نامزد ما شخص روحاني است
تجربه نشان داده رياستجمهوري در ايران معمولا دو دوره است مگر اينكه مشكلي حاد به وجود آمده باشد. يكي در مورد ابوالحسن بنيصدر كه به دليل تخلفات متعدد در اداره كشور و همكاري با نيروهاي معاند عزل شد بعد هم از كشور رفت، ولي اي كاش كه ميماند، مورد دوم هم شهيد رجايي بود.
متاسفانه اشخاص زيادي هستند كه لياقت اداره كشور را دارند ولي حضور آنها با موانع قانوني يا ميلي روبهرو است.
ما به آقاي روحاني كه با انبوه مشكلاتي كه از قبل برايش باقي مانده بود مبارزه ميكند به طور نسبي نمره قبولي ميدهيم نه تجديدي.
بنيصدر كيش شخصيت داشت
بنيصدر دو ويژگي داشت يكي اينكه بهشدت خودمحور بود. من معتقد نيستم وي در جنگ خيانت كرد. اگر هم با سپاه و ارتش مخالفت ميكرد به خاطر اين بود كه ميخواست پيروزي در جنگ را به نام خود تمام كند.
بني صدر كتابي نوشته است به نام «كيش شخصيت»؛ به قول آقاي جلالالدين فارسي، انگار مقابل آيينه نشسته و اين كتاب را نگاشته است. ايشان كيش شخصيت داشت و خود را همهكاره مملكت ميدانست. بني صدر با ما زاويه داشت اما تا پيش از اينكه به منافقين بپيوندد خائن نبود. وي ميتوانست بعد از بركناري، در كشور بماند و شهردار و استاندار شود ولي كيش شخصيت، وي را وادار كرد از ايران برود.
بني صدر قطعا اگر در كشور ميماند اعدام نميشد. بني صدر وقتي به منافقين پيوست خائن شد.
حتي آقاي مصباحيزدي هم با احمدينژاد زاويه پيدا كرده
اصولگرايان قطعا روي يك گزينه به وحدت ميرسند. اگر احمدينژاد ميماند دوقطبي به وجود ميآمد و آنها نميتوانستند روي يك نفر اجماع كنند. حتي آقاي مصباحيزدي هم با احمدينژاد زاويه پيدا كرده است. همچنين خيلي از اصولگرايان محترم معتقد به ارزشهاي اصيل انقلاب نيز كه افراد سالمي هستند (هر چند با روش كار و نظرات آنها موافق نيستم) با احمدينژاد مشكل دارند.
نيامدن احمدينژاد، آراي روحاني را كاهش ميدهد. اگر وي نامزد ميشد حتي جناح مخالف روحاني هم از ترس روي كار آمدن دار و دسته احمدينژاد، به روحاني راي ميدادند.
اصولگرايان دنبال چهرههاي سوخته نميروند
احساس من اين است كه اصولگرايان دنبال كسي ميگردند كه مهره سوخته نباشد مثل ضرغامي. آنها دنبال نسوختهها ميگردند نه سوختهها.
اصولگرايان ديگر به قاليباف مراجعه نميكنند. چون قاليباف براي خودش عددي است. آنها دنبال عدد نميگردند. پي كسي هستند كه بتوانند راحت از وي سواري بگيرند نه شخصي كه بر آنها مسلط شود. اصولگرايان دنبال موج سواري هستند. قاليباف موجي نيست كه بتوانند سوار آن شوند.
استارلايت بعد از انقلاب ورشكسته شده بود
كارخانه جوراب استارلايت بعد از انقلاب ورشكسته شده بود. آقاي ميرحسين موسوي چند نفر را براي سرپرستي آن به احمد آقا پيشنهاد كرده بودند كه من را براي اين كار انتخاب كردند. كارخانه ٩ ميليون تومان زيان انباشته و ماليات عقب افتاده داشت. طوري كه من به شوخي گفتم احمد آقا و ميرحسين سر من كلاه گذاشتند! كمتر از ٣ سال آن زيان را پرداخت كرديم و حتي ٥٠ درصد سهام آن را از بنياد مستضعفان خريديم. اما همين دستاويز رقباي ما شده بود. تا ميآمدم در مجلس انتقادي كنم آقاي احمد توكلي بلند ميشد و ميگفت استارلايت چه شد؟ اين جريان مربوط به سالهاي اول رهبري آيتالله خامنهاي بود. من هم روزي از اين حرفها و تهمتها به ستوه درآمدم و پيش رهبري رفتم و گفتم ديگر اين كارخانه را نميخواهم. ايشان دليلش را پرسيدند. پاسخ دادم: به خاطر اين كارخانه، همهچيز ما را زير سوال ميبرند. خلاصه مديريت كارخانه را تحويل دادم و رفتم.
دستور امام براي ممنوعيت نمازجماعت در كارخانهها در زمان جنگ
يكي از كارهاي ديگري كه در استارلايت كرديم ممنوع كردن نماز جماعت در ساعت اداري بود. نماز جماعت براي عدهاي شده بود بهانهاي براي كار نكردن. يك ساعت قبل از اذان آستينها بالا ميرفت براي وضو گرفتن. تعداد دستشويي هم محدود بود و تا اين جمعيت وضو بگيرند حداقل نيم ساعت طول ميكشيد. بعد از نماز هم روضهخواني و مداحيهاي چهل و پنج دقيقهاي به مناسبتهاي مختلف انجام ميشد.
در كارخانه يك سالن وسيع را تبديل به نمازخانه كرده بودند و يكي از آقايان كه به هيچ عنوان كار نميكرد شده بود امام جماعت. من شوراي اسلامي كارخانه را منحل و نماز جماعت را هم ممنوع كردم. به امام هم موضوع را گفتم. ايشان به ميرحسين گفت نماز جماعت را از كارخانهها برداريد و اين كار انجام شد.
امام دستور دادند نماز جماعت در كارخانهها تعطيل شود چرا كه توليد به بهانه نماز، خوابيده بود.
از هايد پارك لندن تا مجلس تهران
در هايد پارك هر كه هر چه ميخواهد ميگويد ولي وقتي از آنجا بيرون ميآيد نظم اجتماعي را محترم ميشمرد و اعتراضات خود را در قالب حزب، روزنامه، شبنامه يا راهپيمايي پيگيري ميكند. ولي اول انقلاب اين طور نبود. مخالفان ميخواستند با ما مسلحانه گفتوگو! كنند. در راهپيمايي چريكهاي فدايي خلق در سال ٥٨ كه خود بنده آن را بر هم زدم؛ تظاهراتكنندگان با در دست داشتن اسلحه شعار «نان، مسكن، آزادي» سر ميدادند. مگر ميشود با فشنگ دنبال نان و آزادي بود؟
معينيفر را نزدم
كتك زدن معينيفر توسط من دروغ محض است. آن آقايي كه اين كار را كرد علياكبر غفاري قرهباغ، نماينده اروميه بود كه پيرمرد مسني هم بود. عمامهاش هم سياه بود نه سفيد. اما چون من هم غفاريام، مطبوعات به اشتباه اسم مرا زدند.
شايد من در دعوا بوده باشم ولي وي را نزدم. خدا رحمت كند آقاي دكتر يدالله سحابي را، همان موقع در مجلس به من گفت آقاي غفاري همين را ميخواستيد؟
آقاي هاشم صباغيان، نماينده مجلس از گروه نهضت آزادي براي نطق پاي تريبون رفت. دو روز قبل آقاي رفسنجاني حدود ٢٥ نماينده از جمله من، صادق خلخالي، مرتضي الويري، علي محمد بشارتي را جمع كرده و گفته بود آقاي صباغيان ميخواهد پس فردا حرفهاي تندي در مجلس بزند اگر امام و من را دوست داريد خواهش ميكنم وارد اين تشنجها نشويد و نگذاريد مجلس شلوغ شود. امام نميخواهد از او دفاع كنيد بگذاريد هر چه آقاي صباغيان ميخواهد بگويد و كاري به كارش نداشته باشيد. روز حادثه، آقاي صباغيان پشت تريبون رفت و شروع كرد به حرف زدن و هر چه خواست گفت.
آقاي هاشمي ميگفت ساكت بمانيد
آقاي علي محمد بشارتي كه بعدا وزير كشور شد خطاب به هاشمي گفت كه ايشان همه انقلاب را زير سوال بردند باز هم شما ميگوييد سكوت كنيم كه هاشمي پاسخ داد بله و باز هم ميگويم سكوت كنيد. لطفا ساكت باشيد. ١٠ دقيقه وقت كه تمام شد آقاي هاشمي زنگ زد ولي صباغيان پايين نيامد و ١٠ دقيقه ديگر هم صحبت كرد. بعد از پايان ده دقيقه دوم؛ آقاي هاشمي از وي خواست نطقش را پايان دهد ولي ايشان اين كار را نكرد. هاشمي گفت آقاي صباغيان شما ميخواهيد مشكلآفريني كنيد ولي دوستان ما وارد اين بازي نميشوند. صباغيان ١٠ دقيقه ديگر هم حرف زد يك مرتبه آقاي غفاري قره باغ بلند شد و به سمت تريبون رفت.
غفاري قره باغ گفت: آقاي هاشمي اگر شما عرضه اداره مجلس را نداريد ما خودمان اين كار را ميكنيم. الان خاطرم نيست بين قره باغ و صباغيان چه حرفهايي رد و بدل شد و دروغ هم نميتوانم بگويم. ابتداي كار دعوا هم نشد. ولي وقتي صباغيان داشت از تريبون پايين ميآمد ناخواسته دستش به عمامه قره باغ خورد و عمامه افتاد زير پاي نمايندگان. وقتي عمامه سيد اولاد پيامبر(ص) زير پا افتاد خون نمايندگان خط امام به جوش آمد و جنگ آغاز شد. مقصر هم به نظر من قطعا صباغيان بود.
خيلي از نمايندگان سيگاري بودند
من در طول نمايندگيام در مجلس فرد پركاري بودم. حتي نامههاي مردم را هم در ساعت كاري مجلس جواب نميدادم. حتي با رسانهها مصاحبه نميكردم چرا كه آن را در وقت اداري حرام ميدانستم. سيگار هم نميكشيدم در حالي كه خيلي از نمايندهها سيگاري بودند و به لابي ميآمدند و سيگار ميكشيدند. از تلفن مجلس هم كه ١٠ خط داشت استفاده نميكردم.
يك روز بعد از ٢ ساعت نشستن روي صندلي مجلس و نطق كردن و نطق شنيدن و غيره، يك لحظه عمامهام را برداشتم تا سرم را بخارانم؛ خميازهاي هم كشيدم. يكمرتبه ديدم يك آقاي خبرنگار دوربين را سمت من گرفت و از اين حركتم يك عكس گرفت. به سرعت از روي صندلي بلند شده و به سوي او رفتم و دوربين را از دستش گرفتم. خبرنگارها دورم جمع شدند. به او گفتم من دو ساعت اينجا نشسته بودم و كار ميكردم يك عكس نگرفتي تا خميازه كشيدم اين كار را كردي؟!
با كلتم نجوا و درد دل ميكردم
قبل انقلاب يك كلت داشتم و با آن نجوا و دردل ميكردم. با آن به دنبال آزادي مردم ميگشتم و تضمينكننده همه آزاديهايي ميدانستم كه بيش از هزار سال بود كه از ما گرفته بودند.
يك شب به تفنگم گفتم اگر من كشته شدم تو شهادت بده كه من براي گرفتن حقوق مردم تو را به دست گرفتم. آن اسلحه را بعد از انقلاب تحويل دادم.
رفاقتم با عرفات باقي ماند
عرفات آن موقع غير از عرفات سالهاي پاياني عمر بود. قبل از انقلاب در اردوگاهش زندگي ميكرديم. يك چريك محض بود. حتي تا اين اواخر ازدواج نكرد و ميگفت من با فلسطين ازدواج كردهام و فلسطين كه آزاد شد جشن دامادي من است. بسيار شبها تا صبح با يكديگر حرف ميزديم و او مدام از آرزوها و آرمانهايش براي آزادي فلسطين صحبت ميكرد. مدام ميگفت آزادي را با تفنگ ميگيريم و آزادي از خان اسلحه رد ميشود.
سال بعد از اينكه ايشان از لبنان بيرون رفت و با اسراييل و امريكا بست و خود را خلع سلاح كرد او را هنگام طواف كعبه ديدم. در محافظت شديد باديگاردها و پليس سعودي. خواستم پيشش بروم ماموران نگذاشتند فرياد زدم: ابوعمار! ابوعمار! مرا ديد و به معاونش گفت كه بگذاريد بيايد. رفتم پيشش و گفتم خجالت نكشيدي؟ اين طور ميخواستي آزادي را اسلحه بگيري؟ آرمانهايت كجا رفت؟ از ترس موش فرار كردي؟! گفت: چارهاي نداشتم. همه ما را تنها گذاشته بودند.
چرا. مكرر او را ديدم از جمله در آلمان و لبنان. رفاقتمان اصلا از بين نرفت اما انتقاداتم به وي پابرجا بود.
آيتالله يزدي آدم سالمي است
من آقاي يزدي را همين الان هم قبول دارم. ايشان به من خيلي كمك كرده و در چند دوره كه صلاحيت من توسط شوراي نگهبان رد شده يك تنه وارد عمل شده و تمام تلاش خود را كرده تا صلاحيتم مجددا تاييد شد. من با نظرات آيتالله يزدي كه يك اصولگراي مطلق است موافق نيستم ولي ايشان را خيلي دوست دارم. آدم بسيار سالمي است و همه اتهامات مالي هم كه به ايشان ميزنند دروغ است. ميگفتند لاستيك دنا مال ايشان است به همان اندازه كه كميته امداد متعلق به آقاي عسگر اولادي بود لاستيك دنا هم مال آقاي يزدي است.
ايشان را به سلامت قبول دارم. براي انقلاب رنج بسياري كشيده و تبعيد شده است. جزو روحانيون شاخص ضد شاه بود. بعد از انقلاب هم جزو مديران امام بود. وقتي هم مسوول قوه قضاييه بود هر ايرادي كه به دستگاه قضايي داشتيم پيش او ميرفتيم و ميگفتيم و خودشان به طور مستقيم وارد عمل ميشد و جلوي تخلفات را ميگرفت.
هيچ كس جز خلخالي، هويدا و خدا نميداند چه كسي او را كشت. هر كس بگويد غفاري يا هر كس ديگري اين كار را كرد صددرصد دروغ ميگويد. خلخالي بعد از پايان دادگاه همه را از سالن بيرون كرد و خودش ماند و هويدا.
هويدا قابل دفاع نبود
آقاي هويدا فرد قابل دفاعي نبود. ٥ اداره مهم زيرنظر مستقيم نخست وزيري شاه اداره ميشد كه يكي از آنها اوقاف بود. پول حرم امام رضا (ع) را ميگرفت و كارش پرورش آخوندهاي مزدور طرفدار شاه بود. ميخواست از طريق پولهاي اوقاف آخوندها را بخرد و از آنها جاسوسي كند.
پيشنهاد رشوه ٢٠ ميليوني هويدا
در همان دادگاه خلخالي گفت كه هويدا به من گفته اگر اعدام مرا تنها دو ماه عقب بيندازي ٢٠ ميليون تومان پول به تو ميدهم. آن موقع با ٦٠٠ هزار تومان پول ميشد يك آپارتمان سه طبقه شيك در يك منطقه خوب تهران خريد. وضع ما هم اينقدر خراب بود كه پول ناهار بچههايي كه دادگاه را تشكيل داده بودند نداشتيم چرا كه بودجه دست دولت موقت بود و تا به ما پول بدهد طول ميكشيد. ضمن اينكه جهت دولت موقت با ما متفاوت بود.
فردوست يك آدم فرهنگي بود كه از ٥سالگي با شاه بزرگ شده بود و خاطرات بسياري از وي داشت. پدرش باغبان رضاخان بود. فردوست چيزهاي بسياري درباره نظام پهلوي نوشته كه بسياري از آنها هنوز هم محرمانه است و در مركز اسناد وزارت اطلاعات نگهداري ميشود.
دفن هويدا در اسراييل توقع داشتيد به هويدا مدال افتخار بدهيم!
قطعا آقاي خلخالي مجتهدي مسلم بود. اين را بدون بروبرگرد ميگويم. علمش كف دستش بود و فقه را خوب ميدانست و برخلاف آنچه ميگويند بسيار آدم رئوف و مهرباني هم بود. امروز كه من اين حرفها را ميزنم دفاع از خلخالي نه نان دارد نه آب، بلكه نان ما را آجر نيز ميكند ولي نبايد چون دست ايشان از دنيا كوتاه است هر نسبتي را ميخواهيم به او بدهيم. بعد از انقلاب خلخالي سر برخي موضوعات كه اكثر آنها هم نزاعهاي سياسي بود، تخريب شد.
حتي شايعه كرده بودند او معتادان مواد مخدر را اعدام ميكند در حالي كه اين دروغ محض بود. ايشان حتي يك معتاد را اعدام نكرده است. فقط قاچاقچيها اعدام ميشدند. من و شما شب اول قبر بايد جواب دهيم.
در مورد دادگاه هويدا هم من اعتراضي از ايشان نشنيدم چرا كه هويدا قانوني محاكمه شد. البته بايد توجه داشت اين اتفاقات سال ٥٨ اتفاق افتاد كه كمتر از ٧ ماه از ١٧ شهريور گذشته بود.
هم بند دكتر شريعتي
٤٠ روز با شريعتي در يك بند بودم. من بعد از امام و پدرم ايشان را قبول دارم. آدم روشنفكر و بسيار متديني بود. نمازش را هم اول وقت ميخواند. فردي متدين و متعبد بود ولي اهل خنگوله بازي هم نبود. واقعا او به سفر حج نرفته بود بلكه پرواز كرده بود.
مرگ شريعتي و آقا مصطفي مشكوك است
مرگ دكتر مشكوك است. همين طور مرگ حاج آقا مصطفي خميني.
آقا مصطفي سالم سالم بود و هيچ مشكلي نداشت. امام نگذاشتند ايشان را كالبدشكافي كنيم. گفتند مرگ حق است.
اگر مصطفي ميماند يقينا جاي پدرش را ميگرفت. سوادش كمتر از امام نيز نبود. حدود ٤٠ جلد كتاب نوشته بود. فردي علمي، جدي و در عين حال شوخ طبعتر از امام بود. فردي كاريزماتيك بود. صداي بمي هم داشت و به شوخي ميگفتيم آقا مصطفي بلندگو قورت داده است.
يادم هست نوجوان كه بودم به همراه پدرم سر درس امام رفتيم. امام شروع به درس دادن كرد اما آقا مصطفي اشكالي را به درس ايشان گرفت. امام توضيح داد اما آقا مصطفي دوباره اشكال ديگري به همان مبحث گرفت. دوباره امام توضيح داد اما آقا مصطفي سهباره اشكال ديگري را مطرح كرد.
امام گفت صبر كن خانه كه رفتيم با هم مينشينيم درباره اين موضوع بحث ميكنيم.
من ١٦ آخوند را خلع لباس كردهام. يكي از آنها در تنكابن قاچاقچي ترياك بود. آن موقع هرويين در ايران نبود و ترياك زياد معامله ميشد.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=56884
ش.د9502391