(روزنامه آفتاب يزد - 1396/07/29 - شماره 5020 - صفحه 1)
* اولین بحثی که در مدت اخیر بین کنشگران سیاسی و رسانهها در گرفته این است که طیف خاصی از اصلاحطلبان و بهطور خاص شخصیتهای نزدیک به کارگزاران، اول آنکه بهنظر میرسد بعد از سال 92 نسبت به سالهای گذشته تفاوتهای آشکارتری از خود نشان دادند، اما در ماههای اخیر و با نشریاتی که بعضا تازه راه افتاده، مقالاتی منتشر و مباحثی مطرح میشود و اینطور عنوان میکنند که امروز اصلاحات در شرایطی قرار دارد که باید از ایدئولوژی عبور کند و به استراتژی بپردازد.
البته فکتها و مصادیقی که میآورند شاید بیشتر معنای تاریخی داشته باشد. مثلا عنوان میکنند با چپ انقلاب کن با راست حکومت و مشغول پیادهسازی این مباحث در جریان اصلاحطلباند. پیش از هر چیز چون این مباحث را مبتنی بر مدلهای غربی توسعهیافته عنوان میکنند میپرسم آیا الگوبرداری درست انجام شده و در جوامع دیگر طی رفرم و اصلاحاتی که رخ میدهد، استراتژی بر ایدئولوژی مقدم میشود؟
** یکی از مشکلات فرهنگی که در دیار ما بهشکل بارزی وجود دارد، استفاده از مفاهیمی است که همواره تعریفناشده باقی میمانند و بسنده میشود به نوعی درک عمومی مبهم و رایج که از آن هست، بدون آنکه اصطلاح درست تعریف شده باشد و کاربردهای تاریخی و بار خاص خود را برساند. برای نمونه، مفهوم «تراژدی». مدام عناوین و مطالبی میبینیم از قبیل تراژدی دموکراسی در ایران، تراژدی روشنفکری در ایران و...! تراژدی در لسان نویسنده و ژورنالیست صرفا بهعنوان یک داستان یا سرنوشت غمانگیز معنا دارد.
حال آنکه تراژدی یک ترم و اصطلاح فنی است که در تاریخ ادبیات و اندیشه (یونانی) پدید آمده و علاوه بر اینکه یک ژانر ادبی مشخص است، معنای عمیق فلسفیای دارد که در هر موردی بهکار نمیرود. مثلا اگر در داستان رستم و سهراب بگوییم جنبه تراژیک دارد، خب، بله دارد. چون بدون آنکه بدانند پدر و پسرند قتل اتفاق میافتد و مشابه میشود با داستان ادیپ و البته برعکس آن. اسطورهشناسی ما فرزندکشی است اما در آنجا پدرکشی! ولی اینها معنای خاصی دارد که باید ما که اهل جستوجو هستیم به دقت سختگیری کنیم و نگذاریم هر واژهای همین طوری استفاده شود.
مفهوم دیگر «ایدئولوژی» است؛ لوگوس ایدهها. تاریخ «ایده» با افلاطون شروع میشود که با واژه «ایدوس» در زبان یونانی کاری کرد که از شکل یا جنبه ساده اشیا، تبدیل شد به ساختار عقلانی و ماهیت هر پدیده یا «مثال» یا ایماژ آن و ایدهآلیسم از همینجا آغاز شد. با این تفاوت که ایدهآلیسم افلاطونی اصلا رئالیسم است، چون ایدهها نزد او واقعیت برونذهنی دارند. تا میرسیم به دوره مدرن که دکارت و «ایده»های «روشن و متمایز» را داریم و ایدهآلیسم بهمعنای مدرن، یعنی درونذهنی، ظهور میکند و بعد واکنش تجربهگرایانه هیوم شکاک و لاک را داریم و شاگرد حسگرای فرانسویاش کُندیاک و شاگردان وی، «ایدئولوگ»های فرانسوی، دستوت دو تراسی و همفکرانش میآیند و میگویند منشا هرگونه معرفت حس و تجربهاند و ایدهها نه تنها «فطری» و خودبنیاد نیستند، بلکه محصول فرعیاند و «ایدئولوژی» یعنی نقد علمی ایدهآلیسم، راسیونالیسم و متافیزیک.
تا میرسیم به مارکس و «ایدئولوژی آلمانی» که علیه ایدهآلیسم آلمانی (هگلیها) آن را «ایدئولوژی» آلمانی میخواند (چرا؟ شاید میخواهد با یک تیر، دو نشان بزند: هم راسیونالیسم و هم آمپیریسم را؟) و از اینجا مفهوم منفی ایدئولوژی (پس از ناپلئون که ایدئولوگها را تئوریسینهای ذهنی و غیرعملی میخواند)، آغاز میشود. پس در تاریخچه مفهوم ایدئولوژی سه تعریف مثبت (از دوتراسی تا لنینیستها، البته به دو معنای بیربط با هم)، منفی(از ناپلئونی-مارکسی تا درک کنونی نولیبرال و محافظهکار) و خنثی (مثلا نزد ریمون آرون و سایر جامعهشناسان) داریم. کاربرد مثبتش در مارکسیسم-لنینیسم بود که هر طبقهای را صاحب ایدئولوژی خاص خود میدانست و پرولتاریا را حامل «ایدئولوژی» سوسیالیسم «علمی». کتاب مارکس دیر منتشر شده بود و برخی کلاسیکهای مارکسیست هم با بار منفی آن بهخوبی آشنا نبودند.
ایدئولوژی نزد مارکس همان ایدهآلیسم به این معنا بود که نوهگلیهای چپ میپنداشتند که آگاهی و ایدهها هستند که تاریخ را میسازند؛ در حالیکه در واقع، شرایط زیست و تولید است که آگاهی و ایدئولوژی را برمیسازد و اما ایدئولوگ کسی است که واقعیت را در «تاریکخانه» ایدئولوژی «معکوس» میپندارد؛ بهشکل عکس برگردان. مثلا اگر ما بگوییم که یک ایدئولوگ دلیل یک انقلاب بوده، خود این تفسیری «ایدئولوژیک» و روایتی است معکوس از تاریخ، سیاست و اقتصاد! به همان معنای منفی مارکس و طنز پارادوکسیکال تاریخ این بود که از خود مارکس، مریدانش یک ایدئولوژی کامل ساختند که وقتی میگوییم ایدئولوژی تام و کامل، مراد مارکسیسم است، چون هیچ ایدئولوژی دیگری به اندازه مارکسیسم در تاریخ مدرن جامع نبوده است.
خلاصه اینکه، تعریف منفی ایدئولوژی بهتدریج در تاریخچه مفهوم غالب شد؛ از زمان مانهایم که ایدئولوژی را در برابر اتوپی قرار داد تا نقدهای بعدی مبنی بر اینکه یک گروه برساخته ذهنی میکوشد مرزبندی بین افراد ایجاد کند یا تئوری توطئه و درکی پلیسی از تاریخ ارائه دهد و اما یک تعریف خنثی از این مفهوم هم وجود دارد که در جوامع دموکراتیک، طبقات و احزاب گرایشات ایدئولوژیک، استراتژیک و تاکتیک گوناگون دارند؛ یکی چپ است، یکی راست، یکی لیبرال، دیگری سوسیال؛ بهمعنای خنثای کلمه. بحثی هم در غرب پیش آمده که باید از جنبههای نظری و جزمی و عقیدتی بهسوی جنبههای عملی و کاربردی و پراتیک و واقعبینانهتر روی آوریم. بهخصوص وقتی به حکومت میرسیم و میخواهیم پروژههای کلان را اجرایی کنیم.
درست است که استراتژی چپ این است که باید بر بخش خصوصی نظارت کند، اما ممکن است یک دولت چپ بیاید و برعکس مانند لنین در جریان تعدیل اقتصادی «سیاست اقتصادی نوین» (نِپ)، یک برنامه ظاهرا راست را پیاده کند. یا همین الان در فرانسه مکرون که تبارش از چپ آمده، میآید و یک برنامه لیبرال میانهرو را در اقتصاد پیش میگیرد که تاکتیک اجرایی در مقابله با بحران اقتصادی کنونی اروپا است.
حال این راهکارها به ایران هم میآیند و میگویند ما هم باید این شیوه را در پیش گیریم؛ در انقلاب ایدئولوژیک بودیم و حالا پراگماتیست. مکتبی و لیبرال، نخستین دوگانه پس از انقلاب بود. دولتی متخصص و منتقدانی مکتبی. بعدها این دوگانه تکرار شد تا رسیدیم به اصولگرا و اصلاحطلب و به امروز که در صفوف اصلاحطلبان هم، دو گرایش اعتدالگرا و اصلاحطلب پیدا شده است. اصل بحث از نظر صوری و شماتیک این است که ایدئولوژیها هنوز وجود دارند و هر قشر و طبقه اجتماعی و هر حزب سیاسی، ایدئولوژی خاص خود را دارد. پس از مشروطه، ما در ایران نیز، ایدئولوژیهای ناسیونالیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم را داشتهایم. در میان نیروهای مذهبی نیز این گرایشات ایدئولوژیک-استراتژیک وجود داشتهاند. برخی از شرقشناسان برآمدن چنین گرایشهایی را «اسلام سیاسی» میخوانند؛ اسلام بنیادگرا بهعنوان یک ایدئولوژی در برابر سنتگرایی ایدئولوژیکتر میپندارد.
اما سنتگرایی نیز یک گرایش ایدئولوژیک مدرن است و ما نباید میان یک نیروی سنتی و یک تفکر سنتگرا اشتباه و خلط موضوعی کنیم. مثلا امثال دکتر حسین نصر، سنتی نیستند و خیلی هم مدرناند، اما به ایدئولوژی سنتگرا باور دارند! در حالیکه علامه طباطبایی یک عالم سنتی بود. این دوتیپ متفاوتاند. بنیادگراها هم بههمین سیاق؛ مدرناند به این معنا که از وسایل مدرن استفاده میکنند تا سنت را به تخت حاکمیت بنشانند. در حالی که سنتگرایان اصلا نمیخواهند به حکومت برسند. به قول نیچه، مثل یک شیء عتیقه به سنت نباید دست زد. بنیادگرا میکوشد دولت جدید بسازد، مثلا داعش که از همه ابزارهای تکنولوژیک استفاده میکند، هرچند درونمایه و مضمون فراخوانش بازگشتِ خلافت خاص خود است.
روش و تاکتیکهایش عوض شده است. در برابر سنتگرایان و بنیادگرایان، نواندیشان از سیدجمال و اقبال تا شریعتی، میگویند برای احیای «کتاب و سنت» (بنیادِ سنت) از عصر جدید دستاوردهای مثبت را میگیریم؛ علم و فناوری، نظامهای حقوقی و مدیریتی، دموکراسی سیاسی، سوسیال دموکراسی اجتماعی، اقتصادی، اینها دستاوردهای مثبت عصر مدرناند که برخی از آرمانهای دیرینه بشر را جامه عمل پوشاندهاند مانند عدالت، آزادی و ترکیب این دو. برای نمونه در نظامهای سوسیال-دموکراتیک در کشورهای اسکاندیناوی و.. ساحت و مبحث دیگر، بحران وجودیِ معنا و معنویت، اخلاق و عرفان است که در غرب طیِ عصرِ سکولار و در نظامهای لائیک مطرح شده است. در حال حاضر ما در شرایط «پسا و پایان»ها بسر میبریم و همه معانی باید بازتعریف شوند؛ دوران نه فقط ایدئولوژیها و کلان روایات، که اصل «معنا» و انسان و نسبتش با هستی، زیرسوال است.
در این شرایط وقتی از ایدئولوژی حرف میزنیم باید معلوم باشد که معنای این مفهوم چیست و کدام تعریف از ایدئولوژی را مدنظر داریم؛ مثبت، منفی یا خنثی (مثبت نزد واضعانش، پس از انقلاب فرانسه که تفکری نو میکوشد در برابر رویکرد متافیزیکی، به نقد سرمنشا شکلگیری ایدههای حاکم بپردازد و دکترشریعتی نیز بههمین معنا از نقد ایدئولوژیک سنت استفاده میکرد و پیش از او، مهندس بازرگان در کتابهای بعثت و ایدئولوژی و «اسلام، مکتب مبارز» به این معنی که اسلام از این حالت سنتی موروثی موجود درآید و بدل به یک تفکر انتقادی راهنمای عمل مبارزاتی شود و در برابر ایدئولوژیهای موجود سپر یا اپوزیسیون «ایدئولوژیک» بگیریم.
نه اینکه بخواهیم تفکر قالبی دیگر همچون ارتدکسی لنینیستی- استالینیستی، ایدئولوژی حکومتی بسازیم؛ امری که شریعتی آن را «استحمار» بخشنامهای و قالبی «کمیسیون ایدئولوژیک» میخواند، یعنی دکترین حاکم رسمی توجیهگر وضع موجود، مشابه اداره انکیزیسیون در کلیسا و به این معنای منفی است که ایدئولوژیای که زیرسوال رفته است و نه بهمعنای خنثای عملی، یعنی چشمانداز نظری استراتژیهای کلان و تاکتیکهای تحقق آن که در جامعههای دموکراتیک هم مطرحاند و بر مبنای جهانبینیها یا تصاویری که از جهان در عصر جدید ساخته شده، شکل گرفتهاند.
و اما وقتی این ایدئولوژیها میروند در قدرت، آنجا دیگر بحث نظری نیست، آنجا سپهری ناپلئونی است! بناپارتیسم برآمده از انقلاب فرانسه بود، اما در قدرت به طعنه میگوید شما «تئوریسینها»ی گزافهگو و انتزاعی هستید و ما باید در عمل به پیش رویم! البته از زاویه دیگر، جوهر این حرف درست است که هر تاکتیک و انتخاب هر وسیله، هدف را نشان میدهد (درست خلاف اینکه میگویند هدف وسیله را توجیه میکند، یعنی برای هدف از هر وسیلهای میتوانیم استفاده کنیم)، بر عکس، وسیلهای که استفاده میکنیم، خود بیانگر هدف است، مثلا اخیرا شنیدم بخشنامه خوبی از سوی شهردار جدید صادر شده که تا اطلاع ثانوی تمامی ساختوسازها به تعویق میافتند. خب، اگر این تصمیم عملی شود، حتی موقت و نمادین، خبرش مثبت است، چراکه در شهری که به انسداد و مرز انفجار رسیده، خبر خوش میدهد. کلانشهر تهران در همه زمینههای شهری به بنبست رسیده و خروج از بحران راهحلهای بنیادین میطلبد.
شهرداریهایی که تاکنون آمدهاند، از صدر مشروطه تا حال و بهطور مشخص از زمان رضاخان تا کرباسچی و از احمدینژاد تا قالیباف، همه را میگویم بیتعارف و استثناء، زیرساختهایی ایجاد کردهاند که برآیندش شده این وضعیت که متاسفانه باید اذعان کرد که بهخصوص بهاصطلاح مدرنترها، این شهر را به این شکل برساختهاند: بزرگراههایی که بیشتر ماشین جذب میکنند تا رفتوآمد را تسهیل کنند و تراکمسازیهایی که روی گسلهای زلزله ساخته شدهاند و درآمدهایی که شهرداریها از همین راه کسب کردهاند و نه از روی عوارض و مالیات شهروندان. به هرحال این شهر اینگونه ساخته شده و ما اکنون به مرحله انفجار و احتضارش رسیدهایم! حال این کلانشهر بیریخت که از همین پنجره به بیرون و به سمت جنوبشهر که نگاه کنیم، انگار مشتی حلبی فرسوده را روی هم ریختهاند که محصول صد سال گذشته است!
به یک دولت و یک جناح و یک شخص کاری نداریم، بینش از پایه کژ بوده و تا ثریا کج رفته است! چرا میگوییم مدرنترها بیشتر اشتباه کردهاند؟ چون مثلا مانند رضاخان آمدهاند محله سنگلج (یعنی قلب تهران اصلی) را با بولدوزر صاف کرده و یک پارکشهر خوشگل و اطرافش بناهای شبهآلمانی-فاشیستی درست کردهاند. یعنی با سنت شهری و میراث فرهنگی گذشته اینطور رفتار کردهاند یا آنچه در مشهد زمان شهرداری ولیان اتفاق افتاد، بازار قدیم را تخریب کردند و همان رویه را پس از انقلاب نیز ادامه دادند تا به امروز که تمام اطراف حرم را پاساژها و هتلهای آنچنانی به سبک اماراتی فراگرفته است! شبیه کار سعودیها اطراف مکه!
و تحصیلکردگان مدرن، بهویژه ما روشنفکران، مسئولیم که معیارهای محیطزیستی، میراث فرهنگی و مصالح مدنی-اجتماعی را اصلا به جامعه آموزش ندادهایم و این حساسیتها را در وجدان عمومی ایجاد نکردهایم. اخیرا تفکرات شبه نولیبرال هم مزید بر علت شده که باید خصوصیسازی کنیم و عصبیت ایدئولوژیک را کنار بگذاریم و چپگرایی پوپولیستی کاذب است و باید سرمایهگذاران را آزاد بگذاریم و این قبیل استدلالات. نتیجه این شده که منافع خصوصی بر عمومی چیره شود که برای مثال، یکی میخواهد بیاید بستنی بخورد، وسط جاده اصلی ترمز میکند و راه اصلی شرق به غرب یا جنوب به شمال شهر را میبندد! وضعیت وسایل نقلیه عمومی شهر (اتوبوس، مترو و تاکسی) شرمآور است!
هر بار که سوار میشوم میخواهم خطاب به مسئولان نامه سرگشاده بنویسم! و فعلا از همین تریبون روزنامه شما استفاده میکنم و به وزیر راه و ترابری که به بحثهای روشنفکری هم علاقهمندند، پیغام میدهم که وضع اتوبوسها در راههای اصلی شهر واقعا فجیع است! هم تعدادشان، هم کیفیتشان و هم وضع شهروندان در این میان... اوضاع مترو هم بهتر نیست.. بسیاری از نقاط شهر اصلا وسایل عمومی ندارند و به استفاده از ماشین خصوصی نیاز دارند، طرح ترافیک هم که خریده میشود! مجموعه مدیریت شهری و اصل سیاستگذاریهای کلان که نخست، بر اساس ملاحظات محیطزیستی و سپس توجه به میراث فرهنگی، یعنی تجربه قرنها زیست و مهمتر از همه، معیارهای مدنی-اجتماعی عادلانه، اگر راهکارهای نواندیشانه و نوسازانه عاجل در پیش گرفته نشود، مستقیم به سمت انفجار و احتضار میرویم.
در چنین شرایط وخیمی، برخی آمده و گفتهاند باید راه اعتدال و مصالحه و معامله و... را در پیش گیریم و ایدئولوژیکی برخورد نکنیم! ما نیز میپذیریم که در جهان امروز فقط نظری و تئوریک بحث نمیکنند، اما در همین عرصه عمل میپرسیم شما چه راهحل عملی در دهههای گذشته برای حل مشکلات زیربنایی ارائه دادهاید؟ آیا با سیاستهای گذشته شما از زمان سازندگی به اینسو، مشکلات تشدید نشدهاند؟
* مسئله اینجاست که در مورد همین راهحلها هم شاید نوعی مصالحه در این مقالات و گفتار استنباط شود. مثلا میگویند ما امروز برای اینکه دولت بتواند طرحهای اقتصادیاش را پیش ببرد، باقی مطالبات را مطرح نکنیم. مثلا در حوزه زنان، دولت شعارهایی در انتخابات داد و رای هم آورد، اما حالا نگوییم چرا وزیر زن نداریم. نگوییم چرا حقوق زنان رعایت نمیشود. چه کنیم؟ بگذاریم دولت کارش را بکند. این را مثالی در نظر میگیرند برای پرداختن به استراتژی و گذر از ایدئولوژی. میشود بحث را به این نحو مطرح کرد؟
** نه. این خود یک ایدئولوژی دیگر (بهمعنای منفی اصطلاح) است، بهنام «پراگماتیسم» یا مصلحتگرایی سیاسی. با توجه به این نکته که در دیار ما، هر ایدئولوژی یا قلب و تحریف به چیز دیگر یا برچسبی برای توجیه اغراض و منافعی میشود. پراگماتیسم فلسفی و سانتریسم (میانهروی) سیاسی در دنیا اعتباری دارند، ولی در اینجا آنچه با مسامحه، «نولیبرال» خوانده میشود، در اصل ربطی به لیبرالیسم اصلی ندارد. من خود در لیبرالترین جوامع غربی زندگی کردهام. در آنجا هم حاکمیت قانون، امنیت حقوقی و اقتصادی شهروندی و مدنی وجود دارد. بخش خصوصی، تحت این شرایط، میتواند خلاقیت از خود نشان دهد؛ خصوصیسازی بخشها و وسایلی که دولتی بودهاند، همراه با رعایت منافع جمعی و تنها برای مسئولسازی و راندمان بیشتر است که این سیاستهای اقتصادی اتخاذ میشود.
در کشور ما، اما اصل اقتصاد دولتی است و درآمد اصلی او هم از نفت است، بخشی هم که آمده خصوصیسازی لیبرال در پیش گیرد و آزادی تعامل و تبادل دهد هم حکومتی است، لذا در عمل نوعی رانتخواری را دامن زده؛ به این دلیل که اینها منبع اطلاعات کلان را دارند. برای نمونه، در کشوری مثل فرانسه، اگر اطلاعاتی از تصمیمات کمیسیونهای اقتصادی دولتی (مثلا میخواهند شاهراهی بسازند)، اگر به سرمایهگذاران درز کند، جرم بزرگی محسوب میشود که آن را ارتکاب «جنحه درز اطلاع خودی» (یا داخلی-délit d'initié)میخوانند. پاتریس پلا که از مبارزان دوران مقاومت و دوست رئیسجمهور فرانسوا میتران و بازرگانی بزرگ بود را بههمین جرم محاکمه کردند. وقتی اطلاعات به شما برسد که دولت چه پروژههایی دارد، میروید در آن بخشها سرمایهگذاری میکنید و بعد دوستان و آشنایان و «خودیها» منفعت میبرند!
آیا بر این امور در کشور ما کنترلی اعمال میشود؟ پس چطور پدیدههای شهرام جزایریها و بابک زنجانیها رشد میکنند؟ این آدمها در مناسبات دولتی به اطلاعات دسترسی پیدا میکنند. آقایی راننده فلان مقام بوده و از سوی دولت در بازار، نرخ اعلام میکرده و خودش ناگهان میشود یک غول اقتصادی! اسم این اصلا اقتصاد لیبرالی نیست که ما چپها به آن افتخار چنین نامی را میدهیم! لیبرال به آن معنا است که مثلا در نظامی قانون بنیاد، گرایشی لیبرال است و گرایشی سوسیال. در نظامی که مناسبات اصلی اقتصادی حکومتی است، شما از دولت هم که بیایید بیرون و شرکت خصوصی بزنید و قدرتی بشوید، از حالت قبلی هم خطرناکتر است، چون دیگر نظارت «خودی»ها هم روی آن نیست! اگر یکی، دو مورد بود، میگفتیم حوادث متفرقه است. اما وقتی در تهران قدم میزنید میبینید اینها یک قشر گسترده هستند؛ این آقایان و آقازادههای پورشهنشین و مرسدسسوار و... که قیمت هر ماشینشان گاه از بهای خانهها بیشتر است، نشان از یک سیستم مناسبات و ساز وکارهای منظم و ساختاری دارد و این اختلاف طبقاتی زننده و زشت، از کودکان کار گرفته تا فقر و فاقه عیان و عمومی.
در حالیکه ما کشوری غنی هستیم، فقط نفت نیست، معادن و منابعی طبیعی و انسانی و... فلاتی بینقارهای هستیم و نقشی مرکزی در تمام مناسبات خاورمیانه داریم که در نقشه جغرافیاییمان هم مشخص است؛ گربهای که وسط آسیا و اروپا نشسته و از شمال، روسیه و از جنوب جهان عرب و آفریقا... و بهقول یک سرمایهگذار فرانسوی اگر تحریمها برداشته شود و این برجام به سرانجام رسد، 5 سال زمان میبرد تا برگردیم به شرایط قبل از تحریمها، اما اقتصاد ایران این قابلیت را دارد که بهصورت چراغگردان منطقه تبدیل شود. چنین کشوری با این غنا چرا باید شاهد فقر و اعتیاد، فحشا و... باشد؟ نمیخواهم «سیاهنمایی» کنم. امثال من اگر به کشور برگشتهایم بر این باور بودهایم که عناصر مثبتی در خطه ما و امکان اصلاح و تحول وجود دارد. اگر اینگونه فکر نمیکردیم، نمیآمدیم و مثل بسیاری هجرت میکردیم به هر جایی که اقلا کرامت شخصی و انسانیمان حفظ شود. این عناصر مثبت کداماند؟ اولا، جامعه ما جوان است.
جوان یعنی نیروی سالم تازهنفس که هنوز آلوده نشده است. برای نمونه، در همین حوزه زنان، این قشر میتوانند در حوزههای گوناگون علمی و اجتماعی رشد کنند، مثل همین خانم میرزاخانی که نابغه ریاضی جهان بود و چنین استعدادهایی را در کشور زیاد داریم، چرا نمیتوانند در زمینه سیاسی و دولتی رشد کنند؟ در آلمان یک زن توانست چهره این کشور را پس از جنگ تغییر دهد و از او بهعنوان یکی از بزرگترین سیاستمداران جهان یاد میکنند! اما در دیار ما هنوز مسئله «رجال» مطرح است و اینکه زنان هم جزء رجال محسوب میشوند یا نه؟! زنان در استادیومها شرکت کنند یا نه؟ و این سطح از بحثهایی که انسان حتی از پایینبودن سطح و مطرح کردنش شرمنده میشود در کشوری که انقلاب کرد تا برای بشریت معاصر، به تعبیر میشل فوکو، نوعی «معنویت سیاسی» و مدلی نو ارائه کند!
* پیشتر میخواستم مطرح کنم، اما حال که خود اشاره کردید میپرسم؛ مسئله این است که به یک معنا چهل سال و به یک معنا بازههای زمانی طولانیتری را پشت سر گذاشتهایم؛ جریانی بیست سال پس از انقلاب شکل میگیرد که داعیه یک رشته اصلاحات و تغییرات را در تمام ابعاد و سطوح مطرح میکند.
** جنبش اصلاحات از دهه هفتاد؟
* دقیقا. چه میشود که در دل همین جریانی که دعوی اصلاحات دارد، برخی به این نتیجه میرسند که بهجای اصلاح، صبر کنیم. آن هم بعد از تمام اتفاقاتی که طی دهه گذشته تجربه کردهایم. این تغییر عقیده از کجا میآید؟ خواه در ایدئولوژی، به تمام آن معانی کلمه و خواه در استراتژی، حداقل به آن معنی که خود مدعیاند؟
** برآمدن چنین گرایشی را صادقانه یک جریان انحرافی میدانم که همیشه در جریانها پیش آمده و پیدا شده است. میدانیم که مطالبات جنبشهای اصلاحی در تاریخ گاه از پایین به بالا تحمیل شده و گاه سیستمها خود اصلاحاتی را در پیش میگرفتند برای جلوگیری از زوال. مثلا جریان ضدرفرم در تاریخ اروپا و کلیسا، در برابر جنبش رفرماسیون که با اصلاح دینی لوتر شروع شد و بعد، کلیسا و واتیکان خود به این نتیجه رسیدند که ما باید خود اصلاحاتی را راه بیندازیم تا آن را خنثی سازد. یا در دوران مِیجی ژاپن که امپراتور آمد و اصلاحاتی انجام داد که پیشرفتهای ژاپن فعلی محصول آن است. یعنی گاه همین اصلاحات نوع دوم هم مثبت است.
عناصری در نظامها و حکومتها پیدا میشوند مانند خاندانهای برمکی و نوبختی و امثال امیرکبیرها و مصدقها که از دل حکومتها برمیآیند و از بالا میکوشند اصلاحاتی انجام دهند و متاسفانه میدانیم که اغلب در تاریخ معاصر ما موفق نشدهاند. پیشتر در تاریخ با همین شیوه توانستند حتی مغولها را اصلاح کنند یا سایر مهاجمان از اسکندر گرفته بدین سو، که در آخر عمر، شرقی شده بود و بهدنبال «آب حیات» میگشت و ارسطو میگفت که این شاگرد ما دیگر به درد نمیخورد!
در تاریخ مدرن ما، اما از زمان امیرکبیر بدینسو، این مسیر موفق نبود و به همین دلیل هم به انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی انجامید. در دوره پهلوی هم مصدق موفق به اصلاح نشد و با کودتا و اعدام فاطمی و حصر مصدق اصلاحات شکست خورد و مبارزه بهشکل قهرآمیز پیش رفت تا انقلاب و تغییر رژیم. پس از انقلاب هم که در دهه 60 به محاق جنگ داخلی و خارجی تحمیلی رفتیم تا نهایتا در دهه هفتاد و پس از جنگ، با مطالبه مردم، مسئولان به فکر اصلاحات افتادند و این پدیده قابل تاملی است؛ دو گرایش در سیستم برای بقا و اصلاح.
سپس در حوزه اصلاحات هم دو گرایش همواره وجود داشته؛ یکی رویکرد پراگماتیستی سبک کارگزارانی و سنت مرحوم هاشمیرفسنجانی و دیگری هم اصلاحات دموکراتیک اساسیتر. مطالبه انقلاب ۵۷، علاوه بر استقلال، آزادی و جمهوری بود با صبغه ایرانی-اسلامی. وجه غالب اسلامی بودن انقلاب در نظر مردم و مبارزان، مانعی برای پذیرش جمهوری و دموکراسی و پارلمان و شوراها و... دستاوردهای مدرن نبود؛ فرهنگ انقلاب اسلامی موید جمهوری و آزادی و عدالت بود. روشنفکران ملی و دینی آن را چنین تبیین کرده بودند و برای همین هم نامشان هنوز در زمره زمینهسازان وقوع انقلاب یاد میشود. آنها این آموزهها را به جوانان و دانشجویان و طبقات متوسط شهری و پیشگامان انقلاب وعده داده بودند.
ولی با پیوستن باقی اقشاری که یا در انقلاب نبودند یا بعد به انقلاب پیوستند، با هژمونی نیروهای سنت یا بنیادگرا، مسیر «ایدئولوژیک» انقلاب را در دهه 60 تغییر دادند. در دهه ۷۰ اما، بازگشتی پیش آمد به همان وعدهها و آرمانهای اولیه انقلاب؛ استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی و جمهوری اسلامی طراز عدل علوی و... بهرغم این بازگشت به آن چهرههای نمادین (مانند بازرگان، طالقانی، مصدق و شریعتی) که در این جنبش اصلاحی حضور داشت دو گرایش عمده در جریان اصلاحات بهوجود آمد: یکی راست پراگماتیست اهل مماشات و مصلحتجو که میخواست همان سنت و بنیادگرایی را دنبال و تعدیل کند، کارگزاران یا کار به دستانی که در برابر محافظهکاران (در تحلیلهای رسانهای و جهانی) و بهاصطلاح مودبانهترش «اصولگرا» بر ضرورت ملاحظه «شرایط» و مقتضیات روز تاکید میورزند و میگویند که اصولگراییای که شرایط را در نظر نگیرد میشود محافظهکاری (دگماتیسم).
«اصولی» در اینجا بهمعنای تاریخی در فقه نیست که در برابر «اخباریون»، اجتهادگرا یا عقلگرا بودند. اما اخباریون سنتی بودند؛ منظور اینکه شاید اصولگرایان خود را اینطور تعریف کنند که ما به اصولی چون اسلام و انقلاب پایبندتریم. اما در همین معنا هم باید پرسید که حفظ ارزشها و اصول، چطور در عمل قابل تحققاند؟ محصول سیاستهای کلان طی چند دهه گذشته مگر همین وضعیتی نیست که از نظر اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی میبینیم؟ در پاسخ، برخی به فکر افتادند که تجدیدنظر کنند و گرایشی شکل گرفت بهنام اصولگرایان معتدل در برابر جناح افراطی. از این طرف هم گرایشی از اصلاحطلبان سابق بهنام اصلاحطلبان اعتدالی شکل گرفتند و این دو گرایش با یگدیگر سازش و مصالحه کردند بر سر مصلحت حفظالصحه نظام.
هرچند که هر قدم کوچکی برای اصلاح امور از بالا را نیز باید به فال نیک گرفت، اگر که به نفع مردم و کشور و اصلاح نظم و مناسبات موجود و حاکم باشد، اما در جامعه هم باید یک جبهه جدی مقاومت مدنی و مسالمتآمیز و قانونی وجود داشته باشد که اصلاحگرا، به معنای مردمی و ملی(بهمعنای غیرفاشیستی) و مذهبی (اصلاحی حقیقی، یعنی دینپیرایانه) باشد. میگوییم ملیِ مردمی، چون وسوسههای شووینیستی-فاشیستی نیز اخیرا زیاد نفوذ پیدا کرده که میخواهند مثلا شاهنشاهی یا رایش ساسانی-صفوی را احیا کنند (در برابر خلافتگرایی وهابی)! صفویه خود بازسازی ساسانی بود. ساسانی و پهلوی هم میدانیم چه ایراداتی داشتند که ساقط شدند. اما این پروژه «امنیتمحور» احیا و «رستوراسیون» ملی-مذهبی (به معنای بد کلمه) همچنان تعقیب میشود و عدهای میخواهند ایران بزرگ را احیا کنند، توهماتی که در ترکیه هم دیدهایم برای احیای عثمانی؛ که در سالهای اخیر بر سیاستهای خارجی اشتباه ترکیه تاثیر داشت، در کشوری که قرار بود نواندیشی دینی را محقق سازد.
در ایران ما هم، عناصری که نه اسلام را قبول دارند و نه انقلاب را و گاه چپ هم بودهاند (و بهجای عدالتخواهی، از آن فقط برایشان پرخاشگری باقی مانده) در خدمت نظریه امپراتوری جدیدند که مشابه آن در زمان شاه هم تعقیب میشد. حزب رستاخیز که بهعنوان تنها حزب رسمی مطرح شد محصول چنین توهماتی بود که ما دیگر نباید دنبال مدل دموکراسی غربی برویم و باید به تمدن و فرهنگ بزرگ ایرانی برگردیم که آن جشنهای بزرگ برپا شد و «کوروش آسوده بخواب» و روشنفکرانی نیز پیدا شدند که به «آنچه خود داشت»، فرامیخواند (مانند مرحوم احسان نراقی و..)، «آسیا در برابر غرب» (دکتر داریوش شایگان) و علیه «غربزدگی» (مرحوم احمد فردید.)
بههرحال، همه این گرایشهای مختلف «ایدئولوژیک» میتوانند با هم مماشات کنند و وارد عمل «استراتژیک» شوند و به این میگویند مصلحت پراگماتیستی و این آیا به نفع کشور و مردم است؟ ما بینشی بنیادین و اصلاحاتی اساسی و ساختاری را در این میان نمیبینیم، بلکه در این نوع پراگماتیسم، مشکلات را روزبهروز حل میکنند و در مجموع و تحلیل نهایی، میکوشند بار را از شانه بخش دولتی بردارند و بر دوش بخش خصوصی و مردم بگذارند!
* با توجه به جمیع این بحثها بهخصوص اینکه این گرایشها از دل اصلاحطلبی برآمدهاند، شایدخیلی روشن نباشد که بهدنبال چه میگردند و شاید حتی در آخر اینطور بهنظر رسد که به منفعت میاندیشند تا به اصلاح ساختار و تغییر راهبرد.
** دقیقا.
* با این تصویر، این جریان را چطور تحلیل میکنید؟ بهویژه وقتی مطرح میکنند طرح مطالبه نشود؟! آیا پس از گذشت این همه سال مطالبات اولیه اصلاحطلبی زمانمند است؟
** خیر. پراگماتیسمی که هم از نوع اصولگرایانهاش در دولت گذشته دیدیم و هم از نوع اصلاحطلبانهاش در دولت کنونی میبینیم، بهنظر من نشانگر یک بحران ایدئولوژیک است. درست است که میگویند میخواهیم از حالت نظری- عقیدتی خارج شویم، ولی واقعیت این است که با نوعی بحران ایدئولوژیک در صفوف نیروهای اجرایی و... روبهرو هستیم. برای نمونه، برخی که اهل عمل بودهاند و دچار فقر نظری شدهاند. اول که بنیادگرا بودند، بعد گفتند دورانِ بنیادگرایی بسر آمده مانند دوره اسبسواری! بعد شاهد سربرآوردن ایران باستانگرایی بودیم که رفتند و منشور کوروش کبیر را آوردند، بعد نوعی هندیگرایی ظهور کرد و فضای فرقههای خرافی در کشور رشد کرد و این پدیده بحران هویت ایدئولوژیک، همزمان هم در جامعه و هم در نظام مطرح میشد. در فضای مجازی و جاهایی که ایرانیان آزادانه نظرات خود را مطرح میکنند نیز این بحران احساس میشود.
این موضوع در بین دولتمردان و بخش اجراییتر هم احساس میشود و استراتژی از ایدئولوژی جدا میشود! میپرسم که این گرایشات اصلا ایدئولوژیشان چیست؟ در واقع به بهانه تاکتیک میخواهند ایدئولوژی را دور بزنند. مثل اینکه به بهانه تاکتیک استراتژی را دور زنیم، حال اینکه این از آن نشات میگیرد. گفتیم که اینها هیچکدام ربطی به لیبرالیسم ندارند و یک اقتصاد رانتی بیمار دلالی و بومی و محلی در پوشش گفتمان نولیبرال، وضع موجود را توجیه میکند.
ادبیات و گفتمان نولیبرال در جهان، پس از سقوط شوروی و فروپاشی ایدئولوژیهای کلاسیک و ارتدکس مطرح شد، در دهه هشتاد و نود میلادی بازخوانی کلاسیکهای لیبرال در دستور کار روشنفکران بود.
جنبشهای نوینی شکل گرفت مثل جنبش حقوق بشر. بسیاری از عناصر چپ ایدئولوژیک سابق نیز به این جنبش حقوق بشری پیوستند. در مجموع پارادایم نولیبرال بر فضای گفتمانی دوران حاکم شد. این بازگشت هرچند بهشکلی در ظاهر غیرایدئولوژیک صورت گرفت؛ یعنی آمد و گفت که ایدئولوژیها بد بودهاند، نگفتند که مادر تمام ایدئولوژیها خود لیبرالیسم و «ایدئولوگها» بوده است. در واقع، لیبرالیسم آمد و خود را از حالت نظری به عملی تبدیل کرد. گفت عملا سیستمی که بیشتر جواب داده همان مدیریتی است که در غرب هست و این پس از سقوط شوروی به گفتمان غالب بدل شد و تا به امروز که بحرانهای سرمایهداری بار دیگر سر برآوردهاند. از پس از تاچریسم و ریگانیسم و.. بحران اقتصادی و مالی وخیم اروپای جنوبی؛ گرایش معکوس، مانند بازگشت به چپ، از آمریکای لاتین گرفته تا اروپا و انگلیس (کربین) و خود آمریکای پساریگان و نیوکانها و تا ترامپ (که سندرز را داریم)، میبینیم که حقیقت خیلی رادیکالتر بیان میشود و همه در پی آلترناتیوی از سنخ دیگرند.
گفتمان نولیبرال زیرسوال است و بدیل آن البته چندصدایی است و مانند گذشته تکصدایی، بهمعنای ایدئولوژیک که در دوره مارکسیسم علم مبارزه محسوب میشد، نیست. از جنبشهای محیطزیست گرفته تا جنبش زنان و اقلیتهای قومی و جنسیتی و مذهبی و... همه اینها در دنیا درهمآمیخته و معترض به نظم حاکم و معتقد به نظمی دیگرند. پیشتر میگفتند «ضدجهانیسازی» و امروز میگویند «جهانی دگرخواه» و البته این جنبش نیز خود یک جنبش «جهانی» است.
در ایران ما بهعلت آنکه گفتمان عدالتخواه صوری و تبلیغاتی و رسمی مطرح بوده، نسل جوان خیلی با این گفتمان جهانی آشنا نیست و ایران البته استثنایی در خاورمیانه است، بنابراین در ایران حساسیت نسبت به عدالتخواهی در جهان و سرنوشت کشورهای دیگر کمرنگ شده و گویی بخشی از مردم میگویند به ما مربوط نیست که در کشورهای دیگر چه میگذرد.
غافل از آنکه در این منطقه که مردمان همیشه تحت نظامهای امپراتوری یا شاهنشاهی و بعد خلافتهای مختلف تا عثمانی و صفویه، زندگی میکردهاند، اقوام و زبانها و مذاهب گوناگون با یکدیگر آمیخته و همزیستی داشته و اصلا شکل سبک زیست اینها با هم ترکیبی بوده است. در عصر جدید است که با پیداشدن درک غلطی از دولت-ملت که روی خاک و خون بنا میشود، در روایت فاشیستی، چنین پدیدههای مدرن و مصنوعی قومگرایی راسیستی شکل میگیرد. در حالیکه در تاریخ میبینیم که در دربار عثمانی و هند، فارسی صحبت میکردهاند. نسلکشیهای نژادی مربوط به عصر جدید است. پژوهشها نشان میدهد که گاه غرب نیز در حوادثی چون روآندا دخیل بوده است؛ به هوتو ها تلقین شد که شما از توتسیها به لحاظ نژادی برترید! چنانکه یهودیان صهیونیست از اعراب خود را برتر میدانند و میخواهند به کردها بیاموزند که از اعراب و ترکها برترند! به این ترتیب اقوام و کشورهای منطقه را به جان هم بیندازند و این ربطی به دفاع از زبان مادری یا مدیریت خودگردان و حفظ هویتهای ملی ندارد.
* حالا اگر بخواهیم خروجی بحث را با توجه به جریانات سیاسی روز و آنچه در ابتدا پرسیدم، یعنی نظری که این قشر خاص مطرح میکنند ملموستر بررسی کنیم، به نظرم قطع و یقین یکی از خروجی و تبعات سیاسیاش این خواهد بود که هر تفرقهای در جامعه اصلاحطلب نمیتواند موفقیتی را تضمین کند. اما وقتی شاخهای هست که تضعیف گفتمان میکند به آن معنای اولیه و تضعیف مطالبات باید با چه برخوردی مواجه شود؟ یعنی اصلاحطلبهایی که میگویند اصلاحات نکنیم، مطالبه نکنیم، پرسشگری نکنیم؛ اگر بخواهیم یک شاخهای به این وسعت را از دل این جریان جدا کنیم، اتفاق نامطلوبی در آوردگاههای سیاسی نخواهد افتاد؟
** اتفاق مطلوبی نخواهد بود. این جریان شبهه عمومی میپراکند، مرزها را درهم میریزد و مردم را سرگردان و گمراه میسازد. پس از آنکه شور و شوق جوانان خوابید، خطر تازهای بهوجود میآید و توطئههایی برای آینده ایران تمهید میشود. چون میبینند که دیگر مردمی نیست که مقاومت کنند. مثل شرایط پس از شهریور ۲۰ یا بعد از کودتای ۳۲. جنبش اصلاحی که از دهه ۷۰ شروع شد، بهطورکلی بهدنبال چه بود؟ دموکراسیِ سیاسی -به معنای آزادیهای شهروندی و حقوق بشری- و اجتماعی - یعنی عدالت اجتماعی- و ترکیب ایندو، در ساختاری مستقل از قدرتهای خارجی که از درون این بدیل شکل گیرد، یعنی ملی باشد و همخوانی فرهنگی و تبار تاریخی داشته باشد و از نظر مذهبی- روایتی از اسلام و تشیع ارائه کند که موید این بهبود وضع عمومی با اخذ روشهای جدید جهان و دوران باشد.
راهی که از مشروطه به اینسو، توسط روشنفکران نواندیش بزرگ مسلمان آغاز شده از سیدجمال و اقبال تا شریعتی و علمایی که به جریان پیوستهاند از خراسانی تا نائینی تا طالقانی و منتظری و در انقلاب نیز امام خمینی (ره) این دستاوردها را پذیرفت که جمهوری و دموکراسی میخواهیم به«معنای متعارف کلمه». هرچند از همان اول هم برخی اعلام میکردند اینها را نمیخواهیم و نوعی دیگر را طالبیم. آن زمان باید میگفتند تا میدیدیم آیا طبقه متوسط و جامعه مدنی ایران میپذیرفتند یا نه؟! جامعه به این دلایل آمد و انقلاب کرد و الآن از فرهنگ تا اقتصاد و اجتماع را نقد و بررسی میکند.
ما امروز نیازمند جنبشی مدنی با مطالبات روشن نظری در همه حوزهها هستیم. مثلا در حوزه محیطزیست چه راهکار علمی بلندمدتی داریم؟ چون اصلا مسئله چهار عنصر اولیه آب و هوا و خاک و انرژی، یک مسئله ملی است که باید برایش یک راهکار ملی و منطقهای و جهانی داشته باشیم. باید منطقهای بیندیشیم؛ مسئله ریزگردها، کمبود آب و خشکسالی، آلودگیهای ناشی از جنگها و صنعت در این مدت برای ما آسیبها و دردسرهای ملی و منطقهای درست کرده که مردم مجبورند در صورت ادامه آن، از این منطقه کوچ کنند. همانطور که مهاجرت از دهات و شهرستانها به شهرهای بزرگ را ضرورت اقتصادی دوران ایجاب کرد و مثلا با انقلاب ارضی شاهانه سیستم سنتی بههمخورد و کشاورزان روانه کلانشهرها شدند و بعد یک اقتصاد جدی تولیدی و صنعتی مدرن نیز بهوجود نیامد و یکی از دلایل انقلاب از نظر اقتصادی و اجتماعی هم همین عوامل بود و این روندهای کاذب که پس از انقلاب بهشکل ساختاری اصلاح نشد. تمرکز در کلانشهرها ادامه یافت.
نه تنها تمامی آن سیاستهای کلی زمان شاه در زمینههای اقتصادی و اجتماعی مورد بحث، اصلاح نشد که حتی برخی روندها تشدید شد، بنابراین برخلاف چیزی که عدهای نوستالژیک میپندارند که برخی جنبهها در زمان شاه خیلی خوب بوده باید بدانند پایههای غلط در همان زمان گذاشته شد و پس از انقلاب ابعاد میلیونی یافت؛ در تمام زمینهها میشود مثالها را یافت؛ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. الان چه نظام اقتصادیای داریم؟ چه نامی دارد؟ در واقع از تمام سیستمهای موجود تاریخ بشر، از کمون اولیه گرفته تا سوسیالیستی و از بردهداری و فئودالیسم تا سرمایهداری، که هرکدام برای خود قواعدی دارند، هر پنجتایش در این تهران و ایران حضور دارند! در همین تهران میبینید که وقتی مثلا اتوبان چمران را رو به بالا میروید فکر میکنید دارید در کانادا رانندگی میکنید! بعد یکدفعه میبینید عدهای معتاد پیاده دارند از اتوبان رد میشوند؛ بعد میروید پشت همان تپههای فرحزادی که معتادان میزیند، میبینید اصلا برای خود شهرکی است و در این تهران زیرزمینی، مردمانی شبیه بینوایان ویکتورهوگو، زندگی دیگری دارند.
خب، این از نظر اقتصادی چه سیستم مناسباتی است؟ درآمد خریداران ماشینهای وارداتی خاص از کجاست؟ خانههای شبهکاخی که بر سردر آن هم نوشتهاند «هذا من فضل ربی» از چه سازوکارهایی میآید؟ هرجا هم که کم میآوریم، میگوییم خُب، «نه شرقی است و نه غربی» و از اسلام مایه میگذارند و مدعی خودویژگی اسلامی-ایرانی میشوند. اسلام ابوذر؟ یا اسلام معاویه؟ در هر دو نوع اسلام، با دو نگرش اقتصادی، به هرحال، سیستم اقتصادی و حقوقی و فقهی اسلامی شاخصههایی داشته که الان در کرسیهای حقوق و اقتصاد دانشگاههای جهان مورد مطالعه است و دوستان ما کار کردهاند؛ مثلا در مورد امور حسبه و .. به هر حال سیستم اقتصادی خلافتهای اسلامی هم، حتی نه بهمعنای قرآنی و سنتِ صدرِ «سلف صالح»، بهمعنای تاریخی و تمدنی شناخته شده است. ما گاه بهقول دکتر شریعتی «سنت» را با «دین» خلط میکنیم و این خیلی نکته مهمی است. ما مثلا سنت روحانیت را همیشه در ایران داشتهایم.
یا پیش از اسلام هم مشکلی با انحصار زنان داشتهایم که جنبش مزدکیان را در عصر ساسانی متهم به اشتراک میکردهاند. یا در مورد پوشش و بحث حجاب پژوهشها نشان میدهد که اعراب در دوران جاهلی و اسلامی چه پوششی داشتهاند و مسلمانان جدید گاه از شنیدنش تعجب میکنند. اینها اموری عرفی و فرهنگی و سنتی است. مثلا پدیده ختنه زنان در برخی کشورهای آفریقایی و... که در اصل ربطی به اسلام ندارد و یک سنت محلی است، اما در اروپا بهعنوان یک مسئله در کشورهای اسلامی رویش بحث میشود و این در مورد تمام ادیان و ایدئولوژیها صدق میکند؛ مثلا کمونیسم که به روسیه میرود تبدیل به شکل تزاری و استالینی میشود و ارتدکسی کمونیستی پیش میآید و نیکلا بردیائف در کتاب «معنا و منبع کمونیسم روسی» این موضوع را به روشنی نشان داده است.
در واقع، ما باید بتوانیم این مقولات و مفاهیم را از یکدیگر تفکیک کنیم، واژه ها را درست تعریف کنیم و از این ملغمه و شبههای که بهنام «مصلحتگرایی» مرزها را در هم میآمیزد، برای نمونه میان «اصلاح» و «تعدیل» و..، رها و آگاه شویم. مردم خیلی روشن خواستار عدالت و آزادی و توسعهٔ عمومی هستند و ما نتیجهٔ کار را میخواهیم ببینیم. پس بطور پیشینی کاری به روش نداریم؛ بعد میآییم روشها را با هم میسنجیم. روشهای آقایان قبلا انجام شده و تاکنون طی دو دهه نتایجش را دیدیم و نتیجه جز وضع موجود نیست. این روش کارآیی نداشته و در آزمون شکست خورده؛ پس بیاییم روش دیگری را در همهٔ ابعاد امتحان کنیم.
* از سوی دیگر، چون در یک کشور جهانسومی هستیم نقش دولت خیلی مهم است. و این موقعیت فرق دارد با غرب که نهادها در آن در تاریخ تثبیت شدهاند. شما میبینید مثلا یک دانشگاه سوربن از قرن ۱۲ تا الان ساختمانش هم تکان نخورده است. اما ایرانی که بهقول آقای کاتوزیان «جامعه کلنگی» بودهاست، چه؟
** پس بگذارید برای جمعبندی بحث بپرسم هرچند میدانم چندان مایل به ورود به این حوزه نیستید. منتها بنابه دغدغه ای که برای گفتمان اصلاحات دارید که این تفکر از آفتها دور بماند، بهطورخاص بعد از اینکه چنین بحثهایی مطرح شد، برخی از اصلاحطلبهای قدیمیتر آمدند و گفتند اصلا ترجیح میدهیم از این پس دیگر ائتلاف نکنیم! چون مثلا ائتلاف کردیم و بعد از دوسال، چهارسال یا حتی پنج شش سال دیدیم آن نتیجهای که میخواستیم محقق نشد. پس مثلا در اولین آوردگاه سیاسی پیش رو، یعنی انتخابات مجلس سال ۹۸، ائتلاف نمیکنیم. از همین حالا هم هجمهها نسبت به این حرف شروع شده است و البته برخی دلایلی دارند برای مخالفتشان و آن اینکه در شرایط فعلی نیروهای اصلی اصلاحطلب بدون ائتلاف شاید پیروزی سختتر باشد. بااینهمه برای حفظ جنبش اصلاحات و جاری و ساریتر شدن مفاهیم آن، آیا میشود ائتلاف نکرد و پیروز شد؟ و میشود از این آمیختگی که خود عوارض منفی هم دارد اجتناب کرد و موفق شد؟
بحث ائتلافهای سیاسی مانند شرکت کردن یا نکردن در یک انتخابات است. یعنی تاکتیکی است که برمیگردد به تحلیلی مشخص از شرایط مشخص که در آن شرایط آیا این کار درست است یا نه؟ و یک اصل کلی همیشگی و همهجایی نیست. بهلحاظ گفتمانی و در چشم اندازهای نظری کلی، مخالف هرگونه آشوب، شبهه و آمیزش افقها هستم، و به عکس معتقد به تفکیک و تمایز و تباین و واسازی روشن نظرات و افکار هستم که همه بگویند دقیقا مطالبات و مسیرمان چیست؟ آنهم بهشکلی ریشهای و رادیکال. روشنفکر هم باید این کار را انجام دهد. در طیف و جبهه تحولخواه، روشنفکرانی هستند که باید چشماندازهای نظری روشن را ارائه کنند. و البته تناقضات و ابهاماتی هم اگر باشد راهحلش را بجویند. فرض کنید اگر جایی دین مانع دمکراسی تلقی میشود، یا همینطور در مناسبات دین و دولت، چه راهحل دینی و عقلی تبیین میکنیم؟
بنابراین، یک کار جمعی دینپژوهانه به کمک دینشناسان و علما و جامعه دینی باید انجام شود. جامعه ما چون بهلحاظ نظری دچار بحرانی هویتی است، این آشفتگیهای عملی و مصلحتی بیشتر ایجاد اغتشاش میکند و بعد این سردرگمی باعث رشد نفاق روانی میشود. الان بسیاری از ایرانیان از درون و برون، بین عمل و نظر و خواست و بیان، دچار نوعی نفاق هستند. و میگویند چهارتا کاندیدا داریم، یکی نامزدی عقلی است، یکی قلبی، دیگری کلامی (تا موقعیتمان از دست نرود!) و آخری هم عملی است، یعنی در پایان عملا به که رای میدهیم یا نمیدهیم. بنابراین اصلا چهار مدل حرف زده و عمل میشود و درست نمیدانیم فرضا این آقا چه میگوید، چهمیخواهد، چطور فکر میکند، چگونه عمل خواهد کرد؟ و این ما را در نتیجه دچار یک انشقاق و اسکیزوفرمی میسازد و متوجه نیستیم که با چه کسی رو به رو هستیم.
این وضع محصول همین آشفتگیهای هویتی و ناامنیهای روانی است. چون هر کس میکوشد گلیم خود را از آب بیرون کشد. اینرا در سیستم آموزش و پرورش خوب میبینیم: یک سیستم تصفیهکننده که مغزها را کشف میکند و میفرستد به سمت دانشگاههای بزرگ جهان. یا یک عده که مناسبات حکومتی پیدا میشوند و از این شرایط به نفع خود استفاده میکنند. فردی که میلیاردها پول مملکت را میبرد جای دیگر. این یک پدیدهٔ عمومی فساد که معلوم نیست چه کسی صالح و چه کسی فاسد است را با یک جراحی بزرگ، بعنوان اولین کار، باید با جداسازی قسمت های سالم بدن از بخشهای سرطانی، شروع کنیم، و حمله بریم به قسمتهای بیمار و مافیایی. وقتی سرطان پخش شود، دیگر معلوم نیست کجاهای بدن بیمار است، کل جامعه بیمار و محتضر میشود. الان ما حتی در جوانان و دانشجویان و اصلاح طلبانمان هم گاه تیپهایی میبینیم که معلوم نیست ایشان واقعا کیست و هویتش چیست؟
بیهویتی بدل به یک بیماری عمومی شده است. به همین دلیل است که جامعه بازگشت می کند بهسمت کسانی که به آنها اعتماد اخلاقی دارد؛ مثلا به مصدقها، ولو این که اشتباهی هم داشته باشند. یا به بازرگانها، که بهقول یکی از دوستان چپ و مخالف بازرگان که می گفت من حاضرم بعد از مرگ، سرنوشت زن و بچه ام را بدهم ایشان مدیریت کند؛ چون از نظر اخلاقی سلیمالنفس و معتمد و امین است. مسئله اخلاق بهاین معنا بسیار مهم شده است. چون جامعه ما جوان است، امیدوارم این موهبت جوانی که هنوز آلوده نشده، بتواند عزم را با جزم بیامیزد. جوانان هم در طول تاریخ اشتباه بسیار داشتند و افراط-و-تفریطها هم موجب ناکامی و سرخوردگی شده و بسیار بهای سنگینی هم پرداخت شدهاست. لذا، ما باید از این استعدادها چون مردمک چشم حفاظت کنیم و بعد، با طرح خواستههای عملی و قابلتحقق در جامعه، گام به گام جلو رویم و همچون نیروی فشار افکار عمومی و نهادهای مدنی، مطالبات را به بالا بقبولانیم. از اینرو، این مطالبات باید خیلی روشن، عملی و کارشناختی با بدیل های علمی و عملی در زمینه های گوناگون باشند تا ببینیم این کلاف سردرگم را از کجا میتوان باز کرد؛ چون در اینجا همه امور به هم مربوط اند.
مثلا شما میخواهید این تهران را به دست یک هیئت ژاپنی بدهید که جلوی خسارتهای زلزله احتمالی را بگیرد (که البته گویا آمدهاند و نومید برگشتهاند!)؛ باید هم قدرت تخریب داشته باشد هم از نو زیرساختهای مشخص جایگزینی تعریف کنید. زیرساخت موجود خراب است و روی گسل ها ساخته شده است؛ آن هم در شهری که خاکش رانش دارد. این معضلات شوخی است؟ اصلاحات از را از کجا باید شروع کرد؟ فکر میکنم اول، مسئله ایدئولوژیک است. ما هنوز به ایدئولوژی، به معنای علمی و خنثی و سیستم فکری بر اساس جهان بینی و با چشم انداز روشن، نیاز داریم. بعد هم بر اساس یک استراتژی باید دید چه تاکتیکهایی باید اتخاذ کرد که بتوانیم به مطالبات برسیم.
از این دوستان میپرسیم چه تاکتیکی پیشنهاد میکنید برای تغییر اوضاع بحرانی کنونی و بعد مقایسه میکنیم که آیا روش ما درست بوده یا روش شما. همه دعاوی ایدئولوژیک و استراتژیک در اقدام نمودار میشوند. مانند همین خبر مثبت بخشنامه شهرداری که گفتیم تمام ساخت و سازها موقتا تعلیق. باید با اقدام و شوکی عملی جامعه بفهمد که آب چقدر حیاتی است. من در اروپا هم ندیدهام که در شهری که آب نیست در اتوبانهایی که مدام دود تولید میشود، گل بکارند و مدام آبیاری کنند! این آب باید مثل طلا هر قطرهاش حفاظت شود و آب آشامیدن حتی بر کشاورزی تقدم دارد، چه رسد به مصارف دیگر!
عمق بحرانها بسیار جدی است و با این شوخیها که برخی از دوستان میکنند راهحل یافت مینشود. میگویم شوخی: مثلا در سانحه قطار سمنان وزیری که مباحث روشنفکری را هم دوست دارد فرمود دیه شان را میپردازیم و یا من از طرف مادری تبریزی ام! آیا مسئله اینست که این جادهها و راههای ما بیش از جنگ ایران و عراق کشته داده، آخرینش همین حادثه هرمزگان؛ و فقط این نیست که ما چهارتا هواپیما بخریم و مسئله حل شود. تقدم بینش جمعی در تمام سطوح نه برای ملت و نه دولت جا نیفتاده است، و در همه حوزهها اول جمع بر فرد تقدم دارد.
در کشور ما دولتها همیشه ضعیف بودهاند. نمونه واضح، در ترافیک شهر است که مامور پلیس نقشی ندارد و تازه اگر هم بخواهد نقشی ایفا کند ممکن است بیشتر مشکل ایجاد کند! باید کاری کنیم که دولت تقویت شود. دولت غیر از اینکه نیروی ضربتی و لازم را برای اجرای قانون ندارد، در حوزههای دیگر هم به همین نسبت ضعف دارد و نمیتواند از خود دفاع کند. مثلا در همین داستان برجام، با آنکه آمریکا راضی نیست و آنرا بهنفع ایران میداند، دلواپسان هم هنوز تکرار میکنند که برجام بهضرر ایران است، و گویی دولت نمیتواند از همین دستاوردش هم چنانکه بهشایستگی دفاع کند!
این بهعلت همین روحیه سازش و مماشات و مصلحتگرایی و تعارفاتی است که اسمش را میگذاریم اعتدالگرایی و میخواهیم با رقبا ائتلاف کنیم. درحالیکه اتفاقا هرچه از جنبش اصلاحی دهه هفتاد پیش آمدهایم مطالبات مردم رادیکالتر شدهاند، و اگر توجه نشود و دولت نتواند اجابت کند، این ماجراها دامنه مییابند و مردم ناامید میشوند. از سویی بحرانهای اجتماعی و اقتصادی پیش میآید که معلوم نیست خروجی آن چه باشد؛ زیرا اگر خود بدیل روشنی نسازیم، برای ما آلترناتیو میسازند!
http://aftabeyazd.ir/?newsid=87530
ش.د9603949