اخلاق و سياست در طول عمر بشريت در تعامل با يکديگر بوده و گاه آنچنان در هم آميختهاندکه تشخيص مرزهاي آن دشوار شده و گاه آنچنان از يکديگر فاصله گرفتهاند که به دو مفهوم متباين تبديل گشتهاند. حضرت امام خميني(ره) مرجع عاليقدر و متفکر بزرگ شيعي است که در عصر حاکميت سکولاريسم و جدايي مرزهاي سياست و اخلاق، نظريه سياسي خود مبتني بر پيوند و تعامل سياست و اخلاق را ارائه کرد.
اخلاق و سياست در طول عمر بشريت در تعامل با يکديگر بوده و گاه آنچنان در هم آميختهاندکه تشخيص مرزهاي آن دشوار شده و گاه آنچنان از يکديگر فاصله گرفتهاند که به دو مفهوم متباين تبديل گشتهاند. متفکران و صاحب نظران علم اخلاق و سياست نيز هر يک مبتني بر مباني فکري و شرايط سياسي - اجتماعي خود به نظريه پردازي در اين زمينه پرداختهاند. حضرت امام خميني(ره) مرجع عاليقدر و متفکر بزرگ شيعي است که در عصر حاکميت سکولاريسم و جدايي مرزهاي سياست و اخلاق، نظريه سياسي خود مبتني بر پيوند و تعامل سياست و اخلاق را ارائه کرد و آن را مباني عمل سياسي - انقلابي خود قرار داد و نظامي سياسي مبتني بر آن بنا نهاد.
نظريات مختلف در باب نسبت ميان اخلاق و سياست
نظرات مختلف در باب اعتبار و جايگاه اخلاق و در نهايت نسبت آن با سياست را ميتوان در قالبها و رويكردهاي زير دسته بندي نمود:
1- معتقدين به نسبيت اخلاق: دسته اول آن مكاتب و نحلههايي هستند كه به اصالت اخلاق اعتقاد نداشته و از نسبي بودن آن سخن ميگويند. نسبي گرايان اخلاقي معتقدند كه هيچ حكم اخلاقي ثابت و تغييرناپذيري وجود ندارد و از اين جهت وابسته به ميل و سليقه افراد يا قراردادهاي خود آنها است. خوبي و بدي و درستي و نادرستي و بايدها و نبايدهاي اخلاقي تماما به سليقه هاي فردي و گروهي وابسته است و هيچ بنيان واقعي و ثابتي ندارد. يكي از ادله نسبي گرايان اخلاقي اين است كه گزاره هاي اخلاقي از نوع گزارههاي انشايياند كه در اين صورت هيچ خبري از واقعيتي نميدهند و تنها بيانگر خواست افراد و گروه هاي جوامع مختلف هستند. اين که چيزي خوب يا بد به حساب ميآيد تنها بستگي به نوع نگرشها، اميال و احساسات و سلايق شخصي يا گروهي دارد. در اين صورت خوبي و بدي و بايد و نبايد اخلاقي اموري ذهني، احساسي و شخصي يا قرار دادي است و از اين جهت کاملا اموري نسبي ميباشند.
گرايشهاي افراطي اين رويکرد هرچند مدعي هستندكه وجود اخلاق ميتواند كاردبردهايي در ايجاد سلامت رواني جامعه داشته باشد، اما معتقدند پايبندي به آن تنها تا آنجايي است كه تهديدي براي منافع فرد نداشته باشد. به واقع آنچه اصالت دارد، نه اخلاق بلكه منافع فردي است كه مرزهاي اخلاق و پايبندي به گزاره هاي اخلاقي را مشخص خواهد كرد.
در اين رويكرد ديگر جايگاهي براي پايبندي به اخلاق در حوزه سياست باقي نخواهد ماند. چرا كه آنچه در سياست اصل است رقابت براي كسب قدرت بوده و لذا گزارههاي اخلاقي جايي براي عرضه اندام نخواهند يافت.
2- معتقدين به روبنا بودن اخلاق: دسته دوم از نحله مخالفين اصالت اخلاق، كساني هستند كه در نگاه به ساختارهاي جامعه معتقد به روبنا بودن فرهنگ و اخلاق بوده و آن را تابعي از عوامل زيربنايي چون اقتصاد ميدانند. به واقع اين رويكرد نه اصالتي براي اخلاق قائل است و نه براي سياست اعتباري ذاتي در نظر ميگيرد. در اين نگاه اخلاق، سياست، هنر و فرهنگ و ... بي قيد وشرط عمل انقلابي هستند و ارزش خود را از آن ميگيرند وبه وسيله آن توجيه ميشوند، حال آنکه خود عمل انقلابي و سياست به توجيه اخلاقي نياز ندارد.
اين آموزه، برآمده از نظرگاه ماركسيسم، لنينيسم به جامعه، سياست و اخلاق است. از ديدگاه ماركسيستي، تاريخ چيزي نيست جز عرصه منازعات طبقاتي؛ طبقاتي كه به سبب شيوه توليد جديد زاده ميشوند و پس از مدتي در دل خود، ضدِ خود را ميپرورند و سپس نابود ميشوند و جاي خود را به طبقه بالندهاي ميدهند كه به نوبه خود ضدِ خويش را مي پرورد. بدين ترتيب هر طبقه كه همساز با تاريخ حركت ميكند، انقلابي است و طبقه اي كه در برابر رشد نيروهاي توليد مي ايستد، ضد انقلابي. هر طبقه مناسبات خاص خود را ميزاياند كه روبنايِ جامعه و بازتابِ وضعيتِ توليدِ اقتصادي است. از اين منظر، هيچ چيز مطلق نيست و همه چيز طبقاتي است. از جمله مفاهيم اخلاقي، هنر و حتي علم.
3- اصالت اخلاق و محدود ماندن در حوزه مناسبات فردي (جدايي اخلاق از سياست): اين نظر براي اخلاق اصالت قائل است، اما اعتبار گزاره هاي اخلاقي را دايرمدار حوزه هاي شخصي و مناسبات فردي ميداند كه تنها در آن بايد به اخلاق ملزم بود. اما بيرون از اين دايره، بالاخص آنجا كه پاي مناسبات سياسي و قدرت در ميان است، منطق و اصول ديگري حاكم و جاري است كه گزارههاي آن متفاوت از آموزههاي اخلاقي تعريف شدهاند.
گوهر اصلي اين نظريه آن است كه بايد ميان قواعد اخلاق و الزاماتِ سياست تفاوت قائل شد و براساس واقعيت و با در نظر گرفتن منافع و مصالح، به اقدام سياسي دست زد. براساس اين رويكرد كه گاه واقعگرايي سياسي نيز ناميده ميشود، توجه به اخلاق در سياست، به شكست در عرصه سياست ميانجامد، زيرا مدار اخلاق حق و حقيقت است، حال آن كه غرضِ سياست، منفعت و مصلحت ميباشد. اخلاق از ما ميخواهد تا حقيقت را - گرچه بر ضد خودمان باشد - بگوييم، حقكشي نكنيم، با انسانها همانند ابزار رفتار نكنيم، همواره پايبند عدالت باشيم، دروغ نگوييم، از فريبكاري بپرهيزيم، حقايق را پنهان نكنيم و... حال آن كه لازمه سياست دست شستن از پارهاي اصول اخلاقي است و اساساً هرگونه اقدامِ سياسي، با اخلاقستيزي و زير پا نهادنِ فضايل اخلاقي آغاز ميشود و بدونِ «دستهاي آلوده» هيچ فعاليتِ سياسي ممكن نيست. از اين منظر، سياست چيزي جز عرصهاي براي كسب، توسعه و حفظ قدرت نيست و اينها تنها با فدا كردنِ اصول اخلاقي حاصل ميشود. در پس هر اقدام سياسي، انبوهي از فضايلِ له شده اخلاقي به چشم ميخورد.
4- اصالت اخلاق و سيطره آن بر مناسبات سياسي: نظر چهارم ضمن آنكه بر اصالت اخلاق تاكيد ميورزد، گستره آن را تمام مناسبات آدمي در حوزه هاي مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي در نظر ميگيرد. مبتني بر اين نظر جوهره اخلاق ايجاد تحولي در وجود و روح آدمي است كه منشاء تغيير رفتار او در مناسباتش خواهد بود. اين تحول و تغيير رفتار بر تمامي رفتار او سايه گسترده است، لذا آدمي همواره و در همه تصميمگيريها و رفتار و گفتارش نميتواند بدون توجه به گزاره هاي اخلاقي و باور دروني خود عمل كرده و خود را رها از اخلاق بداند.
در اين ميان مهمترين ميدان، ميدان سياست است كه شايد بيشترين منفعت جويي ها و رفتارهاي ضداخلاقي را ميتوان در آن يافت. بايدها و نبايدهاي ميدان سياست نيز ريشه و حقيقتي مشترك با باورها و ارزشهاي حوزههاي فردي داشته و نميتواند جداي از آن باشد. لذا همان قواعد و اصول قابل بسط در حوزه سياست نيز مي باشد. الزام به اخلاق اتفاقا در آنجايي بيشتر اهميت مييابد كه رفتارها و تصميمات ما ميتواند تاثيرات قابل توجه بر طيف گستردهتري از آدميان برجاي بگذارد. به همين دليل عرصه سياست و حكومت كه ميدان تصميم گيري براي عموم مردم است، بيشتر از حوزههاي ديگر نيازمند پايبندي و توجه به اخلاق است. ضمن آنكه ميل و شوق آدمي براي تفوق و برتري در اين عرصه ها بيشتر از ديگر عرصه ها در معرض جولان و خودارضايي نفس حيواني است، لذا ضروري است كه حاكمين و صاحبان قدرت، بيش از ديگران در معرض نظارت گزار هاي اخلاقي قرار گيرند.
اين ديدگاه، نظام اخلاقي را در دو عرصه زندگي فردي و اجتماعي معتبر ميشمارد و معتقد است كه هر آنچه در سطحِ فردي اخلاقي ميباشد، در سطح اجتماعي نيز چنين است و هر آن چه در سطحِ فردي و براي افراد غيراخلاقي باشد، در سطح اجتماعي و سياسي و براي دولتمردان نيز غيراخلاقي است.
تعاملات اخلاق و سياست در انديشه امام خميني(ره)
حضرت امام خميني(ره) به عنوان يك متفكر و فقيه اسلامي را بايد از زمره انديشمنداني دانست كه به نظريه چهارم (اصالت اخلاق و سيطره آن بر مناسبات سياسي) تاكيد داشته و بارها در بيانات و اظهارات خود بر آن تاكيد داشته اند. اين باور برخاسته از نگاه و تعريفي است كه وي از اخلاق و سياست و حكومت ارائه مي دهد.
1- جايگاه اخلاق در گفتمان امام(ره): آموزههاي اخلاقي و ابعاد مختلف آن در گفتارها و نوشتارهاي مختلفي از حضرت امام(ره) مورد توجه و بحث قرار گرفته است. عمده آثار اخلاقي امام عبارتند از: شرح چهل حديث، شرح حديث جنود عقل و جهل، جهاد اکبر و مبارزه نفس. برخي از مطالب اخلاقي نيز بطور پراکنده در آثاري مانند اسرارالصلاه، آداب الصلاه و تقريرات فلسفي آمده است. ضمن آنکه مجموعه گرانقدر صحيفه نور مملو است از توصيههاي اخلاقي که ايشان در جايگاه رهبري امت خطاب به اقشار مختلف جامعه ايراد داشتهاند. نکته جالب توجه آن است که اغلب آثار قلمي ايشان در باب اخلاق، در سن جواني و قبل از شروع مبارزه به قلم تحرير درآمدهاند.
با توجه به اين آثار است که ميتوان گفت اخلاق موردنظر حضرت امام(ره) تنها اخلاق فردي و شخصي نيست، بلکه سطوح مختلف آن را مورد نظر قرار داده است؛ براي مثال آنگاه که امام از عدالت فقهي و الهي صحبت ميکند، عدالت را فضيلتي اجتماعي در نظر ميگيرد و يکي از ويژگيهاي حاکم اسلامي ميشمارد. وقتي از قيام لله و جهاد در اسلام ياد ميکند، از آن برداشتي اجتماعي و سياسي داشته و در راه مبارزه با ظلم و ستم رژيم هاي ستمشاهي و براي تحقق عدالت و آزادي بکار ميگيرد. اين امر موجب شده تا در گفتمان سياسي حضرت امام(ره)، اخلاق از جايگاه ممتازي برخوردار باشد.
نگاه اجتماعي به اخلاق تا بدانجا گسترش مييابد که حضرت امام(ره) در تاريخ 27/5/58 با صراحت اعلام ميدارد: «اسلام، احكام اخلاقياش هم سياسي است. همين حكمي كه در قرآن هست كه مؤمنين برادر هستند، اين يك حكم اخلاقي است، يك حكم اجتماعي است، يك حكم سياسي است. اگر مؤمنين، طوايف مختلفهاي كه در اسلام هستند و همه هم مؤمن به خدا و پيغمبر اسلام هستند، اينها با هم برادر باشند، همان طوري كه برادر با برادر نظر محبت دارد، همه قشرها با هم نظر محبت داشته باشند، اين علاوه بر اينكه يك اخلاق بزرگ اسلامي است و نتايج بزرگ اخلاقي دارد، يك حكم بزرگ اجتماعي و نتايج بزرگ اجتماعي دارد. شما ببينيد كه در همين برهه از زمان كه اسلام در اينجا يك سايه ضعيفي انداخته است، اين «برادري» كه مقدار ناقصي الآن در ايران ايجاد شده است، چه آثار رحمتي هست در آن و چه انعكاس رحمانيت الهي در اين كشور هست... و اين يك حكم اخلاقي است كه در آن حكم اجتماعي هم هست و علاوه بر اين جهات سياسي دارد. جهات سياسي آن همين بود كه همه ديديد كه ملت ايران وقتي كه با هم مجتمع شدند و برادروار با هم در كنار هم بودند و همه توجه به برادري اسلامي خود داشتند، قدرتهاي بزرگ نتوانستند در مقابل اين برادرها؛ در مقابل اينهايي كه مجتمع با هم شدند، نتوانستند در مقابل اينها قيام كنند و تاب مقاومت بياورند؛ همه راه خودشان را گرفتند و رفتند» (صحيفه امام، ج 13: 131)
2- جايگاه سياست و حكومت در گفتمان امام(ره): وقتي مفهوم سياست و نگاه ايشان به سياستورزي و حكومتداري مشخص گردد، آنگاه به خوبي جايگاه گزارههاي اخلاقي در ميدان سياست مشخص خواهد شد.
با نگاهي ارگانيك به اجتماع، دستگاه حكومت را ميتوان به مغز و هدايتگر پيكر جامعه تشبيه كرد. نقش مهم و بيمانند كه در تاريخ، فرهنگ و تمدن بشري، تأثير اساسي و كليدي خود را بيش از پيش نمايان ساخته است. چنانچه گفتهاند: «الناس علي دين ملوكهم». حضرت امام(ره) نيز در عباراتي سرچشمه مفاسد و مصالح جامعه را حكومت ميداند و مي فرمايند: «مفاسد و مصالح از حكومتها سرچشمه ميگيرد. حكومت عدل تمام مصالح كشور را تأمين ميكند و حكومت ظلم تمام بدبختيها را براي يك ملت ايجاد ميكند» (صحيفه امام، ج 9: 135)
با توجه به اين جايگاه كليدي حكومت در سعادت آدمي است كه مصلحان اجتماعي، آنان كه دغدغه نجات انسان و رساندن آدمي به سعادت و كمال را دارند، نميتوانند از سالمسازي محيط اجتماعي كه پيرامون انسان را فراگرفته است به سادگي بگذرند و تنها به خودسازي فردي توصيه نمايند. آنها خوب ميدانند كه اين مسير صعبالعبور رسيدن به سعادت، اگر هم طي شدني باشد جز براي معدودي از فرهيختگان جامعه نخواهد بود. انديشهاي كه نجات بشريت را آرمان بلند خويش ميداند، هرگز راههاي فرعي و بنبست را بر نخواهد گزيد.
پيامبران و رسولان الهي كه بزرگترين مصلحان تاريخ بشريتند و واسطههاي فيض الهي براي هدايت بشرند، كار را از اصلاح اجتماع و در رأس آن نهاد حكومت و قدرت آغاز كردهاند. خداوند متعال در آيه 25 سوره حديد هدف از ارسال پيامبران الهي را چنين بيان ميكند: « لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم اللَّه من ينصره و رسله بالغيب ان اللَّه قوي عزيز»
حضرت امام خميني(ره) در توضيح اين آيه چنين ميگويند: «... تمام انبياء از صدر بشر و بشريت، از آن وقتي كه آدم عليهالسلام آمده است تا خاتم انبياء صلياللَّه عليه و آله و سلم، تمام انبياء براي اين بوده است كه جامعه را اصلاح كنند... خداي تبارك و تعالي ميفرمايد كه انبياء را فرستاديم، بينات به آنها داديم، آيات به آنها داديم، ميزان برايشان داديم و فرستاديم «ليقوم الناس بالقسط»، غايت اين است كه مردم قيام به قسط بكنند، عدالت اجتماعي در بين مردم باشد، ظلمها از بين برود، ستمگريها از بين برود و ضعفا به آنها رسيدگي بشود، قيام به قسط بشود، دنبالش هم ميفرمايد: «و انزلنا الحديد» تناسب اين چيست؟ تناسب اين است كه با حديد بايد اينها انجام بگيرد با بينات، با ميزان و با حديد «فيه بأس شديد» يعني اگر چنانچه شخصي يا گروهي بخواهد يك جامعه را تباه كنند، يك حكومتي را كه حكومت عدل است، تباه كنند، با بينات با آنها بايد صحبت كرده. نشنيدند با موازين، موازين عقلي، نشنيدند با حديد... مسأله دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.» (صحيفه امام، ج 15: 146)
با اين نگرش به رابطه فرد و جامعه است كه دين نميتواند تنها به عبادت و معنويت خلاصه شود و در عرصه اجتماعيات و مسايل سياسي سكوت را برگزيند. حضرت امام(ره) نيز كه درس آموخته مكتب پيامبر اعظم(ص) است، از همين منظر به سياست و حكومت مينگرد.
ايشان از جامعيت مكتب اسلام سخن به ميان ميآورد، مكتبي مترقي كه قادر است تمامي نيازهاي بشر را تأمين كند و مشكلات او را حل نمايد و پديدهاي الهي كه با بكار بستن آن سعادت آدمي در دنيا و آخرت به بالاترين وجه تأمين ميشود و برخلاف مكاتب غيرتوحيدي در تمام شؤون فردي و اجتماعي، مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و موانع و مشكلات سر راه تكامل اجتماع و فرد را گوشزد نموده و در رفع آن كوشيده است. (صحيفه امام، ج 21: 402)
ايشان در جايي ديگر اسلام را دين سياست دانسته، پيش از اينكه دين معنويات باشد (صحيفه امام، ج 6: 467)، ديني كه عباداتش توأم با سياست، و سياستش عين عبادت است و اشاره دارند كه نسبت اجتماعيات قرآن به آيات عبادي آن از نسبت صد به يك هم بيشتر است (کتاب ولايت فقيه: 5) و اصولا" فقه تئوري واقعي و كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور ميباشد. (صحيفه امام، ج 21: 289) حضرت امام(ره) معتقد است كه «رسولاللَّه پايه سياست را در ديانت گذاشته است.» (صحيفه امام، ج 17: 204) و اصل مسأله غدير خم را قضيه جعل حكومت دانسته و ميفرمايند كه غدير آمده تا بفهماند كه سياست به همه مربوط است و منظور از ولايت نيز حكومت ميباشد. (صحيفه امام، ج 20: 115)
در مجموع ميتوان گفت كه در اين منظر، سياست خاستگاهي ديني داشته و تمامي اصول و چارچوب و مشي خود را از اسلام ميگيرد و هرگونه تنافر و تقابلي با آموزه هاي اسلامي باطل و نامشروع خواهد بود.
در مكتب امام(ره) ميدان سياست و سياست ورزي بطور كامل در مدار مكتب اسلام قرار گرفته و خاستگاهي كاملا ديني دارد و به همين نسبت متاثر از گزارههاي اخلاقي است. ايشان از مدل سياست ورزي ياد كرده و از آنها با تعابيري چون: سياست الهي، سياست شيطاني و سياست مادي ياد ميكند.
حضرت امام(ره) روح و گوهر "سياست الهي" را هدايت جامعه و ملت دانسته و آن را وظيفه و مشغله انبياء و اولياء الهي ميداند و ميفرمايد: «سياست به معناي اين که جامعه را راه ببرد و هدايت کند به آن جايي که صلاح جامعه و صلاح افراد است. اين در روايات ما براي نبّي اکرم صلياللهعليهوآله؛ با لفظ سياست ثابت شده است. هماني که در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم: «اهدنا الصراط المستقيم» و از خدا ميخواهيم که ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد به يک صراط مستقيمي که از اين جا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي اللّه است. اين سياست مختص به انبيا و اوليا است... انبيا شغلشان سياست است و ديانت همان سياستي است که مردم را از اين جا حرکت ميدهد و به همه چيزهايي که به صلاح ملت و مردم است، هدايت ميکند.» (کتاب ولايت فقيه: 192-193)
ايشان تفاوت سياست الهي و شيطاني را در اخلاقي و غيراخلاقي بودن آن دانسته و با صراحت در نفي زيرپاگذاشتن اصول اخلاقي در سياست ميفرمايند: «البته سياست به آن معنايي كه اينها ميگويند كه دروغگويي، با دروغگويي، چپاول مردم و با حيله و تزوير و ساير چيزها، تسلط بر اموال و نفوس مردم، اين سياست هيچ ربط به سياست اسلامي ندارد، اين سياست شيطاني است و اما سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آنجايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ سياست ثابت شده است و در زيارت جامعه ظاهراً هست كه ساسةالعباد هم هست، در آن روايت هم هست كه پيغمبراكرم مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد.» (صحيفه امام، ج 13: 431)
امام(ره) در واكنش به اظهارات مامور ساواكي كه سياست را " دروغ گفتن و خدعه و فريب و نيرنگ و پدرسوختگي" خوانده و ايشان را از ورود به آن نهي كرده بود، چنين پاسخ ميدهد: «چون موقع مقتضي نبود نخواستم با او بحثي بكنم. گفتم: ما از اوّل وارد اين سياست كه شما ميگوييد نبودهايم. امروز چون موقع مقتضي است، ميگويم. اسلام اين نيست. واللَّه اسلام تمامش سياست است. اسلام را بد معرّفي كردهاند. سياست مُدُن از اسلام سرچشمه ميگيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم؛ من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خودم سلطاني باشم و به امور ديگر كاري نداشته باشم. پايگاه استقلال اسلامي اينجاست. بايد اين مملكت را از اين گرفتاريها نجات داد.» (صحيفه امام، ج 1: 270-269)
ايشان همچنين از نوع سومي از سياست ورزي با عنوان "سياست مادي" ياد ميكند كه هرچند ممکن است به اصول انساني و اخلاقي پايبند باشد، اما در آن تنها به مسايل مادي آدمي توجه شده و از تعالي و ارتقاء آدمي بيبهره است، لذا ابتر بوده و نميتواند سعادت حقيقي آدمي را رقم بزند. ايشان اظهار ميدارند: «اگر فرض کنيم يک فردي پيدا شود که سياست صحيح (مادّي) اجرا بکند، نه به آن معناي شيطاني فاسدش... سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را در يک بُعد هدايت ميکند و راه ميبرد و آن بُعد حيواني است، بُعد اجتماعي مادّي است و اين سياست يک جزء ناقص سياستي است که در اسلام براي انبيا و اوليا ثابت است.» (صحيفه امام، ج 13: 432 - 431)
سيره سياسي حضرت امام(ره) مملو از نمونههايي است که حکايت از پايبندي عملي ايشان به آموزههايي است که سالها بر اجرايي شدن آن در سياست تاکيد داشتند. بررسي نمونههاي تاريخي سيره سياسي حضرت امام خميني(ره) و طبق دقيق آن با آموزههاي مذکور، مجالي ديگري ميطلبد که آن را در مقاله مستقلي بايد دنبال نمود.