در روز ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ نهضت آزادی ایران اعلام موجودیت کرد. این حزب در حقیقت انشعابی از جبهه ملی ایران بود که به ابتکار مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی و با تأیید آیت‌الله زنجانی و دکتر مصدق پا به عرصه سیاسی مبارزاتی آن روز‌ها گذاشت.
مهندس بازرگان شش روز پیش از اعلام رسمی موجودیت نهضت آزادی در نامه‌ای که از سوی هیئت مؤسس نهضت امضا شده بود، تأسیس این گروه را به اطلاع دکتر مصدق که آن زمان در تبعید به سر می‌برد، رساند. متن نامه مهندس بازرگان به این شرح است:
«به جناب آقای دکتر محمد مصدق ـ پیشوای نهضت ملی ایران
با استحضاری که از وفاداری و ایمان مداوم مردم نسبت به اصول نهضت ملی ایران دارید و علاقه و انتظاری که در دل‌های فرزندان وطن به احیای آزادی و تأمین استقلال کشور عزیز وجود دارد و با توجه به تحولات اخیر جهانی، عده‌ای از افراد مؤمن مبارز که در طول هشت سال اختناق از ادامه راه پیشوای محبوب و تعقیب خواسته‌های مردم آرام ننشسته بودند، درصدد برآمدند با توکل به عنایات خداوندی و به سرمایه شرف، غیرت و همت مردم آزاده ایران، جمعیتی به نام «نهضت آزادی ایران» تشکیل دهند. یقین داریم از پشتیبانی و راهنمایی‌های پیشوای بزرگ خود پیوسته برخوردار خواهیم بود.»
دکتر مصدق در پاسخ به نامه مهندس بازرگان با ابراز خوشوقتی از پدید آمدن این گروه، برای تمامی اعضای آن آرزوی موفقیت کرد. در نامه محبت‌آمیز نخست‌وزیر دولت ملی خطاب به مهندس بازرگان آمده بود:
«خدمت جناب آقای مهندس مهدی بازرگان
قربانت شوم، مرقومه محترم مورخ جاری ۲۱، مبشر تشکیل جمعیتی به نام «نهضت آزادی ایران» عزّ وصول ارزانی بخشید و موجب ‌‌‌نهایت امتنان و خوشوقتی گردید. تبریکات صمیمانه خود را تقدیم می‌‌کنم و تردید ندارم که این جمعیت تحت رهبری شخص شخیص جنابعالی موفق به خدمات بزرگی نسبت به مملکت خواهد شد و بنده توفیق جنابعالی و همکاران محترم‌تان را در این راه از خداوند مسئلت دارم.
دکتر محمد مصدق/ احمدآباد، ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰»
نامه‌ای مشابه نیز از سوی مؤسسان نهضت آزادی ایران خطاب به آیت‌الله سیدرضا زنجانی که از جمله علمای مبارز آن زمان بود ارسال شد و تصمیم اتخاذ شده برای تأسیس حزب تازه به اطلاع وی رسید. آیت‌الله زنجانی نیز پاسخ داد.
دکتر یدالله سحابی درباره انگیزه تأسیس نهضت آزادی ایران گفته است: «جبهه ملی بیشتر فعالیت سیاسی لائیک داشت و مستقل از فکر دینی بود، ولی ما معتقد بودیم که اگر فعالیت سیاسی می‌کنیم از روی وظیفه دینی است و بنابراین، فعالیت سیاسی را وابسته به عقاید دینی می‌دانستیم.»
ابوالفضل حکیمی درباره اولین جلسه بررسی چگونگی تشکیل این سازمان تازه گفته است: «روز اول تأسیس نهضت، ششم اردیبهشت سال ۴۰ بود. یک باشگاهی در خیابان کاخ، یک حیاط خیلی بزرگی بود. اول وارد ساختمانی می‌شدیم و یک ایوان جلوی طبقه دوم ساختمان بود و مشرف به حیاط مستطیل مانند بود که سه هزار نفر گنجایش داشت. در جلسه ۴۰۰، ۵۰۰ نفر بودند.»
در همین جلسات بود که نطفه شکل‌گیری نهضت آزادی ایران بسته شد. این‌چنین بود که پس از دریافت تأییدیه آیت‌الله زنجانی و نامه دکتر مصدق، بنیانگذاران نهضت آزادی فعالان سیاسی را برای شرکت در مراسمی که به منظور اعلام رسمی آغاز فعالیت‌های نهضت آزادی برگزار می‌شد، دعوت کردند. در این دعوت‌نامه آمده بود: «خواهشمند است در مجلسی که ساعت ۵:۳۰ عصر روز چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ به منظور اعلام تأسیس و شروع فعالیت «نهضت آزادی ایران» به آدرس خیابان هدایت‌ـ خیابان خیام‌ـ اول کوچه درویش منزل آقای فیروزآبادی منعقد می‌گردد، حضور بهم رسانید.»
بعدازظهر چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ خانه حاج‌صادق فیروزآبادی میزبان تعداد زیادی از فعالان سیاسی و مبارزان آن دوران بود. افرادی که برای شنیدن مواضع و دیدگاه‌های بنیانگذاران سازمان تازه‌وارد در آنجا جمع شده بودند. مهندس بازرگان از بنیانگذاران نهضت در این مراسم طی سخنرانی مفصلی چارچوب کلی آن تشکل را مسلمان ایرانی، تابع قانون اساسی و مصدقی اعلام کرد.
در همین محفل بود که بیانیه اعلام تأسیس نهضت آزادی ایران که به امضای آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس منصور عطایی، حسن نزیه، رحیم عطایی و عباس سمیعی رسیده بود، قرائت شد. دکتر احمد صدر‌حاج ‌سید‌جوادی نیز از دیگر افرادی بود که در گروه مؤسسان نهضت آزادی قرار داشت، اما به علت حضور وی در مسند قضاوت نامش در اعلامیه اعلام موجودیت ذکر نشد. نهضت آزادی اعلام کرد هدف اصلی این نهضت تقویت جبهه ملی و پاسخ به نیازهای دینی، اجتماعی و ملی مردم است. این نهضت اعلام کرد که ما مسلمانیم؛ زیرا نمی‌خواهیم اصول عقایدمان را از سیاست خود جدا کنیم؛ ایرانی هستیم؛ زیرا به میراث ملی خود احترام می‌گذاریم؛ مشروطه‌خواه هستیم؛ زیرا آزادی اندیشه و بیان و اجتماعات را خواستاریم و مصدقی هستیم؛ زیرا استقلال ملی می‌خواهیم.
نهضت آزادی در ادامه کار بر این ادعا که «نمی‌خواهیم اصول عقایدمان را از سیاست خود جدا کنیم»، باقی نماند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مسیر سکولاریزاسیون گام نهاد و این تغییر و استحاله ایدئولوژیک در کتاب نظریه‌پرداز برجسته این تشکل با نام «آخرت و خدا هدف بعثت» مدوّن شد.

تاریخ سیاسی دفاع مقدس ـ 5
اجلاس سالیانه اوپک از ۱۳ تا ۱۵ اسفند ۱۳۵۳ در الجزایر برگزار شد. شاه ایران و صدام نایب‌رئیس شورای فرماندهی انقلاب عراق در آن اجلاس شرکت کرده بودند. «هُورای بومدین» رئیس‌جمهور الجزایر به درخواست عراق برای حل اختلافات میان دو کشور ایران و عراق میانجی شد و سران دو کشور هم موافقت کردند و دو جلسه طولانی با حضور شاه، صدام و بومدین تشکیل شد. در آخرین جلسه سران اوپک، بومدین خطاب به سران کشورها اعلام داشت: «خوشوقتم به اطلاع شما برسانم که روز گذشته یک توافق کلی بین دو کشور و برادر ایران و عراق برای پایان دادن به اختلاف‌های آنها حاصل شد.» و سران دو کشور پس از پایان مذاکرات اعلامیه مشترکی را در ۶ مارس ۱۹۷۵م (۱۵ اسفند ۱۳۵۳) صادر کردند که اصول آن به شرح زیر است:
۱ـ طرفین مرزهای زمینی خود را بر اساس پروتکل ۱۹۱۳ استانبول و صورت‌جلسات تحدید حدود ۱۹۱۴ تعیین کنند.
۲ـ دو کشور مرزهای آبی خود را بر اساس خط تالوِگ معین می‌کنند.
۳ـ طرفین متعهد می‌شوند که در مرزهای خود کنترل دقیق به منظور قطع هرگونه رخنه و نفوذ که جنبه «خرابکارانه» داشته باشد، اعمال کنند.
۴ـ مقررات فوق عوامل تجزیه‌ناپذیر برای یک راه‌حل کلی بوده، در نتیجه نقش هر یک از مفاد فوق با روحیه توافق الجزیره مغایر است.
پس از صدور اعلامیه مشترک و تصمیم سران دو کشور، وزیران خارجه ایران، عراق و الجزایر در تهران گرد آمدند و درباره حل کلیه مسائل مورد اختلاف به توافق رسیدند و در ۱۳ ژوئیه ۱۹۷۵ (۵ دی ۱۳۵۴) عهدنامه مرزی و حسن همجواری که دارای یک مقدمه و هشت ماده بود و پروتکل مربوط به نشانه‌گذاری مجدد مرز زمینی، پروتکل مربوط به تعیین حدود مرز رودخانه‌ای و پروتکل مربوط به امنیت مرزی را در بغداد امضا کردند.
پس از امضای این اسناد چهار پروتکل تکمیلی دیگر نیز درباره کلانتران مرزی، تعلیف احشام، استفاده از آب رودخانه‌های مرزی و مقررات کشتیرانی در شط‌العرب تنظیم و در ۲۶ دسامبر ۱۹۷۵ (۵ دی ۱۳۵۴) در بغداد به امضای وزیران امور خارجه رسید و پس از آن مجالس قانون‌گذاری دو کشور عهدنامه مرزی و حسن همجواری و پروتکل‌های مربوطه را تصویب کردند و اسناد آن را در ۲۲ ژوئیه ۱۹۷۶ (۱ تیر۱۳۵۴) در تهران مبادله شد.
طبق ماده ۱۰۲ منشور ملل متحد قراردادهای بین دو یا چند کشور باید در دفتر سازمان ملل متحد به ثبت برسد. بنابراین کلیه اسناد فوق به شماره ۱۴۹۰۳ تا ۱۴۹۰۷ تحت عنوان «قراردادهای ایران و عراق» در دبیرخانه سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است.
عهدنامه مرزی که عنوان رسمی آن «عهدنامه مربوط به مرز دولتی و حسن همجواری بین ایران و عراق» بود، مهم‌ترین قراردادی بود که بین دو کشور به امضا رسید. این عهدنامه و پروتکل‌های منظم آن به کلیه اختلاف‌های دو کشور در آن مقطع پایان داد.

سال ۱۳۵۶ کمیسیون امنیت، زیر نظر ساواک خراسان، امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) را به سه سال اقامت اجباری محکوم و در آذرماه همان سال راهی ایرانشهر کرد. معظم‌له در مدت اقامت خود با تلاش‌های فراوان،  خدمات شایسته‌ای به مردم محروم استان سیستان‌وبلوچستان ارائه دادند و به سرعت آوازه ایشان در شهرها پیچید. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران دشمنان انقلاب هر یک به شکلی به آشوب‌ها، بلواها و فتنه‌ها دامن زدند، درست در ایامی که حضرت امام خمینی(ره) برنامه همه‌پرسی جمهوری اسلامی را در دستور کار خود قرار داده بود، عوامل استکبار جهانی و گروهک‌های ملحد شروع به اختلاف‌افکنی کردند که یک مورد آن در استان سیستان‌وبلوچستان اتفاق افتاد. با توجه به سابقه آشنایی امام خامنه‌ای با وضعیت استان، حضرت امام خمینی(ره) طی حکمی ایشان را مأمور رسیدگی به نیازهای مردم استان کردند و در تاریخ ۹ فروردین ۱۳۵۸ خطاب به ایشان موقوم فرمودند: «جناب مستطاب حجت‌الاسلام آقای سیدعلی آًقا خامنه‌ای ـ دامت افاضاته ـ در طول پنجاه سال رژیم سفاک پهلوی، همیشه برادران و خواهران منطقه بلوچستان و سیستان مورد ظلم و جور بوده‌اند؛ لذا جنابعالی به آن منطقه رفته و به خواسته‌های اهالی محترم آن مناطق رسیدگی نمایید و انتظارات مردم دلیر آن دیار را برای اینجانب و اولیای امور گزارش دهید. خداوند به شما و اهالی شجاع آن مناطق توفیق عنایت فرماید...»
حضرت امام(رحمت‌الله علیه) در ادامه به ضرورت مشارکت مردم در همه‌پرسی جمهوری اسلامی اشاره کردند و آن را مورد تأکید قرار دادند.
آيت‌الله خامنه‌ای به سرعت فرمان امام را در برنامه کار خود قرار دادند و همان روزِ صدور حکم عازم زاهدان شدند و به چندین شهر سفر کردند و با روحانیون و سران قبائل وارد مذاکره و گفت‌وگو شدند و فهرستی از افراد آسیب‌دیده تهیه و تنظیم کردند. در آن ایام امام خامنه‌ای رأی جمهوری اسلامی را در فرودگاه کرمان به صندوق‌ انداختند، ایشان طی خاطره‌ای در این باره فرمودند: «در آن روز رأی‌گیری، کرمان بودم، از طرف امام، یک مأموریتی به من محول شده بود که بروم بلوچستان و سر بزنم به شهرهای بلوچستان و با مردم آن جا از نزدیک دیدار بکنم و پیام امام را برای آن مردم ببرم. پیام محبت و دلسوزی را که ملاحظه می‌کنید از همان روزهای اول، امام به فکر افتادند که با این مستضعفین دورافتاده‌ای که به کلی فراموش شده بودند، حتی در نظام گذشته ملاطفت و محبت کنند؛ [لذا] من را [که] آن جا سابقه داشتم، آشنایی نسبتاً زیادی داشتم، فرستادند آنجا برای این کار [به] کرمان رسیده بودم من در راه بلوچستان که روز رأی‌گیری بود، در فرودگاه بچه‌های حزب‌اللهی و داغ کرمان آمدند صندوق‌ها را آوردند، چند تا صندوق بود، هر کدام می‌خواستند که بیاورند من تویش رأی  بیندازم.»


نگاهی به خاطرات اسدالله علم، نخست‌وزیر سابق و وزیر دربار شاه، نشان از فقر و فلاکت گسترده مردم و بی‌توجهی شاه به این مصیبت‌ها داشته است.
اسدالله علم در روزنوشت 17 اسفند ماه 1347 نوشته است: «شرفیابی: شاهنشاه را در جریان تحولات اخیر قرار دادم و چند نکته را مطرح ساختم که او را ناراحت ساخت. گفتم دو برابر شدن آب‌بها مملکت را آشفته کرده است. آسفالت خیابان‌ها در حال ازهم‌پاشیدگی است، فساد کارمندان گمرک رو به گسترش است و اعتبارات بانکی محدود شده و شرکت‌های زیادی رو به ورشکستگی می‌روند. دست آخر درباره بحران مالی دانشگاه‌ها به او هشدار دادم. شاهنشاه ناگهان از جا در رفت و مرا مورد حمله قرار داد و گفت: وقتی پولی به دست‌مان نمی‌رسد چه می‌توانیم بکنیم؟ پاسخ دادم هر بار که توجه اعلی‌حضرت را به کمبود پول جلب کرده‌ام پاسخ این بوده که این‌طور نیست. دولت به اندازه کافی پول در اختیار دارد و گزارش‌های من نادرست است، اما همین دیروز بود که اعلی‌حضرت درباره ولخرجی‌های شرکت نفت در زمینه پتروشیمی صحبت کردند...»
اگر نگاهی به خاطرات پنجم دی ماه سال 1348 اسدالله علم بیندازیم، عمق مصیبت را بهتر درک خواهیم کرد. وی نوشته است: «دو کامیون در جاده فرح‌آباد تصادف کرده بودند و خیابان را حسابی بند آورده بودند. صبر کردم و در این فاصله نگاهی به زندگانی مردم این بخش تهران انداختم. تمام خیابان‌هایی که به بزرگراه می‌خورند، کثیف و خاکی هستند... صبح زود بود و پلیس راهنمایی هنوز سر کار نیامده بود، ولی یک پلیس تنها که پی‌درپی سیگار می‌کشید باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار می‌کرد که گویی پادشاهی است در حضور رعایایش. چند مرد و زن چادری با بقچه‌های زیر بغل از حمام عازم خانه بودند ... گروهی بچه دور هم جمع بودند. دخترها همگی چادر بر سر داشتند. طبقات بالای جامعه ما هرگز چنین ساعتی از خواب بیدار نمی‌شوند، دخترهای‌شان هم چادر سرشان نمی‌کنند. مردم دور چرخ لبوفروشی ازدحام کرده بودند. در گوشه خیابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابه‌لای زباله‌ها می‌لولیدند... سربازان‌وظیفه با سرهای تراشیده، شلوارهای بدقواره و پوتین‌های بی‌ریخت در کنار خیابان قدم می‌زدند و ظاهراً از تعطیل صبح جمعه‌شان لذت می‌بردند.»
علم پس از تشریح کامل آن چه دیده نوشته است: «هم کسالت‌آور بود و هم غم‌انگیز؛ صحنه‌ای از جامعه رو به توسعه ... هیچ مقدار خوش‌بینی، زندگی را در این خیابان‌ها تغییر نمی‌دهد.» طبیعی است که وقتی وضعیت پایتخت و خیابان‌های آن در دوره پهلوی این‌گونه باشد، وضعیت روستاها و شهرهای دیگر چگونه خواهد بود؟!
انتقاد دیگر علم به اختلاف فاحش طبقاتی و اقتصادی در ایران بود. وی ضمن مقایسه اختلاف سطح دستمزدها در ایران با کشورهای توسعه‌یافته و نتایج وخیم آن برای کشور آورده است: «در ایران بین پایین‌ترین تا بالاترین حقوق صد مرتبه اختلاف است، در صورتی که در ممالک پیشرفته خیلی کم و حتی در اسرائیل فقط سه مرتبه است. یعنی اگر پایین‌ترین حقوق 100 تومان است، بالاترین 300 تومان می‌شود. در صورتی که در ایران 10 هزار تومان است، اینکه نمی‌شود...» 
اسدالله علم که از نارضایتی‌های عمومی و سنگینی جوّ سیاسی و اجتماعی کشور آگاه بود این پدیده را تهدیدی برای دوام عمر رژیم پهلوی می‌دانست. او در 26 دی 1355 در نامه‌ای به شاه ضمن برشمردن مشکلات عدیده کشور از وی خواست تا پیش از اینکه بحران فراگیر و مهارناپذیر شود به اقدامی مؤثر دست بزند. در بخشی از این نامه چنین می‌خوانیم:
«... قطع طولانی برق در سراسر کشور، وضعیت اسفبار ارتباطات، کمبود انواع مواد غذایی ضروری، بی‌توجهی کامل نسبت به احتیاجات مردم، تورم روزافزون، وضع قوانین جدید بدون ایجاد کوچک‌ترین آمادگی یا هشدار قبلی ... همه ناشی از بی‌کفایتی محض دولتی است که به سیا یا سازمان مشابه وابسته است. خود دولت است که سزاوار است به آن برچسب خرابکار زده شود. ما در وضع مالی وخیمی به سر می‌بریم ... تا ده شاهی آخر را به هدر داده‌ایم. برای نجات از این وضعیت کمربندهای‌مان را باید محکم کنیم. به عنوان چاکر فدایی اعلی‌حضرت عاجزانه تقاضا دارد قاطعانه علیه افراد خائن و نالایقی که به ما خیانت کرده‌اند، اقدام کنید.»
با وجود فقر و عقب‌ماندگی مفرط مردم و کشور در دوره پهلوی، شاه بی‌هیچ نگرانی به سفرهای تفریحی خارج از کشور می‌رود. اسدالله علم در خاطرات روز 30 بهمن 1348 خود آورده است: «امروز بعدازظهر که به حضور شاه رفتم، وسط کار ماساژ و حمام بودند، دو ساعتی با هم صحبت کردیم. ... بار دیگر پیشنهاد کردم به حد کافی خارج از مملکت بوده‌ایم و اکنون بهتر است برگردیم. مثل این بود که دنیا را بر سرش خراب کرده باشم، اما وظیفه من ایجاب می‌کند که به اطلاع برسانم که پادشاه ایران نمی‌تواند 45 روز را خارج از وطنش و صرفاً بابت استراحت و سرگرمی بگذراند. مردم این چیزها را تحمل نمی‌کنند.»

بلافاصله پس از به ثمر نشستن انقلاب کوبا، ایالات متحده آمریکا پیرو سیاست خصمانه خود در مقابل انقلاب‌های مردمی اعلام کرد دیکتاتوری در کوبا برقرار شده و خصومت خود را آغاز کرد. کاسترو اصلاحات خود را اجرا کرد و با ملی کردن منافع و دارایی‌های آمریکا در کوبا، حکومت سوسیالیست خود را آغاز نمود. بسیاری از ثروتمندان کوبا به آمریکا گریختند تا به کمک سیا دولت کاسترو را سرنگون کنند. 
حادثه خلیج کوبا در اصل مأموریتی بود که بذر آن در دوران ریاست‌جمهوری آیزنهاور کاشته شد و تمام استدلال عملیات نظامی هم ترس رئیس‌جمهور وقت آمریکا از قدرت گرفتن اتحادیه جماهیر شوروی و طرفدارانش در جهان بود که فیدل کاسترو از نزدیک‌ترین آنها به آمریکا بود. آیزنهاور اصرار داشت این مأموریت محرمانه باقی بماند که پس از او، کندی با وجودی که شک و ابهامات زیادی در این مأموریت می‌دید، ولی مجبور شده بود مخالفتی با این نظر نداشته باشد.
۱۷ آوريل ۱۹۶۱، نيروهاي نظامي آمريکا در نقشه‌اي از پیش طراحی شده با نام «خليج خوک‌ها» وارد خاک کوبا مي‌شوند تا فيدل کاسترو ـ رهبر انقلاب کوبا ـ را از قدرت خلع کنند. اين نقشه هرگز به موفقيت نرسيد؛ زيرا نيروهاي جاسوسي شوروي وقوع اين حادثه را از يک هفته پيش خبر داده بودند و در کمتر از ۴۸ ساعت انقلابيون کوبا توانستند تمامي عوامل کودتا را دستگير کنند. 
خلیج خوک‌ها شاخه کوچکی از دریای کارائیب در جنوب کوبا است  که در ۳۰ کیلومتری جنوب خاگوئی گرانده، ۷۰ کیلومتری غرب سینفوئگوس و ۱۵۰ کیلومتری جنوب شرقی هاوانا، پایتخت کوبا، قرار دارد. در غرب این خلیج دیواره‌هایی مرجانی وجود دارد که مرز بین خلیج خوک‌ها با باتلاق زاپاتا واقع در شبه‌جزیره زاپاتا را تشکیل می‌دهد.
در طرح پيشنهادي با عنوان عمليات «زاپاتا» حتي مواردي چون بمباران نيروهاي ارتش انقلاب کوبا به وسیله هواپيماهاي آمريکا پيش‌بيني شده بود و يک ناو هواپيمابر نيز در آمادگي عملياتي براي حمايت از نيروهاي شورشي، در آماده‌باش کامل به سر مي‌برد. طرح عملياتي بر روي کاغذ، حکايت از پيروزي شورشيان و سرنگوني حکومت تازه تأسيس کاسترو داشت و پيش‌بيني مي‌شد نيروهاي شورشي به راحتي بتوانند بر حاميان کاسترو غلبه کنند؛ اما آنچه اتفاق افتاد، برخلاف تصور آمريکا و CIA، شکست مفتضحانه شورشي‌ها بود.
نيروهاي شورشي که توقع مواجهه با دفاع قاطع نيروهاي حامي کاسترو و متحمل شدن تلفات سنگين را نداشتند از اربابان آمريکايي خود تقاضاي کمک نظامي کردند و اين جا بود که آمريکايي‌ها بين قرباني کردن شورشي‌ها يا حفظ منافع خود و دوري از درگيري با کوبا که حمايت نظامي شوروي سابق را داشت، گزينه دوم را انتخاب کردند. اين انتخاب، به معناي مضمحل شدن شورشي‌ها و شکست آنها بود. اين حادثه که جهانيان آن را با عنوان «خليج خوک‌ها» مي‌شناسند، پيامدهاي گسترده‌اي به دنبال داشت.
فيدل کاسترو که در سال ۱۹۵۹ توانست باتيستا را از قدرت برکنار کند، انقلابي جواني بود که به شدت تحت تأثير افکار چپ بود و حامي خود را کشور شوروي انتخاب کرده بود. کاسترو، هنوز پايه‌هاي قدرت خود را در کوبا محکم نکرده بود که با اين کودتا مواجه شد. از قضا اين کودتاي ناموفق براي فيدل کاسترو و انقلاب تازه تأسيس او، محاسني نيز در پی داشت. 
اگر چه تعداد کشته‌شدگان کوبايي در اين عمليات بيشتر از نيروهاي آمريکايي بود (۱۶۱ به ۱۰۷)؛ اما کاسترو توانست ۱۱۸۹ نفر از نيروهاي مهاجم را به اسارت در آورد. بعد‌ها وی براي مبادله اسرا با آمريکایی‌ها، ۲۵ ميليون دلار پول به همراه آذوقه و دارو از آمريکا دريافت کرد. همچنين اين کودتاي بي‌فرجام، جان اف کندي ـ رئيس‌جمهور وقت آمريکا ـ را زير باران نقد و انتقاد قرار داد.
نيروهاي سيا در اوج دوران جنگ سرد، از کشيده شدن پاي کمونيسم به آمريکاي لاتين ـ حياط خلوت آمريکا ـ نگران بودند و در پي آن بودند با توسل به هر اقدامي اين انقلاب تازه تأسيس را نابود کنند. سازمان جاسوسي آمريکا با چنين پيش‌فرضي، اقدام به جمع‌آوري اطلاعات از کوبا کرد. نيروهاي سيا اطلاعات نادرست و غالباً اشتباهي از جريان انقلاب در اين کشور مخابره کردند و از کندي خواستند تا دستور حمله را صادر کند. 
فيدل کاسترو که از شوروي تسليحات نظامي گرفته بود و از حمله نيروهاي آمريکايي به اين کشور مطلع بود، به راحتي توانست با دو روز مقابله، مهاجمان به خاک اين کشور را دستگير و سرکوب کند و با بزرگنمايي آن حتي طرفداران خود را نيز افزايش دهد. 
علاوه بر آن، کاسترو به راحتي توانست مبتنی بر نتایج اين حوادث، ريشه‌هاي حکومت خود را در اين کشور گسترش دهد و تا سال ۲۰۰۶ بدون کوچک‌ترين تهديد در قدرت باقي بماند. 
در مقابل، جان اف کندي که خواسته يا ناخواسته دستور حمله به کوبا را صادر کرده بود، زير تيغ انتقادات قرار گرفت. کندي با جسارت، همه مسئوليت‌هاي حمله به کوبا را پذيرفت و به شکست اعتراف کرد. 
کاسترو تا سال ۲۰۰۶، که به دليل بيماري از قدرت کناره‌گيري کرد، در رأس قدرت بود. اما در اين سال با توجه به بيماري خود مجبور به کناره‌گيري از قدرت شد و  زمام امور را به برادر خود رائول کاسترو سپرد.