«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ ما پيامبران و انبيا را فرستاديم با حجّت و بيّنه و معجزه و با آنها كتاب و ميزان فرستاديم تا اينكه مردم در ميان خود به عدالت رفتار كنند و قيام به قسط و داد بنمايند.» (حديد/ ۲۵)
كتاب، عبارت است از دستوراتى كه بهعنوان تشريع برنامه زندگى عملِ مردم و امّت است و ميزان عبارت است از ترازو؛ يعنى آنچه كه به وسیله آن حقّ و باطل، زشت و زيبا، خوب و بد، صلاح و فساد و سعادت و شقاوت اندازهگيرى مىشود و از هم جدا مىشود.
قيام به عدالت و قسط
اين ميزان، نور آن پيغمبر است كه بر اساس قسط و عدل قرار دارد و تمام امت بايد كارهاى خود را با او اندازهگيرى كنند و خود را به او نزديك كنند و از مواضع افراط و تفريط و تجاوزات خوددارى كنند. اگر چنين كردند، قيام به قسط مىكنند؛ يعنى وجود آنها بر اساس عدالت تربيت مىشود.
عدالت، يعنى راه حقّ طى كردن و در صراط مستقيم بودن و از تجاوزات خوددارى كردن؛ خواه رابطهاى كه بين انسان و بين خالق انسان است، خواه نسبت به امورى كه راجع به شخص خود انسان است و خواه راجع به امورى كه بين انسان و بين مردم ديگر است؛ در تمام اين مراحل بايد قسط و عدالت اجرا بشود.
علی(ع) ميزان عدالت
اميرالمؤمنين(ع) وصىّ اين پيغمبر است؛ در سراسر وجود آن حضرت، انحراف و تعدّى نيست. روحش، سرّش، عقايدش، ملكاتش، غرایزش همه در صراط مستقيم و اعتدال آمده؛ طرز تفكّر و افعالش همه در صراط حقّ است، براى اينكه مردم را به عدالت و قسط دعوت كند.
آن ميزانى كه با اميرالمؤمنين است، همان خواسته نفسى و روحى او است كه مانند شاهين ترازو تشخيص مىدهد؛ هر صلاحى را از فساد و هر خوبى را از زشت و هر مستقيمى را از كج و هر راه سعادتى را از راه شقاوت و اين ميزان براى مردم است تا روز قيامت. نه اينكه اميرالمؤمنين خود را تصنّعاًً به عدالت بزند و بخواهد عدالت را در ميان مردم اجرا كند؛ روح اميرالمؤمنين از اول و به واسطه تعليم و تربيت، در مرتبه ثانى حقيقتِ عدالت و قيام به قسط، با آن حضرت سرشته و خمير شده است.
حضرت ميزان عدالت است، غير از عدالت نمىتواند رفتار كند؛ هنگامى كه ناعدالتى باشد ناراحت است، سرش درد مىگيرد، تب مىكند، خطبه مىخواند، فرياد مىزند.
بزرگان درباره عدالت اميرالمؤمنين بحثها دارند، متفكّران جهان بحثها دارند؛ عدالت آن حضرت همه را متحيّر كرده كه تا چه اندازه ایشان بر اين اساس استقامت دارد.
عدالت در اوج قدرت
اميرالمؤمنين(ع) پس از رحلت پيغمبر بيستوپنج سال تصدّى در كارهاى خلافت نكرد. شخصى كه بيستوپنج سال محروميّت كشيده، حالا مردم با او بيعت مىكنند و دوست و دشمن حاضرند براى خلافت او، و او را به رياست برگزيدهاند؛ او بايد تمام عقدههايى كه طی بيستوپنج سال در دلش متراكم شده و محروميّتهايى را كه در اين دوران طولانى به دست آورده، حالا جبران كند. حالا بايد دست دراز كند به اموال مردم، دست دراز كند به قطعات املاك مردم، دست دراز كند به حكومتهاى مختلف. مدّت پنج سال حكومت كرد و دو لباس كهنه لباسش بود؛ و در دارالإماره محلّ خلافتش نبود، در خانه شخصى خود بود كه فرش نداشت. از اكناف و اطراف عالم براى آن حضرت از بيتالمال مسلمين مىآوردند آن حضرت بالسويّه بين هم مسلمين قسمت مىكرد، خودش هم يك مسلمان؛ آن مقدارى كه هر مسلمان مىگرفت حضرت هم به همان مقدار برمىداشت.
بنابراين ائمّه مسلمين در دوران فوران قدرت خود از نقطهنظر عدالت حالشان همان حالى بود كه در دوران محروميّت بوده. آنها حكومت را براى حكومت نمىخواستند، حكومت را براى اجراى عدل در بين مردم، سركوبى ظالم، و رسانيدن حقّ مظلوم و دعوت تمام مردم به سوى خدا، حكومت را مقدّمه اين قرار مىدادند.
در همه تواريخ داستان عقيل و اميرالمؤمنين(ع) مشهور است؛ «از اين عجيبتر يك شخصى در منزل را زد و براى ما يك حلوايى آورد؛ (اين شخص «اشعثبنقيس كِنْدى» است؛ رئيس منافقين از اصحاب اميرالمؤمنين. تمام فسادهاى كوفه زير سر اوست. حتّى در ریختن خون اميرالمؤمنين به ابن ملجم و وردان و شبيب كمك كرد. حبّ رياست دارد از مجراى باطل و مىخواهد از مقام و شوكت اميرالمؤمنين سوءاستفاده كند؛ و اميرالمؤمنين همچنين آدمى نيست كه دور و بر خود را از اين افراد جمع كند و به آنها پستها و حكومتهاى حسّاس بدهد.) حضرت مىفرمايد: در زد، وارد شد و يك حلواى خيلى مرغوبى تهيّه كرده بود و در كاسهاى گذاشته بود و سر آن را هم پوشانده بود و براى ما آورده بود. من نگاهم به اين حلوا افتاد، ديدم چقدر اين حلوا تلخ است! مثل اينكه واقعاًً با آب دهان مار اين را خمير و درست كردهاند. به او گفتم: اين چيست؟
«آيا اين صله است؟ (يعنى اين را مىدهى براى اينكه من حاجتت را برآورم؟ اين را به عنوان رشوه تعارف آوردى براى ما، تا قلب مرا ضبط كنى و من تقاضاهاى تو را قبول كنم؟) يا اين زكات است؟ يا صدقه است»؟ اگر صله است كه صله جايز نيست، رشوه جايز نيست. انسان براى كسى چيزى را ببرد به نيّت اينكه از او سوءاستفاده كند؛ براى تمام افراد مسلمين اين كار حرام است. اگر زكات است، من اميرالمؤمنين هستم، زكات به من نمىرسد. اگر صدقه است، صدقه بر ما اهل بيت حرام است.»
اشعث گفت: «نه اين است، نه آن است؛ هديهاى آوردم خدمتتان، هديهاى.»
حضرت در جوابش چه فرمود؟ گفت: «اى مادرها بر تو بگريند! از راه دين آمدى مرا گول بزنى؟ اى مرد! عقلت خراب شده، يا جنون به تو رسيده، يا دارى هذيان مىگويى و مرا نشناختهاى؟ قسم به خدا اگر اين افلاك هفتگانه را با آنچه در زير دارد به من بدهند كه يك گناهى انجام بدهم و آن گناه اين باشد كه يك مورچهاى كه دارد مىرود و يك پوست جو به دهان دارد من آن پوست جو را جدا كنم، من اين كار را نمىكنم!»
خيلى اتّفاق مىافتد براى گول زدن انسان به عنوان هديه براى انسان چيزى مىآورند، هديه. آن وقت براى انسان روايت هم مىخوانند كه پيغمبر(ص) فرموده است: انسان خوب است هديه را قبول كند، ولو يك ران ملخى باشد، خود پيغمبر هم هديه را قبول مىكرد، ولو يك دانه خرما، يا يك جرعه شير. امّا اگر هديه بود و عنوان ديگر نداشت. اگر خداى ناكرده ذرّهاى از نيّت فاسد بيايد توى اين هديه، آن هديه ديگر هديه نيست.
چشم ولايت اميرالمؤمنين است، مىبيند كه اين حلوا شيرين نيست، اين حلوایى است كه با زهر مار آميخته شده، اين حلوا حلواى شيرين نيست؛ ظاهرش حلواست، ولى باطنش زهر مار است. اين با اين حلوا مىخواهد اميرالمؤمنين را بخرد، اين مىخواهد تصاحب كند، اين مىخواهد حقّى بر آن حضرت داشته باشد، اين مىخواهد دل آن حضرت را استمالت كند و فردا در تقاضا و پيشنهادى كه نسبت به آن حضرت مىكند، منّتى بر آن حضرت داشته باشد. حضرت مىزند زير پاى همه اين حرفها. اين را مىگويند أميرالمؤمنين!
محور عدالت، امام، اميرالمؤمنين كه از نقطهنظر ايمان مقام امارت و حكومت به او داده شده نه از نقطهنظر قدرتهاى ظاهرى، او بيايد برادر خود را سير كند و عموى خود را سير كند و دختر خود را سير كند و پسر عموى خود را سير كند و افرادى كه حكومت ظاهرى او را اداره مىكنند؟! ابداًً! ابداًً!
مىگويد من تمام اين دنيا را پشت سر مىگذارم و يك قدم بر اساس جور و ظلم و خيانت بر نمىدارم.