خدا میگوید: «اللهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»؛ آسمان و زمین نور دارند. نور الهی است که آسمان و زمین را روشن کرده است، پس کسی که عالم را روشن ببیند با نور خدا آشنا شده است. نور خدا را در خودش هم ببیند؛ چون خود انسان هم جزء آسمان و زمین است. وقتی میگویی: «الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»، خود انسان نباید از قلم بیفتد و اگر انسان بخواهد خدا را ببیند، با آن نوری که در خودش هست باید خدا را ببیند، چون نزدیکترین جا به انسان خود انسان است. خوب اگر کسی خدا را در خودش دید، چه حالتی پیدا میکند؟ آیا ادعای خدایی میکند که خدا را در خودش دیده است، یا استغفار میکند؛ استغفار میکند. چرا؟ چون میگوید من در محضر خدا چه کردهام، وقتی خدا را در خودش میبیند در مقابل دشمنان خدا احساس ناتوانی نمیکند؛ در مقابل دوستان خدا اظهار خودنمایی نمیکند.
همه بدبختیها از همین جا شروع میشود که انسان خودش را چیزی بداند، زمانی خدا را در خودش میبیند که خودش را چیزی نداند. اگر خودش را دید، او را نمیبیند؛ اما اگر او را دید، خودش را نمیبیند و این راهی است که قرار دادهاند برای انسان که ببیند هرچه هست در عالم، آثار خداست، مالکش خداست.
بازگشت به سوی خدا
سال ۴۵ گرفتار ساواک بودم، اجازه دادند مادرم با من تلفنی صحبت کند. چهل سال پیش که شایع کرده بودند که مرا زیر شکنجه کشتهاند، برای اینکه این شایعات برطرف بشود، تحت کنترل آنها تلفن را وصل کردند با مادر صحبت کنم. به مادرم گفتم اگر چادرت را بخواهی نو کنی، کسی میتواند بگوید چرا؟ نه، چون مال من است، من اختیاردار ملک خودم هستم و کسی حق ندارد به من ایراد بگیرد. وقتی این را گفت، گفتم: خوب حالا من مال کی هستم؟ گفت: مال خدا هستی. گفتم شما اختیار مِلکت را داری، خدا اختیار ملکش را ندارد. همه اختیار ملکشان را دارند، خدا اختیار ملکش را ندارد. گفت: دارد، من راضی هستم و آرام شد.
انسان بداند، مال خداست، «إِنَّا للهِ» همه حق دارند در آنچه ملک آنهاست تصرف کنند، خدا هم از این قانون مستثنی نیست. خدا هم در ملک خودش صاحب اختیار است.
یک بیاباننشین وارد جمعی شد که داشتند از پیامبر(ص) سؤالات خود را میپرسیدند. سؤالهای آنها خیلی طبیعی بود. بیاباننشین پرسید کی قیامت میشود؟ تا حضرت میخواستند پاسخ بدهند، اذان را گفتند؛ حضرت صحبت را قطع کردند، نماز انجام شد و حضرت سؤال کردند چه کسی پرسید آخرت کی است؟ این صحرانشین گفت آقا من بودم. حضرت فرمود: برای آخرت چیزی اندوختهای؟ برایش چه کار کردهای؟ گفت من اندوخته زیادی ندارم؛ اما خدا و رسولش را دوست میدارم. حضرت فرمودند: در قیامت هر کس هرچه را که دوست میدارد با ان محشور میشود. همه اصحاب بیشترین لذت را از این جمله حضرت بردند. پس حضرت گفت: برای تو چه اثری دارد که بدانی آخرت کی است. مهم این است که چه برایش تهیه کردهای.
آثار صبر
«مَنِ ابْتُلِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ عَلَیْهِ کَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِ أَلْفِ شَهِیدٍ»؛ هر کس به مصیبتی مبتلا شود و بر آن صبر کند ممکن است این صبر تا ثواب هزار شهید برای این انسان نتیجه بدهد، جانبازی است، چشمش را از دست داده است، مصیبت است؛ اما بر این نابینایی صبر میکند. ممکن است به همین جانباز به اندازه هزار شهید اجر بدهند.
گاهی صبر انسان هزینهای است که باید برای آخرت بدهد. خوب، یک نفر را خدا مبعوث کرده است، این جمله «إِنَّا لله وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» برای وقتی است که مصیبتی برای انسان پیش بیاید. یکی از داروهایی است که ایشان به عنوان طبیب نسخه کرده است. پس آنچه حضرت آورده است، داروی بیماریها و درمان زخمهاست.
ببینید، همه فرمانهایش را در یک کلمه خلاصه کرده است: «قولوا لا اله الّا الله تفلحوا»؛ بگویید جز او خدایی نیست تا رستگار شوید. یعنی چه؟ یعنی من خدا نیستم. این لا إله الا الله معنایش این است دیگر، حداقلش. شما میگویید مگر کسی ادعا میکند من خدا هستم، نه اما اگر میگوید من خدای خودم نیستم، پس من اختیاردار خودم نیستم. من مالک دارم، من صاحب دارم، خودم امانتی به دست خودم هستم، من مالک خودم نیستم، زبانم، ملک اوست، ببینم مالک گفته است این جمله را بگویم یا نگویم. چشم! ملک اوست، میخواهم نگاه کنم، بگویم مالکم گفته است از این چشم این استفاده را بکن، یا از این چشم این استفاده را نکن. این میشود لا إله الا الله.
حشر با دوست
هر کسی در قیامت با محبوبش محشور میشود. گفت؛ «قولوا لاالهالّا الله تفلحوا» حضرت یک جمله گفت، بعد آداب لاإلهالاالله گفتن را. تمام حج جزء لاإلهالاالله است. نماز جزء لاإلهالاالله است، روزه جزء لاإلهالاالله است. حالا از من میپرسی چون که روزه میگیرم چه ربطی به لاإلهالاالله دارد؟ از تو سؤال میکنم. روزه را به امر چه کسی میگیری؟ میگوید به امر خدا. این همان «قولوا لاالهالّاالله» است. روزه مستحب میخواهی بگیری، پدرت راضی نمیشود. روزه مستحب را میخوری، این همان لاإلهالاالله است.
همین آیتالله بهجت، پدرش به او نامه نوشت که روزه مستحب را من راضی نیستم، ایشان دیگر نگرفت. روزه گرفتنش لاإلهالاالله نگفتن بود. روزه خوردنش لاإلهالاالله بود.
ببینید این آیه را: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ الله فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ الله» (آلعمران/31). اصلاًٌ خود کلمهاش معجزه است. به مردم بگو اگر خدا را دوست دارید تابع من شوید، از من متابعت کنید، خدا شما را دوست خواهد داشت. خب، شما به گوینده میگویید احوال پیغمبر را برای من بگو تا من تبعیتش کنم. اگر با او کسی قطع رحم میکرد، مقابله به مثل نمیکرد. وصل میکرد. به کسی که او بد کرده بود خوبی میکرد. این تبعیت اوست. شما بگو یک کتاب به من معرفی کنید که کارهای این پیغمبر را برای من بیان کند. تا من میخواهم تبعیت کنم که خدا مرا دوست بدارد. یادم هست اوایل بلوغ دستم افتاد به کتاب حلیهالمتقین. این کتاب مال مجلسی است. آنقدر در تربیت انسان، در نورانیت انسان اثر دارد که انسان را دگرگون میکند.
ولایت الهی
«اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور». انسان اگر تحت ولایت الهی باشد، مرتباًً از ظلمت به سمت نور میرود. «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» طاغوت اسم خاصی ندارند. هر جا خدا نبود طاغوت است. طاغوت هیچ شرطی ندارد. خود انسان وقتی در غیر خدا عمل کند میشود طاغوت. ظلمتش را زیاد میکند.
من با نماز از ظلمت به نور میروم یا با ولایت الله از ظلمت به نور میروم. نه با نماز نمیروی، با ولایت میروی. وقتی ولایت نبود، انسان دور میشود از خدا. به عاشورا نگاه کنید. مگر عاشوراییها نماز نمیخواندند، نماز بیولایت میخواندند، نتیجهاش این میشد. شدند اشقیای کربلا با همان نماز، با همان حج، با همان جهاد، با همان امر به معروف، با همان نهی از منکر، با همان روزه، با همان زکات؛ چرا؟ چون با ولایت طاغوت بودند و این مهم است که انسان بگوید من به این رهبر حواسم هست و اقتدا کردهام، حرفهای دیگران هر که باشند حواست را پرت نکند.