتب از عبادت بیشتر است. در جایی می‌نویسد که اندیشه انسان را به خدا می‌رساند عبادت انسان را به پاداش می‌رساند. انسان با بهترین جوارح‌اش که قلب و عقل‌اش باشد می‌اندیشد، اما به وسیله جوارح جسمانی‌اش عبادت می‌کند. ملاصدرا با بیان این عبارات قصد دارد فضیلت اندیشه را بیان می‌کند، جایگاه درخوری که اندیشه در نزد ملاصدرا دارد، جایگاه درخوری که نگاه ضدثنویت و کل‌گرایی در اندیشه ملاصدرا دارد، جایگاهی که اصالت وجود و مراتب تشکیک و اشتداد وجود دارد، جایگاهی که مختار بودن انسان دارد و ... همه اینها در واقع می‌تواند مقدمه انقلاب اسلامی باشد.
* در کتاب «احیاگری و مردم‌سالاری دینی» شما چه مباحثی را مطرح کردید و براساس چه ضرورتی به نگارش این اثر پرداختید؟
** در کتاب «احیاگری و مردم‌سالاری دینی» دو گفتار دارم؛ یکی احیاگری امام(ره) است که به این موضوع پرداختم که این احیاگری در چه عرصه‌ای صورت گرفته است؛ در ساحت خارجی، در ساحت داخلی. در احیاگری در ساحت خارجی که کمتر به آن توجه می‌شود امام(ره) توانستند یک بار دیگر خداوند را در ساحت اندیشه‌ورزی و خردورزی زنده کنند و بار دیگر معنویت را در سطح روابط اجتماعی زنده کنند. علاوه بر جنبه‌های رهایی‌بخشی که تفکر ایشان داشته و به رهایی‌بخشی تعدادی از کشورهای اسلامی انجامیده و حتی یک نهضت رهایی‌بخش اسلامی و دینی را سامان داده، مقاومت را در جهان اسلام زنده کرده، از جمله مقاومتی که در فلسطین و غزه و ... است، البته بیشتر بُعد معنایی و معنوی مدنظرم بوده است.
در احیاگری ساحت داخلی هم بحث تشکیل حکومت مطرح است و این‌که بین دین و سیاست پیوند برقرار می‌شود و آن چیزی که در صدر اسلام بوده و آن چیزی که جزو قابلیت‌های اسلام بوده احیا می‌شود که متاسفانه بنا به دلایلی به فراموشی سپرده می‌شود. ایشان در منشور روحانیت خودشان در واقع کسانی را که معتقد هستند دین از سیاست جداست با عنوان متحجر، جمودگرا، ولایتی‌های دیروز و مدعیان امروز و ... یاد می‌کنند. در این منشور از انجمن حجتیه یاد می‌کنند و دل دردمند خود را عیان می‌کنند و آن جمله تاریخی خود را (قریب به مضمون) بیان می‌کنند که خون دلی که پدر پیرتان از دست این متحجران کشید از دیگران نکشید.
در واقع بنده در این اثر سعی کردم مبنای صدرایی احیاگری امام(ره) را روشن کنم، چارچوب نظری کار بنده در احیاگری عمدتا برگرفته از حکمت متعالیه و کل‌گرایی توحیدی و مراتب اشتداد وجودی است و بحث شده است که در این احیاگری تشکیل حکومت و تفکر ضد ثنویت و ثنویت‌زدایانه از سوی امام(ره) به هیچ وجه به تصلب نمی‌گراید، به خاطر این‌که انسان موجودی مختار است و امام(ره) در جاهای عدیده‌ای بحث اختیار انسانی را مطرح کردند. در بحث مردم سالاری هم عطف به زاویه دید فلسفه سیاسی دموکراسی را بیان کردم که دموکراسی چیست، مبتنی بر چه فلسفه سیاسی است، چه ویژگی‌هایی دارد و چه نقدهایی بر او وارد است. بعد وارد بحث تئوکراسی(حکومت خدا) شدم و ویژگی‌های حکومت خداوند را بیان کردم و نقدهایی که می‌توان بر این نوع حکومت وارد شود و تفاسیر مختلفی از این نوع حکومت را بررسی کردم و در نهایت تز مردم‌سالاری دینی را مطرح کردم و 12 ویژگی مبنایی را برای آن ذکر کردم و البته یک هشدار هم دادم؛ هشدار بنده این است که اگر توجه به نظارت و نقادی نسبت به دو مؤلفه حقانیت و مقبولیت مردم‌سالاری دینی نشود، می‌توانیم هم معایب دموکراسی را داشته باشد و هم معایب تئوکراسی را که واقعا اگر این اتفاق بیفتد وحشتناک است، یعنی از دل یک مطلوب و ارزش و ضرورت نهایتا یک استبداد دینی مطلقه منتخب بیرون می‌آید، اگر نظارت و نقادی نباشد که اینها به تفصیل در کتاب آمده است که امیدوارم مطالعه شود و از نقد عزیزان هم بهره‌مند شویم.
* بعضی از کارشناسان معتقدند برای اسلامی‌کردن دانشگاه باید دانشگاه‌ها از مبنای کانتی کنونی به مبنای صدرایی تغییر کند، نظر شما در این رابطه چیست؟
** توضیح این سوال بحث دیگری می‌شود و اکنون مجال آن نیست. بحث مستقل و مفصلی است و نیاز به فرصت دیگری دارد. اگر قرار باشد تحولی در نظام آموزشی ما صورت گیرد اول باید در دید‌گاه‌ها تحولی صورت گیرد، اگر قرار است تغییری صورت گیرد حوزه و دانشگاه ندارد. حوزه و دانشگاه را باید مرتبط ببینیم. اینها عناصر و مولفه‌های اصلی یک منظومه فکری و آموزشی هستند که در مقابل هم نیستند. باید یک تقسیم کاری در ذیل نظام فکری و منظومه‌ای مشترک برای این دو نهاد تعریف شود. همچنین بسترهایی برای رشد دانشگاه و حوزه فراهم شود. در بستری از نگاه‌ و مدیریت متمرکز سلب آزادی، بی‌توجهی به آزاداندیشی و در شرایطی که رقابت وجود ندارد، در شرایطی که تعریفی که ما از علم داریم بسیار کمی و سطحی و بی‌توجه به فرهنگ و جامعه است واقعا نمی‌توانیم به مطلوب‌های خود برسیم.
بنده به عنوان کسی که مصلحت نظام اسلامی را درک می‌کند می‌توانم سکوت کنم، اما وقتی به مبانی برمی‌گردم احساس می‌کنم آن رشد لازم و کیفی را نداریم. نگاه روش‌شناسی صدرایی کمی نیست، بلکه ما را به کیفیت می‌کشاند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات