صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۱۹ تير ۱۴۰۰ - ۰۶:۰۲  ، 
کد خبر : ۳۳۱۹۵۴

یادداشت روزنامه‌های شنبه ۱۹ تیر

روزنامه کیهان **

افغانستان امارت اسلامی آمریکا/سعدالله زارعی

سقوط تعداد قابل توجهی از شهر‌های افغانستان به دست «طالبان» مباحث زیادی را در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی و از جمله در ایران پدید آورده است. سؤال اصلی این است که با این تحولات که عمدتاً صبغه نظامی- امنیتی دارد، سرنوشت افغانستان چه می‌شود؟ و آیا در پس این روند، شکل‌گیری یک «حکومت مقتدر مذهبی» است یا آغاز جدیدی بر آنارشی امنیتی و از هم گسیختن هرچه بیشتر پایه‌های نظام اجتماعی افغانستان؟ برای پاسخ بر این سؤال توجه به مطالب زیر اهمیت دارد:
۱- کشور «جمهوری اسلامی افغانستان» ۶۵۲۸۴۰ کیلومترمربع مساحت و حدود ۴۰ میلیون نفر جمعیت دارد. ۷۷ درصد از مردم این کشور به زبان فارسی و بقیه به دو زبان پشتو و ازبکی تکلم می‌نمایند.
۹۹ درصد مردم آن مسلمانند و در بیش از ده گروه قومی شامل پشتون‌ها، تاجیک‌ها، هزاره‌ها، ازبک‌ها، ایماق‌ها، ترکمن‌ها، بلوچ ها، پشه‌ای‌ها و سادات قرار دارند. در این بین پشتون‌ها با حدود ۱۶ میلیون نفر، ۳۹/۵ درصد، بزرگ‌ترین گروه قومی افغانستان به حساب می‌آیند که از پیروان دو مذهب اهل سنت (اکثریت) و تشیع (اقلیت) شکل گرفته است. گروه دوم تاجیک‌ها هستند که ۳۲/۵ درصد یعنی حدود ۱۳ میلیون نفر جمعیت دارند و عمدتاً سنی مذهب می‌باشند و بیشتر در شهر‌های هرات، مزارشریف، کابل و غزنی زندگی می‌نماید. گروه قومی سوم، هزاره‌ها هستند که ۲۰ درصد یعنی حدود ۸ میلیون نفر جمعیت دارند که در ولایات مختلف افغانستان توزیع شده‌اند. گروه قومی چهارم، ترک‌تبارها- ازبک‌ها- هستند که ۱۰ درصد یعنی جمعیت آنان حدود ۴ میلیون نفر می‌باشد.
جمعیت شیعه که حدود ۷ میلیون نفر می‌باشد، در میان تاجیک‌ها، پشتون ها، قزلباش‌ها، سادات، هزاره‌ها و بقیه توزیع شده است. شیعیان عمدتاً در ولایات بامیان، مالستان، بلخاب، سرپل، ناوور، کابل، مزار شریف، هرات، دایکندی، غزنی، شیخ علی، لعل، سرجنگل و جاغوری زندگی می‌کنند و شهر محوری و تاریخی آنان بامیان به حساب می‌آید؛ بنابراین کاملاً واضح است که هیچ قومی در افغانستان وجود ندارد که بتواند ادعا کند اکثریت مطلق جمعیت را داشته و در نتیجه حق دارد حکومت و کشور و سازمان‌های آن را در قبضه خود قرار دهد.
البته از نظر مذهبی، با توجه به اینکه بین ۷۵ تا ۸۰ درصد مردم، تابع مذهب حنفی هستند، طبعاً حکومت از نظر قوانین و حقوق اساسی، از اصول این مذهب پیروی می‌کند. کما اینکه الان هم این‌گونه است، اما در عین حال این نکته را باید در نظر داشت که تقسیم‌بندی‌های داخلی افغانستان مانند عراق، لبنان و... نه بر مبنای مذهب بلکه بر مبنای قومیت قرار دارد و از این منطق تبعیت می‌نماید.
۲- گروه طالبان که از حدود ۱۳۷۰ و در جریان جنگ‌های داخلی افغانستان سربرآورده و در فاصله سال‌های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ حکومت را در این کشور به دست گرفته است و گفته می‌شود مثلث آمریکا، پاکستان و سعودی در شکل‌گیری اولیه و رشد آن نقش اساسی داشته‌اند، حداکثر ۳۰ درصد جامعه متنوع افغانستان را نمایندگی می‌کند. چه اینکه طالبان با توجه به صبغه مذهبی و دستور کاری که- تحت عنوان امارت اسلامی- برای خود تعریف نموده است، نمی‌تواند اقوام غیرپشتون را مخاطب خود داشته باشد. در میان پشتون‌ها هم سه جریان وجود دارد؛ یک جریان مذهبی سنی که از نظر تعلیمی از مدارس حقانی و... پاکستان تغذیه می‌شود، یک جریان مذهبی شیعه پشتون و یک جریان غیرمذهبی سنی پشتون که از ایده‌های غیرمذهبی جانبداری می‌نماید. جریان مذهبی اول یعنی طالبان اگر سه چهارم کل پشتون‌ها را هم جذب نماید، ۳۰ درصد یعنی حدود ۱۲ میلیون نفر از مردم افغانستان را نمایندگی می‌نماید.
آنچه الان از سوی گروه طالبان دنبال می‌شود سیطره مطلق بر افغانستان و کنار زدن عملی سهم و حق بقیه اقوام و طوایف است و این یعنی سیطره یک اقلیت ۳۰ درصدی بر کل افغانستان. این در حالی است که تاجیک‌ها با داشتن حدود ۱۳ میلیون نفر جمعیت، اقلیتی بزرگ‌تر را شکل می‌دهند. در اینجا دو نکته وجود دارد یک نکته این است که میان بیان و قول طالبان، از یک سو باسابقه و از سوی دیگر با عمل فاصله اساسی وجود دارد.
«طالبان امروز» اصرار دارد ما قبول کنیم با طالبان گذشته و حکومت مطلوب فعلی آنان با حکومت امارات گذشته، تفاوت بنیادی دارد. ولی روشی که طالبان برای سیطره بر افغانستان در پیش گرفته است، وادارکردن بقیه طوایف و مذاهب به تمکین در برابر سیطره مطلق خود است و این در واقع نوعی جدید از «تمامیت‌خواهی» این گروه می‌باشد که اگر بر افغانستان مسلط گردد، قطعاً برای ساکت کردن دیگران دست به سلاح می‌برد و به قول و قرار‌های فعلی خود پشت می‌کند.
طالبان الان بر شکل‌گیری امارت اسلامی تأکید دارد و از آن کوتاه نمی‌آید و حال آنکه حدود ۷۰ درصد از مردم و اکثریت قاطع اقوام، مخالف این ایده هستند. طالبان «قانون اساسی» که به تصویب اکثریت مردم رسیده را رد کرده و حتی به اصلاح آن بسنده نمی‌کند. طالبان دقیقاً به دلیل اینکه نمی‌تواند بیش از ۳۰ درصد مردم را نمایندگی کند، با برگزاری انتخابات پارلمانی یا ریاست‌جمهوری موافق نیست و به یک «لویه جرگه» می‌اندیشد که اعضای آن بر مبنای اکثریت پشتون و اقلیت دیگران منصوب شده باشند و این به معنای آن است که تا سال‌های بعد هم مردم حق و سهم واقعی در تشکیلات دولتی نخواهند داشت.
طالبان با حمله به مناطق شمالی در حال جنگ با اقوام تاجیک، هزاره، ازبک و... می‌باشد و هر روز تعدادی از طرفین در این جنگ کشته می‌شوند این به معنای وقوع دوباره یک جنگ قومی در افغانستان است طالبان، اصرار دارد بگوید ما با مسالمت شهر‌های شمالی را تسخیر کرده و بنای جنگ نداریم، ولی این واقعیت ندارد و صد‌ها کشته و هزاران آواره مناطق شمالی، بطلان این ادعا را آشکار می‌کند. طالبان اصرار دارد بگوید ما با شیعیان کار نداریم و مرز‌های جمهوری اسلامی ایران را هم محترم می‌شماریم، ولی روش طالبان که توسل به زور برای سیطره بر افغانستان است، آینده شیعیان و مرز‌های کشور ما را با ابهام مواجه کرده است. البته شیعیان قادر به دفاع جدی از خود هستند و جمهوری اسلامی ایران اجازه کمترین تعرض به مرز‌های خود را نمی‌دهد، اما سخن بر سر این است که این همه با هزینه‌هایی از سوی شیعیان و جمهوری اسلامی مواجه خواهد بود و نمی‌تواند نگران‌کننده نباشد.
۳- نکته دیگر این است که به دلیل آنچه در بخش قبلی گفته شد، استقرار حکومت مطلقه طالب به این سادگی هم که آنان و آمریکا تصور کرده‌اند، میسر نیست. ما شاهد بوده‌ایم که طالبان در فاصله سال‌های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ نتوانست سیطره مطلق پیدا کند و لذا در طول این دوره، جنگ در مناطق شمالی این کشور استمرار پیدا کرد. الان هم طالبان نمی‌تواند ۱۰۰ درصد خاک را به تصرف درآورده و امارات خود را بدون توافق با دیگران و بدون ارائه یک چشم‌انداز روشن از حکومتی فراگیر، مردمی و دربردارنده حقوق همه اقوام مستقر نماید. همین الان که رسانه‌های طالبان تصویر پیروزی مطلق این گروه‌ها را به نمایش گذاشته‌اند، بیش از ۵۰ درصد یعنی ۱۸۳ شهرستان از ۳۶۹ شهرستان افغانستان را در سیطره خود ندارد و جنگ و درگیری سخت
در ۱۳۶ شهرستان ادامه دارد و این در حالی است که طالب مدعی است بر حدود ۹۰ درصد افغانستان سیطره یافته است. حکومت مورد نظر طالب یک حکومت نیست، صحنه‌ای از آشوب دائمی میان اقوام است و این چیزی نیست که با تغییر ادبیات طالبان- در حالی که بر اصلی‌ترین عناصر فکری سابق خود تأکید می‌کند- دگرگون گردد.
۴- در این میان سهم آمریکا خیلی مهم است. آمریکا براساس وظیفه خود باید در طول ۲۰ سال گذشته که در دو بخش سیاسی و امنیتی- نظامی این کشور تسلط داشته است، ارتش افغانستان را برای به دست گرفتن مسئولیت‌های نظامی- امنیتی آموزش می‌داد و تجهیز می‌کرد. نه اینکه ۲۰ سال پس از آنکه با ادعای مقابله با طالبان این کشور را اشغال کرده، به دلیل ناتوان شدن- طرحی که مشخصات کامل یک توطئه دارد را به اجرا بگذارد که نتیجه آن درگیری نظامی در بیش از ۱۳۶ شهرستان- ۳۷ درصد خاک این کشور- باشد. الان سؤال اساسی این است که درگیری‌های قومی که امروز در نتیجه مذاکرات دوحه بر افغانستان سایه افکنده است، چه لایه‌های پنهانی دارد؟ آیا آمریکا نمی‌دانست که طالب نمی‌تواند به تنهایی بر افغانستان مسلط شود؟ پس چرا برای ایجاد موازنه قدرت بین طالبان و دولت پشتون اشرف غنی کاری نکرده و با عدم تجهیز ارتش و جلوگیری از تجهیز آن توسط دیگران، عملاً افغانستان را به صحنه درگیری تبدیل کرده است؟ آیا از این پس طالبان در نقش گروه نیابتی آمریکا برای مهار مخالفان آمریکا در افغانستان و منطقه عمل خواهد کرد؟

********************

روزنامه وطن امروز**

تحویل ویرانه به دولت سیزدهم/دکتر علیرضا سلیمی*

حسن روحانی با کارنامه‌ای خاص دولت را تحویل آیت‌الله رئیسی می‌دهد؛ این در حالی است که دولت دچار کسری بودجه ۴۰۰ هزار میلیارد تومانی است و بدهی اوراق هم ۳۲۰ هزار میلیارد تومان بوده و بدهی دولت به بانک‌ها هم ۵۲۰ هزار میلیارد تومان است.
حسن روحانی در حالی دولت را تحویل می‌دهد که بدهی ۱۰ میلیارد دلاری خارجی روی دست کشور گذاشته و بدهی دولت به صندوق توسعه ملی هم بیش از ۲۳ میلیارد دلار است و دولت فعلی، عملا این صندوق را خالی کرده است.
روحانی سرانه مصرف برنج را تا ۹ کیلو و سرانه مصرف گوشت گوسفند را هم تا ۵ کیلو کاهش داده است؛ همچنین سرانه مصرف گوشت گاو هم ۴ کیلو کاهش یافته و ما با بالاترین رقم تورم در ۷۰ سال گذشته مواجهیم.
روحانی در حالی دولت را تحویل می‌دهد که برای تأمین برق مردم، ۱۱ هزار مگاوات کمبود داشته و فاصله زیادی بین تولید و مصرف وجود دارد که در ۵۰ سال گذشته این موضوع بی‌سابقه است.
با برجام دست و پای کشور را زنجیر کردند و دولت روحانی نتوانست قانون توسعه برق هسته‌ای را به میزان حداقل ۲۰ هزار مگاوات اجرایی کند؛ در حالی که با پیوستن به معاهده پاریس، نیروگاه‌های فسیلی را در کشور تعطیل کرده و نتوانستند احداث آن‌ها را به بهانه دی‌اکسید کربن دنبال کنند و کاری برای تولید برق انجام نشد.
دولت روحانی ۳۹ الزام در قالب FATF را اجرایی کرد و آدرس صرافی‌ها و بانک‌های خارجی که برای دور زدن تحریم با کشورمان کار می‌کردند را به آمریکایی‌ها داد و آن‌ها هم همه اطلاعات اقتصادی ما را به دست آورده و اجازه ندادند مبادلات بانکی انجام شود و عملا کشور قفل شد. روحانی در حالی دولت را به آیت‌الله رئیسی تحویل می‌دهد که ارتباط ما با کشور‌های منطقه نظیر امارات، عربستان، اردن و... بدتر شده است، در حالی که پیش از این روابط بهتری با آن‌ها داشتیم و عملا این دولت در حوزه دیپلماسی ناکارآمد بوده است.
روحانی رقم بیکاری در کشور را افزایش داده است و ما در این بخش رکورد زدیم، چرا که هم‌اکنون شاهد بیکاری ۱۳ درصدی در کشور هستیم. این در حالی است که رقم بیکاری در بین تحصیلکرده‌ها ۲۸ درصد است. روحانی ضریب جینی (شاخص فلاکت) را در کشور افزایش معناداری داد که نشان می‌دهد خانوار‌ها دچار مشکلات اقتصادی و معیشتی بیشتری شده‌اند و عملا فقرا فقیرتر و ثروت یک طبقه خاص، بیشتر از گذشته شده است.
روحانی در حالی کشور را تحویل می‌دهد که به بهانه خصوصی‌سازی بسیاری از شرکت‌ها به افراد خاص و نورچشمی واگذار شدند و آن‌ها یک طبقه مرفه، بی‌درد و نوکیسه را تشکیل داده‌اند که نه درد فقر و بی‌پولی را کشیده‌اند و نه درد کشور را دارند.
ما قبل از آقای روحانی به فکر فرستادن انسان به فضا بودیم و ماهواره‌های ما موجود زنده با خود به فضا می‌بردند، اما روحانی حتی در توزیع مرغ هم نقیصه‌های فراوانی داشت و در ابتدای دولتش مردم را در صف برنج و روغن و سبد معیشتی و کالای اساسی به کشتن داد و خاطرمان است تعدادی از مردم، زیر دست و پای دیگران له شدند.
عملکرد دولت روحانی بخشی از کارنامه لیبرال‌ها است. ضمن اینکه این کارنامه مربوط به اصلاح‌طلبان پرحرف و بی‌عمل است.
متأسفانه دولت روحانی و اصلاح‌طلبان همراه او سوییسی حرف زدند، اما کشور را آفریقایی اداره کردند و به ریش مردم می‌خندند و همان‌طور که روحانی با خنده در تلویزیون اعلام کرد صبح جمعه از گران شدن بنزین مطلع شده است به نظر می‌رسد با توجه به وضعیت معیشتی به ریش مردم می‌خندد و حتی این خنده تلخ در رفتار برخی دولتمردان هم وجود دارد.
دولت روحانی بیشتر از آنکه به فکر رفع مشکلات مردم باشد، به فکر ادکلن و رنگ مو و ست کردن رنگ مو با لباس‌شان است و کسی که به فکر ست کردن رنگ مو با محاسن و لباسش باشد، مدیریتش بهتر از این نمی‌شود.
نگران آن هستیم که دینامیتی که دولت روحانی زیر اقتصاد کشور گذاشته و لاستیک بخش‌های مختلف را پنچر کرده است، روزگاری منفجر شود و مشخص نیست چگونه می‌خواهیم با رفع این مشکلات، روان‌سازی را به بخش‌های مختلف کشور بازگردانیم لذا بیشتر به نظر می‌رسد باید این لاستیک را باز کرده و پنچر‌گیری کنیم تا بتوانیم مسیر جاده را ادامه دهد.
باید هم‌قسم شویم خرابی‌های عجیب و غریبی که دولت روحانی به وجود آورده را چاره‌اندیشی کرده و برای رفع آن همدل و همپیمان شویم.

*عضو هیأت‌رئیسه مجلس شورای اسلامی

********************

روزنامه خراسان**

قمار بایدن روی تجربه ترامپ!/مصطفی منتظر

مذاکرات وین با رکودی جدی مواجه شده و برخلاف سه ماه گذشته حتی امید به شروع دور جدید مذاکرات نیز کم رنگ شده است. علت اصلی این وضعیت، عدم پذیرش مسئولیت خروج از برجام توسط دولت جدید آمریکا و تضمین حضور در آن است. بایدن و تیم سیاست خارجی وی با تمام ادعا‌های سابق حاضر به برداشته شدن برخی از تحریم‌های مرتبط با برجام نیستند و از طرف دیگر تعهدات لازم در موضوع عدم خروج دوباره را تضمین نمی‌کنند. به بیان دیگر آن‌ها قول نمی‌دهند که حتی در دوره چهارساله بایدن دوباره از برجام خارج نشوند. این وضعیت موجب شده تا با وجود اتمام مذاکرات فنی و سیاسی، بخش اصلی تصمیم گیری متوقف شود و در نتیجه دورنمای بازگشت به تعهدات برجامی توسط دوطرف کاملا تیره شده است. اما سوال این جاست که علت این تعلل در سیاست خارجی بایدن چیست؟‌
می‌توان از یک علت اصلی و چند علت فرعی سخن گفت؛ فشار داخلی و فشار کشور‌های منطقه به ویژه لابی صهیونیست‌ها و سعودی‌ها و همچنین راهبرد میان مدت در حوزه منطقه احتمالا موارد فرعی این تعلل است و علت اصلی از نظر نگارنده نوعی قمار بایدن بر آشوب در داخل ایران است. بایدن در وضعیتی ناپایدار سکان کاخ سفید را در دست گرفته و مشکلات عمیق داخلی در آمریکا شرایط را برای وی دشوارتر نیز ساخته است. در چنین شرایطی توافق با ایران برای وی هزینه سنگین داخلی خواهد داشت. با توجه به مانور‌های سیاسی ضد انقلاب در دو سال گذشته و کم رنگ شدن برخی تلاش‌ها در جهت منافع ایران در داخل آمریکا، شرایط افکار عمومی در بین نخبگان سیاسی ایالات متحده تقریبا علیه ایران است؛ لذا طبیعی است که بایدن برای دادن این هزینه، سبک و سنگین کند.
از طرف دیگر راهبرد خروج آمریکا از منطقه با برخورد هیستریک و ترسان کشور‌ها و دول وابسته همراه بوده است. شرایطی که آن‌ها را به راه انداختن کارزار‌های مختلفی در مخالفت با آن رهنمون ساخته است. این موضوع نیز شرایط منطقه‌ای لازم برای بازگشت بایدن به برجام را دشوار ساخته است. اما مهم‌تر از این‌ها نگرشی است که در دولت بایدن درحال گسترش است. نگرشی که به افزایش مشکلات داخلی ایران و احتمال بروز و ظهور اعتراضات امید بسته تا شاید بتواند از این اهرم در اخذ امتیازاتی از ایران در میز مذاکره بهر ببرد. در واقع بایدن همچنان به آن چه ترامپ کاشته است چشم امید دارد و به عبارتی بر روی آن قمار کرده است؛ لذا در زمان کنونی، هرگونه اتفاقی که مشروعیت حاکمیت را زیرسوال ببرد ونشانه‌ای از بلبشو وناکار آمدی امور را منعکس کند به معنای از بین رفتن دستاورد‌های ملی در مقاومت در مقابل جنگ اقتصادی سه سال اخیر است و می‌تواند این توهم را در ساکنان کاخ سفید تقویت و آن‌ها را در ادامه راه شکست خورده فشار حداکثری ترامپ دوباره مصمم کند. متاسفانه اعتماد به مسئولان و قوه مجریه نیز در وضعیت مناسبی قرار ندارد. خلاصه این که شرایط حاکمیتی، مردمی، طبیعی و بین‌المللی، ایران را در یک لحظه خاص قرار داده است. شرایطی که اندکی بی عملی، اهمال و بی تدبیری مسئولان همان طور که گفتیم می‌تواند دشمنان را به تکرار یک مسیر شکست خورده امیدوار کند و طبیعی است راه مقابله با آن هم دوری از اهمال و انجام مدبرانه امور و عملکرد معقولانه است.

********************

روزنامه ایران**

آنچه در فضای مجازی رخ می‌دهد اعتراض و نقد نیست
خشم کاربران یا خشونت‌های سازمان یافته؟/ترانه بنی یعقوب

نمی‌دانم شما هم از آن‌هایی هستید که این روز‌ها دست و دلتان می‌لرزد تا اظهار نظری در فضای آنلاین بویژه شبکه‌های اجتماعی کنید یا نه؟ بعضی‌ها می‌گویند این روز‌ها در این فضا همه چیز یا سیاه است یا سفید و نمی‌توان در میانش رنگی دیگر یافت. انگارهرکس انتظار دارد دیگران با نظرش موافق باشند و خودش را در موضع درست اخلاقی می‌بیند و کوچکترین مخالفتی را برنمی‌تابد. آیا نفرت پراکنی، فحش دادن و آرزوی مرگ برای کسی که مخالف نظر ماست، مشکلی را حل می‌کند؟ آیا همه این‌ها به شکاف عمیق‌تر بین ما دامن نخواهد زد؟
مگر نه آنکه شبکه‌های اجتماعی آمدند تا ما بتوانیم باهم بیشتر گفتگو کنیم و پای حرف‌های یکدیگر بنشینیم و به اجماع برسیم؟ شاید بگویید خیلی وقت است که شبکه‌های اجتماعی دیگر چنین کارکردی ندارند. شاید هم اصلاً بگویید این حرف‌ها برای جامعه ما نیست؛ جامعه‌ای که اختلاف نظر‌ها مدت‌هاست در آن حسابی بالا گرفته.

از اظهارنظر می‌ترسم

«مدت‌هاست که در شبکه‌های اجتماعی صرفاً یک نظاره‌گر هستم، چراکه اگر نظری را بدون سانسور بگویی همه به تو حمله می‌کنند. یک عده می‌گویند لشکرند، عده‌ای دیگر می‌گویند مردمی هستند که خشم دارند. هرچه هست فضای این شبکه‌ها مرا می‌ترساند اینکه از مرده و زنده آدم‌ها نمی‌گذرند و فقط فحاشی می‌کنند. قرار نبود شبکه‌های اجتماعی این طوری باشد. مگر فحش دادن مشکلی هم حل می‌کند؟» این‌ها حرف‌های علی است که دانشجو است و مدت هاست از شبکه‌های اجتماعی بریده. اما کدام بخش از این حرف‌ها را می‌توان نفرت پراکنی دانست؟ دلیل این همه خشم چیست؟
هلیا عسگری، پژوهشگر علوم ارتباطات و رسانه در این باره می‌گوید: «نفرت پراکنی یا نفرت سایبری یا نفرت پراکنی سایبری هرگونه اظهار نظری در فضای آنلاین است که شکل نفرت داشته باشد. چون ناقض قانون و حقوق بشر است. این خشونت‌ها در فضای آنلاین چه به‌شکل کامنت، توئیت و چه در وبلاگ‌ها می‌تواند منتشر شود؛ گفتاری که شخص یا گروهی را به خاطر ویژگی‌هایی که دارد هدف قرار می‌دهد. ویژگی‌هایی مثل نژاد، هویت جنسیتی یا تفکرات اجتماعی و سیاسی. به طور کلی نفرت پراکنی آنلاین، تهدید و آزار و اذیت به‌هر شکلی است و به نحوه درک افراد از متن و توئیت و کامنت برمی‌گردد، یعنی اگر من حس کنم توئیتی آزارم می‌دهد یا تهدیدم می‌کند باید آن را در طبقه‌بندی آزار قرار دهم.»،
اما چرا خشونت مجازی یا نفرت پراکنی آنلاین رخ می‌دهد مگر نه آنکه تفکر اولیه شکل‌گیری شبکه‌های اجتماعی نزدیک کردن آدم‌ها به یکدیگر بود؟
عسگری می‌گوید: «این اجماع از نظریه حوزه عمومی هابرماس می‌آید که البته به این نظریه هم نقد‌هایی وارد است و اینکه در نهایت اجماع شکل نمی‌گیرد. قبلاً می‌گفتند شبکه‌های اجتماعی راهی برای گفتگو هستند و می‌خواهند دموکراسی بیاورند، اما عملاً همه نکات مثبتی که درباره شبکه‌های اجتماعی می‌گفتند نقض شده و هیچکدام از این اتفاقات رخ نداده، اما چرا شاهد این مسأله هستیم و آدم‌ها از پتانسیل شبکه‌های اجتماعی استفاده نمی‌کنند. دو عامل وجود دارد؛ یکی خود ویژگی‌های شبکه‌های اجتماعی و بستری که برای کاربران ایجاد می‌کند و دوم اینکه ما شبکه‌های اجتماعی را نمی‌توانیم فارغ از بستر سیاسی و اجتماعی جوامع بررسی کنیم، اینکه در ایران چرا شاهد این نفرت پراکنی‌ها به‌صورت گسترده هستیم دلیلش مشکلات سیاسی -اجتماعی و فرهنگی است. مسأله زن و مرد را داریم و معمولاً نسبت به زنان نفرت پراکنی می‌شود. گرایش‌های سیاسی مختلف داریم که این روز‌ها با هم سر جنگ دارند و... همه این‌ها یک جامعه چند پاره می‌سازد. برای سال‌های زیاد آدم‌ها با تفکرات مختلف نتوانسته‌اند حرف‌هایشان را بزنند و همه این‌ها خشم زیاد ایجاد کرده و الان یک امکانی در فضای مجازی وجود دارد که می‌توانند حرف بزنند و بستری دارند که خشم‌شان را خالی کنند.»
حمیده، فعال شبکه اجتماعی توئیتر می‌گوید: «اصلاً مهم نیست چه می‌گویی و حرفت چیست؛ تا اظهار نظری می‌کنی انگ‌های مختلفی به تو می‌دهند. روزنامه نگار باشی می‌شوی روزماله نگار و... اگر اظهار نظر سیاسی کنی نام دیگری می‌گیری، همه دائم در حال زد و خورد هستند.»

به حاشیه راندن و منزوی کردن

به‌گفته هلیا عسگری، آدم‌ها خشم‌شان را از راه‌های مختلف نشان می‌دهند و شبکه‌های اجتماعی هم با امکاناتی که دارند به این مسأله کمک می‌کنند. معمولاً آدم‌ها در شبکه‌های اجتماعی همفکرانشان را پیدا و مدام یکدیگر را تقویت می‌کنند و این موضوع تفکر کاذبی ایجاد می‌کند. چون در واقع دائم توسط همان همفکران با لایک، ریتوئیت و اشتراک‌گذاری تقویت می‌شود. اگر کسی مخالف‌شان باشد، بلاک‌شان می‌کنند یا فحاشی می‌کنند، اما در فضای آفلاین این اتفاق نمی‌افتد. در فضای آفلاین یکسری مسائل رعایت می‌شود حتی اگر افراد خشم هم دارند آن را کنترل می‌کنند، اما برای افرادی که مورد حمله قرار می‌گیرند داستان متفاوت است؛ آن‌ها احساس ترس و وحشت می‌کنند و به انزوا می‌روند و نه تنها در فضای مجازی منزوی می‌شوند که حتی در فضای واقعی هم کمتر حضور پیدا کنند.
او می‌گوید: «ازنظر جرم انگاری، کشور‌هایی برای این مسأله قانون گذاشته‌اند و تفاوتی بین نفرت پراکنی در فضای آنلاین و آفلاین ندیده‌اند. چه درباره مسائل نژادی و ملیت و چه مسائل سیاسی و اجتماعی و... برای هر چیزی که احساس آزادی انسان‌ها را سلب کند، مجازات تعیین کرده‌اند، اما در ایران درباره نفرت پراکنی آنلاین هیچ قانونی در نظر گرفته نشده.»

خشونت‌های سازمان یافته

تعدادی از کاربران شبکه‌های اجتماعی، اما معتقدند این حمله‌ها سازمان یافته است و مردم عادی چنین خشونتی ندارند، اما امکان تفکیک این خشونت‌ها از یکدیگر چندان آسان نیست.
سونیا غفاری، جامعه شناس و پژوهشگر مسائل اجتماعی در این باره می‌گوید: «کسانی که در فضای مجازی دست به چنین خشونت‌هایی می‌زنند فارغ از این که در کدام موضع هستند، در یک تقسیم‌بندی کلی دو بخشند؛ یک دسته افرادی که به‌طور سازمان یافته درحال ترویج ایده‌هایی هستند. آن‌ها معمولاً نظراتشان حامل نگاه‌های افراطی است و اصلاً جزئی از اهداف تعیین شده‌شان تحریک و تهییج کردن افراد به نفع اهدافی است که دارند. آن‌ها معمولاً یکسری کلیشه‌های تکرار شونده دارند که حتی بعد از مدتی کاملاً قابل پیش‌بینی است. این دسته نظرات و اهداف همان طورکه ذکر شد لزوماً متعلق به یک موضع سیاسی- اجتماعی خاص هم نیست و دارای سازوکار‌های تحلیلی خاص خود است چراکه خودجوش نیست و سازمان یافته است، اما عده دیگر خشونت ورزانی هستند که ابراز نظر شخصی می‌کنند و درحال منتشر کردن چیزی هستند که واقعاً به آن اعتقاد دارند. این دسته افراد معمولاً وجوه مشترکی دارند که ما را به یک مفهوم به‌نام ذهنیت قربانی می‌رساند.»
به‌گفته غفاری، ذهنیت قربانی وضعیتی است که در سطوح فردی و اجتماعی رخ می‌دهد. به نظر می‌رسد کم کم با ذهنیت قربانی در سطح جمعی در فضای مجازی طرف می‌شویم، یعنی اول تضییع حقوق افراد که عملاً و واقعاً رخ می‌دهد یعنی افراد حس می‌کنند حقوقشان نادیده گرفته شده، اما به قدری تمرکز و تکرار روی این وضعیت که ما قربانی هستیم صورت می‌گیرد و این حس به همه جا و همه چیز تعمیم داده می‌شود که واکنش به آن کم کم شکل بیمارگونه می‌گیرد و تبدیل به هویت فرد می‌شود.
در این وضعیت مقصرهمواره دیگری است و ما همیشه محق هستیم. در چنین شرایطی ما دیگر مسئولیتی بابت رفتار‌های نادرست و اشتباه خودمان نمی‌پذیریم. قضاوت‌ها بشدت مطلق و به اصطلاح ساده و سیاه و سفید می‌شود. همیشه باید با ما موافقت شود، چون قربانی هستیم و در موضع درست اخلاقی قرار داریم و هر کس با ما مخالفت کند همدست کسانی است که به ما آسیب زده و هر تصویری که بخواهد نقد را متوجه قربانی کند، نفی می‌شود.
غفاری تأکید می‌کند: «این مجموعه از افراد برای این که نیاز دارند محق بودن و برتری اخلاقی‌شان ثابت شود یک هویت جمعی در کنار هم می‌سازند. تحقیقاتی درباره رابطه خشونت با این نگاه قربانی صورت گرفته. مثلاً در جامعه درحال جنگ اگر افراد بیشتر حس قربانی بودن داشته باشند با اعمال خشونت بیشترعلیه دشمن موافقت و همدلی بیشتری نشان می‌دهند. حالا در سطح فضای مجازی هم نوعی سرکوب درحال رخ دادن است. این رفتار را از مبارزه و اعتراض و نقد باید جدا کنیم، چون ساز و کار متفاوتی دارد.»‌
نمی‌دانم شما این روز‌ها با شبکه‌های اجتماعی که عضوش هستید، چه می‌کنید، اما بعضی‌ها می‌گویند برای آرامش خودشان هم که شده عطای آن‌ها را به لقایش بخشیده‌اند، چون معتقدند آنچه در این فضا در جریان است اسمش هرچه هست نقد و اعتراض و بحث نیست.

********************

روزنامه شرق**

تقی شهرام، بازنده تاریخ/احمد غلامی

اگر بگوییم سیاست داخلی در تعلیق است، چندان بیراه نگفته‌ایم. دولت روحانی در انتهای خط است و دولت رئیسی هنوز پا به خط آغاز نگذاشته است. در این خلأ به‌وجود‌آمده و در جابه‌جایی دولت‌ها، کار‌های اساسی چندانی صورت نخواهد گرفت. دولت مستقر بیش از هر زمان دیگری درصدد وقت‌گذرانی است و تلاشش رفع و رجوع کار‌های روزمره است، اما دولت رئیسی از هم‌اکنون آستین بالا زده و برعکسِ دولت روحانی در آغاز، کار احیای سیاست داخلی را در دستور کار دارد. دیدار‌های او با برخی وزرا و مقامات دولت روحانی و تماس‌های مکرر و وسیع دفترش با منتقدان وضع موجود که بیش از همه اصلاح‌طلبان را دربر می‌گیرد، اقداماتی است که در دولت‌های پیشین سابقه نداشته است. این دعوت‌ها برخی اصلاح‌طلبان را با تضاد جدی روبه‌رو خواهد کرد، البته نه آن دسته از اصلاح‌طلبانی که همواره مترصد نفوذ و مشارکت در قدرت‌اند. برای همین آنان برای حضور در این دیدار‌ها و ارائه پیشنهاد‌های خود -اگر چیزی در چنته داشته باشند- سر از پا نمی‌شناسند و از یکدیگر سبقت می‌گیرند. این گروه از اصلاح‌طلبان، چه آن‌ها که در دولت روحانی هستند و چه آن‌ها که در خارج از دولت‌اند، برایشان اصلْ ماندگاری در قدرت است؛ اما اصلاح‌طلبانی که تضاد جدی با دولت سیزدهم دارند، در برابر این دعوت‌ها چه خواهد کرد؟ رئیسی این دسته از اصلاح‌طلبان را با معضل جدی روبه‌رو کرده است؛ معضلی که تضاد‌های درونی آنان را بیش از پیش آشکار می‌کند. بسیاری از اصلاح‌طلبان به‌گفته عباس عبدی، تکنسین‌های قدرت‌اند. آنان همواره درصددند برای ماندن در قدرت راه و سازوکاری پیدا کنند. منظور، همین دسته از اصلاح‌طلبانی است که معلوم نشد بر چه اساسی نامزد‌هایی را برگزیدند که هیچ‌یک از آن‌ها به‌لحاظ رویکرد‌های سیاسی چندان قرابتی با یکدیگر نداشتند؛ مثلا کنار هم قراردادن پزشکیان و ظریف، جهانگیری و تاجزاده از هیچ اصلی تبعیت نمی‌کند مگر یک چیز، آن‌هم چیدمانی برای رسیدن به هدفی خارج از موفقیت این نامزد‌های موجود در لیست. شاید هدف نهایی آنان حمایت از علی لاریجانی در دقایق آخر بوده است، اما دست بر قضا این طرح نیز با ردصلاحیت علی لاریجانی به شکست انجامید، بگذریم. هدف چوب‌زدن به تابوت مرده نیست. می‌خواهم بگویم دولت رئیسی برعکس دولت روحانی، با سیاست داخلی آغاز کرده است؛ اما اینکه دولت او چقدر توان آن را دارد تا در غیاب مردم سیاست را احیا کند، پرسشی اساسی است که بیش از همه حامیان رئیسی و اصلاح‌طلبان باید به آن پاسخ بگویند. یقینا حامیان دولت سیزدهم به خلق و احیای سیاست توسط رئیسی خوش‌بین اند، چراکه آن‌ها بار‌ها و بار‌ها گفته‌اند با اندکی ترمیمِ اقتصادی قهرِ مردم به مهر تبدیل خواهد شد و موجی از همراهی راه خواهد افتاد. بخشی از این خوش‌بینی مقرون به واقعیت است و بخشی نشئت‌گرفته از تصور قدرتی است که هر کاری را در ظاهر سهل جلوه می‌دهد. البته اینکه دولت رئیسی چقدر در احیای سیاست و خلقِ مردم موفق خواهد شد، دغدغه کنونی ما نیست، مسئله مهم شاید وضعیت اصلاح‌طلبان باشد، خاصه آنان که حتی با مهندسی نامزد‌ها هم نتوانستند به نتیجه مطلوب دست یابند. به‌راستی اگر دولت سیزدهم از این گروه از اصلاح‌طلبان به‌صورت جدی دعوت به عمل آورد، چه خواهند کرد؟ اگر این دعوت را بپذیرند و جذب دولت رئیسی شوند -گیرم جذب حداقلی- به مردمی که به رئیسی رأی ندادند چه خواهند گفت؟ این‌ها مردمی‌اند که هنوز به اصلاحات و اصلا‌ح‌طلبان باور دارند. در این میان مردمی که نه به اصلاح‌طلبان باور دارند و نه اصولگرایان، تکلیفشان روشن است. آنان همواره برای رسیدن به مقاصد و منافع خود به‌طرز تاکتیکی از اصلاح‌طلبان استفاده کرده‌اند، با وجود این آنان نیز به همین میزان از اصلاح‌طلبان قطع امید خواهند کرد. بگذریم از اینکه عملکرد اصلاح‌طلبان در سال‌های گذشته چیزی جز سرخوردگی برای مردم در پی نداشته است.
اگر رئیسی بتواند سیاست داخلی را با حامیان خود و طیف‌های دیگری از مردم که بیش از سیاست دغدغه زندگی روزمره و معیشت را دارند احیا کند، کار اصلاح‌طلبان بسیار دشوار خواهد شد. شاید از همین‌رو است که منفعت‌طلبان از هم‌اکنون اسب‌ها را زین کرده‌اند تا در پس غبار اسب‌های دولت سیزدهم بتازند.
در گفتگو‌های تاریخی تقی شهرام و حمید اشرف نکات تکان‌دهنده‌ای وجود دارد که به کار اصلاح‌طلبان مردد می‌آید. تقی شهرام در سخنان خود از تغییر موضع خودش و سازمان می‌گوید و پافشاری می‌کند این باور را به حمید اشرف القا کند که با چرخش او و بخشی از سازمان، مردم نیز تغییر موضع خواهند داد؛ اما حمید اشرف زیر بار نمی‌رود و بر اصول خود تأکید می‌کند و می‌گوید اگر دیدگاه‌های شما عوض شده است، با صدای بلند آن را اعلام کنید و گذشته‌تان را نقد کنید و از سازمان مجاهدین جدا شوید، چراکه ۵۰ درصد کادر سازمان هنوز به مرام آن وفادارند و مردم بسیاری به درست یا نادرست دلبسته آن هستند. تقی شهرام یک بازنده تاریخی است. او بعد از تصفیه‌حساب‌های خونین در سازمان، دنبال شریک جرم می‌گشت، اما آنکه به خود وفا نکند، یقینا به دیگران وفا نخواهد کرد و حمید اشرف این را به‌خوبی می‌داند که دست رَد به سینه شهرام می‌زند. حمید اشرف باور داشت نباید به مردمی که به میدان آورده‌اید پشت کنید. البته در جریان‌های سیاسی موجود، این‌گونه پشت‌کردن به مردم بی‌سابقه نبوده است، خاصه از طرف اصلاح‌طلبان که در مقاطع حساسی به مردمی که خود به میدان آورده بودند، پشت کرده‌اند. اینک دولت رئیسی، اصلاح‌طلبان را با آزمونی دشوارتر روبه‌رو کرده است؛ آزمونی که دولت سیزدهم در آن موقعیتی دو سَر بُرد دارد.

***********************************************

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات