تاریخ انتشار : ۲۹ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۴  ، 
کد خبر : ۳۰۵۴۳۶
گفت‌و‌گو با علیرضا بهشتی (استاد علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس)

زمینه‌های شکل‌گیری خشونت‌ مدرن

مقدمه: از مهمترین موضوعاتی که این روزها محل تأمل متفکران قرار می‌گیرد بحث «بحران خشونت و افراطی‌گری» در منطقه و جهان است. اهمیت مسأله تا بدانجا است که دکتر حسن روحانی در شصت و هشتمین نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، طرح «جهان عاری از خشونت» را ارائه کرد که با همراهی 190 کشور عضو مجمع تصویب شد. در کنار سهمی که ایران در تئوریزه کردن صلح و مبارزه با خشونت داشته است، متفکران دیگری همچون جان رالز در نظریه «عدالت اجتماعی» و نوآم چامسکی تلاش‌های تئوریک بسیار کرده‌اند اما به نظر می‌رسد که جامعه جهانی نتوانسته آنچنان که باید صدای صلح را بشنود! واقعه 22 مارس بروکسل و 13 نوامبر پاریس گواهی بر این مدعا است. امروزه از این دست «خشونت‌های مدرن» را در سوریه، عراق، افغانستان و ترکیه و... شاهد هستیم تا آنجا که گاه شهروندان برای رهایی از آن‌ مجبور به مهاجرت می‌شوند. شاید بتوان نقطه آغاز این دست خشونت‌های مدرن را به حادثه 11 سپتامبر ارجاع داد؛ حادثه‌ای که پدیده طالبان و داعش را آبستن بود. اگر در گذشته، خشونت‌ها اغلب با انگیزه تصاحب خاک و سرزمین، قلمرو، منابع و... بود اما امروزه به نظر می‌رسد «خشونت‌ مدرن» رنگ و رخساری دیگر یافته است. اینکه «خشونت مدرن» چه ویژگی‌هایی دارد؟ و زمینه‌های سیاسی- اجتماعی شکل‌گیری آن چیست؟ جای تأمل بسیار دارد. برای بررسی ابعاد این موضوع با دکتر علیرضا بهشتی، استاد علوم‌سیاسی دانشگاه تربیت مدرس به گفت‌وگو نشستیم. که در زمینه «فلسفه سیاسی» دارای دیدگاه‌های قابل تأملی است، در مسأله «تساهل» و «مدارا» که از پایه‌های اساسی بحث صلح است کتاب «ابعاد نظری مسأله تساهل» را نگاشته است. ماحصل نشست «ایران» با او را در ادامه می‌خوانید:
پایگاه بصیرت / مهسا رمضانی

(روزنامه ايران - 1395/01/30 - شماره 6192 - صفحه 17)

* جناب دکتر بهشتی، «خشونت» و «صلح» دو مفهوم متعارض هستند که قدمتی به درازای تاریخ بشر دارند، اما به نظر می‌رسد که این روزها در سطح بین‌المللی ما با افزایش و تقویت رفتارهای خشونت‌آمیز مواجه هستیم. به اعتقاد شما چه زمینه‌های سیاسی و اجتماعی در بروز «خشونت‌های مدرن» مؤثر بوده است؟

** اسلاوی ژیژک، فیلسوف و جامعه‌شناس اسلوونیایی، کتاب بسیار مهمی در زمینه با خشونت دارد و در آن به حکایتی مشهور درباره یک افسر آلمانی که در جریان جنگ جهانی دوم از کارگاه نقاشی پیکاسو در پاریس دیدن کرد، اشاره می‌کند که در جریان آن، وقتی نگاه افسر نازی به تابلوی «گرونیکا» افتاد از آشوب آن، جا خورد و از پیکاسو پرسید: «این کار شماست؟» و پیکاسو هوشمندانه جواب داد «نه، کار شماست».

ژیژک در کتاب خود به این واقعیت اشاره می‌کند که در بحث درباره حوادثی چون 11 سپتامبر تا ریشه‌ پیدایش چنین بحران‌هایی به درستی شناخته نشود، برخورد صحیح با آنها ممکن نمی‌شود. به نظر من چنین وقایع تلخی، ریشه در دو واقعیت دارد؛ نخست اینکه، غرب در کم کردن شکاف بهره‌مندی اقتصادی و رفاه میان شمال و جنوب کوتاهی کرده است و دوم اینکه؛ در به رسمیت شناختن گوناگونی فرهنگی موجود در جهان و درک آن تعلل ورزیده است. بدیهی است که این به معنای درست دانستن عملیات تروریستی مثل 11 سپتامبر نیست، اما متأسفانه تنها پس از بروز چنین وقایعی است که غرب به خود آمد.

می‌دانیم که پس از جنگ جهانی دوم، دنیای نوین کوشید تا از طریق برنامه‌های توسعه مبتنی بر «مکتب نوسازی» به یکسان‌سازی جهان بشری مبادرت ورزد؛ برنامه‌ای که نهایتاً نافرجام ماند؛‌ این همان چیزی است که در ادبیات «السدیر مک‌اینتایر» با عنوان رسالت شکست خورده و از پیش محکوم به شکست پروه روشنگری می‌شناسیم و در نگاه انتقادی «میشل‌بن سایق» و «ژرار اشمیت» با عنوان «گسست تاریخی فرجام‌باور» یعنی پایان ایمان به نفس مسیحایی و ایمان به علم و فناوری نوین برای دستیابی به فردایی روشن برای همه بشریت معرفی می‌شود.

در این میان، مهمترین اشتباه غربیان این بود که فکر می‌کردند یک الگوی توسعه در همه مکان‌ها قابل تسری است، اما بعداً بتدریج متوجه شدند الگوی مورد نظرشان عام و جهانشمول نیست و ضرورتاً با مؤلفه‌های فرهنگی و بافت زمانی و مکانی جوامع دیگر سازگار نیست. از این رو، نسخه‌‌پیچی‌های کلی برای دنیا را کنار گذاشتند. با این همه، هنوز این نگاه هم در میان بسیاری از اندیشمندان و سیاستمداران غالب است و تصمیم‌گیری‌ها هنوز با این شیوه پیش می‌رود؛ نظریه‌ها و سیاستگذاری‌ها تک‌صدایی است و بیشتر مسائل را از منظر جهان‌بینی خود مطرح می‌کنند.

غربیان در برخورد با «دیگری»، یعنی غیرغربی‌ها، در بهترین شکل بحث «تحمل» و «مدارا» را طرح می‌کنند؛ به عبارتی این برخورد در یک پیوستار قرار می‌گیرد؛ یک سر طیف بحث «هضم و ادغام فرهنگی» است و در سر دیگر پیوستار بحث «تحمل و مدارا» مطرح می‌شود. البته بتازگی در فهم مسأله تساهل و مدارا دگرگونی مهمی را شاهد بودیم. تا چند دهه پیش، هدف از مداراگری تشویق دیگران به تحمل مخالفانشان بود. به رغم اینکه دعوت خوبی بود اما حداقلی و ناکافی به نظر می‌رسید اما امروز مداراگری نه تنها تحمل «دیگری» بلکه حتی «به رسمیت شناختن او» تعریف می‌شود. این نگرش جدید بویژه بعد از گسترش و بلوغ نهضت چندفرهنگی‌ رایج شد و وقایعی چون 11 سپتامبر، جنگ افغانستان و عراق و مسائلی که در بعضی از کشورهای اروپایی اتفاق افتاد، در سرعت بخشیدن به آن نقش داشت.

در این برهه، بتدریج این نگاه شکل گرفت که صرف «تحمل و مدارا» کفایت نمی‌کند و باید سازوکارهای مناسبی برای به رسمیت شناختن تفاوت‌ها فراهم کنیم. شخصاً اعتقاد دارم که گام‌های خوبی در این رابطه برداشته ‌شده ‌است. منتها تا این گام‌ها از صورت نظریه درآمده و اجرایی شود، راه طولانی در پیش است.

* به نظر می‌رسد در بحث «مدارا» راه‌حل ابتدایی جان رالز راهگشاتر است؛ به زعم او، برای داشتن یک نظام همکاری عادلانه باید چارچوبی مهیا کرد که دیدگاه‌های متفاوت به صورت مسالمت‌آمیز در کنار یکدیگر همزیستی داشته باشند، چقدر با این دیدگاه همدل هستید؟

** بله، دقیقاً همین‌طور است. باید به سراغ یک اجماع همپوش رفت و بدانیم که بنیان این اجماع همپوش بر این است که در امر سیاست، از «امر عقلانی» فاصله گرفته و به سمت «امر عقلایی» حرکت کنیم؛ یعنی از rational به سمت reasonable گذر می‌کنیم.

* منظورتان را از «امر عقلایی» و «امر عقلانی» روشن‌تر بیان می‌فرمایید؟ این دو اصطلاح چه تمایز مفهومی‌ دارند؟

** وقتی از «عقلانیت» سخن به میان می‌آید، توأمان مسأله «حقانیت» نیز مطرح می‌شود؛ یعنی وقتی فردی الگوی زیستی الف را انتخاب می‌کند، در واقع این الگو را بهتر از الگوهای دیگر می‌داند. بنابراین وقتی می‌خواهد برای برتری این الگو دلایلی اتخاذ کند، از استدلال‌هایی استفاده می‌کند که قصد آن نشان دادن «حقانیت» آن است. اینجا متقاعد شدنِ طرف مقابل اهمیتی ندارد، اصل این نیست که ما با هم به یک تفاهم برسیم بلکه اصل بر این است که من برای شما تبیین کنم که چرا «من»، این الگوی زیستی را انتخاب کردم اما وقتی به سراغ «امر عقلایی» می‌روید، قصد این است که شما استدلال‌هایی را مطرح کنید که تخمین می‌زنید برای دیگران هم قابل پذیرش باشد.

این می‌تواند مبنای یک نظام همکاری عادلانه باشد. برای همین در «جوامع چندفرهنگی» باید به سمت حاکمیت «شیوه عقلایی» برای تنظیم امور عمومی حرکت کنیم. مادامی که چنین بستری فراهم نباشد، طبیعی است که هر طرف می‌کوشد خود را برتر از دیگران معرفی کند و اینجا است که در اثبات حقانیت، افراد متوسل به اعمال قدرت و زور شده و این اعمال قدرت گاه می‌تواند به صورت اعمال خشونت ظاهر شود.

* با توجه به اینکه کتابی با عنوان «ابعاد نظری مسأله تساهل» هم نگاشته‌اید، مسأله «بی‌طرفی» را در «دنیای اندیشه» و «عالَم سیاست» چگونه تعریف می‌کنید؟

** آنچه در دنیای اندیشه و بویژه علم سیاست وجود دارد، مستلزم درک دو مقدمه است؛ نخست اینکه نمی‌توان یا حداقل به سختی می‌توان از حکومت بی‌طرف و خنثی سخن گفت. بر این اساس، از سوی لیبرال‌ها چنین مطرح می‌شود که یا نمی‌توان بی‌طرفی داشت یا بی‌طرفی در حوزه‌های بسیار محدودی امکان‌پذیر است. بخشی از لیبرال‌ها هم پا را فراتر گذاشته و می‌گویند نه تنها نمی‌توان بی‌طرف بود بلکه اساساً مطلوب هم نیست. در معنای دقیق کلمه «اساساً حکومت بدون ایدئولوژی» قابل تصور نیست؛ «لیبرالیسم» هم ایدئولوژی سیاسی مدرنیته است. به نظر می‌رسد که باید بحث از ایدئولوژی به شکل عامش را کنار گذاشت. ژیژک در کتاب خود در مورد خشونت اشاره می‌کند که چگونه جهان سرمایه‌داری به ظاهر عاری از ایدئولوژی تحت سیطره ایدئولوژی لیبرالی است و اعمال خشونت‌های خود را حتی به شکلی سازمان یافته و سیستماتیک پیش می برد.

مقدمه دوم همان‌طور که اشاره کردید این است که به هر حال ما به قول جان رالز با واقعیتی تحت عنوان «تعددگرایی» مواجهیم که ویژگی انکارناپذیر و همیشگی جوامع انسانی است، اما تنها اخیراً در معنی «به رسمیت شناختن تعددگرایی» برجسته شده است. نمی‌توان از انسان‌ها ایمان و باور به الگوی زیستی مطلوب‌شان را سلب کرد. آنچه باعث اعمال خشونت می‌شود این است که افراد نه تنها فکر می‌کنند شیوه زندگی که برای خود انتخاب کرده‌اند بهترین شیوه است، بلکه به دنبال تعمیم و تحمیل آن به بقیه جامعه نیز هستند. مشکل آنجا پیش می‌آید که مسأله «تحمیل عقیده» مطرح می‌شود. اعمال خشونت اشکال مختلف دارد: از امپراتوری‌های رسانه‌ای گرفته تا اقدام‌های نظامی و سبعانه گروه‌هایی چون طالبان و داعش.

از قضا وقتی این خواست برای تحمیل عقیده به دست حکومت‌های تمامیت‌خواه می‌رسد، آنها به سکوت و بی‌طرفی هم رضایت نمی‌دهند و معتقدند شهروندان یا باید با آنها «هم‌رأی» یا «نابود» شوند. در همین رابطه باید گفت مشکل جوامع بشری از اینجا شروع می‌شود که جامعه را به «خودی» و «غیرخودی» تقسیم می‌کنند و برای غیرخودی‌ها حرمت و حقی قائل نیستند و گاه حتی حق حیات را هم برای آنها زیاد می‌بینند. چنین رویکرد و دیدگاهی است که باعث بروز خشونت می‌شود. این پدیده فقط هم در قالب حکومت‌ها و روابط بین‌الملل قابل مشاهده نیست، بلکه در دیگر نهادهای اجتماعی مثل خانواده نیز موضوعیت دارد.

* بنابراین به اعتقاد شما در دنیایی که «تعدد و تنوع» از ویژگی‌های محوناشدنی آن است، هرگونه اقدام به محو یا حذف «تنوع»، به خشونت می‌انجامد؟

** بله، هر گونه اقدام به ادغام و یکسان‌سازی فرهنگی در فضای بین‌الملل به بهترین شکل خود، جوامع را به سمت نفاق و چندچهره‌گی می‌برد چراکه مجبور هستند«خود»شان نباشند و پیوسته ظاهر خود را با شرایط مختلف وفق دهند اما واقعیت این است که عقیده تغییری نمی‌کند. پیامبران و مصلحان واقعی نیز هیچگاه برای موفقیت در رسالت اجتماعی‌شان از زور استفاده نمی‌کردند. آنها تنها سعی می‌کردند متاعشان را به درستی ارائه کنند. گاه عده زیادی این متاع را قبول می‌کردند و بر اساس آن زندگی خود را سامان می‌دادند و این مشکلی به وجود نمی‌آورد.

ملت‌ها باید با انتخاب «آگاهانه» و «آزادانه» خواستار تغییر و تحول وضعیت خود شوند و نمی‌توان عقیده‌ای را به اجبار به جامعه‌ای تحمیل کرد.

* «خودی» و «غیرخودی» کردن در تعاملات بین‌المللی نگرشی است که بعد از جنگ جهانی دوم گسترش پیدا کرد. آیا می‌توان از این شیوه به عنوان عامل دیگر زمینه‌ساز خشونت‌های مدرن یاد کرد؟

** بله چراکه به ایجاد سطحی از «حس حقارت» در میان برخی از جوامع می‌انجامد. وقتی جامعه‌ای دریابد که شیوه تفکر و باورهایش به سخره گرفته می‌شود، خواه‌ناخواه این امر، خشم افراد آن جامعه را برخواهد انگیخت. به این معنا، پیدایش نهضت‌های خشونت‌ورزانه می‌تواند از پایین هم باشد و این امری کاملاً طبیعی و بدیهی است و باعث می‌شود تا افراد پیوسته خود را در یک تقابل پایان‌ناپذیر ببینند.

* اگر بخواهیم از بحث‌مان نتیجه‌گیری کنیم باید بگوییم که گاه خشونت از سوی جوامع فاقد قدرت، به‌خاطر داشتن سطحی از «حس حقارت» و گاه از سوی جوامع صاحب قدرت برای «تحمیل الگویی ثابت» شکل می‌گیرد. به نظر می‌رسد میان این دو طیف گفت‌وگویی در جریان است اما گفت‌و‌گویی از جنس «خشونت»؛ به اعتقاد شما چگونه می‌توانیم جنس این گفت‌وگو را به فهم متقابل و مسالمت‌آمیز تغییر دهیم؟

** «گفت‌وگو» مبنا می‌خواهد و به نظر من در امر سیاست، مبنای گفت‌وگو، فهم «امر عقلایی» است. اینجا بحث حقانیت چندان مطرح نیست. من به هیچ عنوان نمی‌خواهم بر حق بودن خود یا ناحق بودن شما را اثبات کنم. بنابراین، این هدف باید از گفت‌وگوها حذف شود.

نکته مهم دیگر این است که شما صرفاً نباید ژست گفت‌وگو بگیرید. گفت‌وگو تبعات و پیش‌زمینه‌هایی دارد؛ منظور من از تبعات این است که گفت‌‌وگو باید به «عمل» بینجامد و صرفاً در مقام «نظر» محدود نشود؛ به تعبیری، نتیجه گفت‌وگو باید «اجرایی» شود. معتقدم تمرین این‌گونه تعامل‌ها و نهادینه کردن آنها باید از درون خانواده شروع شده و به سایر نهادهای اجتماعی تسری یابد و این می‌تواند به‌طور چشمگیری خشونت‌ها در سطح بین‌الملل را هم کاهش دهد.

ما به هر حال نسبت به هم «قضاوت» و «داوری» داریم و این قضاوت‌ها به زندگی اخلاقی و اجتماعی ما شکل و جهت می‌دهد. از این رو باید در نظر داشته باشیم که برای افکار افرادی که متفاوت از ما فکر و عمل می‌کنند، ارزش قائل باشیم و فراموش نکنیم که همه انسان‌ها در آفرینش ارزش یکسانی دارند. باید حوزه «عقلانی» و «عقلایی» را از هم جدا کنیم. واقعیت این است که برای شکل‌گیری زندگی اجتماعی باید بر مبنای «عقلایی» عمل کرد چون با تفاوت‌ها روبه‌رو هستیم. تحقق این امر نیازمند فرهنگ‌سازی و تمرین اجتماعی است و در این میان، رسانه‌ها و نهادهای اجتماعی همچون خانواده و تعلیم و تربیت نقش بسزایی دارند.

مهمتر از همه، باید به این نکته ایمان آوریم که انسان موجودی «انتخابگر» است و دو پیش شرط مهم برای انتخابگری، «آزادی» و «آگاهی» است و پیامد مهم‌ انتخابگری، «مسئولیت» است. پس همه‌چیز برای «انسان ماندن» انسان‌ها است که ارزش دارد.

http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/125506

ش.د9504668

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات