مهدی حقوقی/ خودش را به زحمت به ساختمان نشریه رسانده بود. با عصاهایی که زیر بغل گرفته بود؛ آرامآرام قدم از قدم برمیداشت. پاهایش هنوز درد میکرد و در هنگام صحبت با آن لهجه شیرین آذریاش این درد بیشتر نمایان میشد. چفیهاش را به تأسی از مولایش در زیر کت سورمهایاش که حالا به زردی میزد؛ گذاشته بود. دستانش به شدت به رعشه افتاده بود. ساکن شهرستان هریس تبریز بود، اما چند روزی در تهران، خودش و پسر 17 سالهاش مهدی، هر روز و صبح، گرفتار ادارات و نهادهایی شده بودند که مسئول رسیدگی به امور جانبازان بودند.
سال 80 بود که در آستانه 28 سالگیاش زمانی که تنومند بود و جوان؛ در قالب یک داوطلبِ بسیجی، با حکم رسمی قدم به وادی تفحص شهدا در منطقه طلائیه گذاشته بود. خاطرهها داشت از روزهایی که به عشق شهدا، بیل و کلنگ به دوش در میان خاک و رملها به دنبال نشانی از نور میگشتند. جستوجوگر نور شده بود و به این ارادت افتخار میکرد.
این طور که میگفت اوضاع زندگیاش پیش از وقایعی که در سال 85 گریبان او را بگیرد؛ کاملاً بر وفق مرادش بوده، میگفت که کشاورز زمینهای وسیعی از گندم بوده و بیآنکه نیاز مالی داشته باشد یا به تنگنا گرفتار شده باشد؛ کاملاً داوطلبانه و از سر شوق به طلائیه اعزام میشود.
در گیرودار تفحص و زندگی با شهدا، ناگهان حادثهای بیخبر زندگیاش را تیر و تار میکند. هنگام عزیمت به منطقه با خودروی نظامی تحت مأموریتش؛ بر اثر سانحهای دلخراش از دو پا فلج میشود و بسیاری از اندامهای حیاتیاش به شدت آسیب میبینند.
به سرعت او را به بیمارستان شهدای تبریز میرسانند. پزشکان پس از انجام عکسبرداری و آزمایشهای متعدد تشخیص میدهند که از دو پا فلج شده است و باقی عمر را باید با عصا زندگی کند.
در سال 85 حکم جانبازی 25 درصد را به حافظ اصغری میدهند و عایدی مختصر و ناچیزی که به عنوان مستمری ماهیانهاش پرداخت میشود. کشاورز متمول دیروز، حال باید با انبوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد. زمینش را میفروشد و خرج دارو و دکتر و آزمایشهای بیشمارش میکند و بنیاد جانبازان هزینههای آنها را با ادعای اینکه خیلی زیاد است؛ پرداخت نمیکند. میگفت حتی از رفع احتجاجات شخصیاش هم باز مانده است و اگر کسی کمک نکند، حتی نمیتوانم وضو بگیرد و نماز بخواند.
روزها به همین ترتیب و به همین سختی طی میشود تا اینکه در سال 91 زلزلهای که در شهرستان هریس به وقوع میپیوندد؛ کلبه محقر او در روستای «کلوانق» را نیز دستخوش آسیب جدی میکند. این بار بسیج سازندگی شهرستان هریس آستین همت بالا میزند و خانهای جدید برای او میسازد.
داستان زندگی او با تمام مرارتها ادامه پیدا میکند تا اینکه در سال 92 اداره بنیاد جانبازان شهرستان هریس بر اساس گزارشهای غیرواقع و عنادگونه یکی از همسایگان این جانباز، همان عایدی مختصری را هم که وی میداد، به یکباره قطع میکند. هر چه پیگیر میشود جوابی نمیگیرد و تنها به او گفته میشود که دیگر مبلغی پرداخت نخواهد شد.
حافظ اصغری میماند و بازپرداخت اقساط وام سنگین چند ده میلیون تومانی که برای خانه آسیبدیده از زلزله او پرداخت شده بود. او میماند و دو دختر و یک پسر نوجوانش و زنی که سالهاست در کنار شوهرش و پابهپای او این رنج جانکاه را لمس کرده است.
با حجم زیادی از مدارکی که دال بر مجروحیت او در منطقه عملیاتی تفحص شهدا و نیز برگه مأموریت رسمی از جانب سپاه بود؛ به دفتر نشریه آمده و پیگیریها او در کلانشهر تهران تا زمان نگارش این سطور بینتیجه مانده بود. مدارکی چون؛ برگه مأموریت اعزام به منطقه، کارت جانبازی 25 درصد، استشهادیه امنای محل، معاینات رسمی پزشکی و موارد بیشماری از این دست که همگی حکایت از جانبازی و جراحت او داشت.
میگفت حتی کرایه تبریز تا تهران را نیز از کسی قرض کرده است و شبها در کنار میدان راهآهن در گوشه یک مسجد میخوابند. چندین ماه پیش، شکایتش را به دیوان عدالت اداری برده بود و با وجود صدور رأی در شعبه 35 دیوان مبنی بر محکومیت اداره جانبازان برای طرح مجدد پرونده وی، نتوانسته بود رأی را اجرا کند. میگفت اداره جانبازان در شهرستان دورافتادهای مانند هریس زیر بار اجرای حکم محاکم دادگستری هم نمیرود. اخطاریههایی که مجدداً برای اجرای رأی هم صادر شده بود؛ این ادعا را ثابت میکرد.
از پسرش گفت که با همه غرور جوانیاش پاسوز پدر شده است و با کسب رتبه ممتاز در رشته تفسیر قرآن در مسابقات کشوری هنوز در گیرودار یافتن یک شغل ساده است. از خودش گفت که در زندگیاش و تأمین مایحتاج روزانهاش شرمنده خیلی از افراد شده است. از همسرش گفت که چقدر صبورانه این سالها را دوام آورده است و پابهپای او همه سختیها را تحمل کرده است. از مسئولانی گفت که حتی او را از دفتر کارشان بیرون کردهاند و از کسانی گفت که شریک غمها و رنجهای او بودهاند.
حال این جانباز مانده است و بیتفاوتی بنیاد جانبازان؛ بنیادی که مسئول رسیدگی به امور چنین ایثارگرانی است. ادارهای که نه از جیب شخصی مدیرانش، بلکه از بودجههای مصوب برای تأمین هزینههای این عزیزان استفاده میکند و تنها با چند سطر نامه بیمحتوا و عاری از هرگونه رسمیت اداری، فرمان به قطع اندک مستمری چند صد هزارتومانی جانبازی میدهد که جانش را به کف دست گرفته و جستوجوگر نور بوده است. این جانباز مانده است و همت مردانه مسئولانی که هنوز به این قشر احساس دین و تکلیف دارند.
نکند زمانی به خودمان بیاییم که دیر شده باشد. مشکلات مالی و درمانی او از یک سو و معضلات و آسیبهایی که میتواند دامنگیر خانوادهاش شود از سوی دیگر مسائلی است که مسئولان باید به آن توجه کنند. امروز او را دریابید، شاید فردا خیلی دیر باشد...