دکتر زهرا طباخی در کیهان نوشت:
شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین مشکلات گروههایی از
محققان، سیاستمداران، متخصصان و مردم کشورهای فقیر و در حال توسعه درک
نادرست از نوع کارکرد سیستم تامینکننده نیازهای تمدنی غرب در مواجهه با
جوامع دیگر است. سادهشدهاش این میشود که اغلب ما وقتی به آمریکا به
عنوان ابرقدرتی برآمده از استعمار و زورگویی و ظلم به سایر ملتها فکر
میکنیم دولتی منفور را تصور میکنیم که به طور مثال در حال حاضر شامل
باراک اوباما، جان کری و چند سیاستمدار شناخته شده دیگر است. حداکثر با
توجه بهموقعیت فعلی که تحریمهای 10 ساله، خلاف تعهدات برجامی علیه
کشورمان به تصویب رسیده، کنگره و مجلس سنای ایالات متحده را نیز به لیست
زورگویان بیمنطق و توطئهساز اضافه میکنیم. در این تصویر مخدوش
دانشگاهها، مراکز علمی و پژوهشی، اندیشکدهها، شرکتهای نرمافزاری و
بسیاری از ابزارهای گسترش تمدنی غرب مثل «دانشگاه آکسفورد»، «بنیاد
ویکیمدیا» یا «شرکت مایکروسافت» را «خوب» و «صمیمی» و «خادم به بشریت»
ارزیابی میکنیم و خیلی ساده میان عملکرد دولتهای متخاصم غربی و نهادهای
تمدنی آنها خط میکشیم. اما آیا این تصور و تصویرسازی صحیح است؟
فلاسفه سیاستمدار
واقعیت این است که هیچ تمدنی با فکر و اندیشه جداافتاده و مستقل
سیاستمداران یا دولتمردان خود به گشایشی بزرگ دست نیافته است. در واقع پشت
هر سیاستمدار توانمندی دانشمندان و متفکران و فلاسفهای هستند که ویترین
حاکمیتی تمدن مذکور را تغذیه میکنند. پس وقتی آمریکا تصمیم میگیرد ایران
پس از انقلاب اسلامی را تحریم و منزوی کرده و از «صدور انقلاب» به جهان
جلوگیری کند، نظریهای علمی و تمدنی پشت این ماجراست. به قول فلاسفه
آمریکایی همچون فرانسیس فوکویاما و ساموئل هانتینگتون هدف از این رویارویی،
جلوگیری از ارائه نسخهای جدا از نظام لیبرال ـ سرمایهداری برای اداره
جهان است. فوکویاما بر مبنای نظریه «پایان تاریخ» خود میگوید: «امروز
نظام لیبرال ـ دموکراسی بویژه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی به صورت یک
جریان غالب و مسلط درآمده است که همه کشورها و جوامع باید در برابر آن
تسلیم شوند. آخرین حد تلاشها و مبارزات ایدئولوژیهای مختلف در نهایت در
قالب ایدئولوژی لیبرال - دموکراسی سر برآورده است. بنابراین تصور اینکه
نظام سیاسی بهتر و مناسبتری به عنوان بدیل جایگزین این نظام شود وجود
ندارد.»
تاکید بر «نبود نظام جایگزین» ذاتا جلوگیری از ظهور و بروز نظامات
ایدئولوژیک و تمدنساز جدید را در خود جای داده است. کما اینکه ساموئل
هانتینگتون در پاسخ به نظریه فوکویاما «تئوری برخورد تمدنها» را مطرح کرد
که مطابق با آن پیشبینی میکند جهان به تمدنهای مجزایی تقسیم شده و آینده
را پرکشمکش میبیند.
برژینسکی و برنارد لوئیس نیز از دیگر فلاسفه سیاستپیشهای هستند که بروز
«خشم مسلمانان» همزمان با گسترش بحران مصرفگرایی و بیاخلاقی در جهان
لیبرال ـ سرمایهداری را موثر بر پایان جهان و فروپاشی تمدن غرب ارزیابی
میکنند.
مراکز توطئهساز
همه اندیشکدههایی که در آمریکا و اروپا تغذیه سیاستمداران و دولتها را
از منظر تئوریهای حاکمیتی و سیاسی عهدهدار هستند از منظر فلسفه دیدگاه
وابسته به نظریات همین فلاسفه مشهور بنیانگذار نظام لیبرال - دموکراسی
هستند و برون ده آنها برای مقابله یا تعامل زیرکانه با سایر دولتها و
ملتهای دارای پتانسیل یا نقش تمدنی، برآمده از تفکر و فلسفیدن در اتاقهای
دانشگاهی است.
دقیقا به همین دلیل است که به عنوان نمونه برنامه «دیپلماسی دیجیتال»
آمریکا، اروپا بویژه انگلیس برای اعمال حاکمیت سایبری بر سایر جوامع و
کشورها توسط «آزمایشگاه شهروند» دانشگاه تورنتو، دانشگاه ایلینویز، «بنیاد
سیمونز» دانشگاه کورنل، «مرکز امنیت سایبری پایدار» دانشگاه برکلی، «برنامه
ایران مدیا» دانشگاه پنسیلوانیا، «انستیتو اینترنت» دانشگاه آکسفورد،
«برنامه اینترنت مانیتور» دانشگاه هاروارد و... تهیه و تنظیم میشود و
دولتها صرفا نقش حمایت قانونی، حاکمیتی و بعضا عملیاتی پروژهها را
عهدهدار هستند. این نوع عملکرد هوشمندانه سیستم حاصل «توسعه بومی»،
«همهجانبه»، «تدریجی» و اتصال دقیق حلقههای تولید علم و صنعت و حاکمیت
است.
ریشههای برجام
در بخش معامله با ایران که در برخی برنامههای رسانهای «سناریوی رام کردن
اسب سرکش» نیز نامگذاری شده، اصل پروژه، مفاد توافق، دیپلماتها و
سیاستمداران مجری آن و نحوه حمایت و اجرای توافقات همگی در مراکز علمی و
دانشگاهی کلاسه شده است. به عنوان نمونه «تریتا پارسی» با هدایت و رهبری
زبیگنیو برژینسکی و گری سیک در کنار پروژه «خلیج 2000» در دانشگاه کلمبیا و
جان هاپکینز و هاروارد بخشی از پروژه را تدوین کرد.
استاد راهنمای تز دکترای پارسی در دانشگاه جان هاپکینز کسی نبود جز
«فرانسیس فوکویاما» و موضوع پایاننامه «روابط ایران و اسرائیل» و اجرای
طرح «خاورمیانه جدید» از مسیر برقراری ارتباط ایران و آمریکا به عنوان
زیرسازه پیشبرد «صلح خاورمیانه» برای تضمین بقا و امنیت رژیم غاصب
صهیونیستی تعریف شد! پروژه مهمی که بلافاصله مورد توجه راکفلرها قرار گرفت و
به خرج آنها کتاب شد.
پس همه ماجرا از «دانشگاه» آغاز شد و به واسطه همراهی و تایید
تئوریپردازیهای صورت گرفته در حوزه «روابط بینالملل» توسط فلاسفه پشت
پرده لیبرالیسم بود که «بنیاد جامعه باز» جورج سوروس، بنیاد کارنگی، بنیاد
وودرو ویلسون و شورای روابط خارجی آمریکا و بخش مهمی از کنگره و دولت
آمریکا از مذاکرات منتهی به «برجام» به عنوان مسیر مهار تمدن ایرانی-
اسلامی استقبال کردند.
تحلیل صحیح مناسبات
این نوع تحلیل فضای کلی حاکم بر پایگاههای تمدنی غرب، سوالاتی همچون علت
حمایت همزمان نمایندگان سنا اعم از دموکرات و جمهوریخواه از تحریم مجدد
ایران در موقعیت فعلی یا حمایت مشترک ولید بن طلال سعودی و صهیونیستهای
عالیرتبهای مثل رؤسای فعلی و پیشین موساد و جان کری و سوروس و راکفلر از
«برجام» را توجیه میکند. مطابق نیازهای تمدنی، برنامههای سیاست خارجی غرب
در حوزه «دولتی» نیز تغییر میکند.
این سادهانگاری است که در موقعیت بروز اختلافات شکلی میان فلاسفه و
اندیشکدههای وابسته در غرب گمان کنیم فرضا وزیر خارجه ما به واسطه چند بار
حضور و سخنرانی در ساختمان بنیاد برادران راکفلر، موفق شده میان هیات
حاکمه آمریکا شکاف ایجاد کند! در حالی که اهداف تمدنی بانیان لیبرال ـ
سرمایهداری یکسان است و آنگاه که اختلافی بروز مییابد نیز زمان، کیفیت و
نحوه اجرای پروژهها و مسیرهای متنوع برای مهار تمدنی ماست که سببساز شده
نه تغییر هدف از شکست ایران به «اتحاد حقیقی» و «پذیرش» به عنوان شریکی با
اهداف و ایدئولوژی صد درصد مخالف با زیرسازههای ظالمانه تمدن غربی!
اکنون برنامه سیاست خارجی آمریکا مطابق با تغییرات ژئوپلیتیک انجام شده در
منطقه غرب و جنوب آسیا به واسطه تحرکات پیروزمندانه جریان مقاومت و شکست
مجدد پروژه «خاورمیانه جدید» در مرحله اجرایی، در حال تغییر است. تحولی که
قطعا سرمنشأ آن ظهور ترامپ نیست و برآمده از بحثها و تئوریبافیهای داخلی
در اتاقهای فکر و فلسفیدن در دانشگاههای آمریکا است.
اما آیا متناظر با تغییر در اریکه سیاست خارجی آمریکا، سایر برنامههای
مهم غرب برای ایران در حوزه «تغییر» بنیانهای اجتماعی و اقتصادی نیز تعطیل
خواهند شد؟
نفوذ فرهنگی- اقتصادی
برخلاف برنامههای حوزه سیاست خارجی که به طور معمول عمری 10 تا 20 ساله
دارند، پروژههای تغییر بنیادی بعضا از دوامی 70 ساله نیز برخوردار
بودهاند. چرا که ذات پروسه مهندسی اجتماعی و اقتصادی، زمانبر است و صبوری
و دوام میطلبد. دقیقا به همین دلیل است که برنامه «تهاجم فرهنگی» به
ایران و سایر مراکز تمدنی جهان اعم از چین و روسیه و آمریکای لاتین، از دهه
50 تاکنون تغییر چندانی به خود ندیده و منظم تقویت نیز شده است.
برنامه مهندسی اقتصاد ایران مطابق نسخه خاورمیانهای «وزارت خارجه
آمریکا»، با ایجاد موج استارتآپی به دنبال شناخت صحیح دشمن از بحران
بیکاری و خرید یک به یک استارتآپهای تبدیل شده به کسب و کارهای پر رونق
از جوانان خوشفکر ایرانی و ترک و عراقی و اردنی و لبنانی و... و انتقال
مالکیت سهام آنها از ملتها به شرکتهای چندملیتی با مدیریت فکری «دانشگاه
استنفورد»، «هاروارد» و «مدرسه اقتصاد لندن» با سرعت در حال انجام است.
صدای اعتراض مردم به دنبال تغییر شکل کسب و کارها از سنتی به مدرن بدون
نظارت و دوراندیشی حاکمیتی بلند شده و «توسعه استقراضی» نهتنها مشکل
بیکاری را حل نکرده بلکه مدیریت حلقههای کسب و کار را به خارج از کشور
منتقل کرده است. پروژهای که توسط «پیتر تیل»، مدرس دانشگاه استنفورد و
مشاور IT دونالد ترامپ، اریک اشمیت از «گوگل»، «مرکز اینترنت و جامعه
برکمن دانشگاه هاروارد» و «مدرسه روابط بینالملل مانک» وابسته به بنیاد
وودرو ویلسون و... اداره میشود و به احتمال زیاد با ادامه روند فعلی به
فاجعهای مشابه کودتای سیاسی در ترکیه یا خیزش اقتصادی در برزیل منجر خواهد
شد. فراموش نکنیم تمدن ایرانی- اسلامی در حال جنگ با دانشمندان و فلاسفه و
اقتصاددانان تمدن غربی است نه باراک اوباما یا دونالد ترامپ!
آقاي هاشمي
به عنوان رييس مجمع تشخيص مصلحت دستور بررسي و رسيدگي و به نحوي بازنگري
در سياستهاي كلي نظام را صادر كردند. خلاصه قضيه به اين شرح است كه: رييس
مجمع تشخيص مصلحت در آخرين جلسه اين نهاد از روساي كميسيونهاي اين نهاد
خواست تا نسبت به بازبيني مجدد سياستهاي كلي كه در مجمع تصويب شده است،
اقدام كنند. آيتالله هاشميرفسنجاني تاكيد كرده است كه اين بازبيني بايد
بر اساس شرايط روز و مقتضيات زماني و مكاني صورت بگيرد و با انجام حذفيات و
اضافههاي جديد تقديم مقام معظم رهبري شود.
براساس اصل ١١٠ قانون اساسي تبيين سياستهاي كلي نظام جمهوري اسلامي ايران
پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام از جمله وظايف رهبري است. به همين
دليل تاكنون بيش از دهها سند تحت عنوان سياستهاي كلي نظام در موضوعات
گوناگون از محيط زيست تا علم و فناوري و سلامت و جمعيت، مبارزه با
موادمخدر، مسكن، نظام اداري، اشتغال، كشاورزي، آموزش و پرورش، الگوي مصرف،
امور قضايي، آمايش سرزمين و برنامههاي پنجساله و... نوشته و ابلاغ شده
است. ولي پرسش اصلي اين است كه اين اسناد چه جايگاهي در عمل داشتهاند؟
كدام قانوننويسي يا سياست اجرايي براساس آنها انجام شده است؟ و آنها جلوي
تدوين كدام سياست و قانون مغاير با خود را گرفتهاند؟ البته بهطور قطع و
يقين برخي از سياستها براساس آنها بوده ولي اگر اين اسناد هم نبود چه بسا
آن سياستها اتخاذ ميشد. مسائل اصلي در اين اسناد را ميتوان حول چند محور
در نظر گرفت.
اول اينكه جايگاه قانوني آنها چيست؟ منظور اين است كه سازوكار اجرا شدن اين
سياستها در عمل، چه تضميني دارد؟ چه مرجعي تشخيص ميدهد كه فلان قانون يا
بهمان سياست دولت منطبق بر اين سياستها هست يا نه؟
و اگر نيست چگونه ميتواند مانع از اجرا يا تصويب آن سياست يا قانون
شود؟ در مقطعي گفته شد كه قوانين مغاير با اين سياستها از سوي شوراي
نگهبان رد شوند ولي در عمل چندان اجرا نشد. نمونهاش صندوق توسعه ملي است
كه برخلاف اين سياستها در قانونگذاري با آن رفتار كردند و هيچ مانعي هم
براي آنان كه قانون خلاف اين سياستها نوشتند، ايجاد نشد. يا مساله
قيمتگذاري سوخت و انرژي بود كه در مجلس هفتم جلوي افزايش آن گرفته شد و
اين برخلاف بسياري از بندهاي سياستهاي كلي نظام در برنامه چهارم توسعه
بود. ولي هيچ اتفاقي نيفتاد و با سلام و صلوات آن را تصويب كردند و اقتصاد
انرژي را وارد يك وضعيت پيچيده و زيانآور براي مردم و جامعه كردند.
نكته دوم اين است كه سياستهاي كلي نظام در هر زمينهاي داراي مواد و
بندهايي است كه در عمل تحقق آنها با يكديگر در تعارض قرار ميگيرند و ممكن
است نتوان هر دو سياست را همزمان به اجرا گذاشت. اجراي يكي به معناي نقض يا
دور شدن از ديگري است. در اين شرايط سياستگذاران چه كاري را بايد انجام
دهند؟ كداميك از اين موارد در اولويت قرار دارند و بايد اجرا شوند و
كداميك بايد قرباني و ناديده گرفته شوند؟
بنابراين نه تنها در جامعه، بلكه در ميان كارگزاران دولتي نيز درك روشن و
نيز اجراي ضمانت شدهاي از اين سياستها وجود ندارد. به همين دليل اسناد
مزبور تبديل به متنهايي بدون ضمانت اجراي كافي و نيز اسنادي با اولويتهاي
گوناگون و بعضا متضاد تبديل شده است. از سوي ديگر تضمين آن از سوي شوراي
نگهبان نيز كافي نيست. به عبارت ديگر اينكه شوراي نگهبان اضافه بر شرع و
قانون اساسي، قوانين و مصوبات مجلس را با اين سياستها نيز انطباق دهد،
امكانپذير نيست. زيرا ماهيت اين اسناد و طرز نوشتن آنها، برخلاف نحوه
نوشتن قانون اساسي واجد بار حقوقي نيست، بيشتر به يك متون تحليلي و
كارشناسي و به لحاظ استنباطي كشدار و بعضا متضاد ميماند و ورود در متون
كارشناسي و تخصصي در حيطه وظايف اين شورا نيست.
پس چه بايد كرد؟ واقعيت اين است كه سياستهاي كلي نظام اگرچه بايد مطابق
قانون اساسي به تاييد و تصويب مقام رهبري برسد تا قابليت اجرا پيدا كند و
اين كار از خلال مجمع تشخيص مصلحت انجام ميشود ولي اين وجه شكلي و صوري
موضوع است و در وجه حقيقي و اصلي، اين سياستها بايد از خلال يك گفتوگوي
ملي و با حضور همه نيروها و كارگزاران تدوين و مفاد آن به يك گزاره و مفهوم
عمومي تبديل شود و تعداد بندهاي آن نيز نميتواند بيش از تعداد معدودي
باشد. تعدادي كه اولويتهاي آنها بايد روشن باشد و سياستگذاران و مجريان را
دچار تضاد و تناقض نكند.
بنابراين مجمع تشخيص مصلحت پيش از اقدام به انجام اين بازنگري، بهتر است
گزارشي از نقش و سهم اسناد سياستهاي كلي در وضعيت اجرايي و تقنيني كشور
ارايه دهد. وقتي كه رييس اين مجمع حدود هشت سال از مهمترين مقاطع تصويب و
ابلاغ اين سياستها، يكي از مخالفان سياستهاي دولت و روند جاري آن بوده
(از ١٣٨٤ تا ١٣٩٢، يعني از آغاز ابلاغ نخستين مصوبه مجمع در اين زمينه)، چه
دليلي دارد كه در ادامه نيز همچنان همين وضع را شاهد نباشيم؟
اینکه کشور ٢٠ سال از موضوع آسیبهای اجتماعی عقب است، به چه معناست؟ این پرسش به طور طبیعی از گزارشی که آقای وزیر کشور از ملاقات با مقام معظم رهبری ارائه کرد، به ذهن متبادر میشود. سادهترین معنای این جمله این است که در ٢٠سال گذشته انواع آسیبهای اجتماعی در برنامهریزیها و اداره کشور مورد توجه نبودهاند یا اگر هم کموبیش توجهی به آنها شده است برنامهها و سیاستهای مبارزه با آسیبهای اجتماعی موفقیتآمیز نبودهاند. بهاینترتیب در ٢٠سال انواع آسیبهای اجتماعی در روندی مستمر رشد یافتهاند. طلاق، اعتیاد، حاشیهنشینی و بسیاری از آسیبهای دیگر در زمره این آسیبهای اجتماعی است. بیگمان «بیخبری» دولت و دستگاههای مختلف نمیتواند علت کمتوجهی یا ناموفقبودن برنامههای عمومی در مبارزه با آسیبهای اجتماعی باشد. آمارهایی مانند طلاق بهطور مستمر و رسمی ثبت میشوند، علاوهبراین آمارها و گزارشهای متعدد و برآوردهای مختلف مربوط به انواع آسیبها معمولا در دستگاههای مختلفی مانند وزارت کشور، وزارت اطلاعات، قوه قضائيه، نیروی انتظامی، بسیاری از دستگاهای دیگر ثبتوضبط میشوند. به یقین مسئولان امور، اطلاعات وسیع و گستردهای از آنچه در عرصه اجتماعی میگذرد، در اختیار دارند که شاید فقط اندکی از آن در اختیار افکار عمومی یا کارشناسان قرار گیرد؛ علاوهبراین، بیتوجهی نیز علت رشد فزاینده آسیبهای اجتماعی نمیتواند باشد. میتوان گفت تقریبا تمام دستگاههای مسئول مبارزه با آسیبهای اجتماعی در دو دهه اخیر بهطور مستمر از مبارزه با پدیدههایی مانند افزایش طلاق، افزایش اعتیاد، افزایش قاچاق مواد مخدر، خطر حاشیهنشینی و رشد آن، افزایش منازعات بین افراد و افزایش پروندههای قضائی و... سخن گفتهاند؛ از برنامهریزیهای مختلف برای مبارزه با این پدیدهها خبر دادهاند؛ بودجههایی برای رفع این معضلات اختصاص دادهاند؛ سازمانهای مختلف برای مقابله با این شرایط تأسیس کردهاند؛ از اقدام به مطالعه و بررسی آسیبهای اجتماعی گفتهاند و بالاخره بهبود شرایط در آینده نزدیک را وعده دادهاند؛ بااینحال امروز ٢٠سال از موضوع آسیبهای اجتماعی عقب هستیم. به عبارت دیگر دستگاههای مسئول در تمام این دو دهه در مقابله با آسیبهای اجتماعی دچار ناکارآمدی مفرط بودهاند. آسیبهای اجتماعی یکروزه و یکساله پدید نیامدهاند و از آنها کموبیش بیاطلاع نبودهایم. حال جای این پرسش باقی است که چرا با وجود اطلاع از آسیبها و روندهای آماری آنها و باوجود انواع برنامهریزیها و صرف هزینههای مختلف و فراوان، شرایط بهگونهای رقم خورده است که بیانكننده بحرانی گسترده و نگرانیآور در این زمینه است. در بیان علت این موضوع عجالتا به سه عامل میتوان-دستكم بهعنوان فرضیه- اشاره کرد:
١- دیدگاههای نظری؛ دولت و ديگر دستگاههای مسئول اینک باید خود را با این پرسش روبهرو کنند که به لحاظ نظری دیدگاهی که درباره آسیبهای اجتماعی و روشهای مقابله با آنها داشتهاند تا چه اندازه، علمی و واقعبینانه بوده است. بسیار شنیده شده است که توسعه آسیبها به توطئه خارجی نسبت داده شده است. همچنین معمولا ناآگاهی مردم را از دلایل رشد و توسعه آسیبهای اجتماعی قلمداد کردهاند. در مواردی نیز با سیاسیکردن پدیده آسیبهای اجتماعی، آنها را به عنصر سیاست پیوند زدهاند.
در بسیاری موارد نیز آسیبهای اجتماعی را
بهعنوان خطاهای فردی معلول اشتباهات فردی دانستهاند. بدیهی است چنین
دیدگاههایی در نوع برنامهریزی برای مقابله با آسیبهای اجتماعی اثرگذار
بوده است. اینک به نظر میرسد الگوی نظری تحلیل پدیده آسیبهای اجتماعی در
دستگاههای رسمی مستلزم بازنگری جدی و بنیادی است. آسیبهای اجتماعی ریشه
در شرایط درونی جامعه داشته و نوعی واکنش فردی نابهنجار در برابر انواع
بحرانهاي اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی است. در طرح مسئله و پاسخ به مسئله و
برنامهریزی، توجه و تأکید بر اینکه آسیبهای اجتماعی محصول واقعیتهای
درون جامعه هستند، ضروری است.
٢- آسیبهای اجتماعی اموری چندعاملیاند و از تمام شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و برنامهریزی کشور تأثیر میگیرند.
بهعنوان مثال کاهش و افزایش نرخ تورم یا نرخ بیکاری در کاهش و افزایش
آسیبهای اجتماعی اثرگذار است یا احساس فقدان امنیت شغلی یا امنیت زیستی در
زندگی روزمره میتواند به افزایش آسیبهای اجتماعی کمک کند. مسئله اصلی
این است که در همه شئون برنامهریزی کشور از صنعت و کشاورزی تا آموزش عمومی
و متوسطه یکی از محورهایی که همواره باید مورد توجه قرار گیرد، تأثیر هر
برنامه بر کاهش و افزایش آسیبهای اجتماعی است. تجربه نشان داده است که
معمولا در برنامهریزیهای مختلف از این محور یا شاخص مهم غفلت میشود.
٣- گاه نوع برنامهریزی در بعضی بخشها خود
موجب تولید آسیبهای اجتماعی است. بهعنوان مثال رشد و گسترش حاشیهنشینی
محصول مستقیم الگوی شهرسازی کلان شهرها و شهرهای بزرگ کشور در دو دهه گذشته
است. در نمونه دیگر در جهان رسانه دسترسی به انواع رسانهها بهسرعت و با
سهولت برای همگان امکانپذیر است كه کاهش چشمگیر کارآمدی تلویزیون ملی بر
اثر رعایتنكردن معیارهای حرفهای رسانه تلویزیون میدان وسیعی برای رقبای
فارسیزبان خارجی ایجاد کرده است. این نقیصه بهعنوان یکی از موجبات تشدید
تعارضات و چندگانگیهای فرهنگی و تشدید بحران هویت آسیبزاست. نهایتا اینکه
با تجربه ناکارآمد گذشته رفتن راههای رفته راه به جایی نمیبرد. مسئله نه
در سازماندهی است و نه در بودجه، بلكه آنچه مهم است، پیش از هر چیز ایجاد
یک تحول عمیق و گسترده فکری و تحلیلی در دولت و دستگاههای مرتبط با پدیده
آسیبهای اجتماعی است که در پرتو آن امکان درک مسئله و راهگشایی و
برنامهریزی کارآمد فراهم شود.
کشاورزی ضد یخ ندارد
سعید برند در خراسان نوشت:
یک روز از بی مروتی دلالان نقره داغ می شود، یک روز عطش خشکسالی اشکش را در
می آورد و روز دیگر سرما طاقتش را طاق می کند! گویی «کشاورز» در سرزمین ما
محکوم است که همیشه نانی سخت به کف آرد و به غم بخورد...
***
«کاهش شدید دمای هوا در خراسان رضوی، به کشاورزی استان 835 میلیارد تومان
خسارت وارد کرد» این خبر اگر چه کوتاه است اما جان سوزی آن به سرمای منفی
10 درجه ای می ماند که اگر به موقع برای درمان و جبرانش اقدامی صورت نگیرد،
می تواند کشاورزی استان را برای سال ها فلج کند.
بخش زیادی از محصولات زراعی و باغی استان که سهم بسزایی در تامین غذایی،
ایجاد اشتغال و حتی صادرات استان دارند، متوجه خسارت فراوانی شده اند که
برآورد ها نشان می دهد تقریبا دو برابر بودجه عمرانی خراسان رضوی در لایحه
پیشنهادی دولت برای سال آینده است.
متاسفانه آنچه داغ کشاورزان را دو برابر می کند، این است که به دلیل ابلاغ
دیر هنگام تعرفه های جدید بیمه محصولات کشاورزی، بسیاری از کشاورزان و باغ
داران فرصت نکرده اند محصولات باغی و زراعی خود را با مراجعه به صندوق های
بیمه کشاورزی بیمه کنند و این یعنی آن که بسیاری از کشاورزان در این فاجعه
از حمایت بیمه هم برخوردار نیستند.
به طور قطع در این میان نقش و وظیفه سازمان جهاد کشاورزی در پیشگیری از
بروز این فاجعه و همچنین جبران آن بر کسی پوشیده نیست. همان طور که نام
«جهاد» بر ابتدای سازمان عریض و طویل جهاد کشاورزی می درخشد، این توقع نیز
وجود دارد که مسئولان این سازمان در وادی عمل جهادی رفتار کنند. این که چرا
تجربه سرمای سال 86 که در آن سال نیز کشاورزی استان متحمل خسارات فراوان
شد، برای جهاد کشاورزی و برای کشاورزان ما تجربه ذی قیمتی نشد که حالا کاسه
چه کنم بر دستان پینه بسته کشاورزان نماند! کشاورزی که همه عمر و سرمایه
خود را پای زمینی گذاشته و حالا چشم انتظار محصول خود بوده است.
و دیگر این که وقتی کاهش دمای هوا و سرمای منفی 10 درجه ای از چندین روز
قبل توسط هواشناسی پیش بینی و اعلام شده بود، مسئولان سازمان جهاد کشاورزی
چه اقدام در خور توجهی برای حفظ محصولات و درختان انجام داده اند؟ آیا اگر
هشدار های لازم، آموزش های حداقلی و اورژانسی به کشاورزان داده می شد اکنون
باز هم این میزان خسارت سرما زدگی را شاهد بودیم؟ این ها از جمله سوالاتی
است که باید در فرصت مقتضی پاسخ روشنی به آن ها داده شود.
اما اکنون آنچه مهم است، جبران این خسارت 835 میلیاردی است. در جلسه هفته
گذشته هیئت دولت اختصاص دو هزار میلیارد ریال تسهیلات به کشاورزان خسارت
دیده مازندران به تصویب رسید و مقرر شد این تسهیلات با نرخ 10 درصد به
منظور حمایت از کشاورزان خسارت دیده ناشی از وقوع برف و یخبندان و
سرمازدگی در استان مازندران اختصاص یابد. همچنین صندوق بیمه کشاورزی موظف
شد نسبت به پرداخت خسارت باغداران تحت پوشش تا سقف 200 میلیارد ریال
اقدام کند. کمک بلاعوض تا سقف 300 میلیارد ریال و خرید توافقی کیوی تا سقف
200 میلیارد ریال نیز از دیگر مصوبات هیئت دولت در حمایت به حق از کشاورزی
مازندران بود.
امیدواریم مسئولان استان ما نیز دست روی دست نگذارند و یخ زدگی کشاورزی
استان را شاهد نباشند، جبران این خسارت از محل اعتبارات مدیریت بحران به
خصوص برای محصولاتی که خارج از فهرست بیمه قرار دارند، رایزنی با مسئولان
بیمه، درخواست کمک بلاعوض از دولت و پیگیری مشکلات کشاورزان تا حصول نتیجه،
خواسته به حق کشاورزان است که باید اولویت کاری مسئولان سازمان جهاد
کشاورزی و استانداری باشد.