بيش از دو دهه از حماسه بزرگ ملت ايران در دوم خرداد 1376 ميگذرد. در آن روز، حضور 30 ميليوني ملت ايران پاي صندوقهاي رأي، اتهامات دروغين دشمنان مبني بر نبود آزادي و مردمسالاري در نظام اسلامي را ابطال کرد و مشارکت بالاي سياسي در نظام مردمسالاري ديني را به رخ جهانيان کشيد[...]
یادداشت: بيش
از دو دهه از حماسه بزرگ ملت ايران در دوم خرداد 1376 ميگذرد. در آن روز،
حضور 30 ميليوني ملت ايران پاي صندوقهاي رأي، اتهامات دروغين دشمنان مبني
بر نبود آزادي و مردمسالاري در نظام اسلامي را ابطال کرد و مشارکت بالاي
سياسي در نظام مردمسالاري ديني را به رخ جهانيان کشيد!
دوم خرداد فرصتي
در اختيار يک جريان سياسي بود تا آنچه توسعه سياسي ميخواندند، در عمل به
منصه ظهور برسانند! اما خيلي زود مشخص شد اين جريان توانايي برداشتن گام
مؤثر در مسير توسعه سياسي کشور را ندارد، حتي اگر براي مدت هشت سال حاکميت
بر قوه مجريه و مقننه را در اختيار داشته باشد! مهمترين علت ناکامي
اصلاحطلبان نه در «فقدان قدرت»، که در «ضعف تئوريکي» بود که در گفتمان
«اصلاحطلبي» وجود داشت! اين گفتمان با گرتهبرداري از نسخههاي توسعه غربي
تدوين شده بود و به تدريج تناقضات جدي آن با بنيانهاي فکري حکومت ديني و
ارزشهاي جامعه ايرانيـ اسلامي آشکار شد!
امروز پس از گذشت بیش از دو
دهه، گفتمان اصلاحطلبي همچنان از همان پارادوکس با گفتمان حاکم بر فرهنگ
ايران اسلامي رنج ميبرد! حجاريان از نظریهپردازان اين جريان در روزنامه
«شرق» وعده زنده ماندن «اصلاحطلبي» را داده و تلاش دارد با تفکيک بين
«ايده» (اصلاحطلبي) و «عامل» (اصلاحطلب)، چالشهاي موجود را به عملکرد
اصلاحطلبان مربوط بداند که با ساماندهي اردوگاهي قابل حل خواهد بود!
حقيقت
آن است که مشکلات اين جريان سياسي عميقتر و برخاسته از تناقضات گفتماني
است که در تعارض اسلام و ليبراليسم ريشه دارد. آنچه حجاريان تحت عنوان
«دموکراسي» در اين نوشته به عنوان «هسته اصلاحات در ايران» ياد میکند، نه
برآمده از نظريه حکومت در اسلام که بازخواني و ترجمه آن چیزی است که در
متون ليبرال دموکراسي غربي است.
آنچه از نگاه اصلاحطلبان «نهادينهسازي
روند دموکراتيک» خوانده ميشود، فرآيند سکولاريزاسيون و عرفي کردن اجتماع و
سياست است که موج آن پس از رنسانس غرب را درنورديد و مسيحيت را در کليسا و
معنويتي پوشالي محصور کرد!
تأکيد بر سناريوي سوخته سکولاريزه کردن
جمهوري اسلامي، اقدام شکستخوردهاي است که از دستهاي خالي نظریهپردازان
اين جريان حکايت دارد و همين تناقضات است که امروز تعابيري، چون
«نواصلاحطلبي» حتي در ميان نسل جديد اصلاحطلبان بيش از تلاشهاي بيثمر
امثال حجاريان خريدار يافته است!