هر حکومت، نظام یا رژیمی، چه برای براندازیاش و چه برپاییاش دو رکن دارد؛ رکن اول «رهبری» است و رکن دوم «وجود حدّاکثری مردم در صحنه» است و بیش از این هم نیست.
ارکان مهم نظام
این دو رکن، بر سه زمینه قابل شکلگیری و اثرگذاری است؛ یعنی این زمینهها باید باشد تا این دو رکن کاربرد داشته باشد. اگر نظامی بخواهد تداوم داشته باشد، یا نظام دیگری را سرنگون کند، باید این سه زمینه را داشته باشد:
زمینه اول؛ عبارت از اعتماد و خوشبینی اکثریت مردم به رهبری است.
زمینه دوم؛ آنچه که رهبری هدفگیری کرده است و آنچه که اکثریت مردم در صحنه، هدفگیری کردهاند، همسو باشد. اگر رهبر چیزی بگوید و مردم چیز دیگری بگویند، این راه به جایی نخواهد برد، نه نظامی را به سر کار خواهد آورد و نه از بین خواهد برد.
زمینه سوم؛ رهبری و اکثریت مردم در صحنه نظرشان نسبت به آن نظام موجود که میخواهند آن را براندازند، منفی باشد. نظرشان بايد نسبت به رهبری که الآن قبول کردند مثبت باشد، اما باید نسبت به آن که الآن موجود است و میخواهند ردش کنند، نظر همه منفی باشد. این موارد خیلی طبیعی و روشن است.
در آن موقع از نظر جغرافیای نظام اسلامی، دو منطقه جغرافیایی در مسائل حکومتی نقش داشتند؛ یکی عراق که مرکز آن هم کوفه بود و دیگر شام. عراق و حجاز با هم مرتبط بودند، ولی شام اینطور نبود. شام با کوفیها، عراقیها و بصریها همسویی نداشت.
در عراق مردم سه گروه بودند:
1ـ گروه اکثریت مردم عراق که اهل کوفه بودند، رهبری را خوب شناسایی کرده و حق را از باطل تشخیص داده بودند. میدانستند کدام شخص یا شخصیت است که بر حق است و سزاوار رهبری است. در اين مسئله شبهه هم نداشتند. از آن طرف هم در مقابلش باطل را خوب میشناختند.
۲ـ اما راجع به هدف؛ کوفیها امام حسین را خوب میشناختند و معاویه را هم خوب میشناختند، اکثریت آنها در این تأمل نداشتند که امام حسین(ع) بر حق است و معاویه بر باطل است، این را، همه را میدانستند؛ لذا در زمان هُدنه، یعنی زماني كه هنوز بین امام حسین(ع) و بنیامیه درگیری و رویارویی نشده بود و نعمانبنبشیر از طرف معاویه و بنیامیه، امیر کوفه بود، وقتی مسلمبنعقیل به عنوان نماینده امام حسین(ع) به کوفه آمد، کسی که بسیار هم با یزید مخالف بود و این مخالفت را هم بيان ميكرد که اینها بر باطل هستند و ما میخواهیم این رژیم را براندازیم، ببینید مردم کوفه چطور آمدند و با او بیعت کردند!
در یک نقل دارد كه وقتی مسلم به خانه مختار رفت، در این مدت کم، دوازده هزار نفر نزد او رفتند، در یک نقل دارد هجده هزار نفر رفتند و با او بیعت کردند. این چیزی است که در تاریخ آمده و مخصوص به سنّی و شیعه نیست، عامه هم این مطلب را نقل کردهاند.
آيا این جمعیت کذایی کوفه که آمدند بیعت کردند، به طور ناگهانی و غیبی، در یک شب فهمیدند که اشتباه کرده بودند؛ یزید بر حق است و امام حسین(ع) بر باطل؟ آیا اینطور شد؟ لا والله! اصلاً اينطور نبود که اینها به بطلان اعتقادشان پی برده باشند و ۱۸۰ درجه چرخش پیدا کنند. کسی که این حرف را بزند هیچ بهرهای از علم و تحلیل مطالب ندارد. تمام آنها بر همان عقیده بودند.
وقتي امام حسین(ع) از مکه حرکت کردند، از افرادی که از کوفه میآمدند سؤال میکرد که چه خبر بود؟ یکی و دو مورد نیست. فرزدق میآید، عبیداللهبنحرّجحفی میآید. از هرکدام اینها که میپرسد، میگویند کوفیان دلشان با تو و شمشیرشان علیه تو است. این یعنی چه؟ اينها از امام حسین(ع) برنگشتند، دلشان را باز میکردی میگفتند حسین(ع) حق و یزید باطل است. پس چرا اینطور شد؟ تهدید و تخویف، تحميق و تطمیع سبب اين واقعه شد. مردم کوفه تا وقتی که احساس خطر نمیکردند، آنچه را که ته دلشان بود اظهار میکردند.
اعتقاد به حق عمل به باطل؟
اما میشود کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز برخلاف آن عمل کند؟ بله! در آیات قرآنی نسبت به بنیاسرائیل دارد كه وقتی حضرت موسی(ع) آن معجزات را آورد بنیاسرائیل انکار کردند، اما انکار آنها درونی نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است، اما از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیاییشان انکار کردند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» (سوره النمل/ آيه 14) آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی(ع) آورد انکار کردند و حال اینکه از نظر درونی یقین داشتند. با اینکه یقین دارد انکار میکند، با اینکه یقین دارد دروغ میگوید والّا که نمیگفتند دروغ، خودش میداند دارد دروغ میگوید.
ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین(ع) و کوفه و اینها شده است، این کوفیها را لعنت میکنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را میکردی؟ بروید با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا که عمرو انصاری ایستاد. میگویند: تا وقتي كه او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به امام حسین(ع) اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا اینکه اینقدر به او تیر خورد به زمین افتاد و دیگر نمیتوانست بلند شود، رویش را به امام حسین(ع) کرد و گفت: آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(ع) به او میگوید: نعم، بله «انت أمامي في الجنه» تو جلوتر از من به بهشت میروی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدم برسان!
بين ما چند نفر اینطور هستند که پای آن چیزی که در درون میداند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این امور دنیایی او را فریب ندهد؟ مسئله این بود. اصلاً باور کردنش سخت است.
جهل به ضریب سه!
۳ـ کسانی بودند که شناختی نسبت به رهبری انقلاب نداشتند؛ یعنی نسبت به حسین(ع) شناخت نداشتند. من بالاتر میروم، اين دسته حتی نسبت به بنیهاشم هم شناخت نداشتند. از آن طرف نسبت به هدف رهبر قیام هم شناخت نداشتند. نه خودش را میشناختند و نه هدفش را. پس اين گروه نه رهبری قیام را میشناختند و نه میدانستند كه هدف رهبری قيام چیست. بالاتر، حتي رهبری فعلی نظام حاكم را هم نمیشناختند. نميدانستند كه زمامداران حکومت موجود فاسد هستند. جهل در جهل در جهل بود. جهلشان به ضریب سه بود.
اطلاعات اینها فقط از ناحیه سران نظام موجود تأمین میشد؛ یعنی هر چه که معاویه راجع به خودش میگفت، اینها ميپذيرفتند. اطلاعاتشان نسبت به معاويه از خود او، یارهای او و حرفها و قالهای او بود. معاویه هر چه راجع به علی(ع) یا راجع به امام حسین(ع) و بنیهاشم ميگفت اینها قبول ميكردند. به تعبیر دیگر، اینها اسلام را از معاویه گرفته بودند. مسلمانهای معاویهای بودند؛ چون هر چه او گفته بود، چه نسبت به رهبری خودش، چه نسبت به افرادی كه واقعاً صلاحیت رهبری داشتند و چه نسبت به اصل نظام اسلامی، آنها باور میکردند.
اطلاعات اکثر شاميها نسبت به رهبری، نسبت به بنیهاشم و نسبت به نظام اسلامی از معاویه بود، حتی حق تفکر هم نداشتند كه میرسیم و بحث ميكنيم. کأنه معاویه حتی آن شعور ذاتی اینها را هم گرفته بود.
خود مسعودی مینویسد، شما هم شنیدید كه در صفین معاویه آمد و روز چهارشنبه نماز جمعه خواند، گفت: چون داریم به جنگ میرویم و فرصت نداریم، پس نماز جمعه را روز چهارشنبه میخوانیم و همه آن احمقها هم ایستادند و پشت او نماز خواندند.
معلوم میشود آنها حق تفکر هم نداشتند و معاویه شعور ذاتی آنها را هم گرفته بود. معاویه میخواست مسير اسلام را عوض کند. نماز جمعه در روز چهارشنبه یعنی چه؟ بحث ریاست است؟ اصلاً و ابداً این بحثها مطرح نیست. امام حسین(ع) اینها را میدانست که قصد معاویه براندازی اسلام است، اما رسماً بين مردم اين را نگفته است؛ بلكه در خفا گفته است.
من گاهی میگویم یزید باصفا بود، رسماً آمد و آنچه را که ته دلش بود، بیرون ریخت. در اشعارش دارد: «لعبت هاشم بالملك فلا؛ خبر جاء و لا وحي نزل».
اين حکومت باطل و فاسد معاويه از همان حربههایی که حکومتهای فاسد استفاده میکردند، سرآمد اين حربهها تطمیع و تهدید و تحمیق بود. کسی جرئت تفكّر نداشت. كسي که میتوانست معاويه را از جا بکند، علی(ع) و بنيهاشم بود؛ لذا اول آمد چهره اینها را در جامعه خراب کند که مردم به اينها بدبین شوند و سراغشان نروند. بعد خودش را بازسازی کرد. از آن طرف خودش را تطهیر کرد، از کتاب وحی و از آن روایات دروغ جعلی سوءاستفاده كرد و بعد هم در براندازي اسلام تلاش كرد. از هیچ چیزی هم باک نداشت. در آن قراردادی که با امام حسین(ع) بست، یکی از مواد این بود که به شیعیان علی(ع) کاری نداشته باشد و راجع به حُجر حتی او را اسم برده بودند که او را نکشند، با اینکه اسماً امضا کرده بود، او را با شش نفر دیگر گرفت و زنده به گور کرد. عین خیالش هم نبود، چون صد هزار آدم نفهم داشت.
گاهی من تعبیر میکنم كه با یک دست بوق، یعني تبلیغات و با یک دست اسلحه کارشان را از پیش میبرند، اما بدانید اینها پایدار نیست. بوق و اسلحه کار از پیش نمیبرد، آنچه در طول تاریخ کار از پیش میبرد، قلب است، قلب.