محو ساحل بودهام از پیش و اکنون بیشتر
چشم بر دریا در این حال دگرگون بیشتر
فایزا کو حاصل از افسانه کوچ پری
ای پری دیگر نخوان در گوشم افسون بیشتر
دارکوبی هم نمیآشوبد اینجا باغ را
باد میپیچد به زلف بید مجنون بیشتر
شوربختانند اینجا نیز ماهیگیرها
در غروب ساحل اين حس دگرگون بیشتر
بعد از این بنویس از اندوه ماهیگیرها
از غم ماهیفروش صبح کارون بیشتر
دوست دارم شروهخوانی در سکوت شامگاه
سر به ساحل با دوبیتیهای مفتون بیشتر
شیهه «اسب سفید وحشی»ای در کوه نیست
میزنند اینجا سواران نعل وارون بیشتر
در تب آشفتگیهایم عجیب این روزها
میزنم بیاختیار از شهر بیرون بیشتر
دوری است و دوستی رسم برادرهای من
خط نادرویشها حک باد با خون بیشتر
محمدحسين انصارىنژاد