آیت‌الله مظاهری گفت: مواظب زبان‌تان و کارهای‌تان نسبت به دیگران باشید، بدانید اگر به واسطه زبان و اعمال‌تان به دیگران ظلم کردید، نتیجه ظلم خود را خواهید دید. سنت الهی بر این مسئله استوار است که ظالم نتیجه ظلمش را ببیند. انسان ظالم هر چند به مقصودش نمی‌رسد، ولی برای به دست آوردن دنیا، حق دیگران ضایع کرده و بدین واسطه موجبات بیچارگی خودش را فراهم می‌کند. انسان برای به دست آوردن شخصیت، کافی است با دیگران صداقت داشته باشد و برای به دست آوردن ابهت ارتباطش را با خداوند مستحکم کند.
حجت‌الاسلام غلامرضا فیاضی
قال‌الله تبارک و تعالی‏: «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏»(لیل/ 12) در این آیه مبارکه‌ خدای متعال می‌فرمایند بر ما است، یعنی وظیفه‌ خدایی ما است که بندگان خود را هدایت کنیم. ولی در آیات بسیاری است که «یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»(نحل/ 93) همان‌طور که من خواندم فکر می‌کنم «یُضِلُّ» هم مقدم است.
خدا هر کسی را بخواهد گمراه می‌کند و هر کسی را بخواهد هدایت می‌کند. چطور می‌شود؟ با اینکه در آیه‌ اول فرموده است «إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى» بر ما است، یعنی وظیفه ما است، با «عَلَی» ادا شده است. یعنی خدایی ما بر ما لازم می‌کند که ما بندگان خود را هدایت کنیم.

هدایت عمومی مخلوقات
از مجموعه‌ آیات قرآن مانند آیه‌ «وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَه‏»(تغابن/ 11) یا «اللهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا»(بقره/ 257) به روشنی به دست می‌آید که خدای متعال یک هدایت عام دارد که آن عبارت از نیروی عقلی است که در انسان قرار داده است و همین‌طور پیامبران و رهبران فکری و هادی که فرستاده است.
منتها عکس‌العمل افراد در مقابل فهمیده‌های عقل یا بیانات پیامبران که به تعبیر قرآن «آیاتٍ بَیِّنات‏»(حج/ 16) است، یک علائم است. خود آیه یعنی علامت خیلی واضح، «بَیِّنات» تأکید بیشتری دارد. یعنی علائم بسیار روشن برای حقّانیت حق و باطل بودن باطل. یعنی هم حق به وسیله عقل تشخیص داده می‌شود تا یک بخش‌هایی و هم پیامبران و امامان چیزهایی را که بیان می‌کنند اگر انسان یک مقدار تأمّل کند می‌بیند که حق است.

گمراهی و هدایت
 با اینکه انسان حق را می‌فهمد، اگر آمد و کوتاهی کرد. کوتاهی هم یا به دلیل استکبار است، یا به دلیل نخوت و کبر است که مایه‌ بدبختی شیطان شد، اگر شخص دچار آن شود که بگوید «أنا» یعنی در وجود او «من» باشد، در مقابل حق می‌ایستد و یا به دلیل هوای نفس است، یعنی دل او می‌خواهد آزاد باشد، دل او می‌خواهد که کسی به او نگوید این کار را بکنید و آن کار را نکنید. وقتی که در مقابل فهمیده‌ خود سر تسلیم فرود نیاورد و نسبت به حقیقتی که فهمیده است تعهد پیدا نکرد، آن وقت اینجا نوبت «یُضِلُّ» است و از اینکه «یُضِلُّ» را مقدم داشته است، شاید سرّ آن، این باشد که بیشتر انسان‌‌ها مشمول همین هستند. کم هستند آنهایی که مشمول «یَهْدی مَنْ یَشاءُ» باشند.
آدم باید مطیع عقل خود باشد که خود عقل هم می‌گوید مطیع پیغمبر(ص) باشید، مطیع دستورهای پیغمبر(ص) باشید؛ یعنی ریشه‌ همه‌ حجت‌ها خود عقل است.

سخن امام صادق شناخت خدا
یکی از اصحاب امام صادق(ع) می‌گوید من به امام عرض کردم: «إِنَّ اللهَ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ یُعْرَفَ بِخَلْقِه‏»؛ خدا بزرگ‌تر و والاتر از آن است که خلق وسیله‌ شناخت او شوند. «بَلِ الْخَلْقُ یُعْرَفُونَ بِاللهِ»؛ بلکه خلق خدا با خدا شناخته می‌شوند. خوب معلوم می‌شود که این دنبال تفکّر بوده است، به جاهایی رسیده است که عرفا می‌رسند. حضرت(ع) فرمودند: «صَدَقْتَ»؛ درست می‌گویید. می‌گوید بعد از اینکه حضرت عرض من را تأیید فرمود، گفتم: «إِنَّ مَنْ عَرَفَ أَنَّ لَهُ رَبّاً فَقَدْ یَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَعْرِفَ أَنَّ لِذَلِکَ الرَّبِّ رِضًا وَ سَخَطاً»؛ همانا کسی که شناخت خدا دارد جا دارد که این را بفهمد که آن خدا خشنودی دارد و خشم دارد. «وَ أَنَّهُ لایُعْرَفُ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ إِلا بِوَحْیٍ أَوْ رَسُولٍ»؛ و اینکه نمی‌توان خشنودی خدا و خشم خدا را فهمید، مگر اینکه به خود آدم وحی شود، یعنی خود او پیغمبر می‌شود. یا اینکه به کسی که وحی می‌شود او را به سراغ ما بفرستد، «فَمَنْ لَمْ‌یَأْتِهِ الْوَحْی‏»؛ کسی که به او وحی نمی‌شود «فَیَنْبَغِی لَهُ أَنْ یَطْلُبَ الرُّسُل‏»؛ سزاوار است برای او که دنبال پیامبران برود. «فَإِذَا لَقِیَهُمْ عَرَفَ أَنَّهُمُ الْحُجَّهُ وَ أَنَّ لَهُمُ الطَّاعَهَ الْمُفْتَرَضَه»؛ وقتی با پیغمبران روبه‌رو شود  می‌فهمد، این همان عقل است، عقل همان‌طور که خدا را می‌شناسد، پیغمبر هم عقل را می‌شناسد. خواهد شناخت که آنها حجت خدا هستند و آنها را باید اطاعت کرد.

قرآن، حجت به جا مانده از پیامبر
 «فَقُلْتُ لِلنَّاس‏» می‌گوید من به مردم گفتم: «أَلَیْسَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ کَانَ هُوَ الْحُجَّهَ مِنَ اللهِ عَلَى خَلْقِه‏» نمی‌دانید که رسول خدا(ص) از ناحیه خدا حجتی بر خلق خدا بود؟ «قَالُوا بَلَى‏»؛ چرا این را می‌دانیم. «قُلْتُ فَحِینَ مَضَى مَنْ کَانَ الْحُجَّه»؛ سؤال کردم حالا وقتی که پیامبر اکرم رحلت فرمود و از این دنیا رفت، بعد از او حجت چه کسی است؟ «قَالُوا الْقُرْآن‏»؛ گفتند همین قرآنی که به جا گذاشته است. 
خود من باید ببینم عقل من چه می‌گوید. «فَنَظَرْتُ فِی الْقُرْآنِ فَإِذَا هُوَ یُخَاصِمُ بِهِ الْمُرْجِئُ وَ الْقَدَرِیُّ وَ الزِّنْدِیقُ الَّذِی لَا یُؤْمِن‏» دیدم افراد مختلف حتّی مذاهب مختلف و همین طور آن کسی که به قرآن ایمان ندارد می‌آید و با آیات قرآن علیه دیگران استدلال می‌کند تا آنها را به جای خود بنشاند و بر آنها پیروز شود.
«فَعَرَفْتُ أَنَّ الْقُرْآنَ لایَکُونُ حُجَّهً إِلَّا بِقَیِّم‏»؛ فهمیدم که قرآن حجت نمی‌شود، مگر اینکه یک کسی باشد که بیان قرآن را به عهده بگیرد. «فَمَا قَالَ فِیه‏ مِنْ شَیْ‏ءٍ کَانَ حَقّا»؛ هر چه را او درباره‌ قرآن بگوید آن حق است. «فَقُلْتُ لَهُمْ مَنْ قَیِّمُ الْقُرْآن‏»؛ گفتم قرآن را می‌بینید که افراد مختلف به آن استناد می‌کنند. چه کسی قیّم قرآن است؟ چه کسی است که قرآن را برای ما بیان کند. خود قرآن هم فرموده است: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ» (نحل/ 44) ما به شما قرآن فرستادیم تا شما برای مردم «ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» را بیان کنید. 
روایت داریم یکی از صحابه گفت: من کسی را پیدا نکردم که راجع به او کسی بگوید همه‌ قرآن را می‌داند جز علی(ع). می‌گوید وقتی که یک مسئله پیش می‌آید این می‌گوید نمی‌دانم، او می‌گوید نمی‌دانم، ولی یک نفر می‌گوید من می‌دانم، از اینجا می‌فهمم که آن کسی که قیّم قرآن است، آن کسی که قرآن در دست او است و او متصدّی بیان قرآن است، علی(ع) است و طاعت او فرض است «وَ کَانَ الْحُجَّهَ عَلَى النَّاسِ» فهمیدم که علی(ع) بعد از رسول خدا(ص) حجت است. «وَ أَنَّ مَا قَالَ فِی الْقُرْآنِ فَهُوَ حَقٌّ» و اینکه هر چیزی او درباره‌ قرآن بگوید آن درست است.
گفتم علی(ع) هم از این دنیا نرفت، تا اینکه یک حجّتی از خود بجا گذاشت. همان‌طور که پیغمبر اکرم(ص) این کار را کرد و اینکه حجّت بعد از علی(ع)، حسن‌بن‌علی(ع) است و گواهی می‌دهم بر حسن همان‌طور که پدر و جدّ او بعد از خود حجّت گذاشتند، امام مجتبی هم بعد از خود حجّت داشت و بعد از حسن، حسین(ع) است. «وَ کَانَتْ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَهً». حضرت فرمودند: «رَحِمَکَ اللهُ فَقَبَّلْتُ رَأْسَه»؛‏ می‌گوید وقتی این‌طور شد من بلند شدم و سر امام صادق را بوسیدم و خوشحال بودم که راه را پیدا کرده‌ام و حضرت آن را تأیید می‌کند.

رسیدن به حق با تدبّر و تفکّر
اینها نشان می‌دهد که حضرت نمی‌توانستند به این سادگی بیانات خود را بگویند. طرف خود با فکر خود و عقل خود رسیده است، حالا می‌آید ببیند امام صادق این را تأیید می‌کند یا خیر؟ زمان اختناق و فشار بنی‌امیّه و بنی‌عبّاس؛ بعد از اینکه سر حضرت را بوسه زدم، گفتم: گواهی می‌دهم که سیدالشهداء هم از عالم نرفت، تا اینکه یک حجتی بعد از خود گذاشت که علی‌بن‌الحسین باشد و طاعت او واجب بوده است. «فَقَالَ رَحِمَکَ اللهُ» حضرت تأیید کرد و گفت رحمت خدا شامل حال تو باد، «فَقَبَّلْتُ رَأْسَهُ»؛ سر او را بوسیدم. تا به خود حضرت می‌رسد و حضرت می‌خندد و می‌فرماید که بس است.
اگر کسی واقعاً بخواهد حق را بفهمد خدا به عهده گرفته است که نگذارد گمراه شود. همه آنهایی که گمراه می‌شوند یا به دلیل کلّه شقّی آنها است، یا به دلیل هوای نفس آنها است، یا به این دلیل است که در مقابل حق یک جا، دو جا، سه جا می‌ایستند، یا بعد از اینکه می‌فهمند تعهّد ندارند، پایبند نیستند. اگر این‌طور نباشد خدای متعال بنده‌ خود را دوست دارد و او را هدایت می‌کند.

عباس‌بن‌عبدالمطلب- ۴
پس از اجتماع اوس و خزرج، نخستین کسی که سخن گفت، عباس‌بن‌عبدالمطلب بود که حجت را بر انصار تمام کرد. وی گفت: «ای گروه خزرج! شما محمد(ص) را دعوت می‌کنید، ولی بدانید که او میان بستگانش از همه‌ افراد قبیله عزیرتر است. همه «افراد» قبیله، چه آن که به او گرویده، یا آن که به او ایمان نیاورده است، از وی حمایت می‌کنند؛ آنان از سر عقیده و ایمان و اینان از سر خویشاوندی. اکنون همه مردم از او کناره گرفته‌اند و تنها شما هستید که او را دعوت می‌کنید. اگر مردمانی چابکید و نیروی جنگی کافی و توان و بصیرت کامل در جنگ دارید او را بخوانید؛ زیرا فردا، گروهی عرب به جنگ شما قیام خواهند کرد. راستی، بهترین چیزهاست. بگویید چگونه با دشمن خواهید جنگید؟» سپس عبدالله‌بن‌عمر در پاسخ عباس سخنانی را ایراد کرد و به خدا سوگند یاد کرد که تا پای جان، از رسول خدا(ص) دفاع خواهد کرد. رسول اکرم(ص) آیه‌هایی را از قرآن مجید برای ایشان تلاوت فرمود و در ادامه، حاضران با حضرت بیعت کردند.
راوی می‌افزاید: «در همه مدتی که مردم بیعت می‌کردند، دست مبارک رسول اکرم(ص) در دست عباس بود تا بیعت آنان را مؤکد سازد.»
پس از آنکه عباس به مدینه هجرت کرد، در جنگ‌هایی که پیش می‌آمد، شرکت داشت، به ویژه در جنگ حنین جانفشانی کرد.
وقتی در جنگ حنین همه مسلمانان گریختند، او به همراه عده‌ای همچنان استقامت کرد. در این جنگ، آنگاه که سپاه مسلمانان بر اثر شبیخون مشرکان، پیامبر(ص) را تنها گذاشتند و گریختند، عباس در سمت راست پیامبر(ص) و فرزندش فضل در سمت چپ وی و علی(ع) پیشاپیش او می‌جنگیدند. آنان آن قدر پایداری کردند که آیه شریف ذیل درباره ایشان نازل شد: «ثمّ أنزَلَ الله سَکینَتَه عَلَی رَسولِهِ وَ عَلَیَ المومِنین».
در روز جنگ حنین، همان‌طور که عباس افسار استر پیامبر(ص) را گرفته بود، گروهی از دشمنان قصد کردند رسول خدا(ص) را بکشند. عباس یکی از آنان را که نزدیک شده بود بغل کرد و به غلامی از غلامان(موالی) پیامبر(ص) گفت: «بزن! باکی نیست که کدام یک از ما را می‌کشی» و غلام، دشمن را کشت. بنا بر این روایت، عباس با شش نفر دیگر از دشمنان چنین کرد. سپس پیامبر(ص) را بوسید و در حق او دعا کرد.
وقتی که لشکریان در حال فرار بودند، پیامبر(ص) مرکب خود را رکاب می‌زد تا به کفار نزدیک‌تر شود، اما عباس عنان مرکب حضرت را گرفته بود که ایشان زیاد به دشمن نزدیک نشود؛ مبادا به حضرت آسیبی برسد. وقتی عباس سپاهیان اسلام را در حال فرار دید، با صدای بلند فریاد زد: «ای گروه انصار و ای گروه مهاجران!» سپس افراد هر طایفه را به نام صدا زد، ولی این کار سودی نداشت. پس پیامبر خدا به او فرمود: «این‌گونه صدا بزن. بگو: ای اصحاب سمره، ای اصحاب سوره بقره و... .» همین که عباس آنان را این‌گونه صدا زد، همگی به یاد پیمان‌هایی افتادند که با پیامبر(ص) بسته بودند و لبیک‌گویان به نبرد با دشمن بازگشتند و جنگ شدت گرفت.
عباس از این ماجرا این‌گونه یاد کرده است:
هنگامی که همه جمعیت فرار کردند، ما نُه تن پیامبر را یاری کردیم، «و من» این گونه جمعیت را صدا زدم که برگردند. پس از آنکه بیشتر افراد بازگشتند، دوباره هر قبیله را به نام آواز دادم تا برگردند. نفر دهم ما مرگ را به جان خرید و از آنچه در راه خدا دید ناراحتی نکرد (اشاره به فرزند ام‌ایمن که در گروه ده نفری‌ای که از وجود پیامبر اکرم(ص) محافظت می‌کردند، به شهادت رسید.)

  آیت‌الله سیدمحمدامین/به طور کلی آیات ۲۱ تا ۳۰ سوره نبأ در ارتباط با سرانجام کافران و کسانی است که اوامر و نواهی الهی را رعایت نکرده‌اند.
«إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا؛ همانا جهنم از دیرباز كمينگاهی بوده است.» دوزخ در کمین انسان‌های شرور است و به‌ مجرد اینکه آنها بدان نزدیک شوند، آنها را در برمی‌گیرد؛ جهنم جایگاهی است که هیچ‌یک از کافران امکان گریز از آن را نخواهد داشت.
«لِلطَّاغِينَ مَآبًا»؛ كه براى سركشان بازگشت‌گاهی است. «طَّاغِينَ» به کسانی گفته می‌شود که از مسیر فطری خود دچار انحراف شده باشند و واژه «مَآب» از ریشه «أوب» به معنای مکان بازگشت انسان‌های سرکش است؛ بنابراین می‌توان گفت هیچ‌یک از کافران از عذاب الهی در امان نخواهند ماند.
اگرچه انسان‌های شرور گرفتار آتش جهنم می‌شوند؛ اما عذاب آنها ابدی نبوده و مسئله جاودانگی عذاب درباره آنها جریان ندارد؛ بر این اساس می‌توان گفت برخی انسا‌ن‌های سرکش وارد جهنم می‌شوند، اما پس از مدتی از آن بیرون می‌آیند.
ممکن است به ذهن شخصی خطور کند انسان‌هایی که از روی جهالت گناه می‌کنند چگونه دچار عذاب می‌شوند، در حالی‌که خداوند متعال از خود در قرآن کریم با صفت «رحمن و رحیم» یاد کرده است؟ در پاسخ باید گفت، این کیفر متناسب با نوع عمل انسان‌ها در دنیاست و آثار وضعی آن در آخرت آشکار می‌شود؛ بنابراین خداوند به بندگان ظلم نخواهد کرد، بلکه این بندگانند که با اعمال ناشایست سبب عذاب خود در آخرت می‌شوند.
«فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذَابًا؛ پس بچشيد كه جز عذاب هرگز چيزى بر شما نمی‌افزاییم. بر اساس این آیه می‌توان گفت روز قیامت در عذاب الهی برای کافران هیچ‌گونه تخفیفی صورت نخواهد گرفت، بلکه لحظه‌به‌لحظه زیاد می‌شود و مراد از زیاد شدن عذاب هم دوام و تحمل‌ناپذیر بودن عذاب است؛ بنابراین آیه مذکور این توهم را دفع می‌کند که کیفر کافران زود به پایان نخواهد رسید؛ بلکه دائمی و طولانی خواهد بود.

محمد هاشمی و اسدالله بادامچیان در گفت‌وگوی اختصاصی با صبح صادق
مجتبی برزگر/ ملت ایران در همه مقاطع ثابت کردند هیچ حربه و تبلیغی نمی‌تواند آنها را از مسیر پیشبرد اهداف و آرمان‌های انقلاب اسلامی بازدارد. وقتی ولی امر مسلمین از یار دیرین انقلاب و رفیق 59 ساله‌شان تجلیل می‌کنند و خودشان بر پیکر وی نماز اقامه می‌کنند، مردم هم پیرو راستین هستند، می‌آیند تا به قول خودشان فریاد بزنند ما اهل کوفه نیستیم... و بگویند تریبون‌داران غربی هرچه در بوق و کرنا می‌کنند، باطل است؛ چرا که قدردان کسانی هستند که برای انقلاب اسلامی مجاهدت کرده‌اند. به راستی! مردم ما در همه مقاطع حساس تجلیل‌کنندگان حقیقی هستند... حضور حاکی از وحدت و همدلی مردم در مراسم تشییع آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و ابراز وفاداری آنها به انقلاب اسلامی و رهبر معظم انقلاب سبب شد خبرنگار هفته‌نامه صبح صادق به سراغ محمد هاشمی برادر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و اسدالله بادامچیان از فعالان سیاسی رفته و با آنها گفت‌وگو انجام دهد که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.
* وحدت را این‌گونه تعریف می‌کنیم که اگر فرد، افراد یا اقشاری اختلاف‌نظر داشته باشند، به دلیل توجه و اهمیت به مصالحی بالاتر، بر همگرایی و انسجام تأکید می‌کنند. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مقاطع مختلف با توجه به منافع ملی و اصل انقلاب اسلامی و نظام نگذاشتند چالش‌ها و اختلاف‌نظرها جای اصول و مبانی را بگیرد. همه گروه‌ها و جناح‌ها در میدان تجلیل از این مبارز و مجاهد انقلابی به میدان آمدند، نظر شما در این باره چیست؟
محمد هاشمی: منشأ این مشی و روش آیت‌الله هاشمی این بود که ایشان از دورانی که وارد نهضت شدند هر چه داشتند برای نهضت و انقلاب در طبق اخلاص گذاشتند و چیزی برای خودشان نمی‌خواستند. اگر توانایی‌هایی داشتند در خدمت نهضت بود و پس از پیروزی هم برای اعتلای انقلاب تلاش می‌کردند. یادم می‌آید روزهایی را که تصور و گفتنش هم بسیار مشکل است؛ در ساواک شکنجه‌های سختی را متحمل می‌شدند، اما از همراهی امام(ره) و حضور در نهضت انقلاب پشیمان نمی‌شدند. به گفته همراهان و دوستان‌شان شکنجه‌هایی که ایشان در دوران نهضت تحمل می‌کردند کم‌نظیر بوده و مشابه دیگری نداشته است. دشمن در دوران نهضت اسلامی نسبت به آقای هاشمی کینه بسیار زیادی داشت و همواره ایشان را عاملی مؤثر می‌دانست. پس از پیروزی انقلاب نیز همیشه در خدمت انقلاب و امام(ره) بودند. در دوران اخیر هم بحث اختلاف‌نظر که مطرح می‌شود، بسیاری به آن دامن می‌زنند؛ اما باید همگان بدانند بالاخره افق دید یا تحلیل هر کسی متفاوت از اشخاص دیگر است. بعضی‌ها می‌توانند آینده را ببینند، اما ممکن است برخی نتوانند این چشم‌اندازها را به خوبی تبیین کنند. تعبیری که همواره بنده درباره امام(ره) دارم این است که آنچه ما در آینه نمی‌بینیم، ایشان در خشت خام می‌دیدند. 
همه در مراسم تشییع شرکت کردند؛ جناح‌ها، گروه‌ها و حتی منتقدان ایشان! نکته مهمی که بنده در مراسم آقای هاشمی دیدم؛ همان جایی که خودرو در میان سیل جمعیت حرکت نمی‌کرد، به پایین آمدم و در میان مردم حرکت کردم، مردم با الفاظ گوناگون از ایشان نام می‌بردند. آقای هاشمی به تعبیر خودشان یا برخی از همراهان مرد بحران‌ها و سختی‌ها در کنار امام(ره)، رهبر معظم انقلاب(مدظله‌العالی) و مسئولان نهضت و نظام بودند. مهم‌تر از همه در کنار مردم بودند. از نظر سابقه هم نگاه کنید ایشان از یک روستا آمدند؛ از میان مردم، برای مردم و با مردم زیستند و همه هستی و زندگی خود را در این راه دادند. 
اسدالله بادامچیان: اینکه «چرا توده عظیم ملت ما این‌گونه به صحنه آمدند و یک نماد وحدتی را به منصه ظهور رساندند» معمولاً در مسائل سیاسی، علت واحده‌ای ندارد؛ یعنی گاهی یک عامل، یک علت اساسی می‌شود و یک علت محوری به اصطلاح امروز وجود دارد. در رابطه با این مسئله، علت محوری آن عنایت رهبر معظم انقلاب(مدظله‌العالی) بود. این توده مردم عنایت به نظر حضرت آقا دارند؛ اگر ایشان در پیام‌شان مطلبی را می‌فرمودند که برخلاف این پیام بود، طبعاً این تجمع گسترده پدید نمی‌آمد. چون امت با امامت است و امت ما در طول این سال‌ها که از سال 41 در محضر امام(ره) بودند و تاکنون که در محضر امام خامنه‌ای هستند، آن چیزی که ولی امرشان می‌خواهد انجام می‌دهند. به خصوص اینکه به ولایت عشق و علاقه دارند. بنابراین عامل اصلی حضور عظیم مردمی ما نظر مبارک رهبری بود. اصلاً امت اگر بخواهد وحدت پیدا کند، بدون امامت امکان‌پذیر نیست. 
عامل دوم این بود که دشمن می‌خواست از آقای هاشمی سوءاستفاده کند؛ یک زمانی می‌گفت و می‌نوشت مرحوم سیداحمد خمینی فرزند امام(ره) خارجی است. رقابت را میان سیداحمد خمینی و آقای هاشمی برده بود. یک موقع هم القای رقابت میان آقای هاشمی و مقام معظم رهبری می‌کرد. الان هم آنها از هر چیزی سوءاستفاده می‌کنند، اما ملت محکم آمدند و مقابل استکبار ایستاد و نشان دادند هر آن چیزی را که غربی‌ها هدف خود قرار دهند، برخلاف آن عمل می‌کنند. سومین علت خدمات و زحمات مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی بود که از آغاز نهضت امام(ره) حضور جدی در صحنه‌ها داشتند و شکنجه‌های بسیاری را متحمل شدند. در مسائل خبرگان و در انتخاب رهبری نیز نقش جدی را ایفا کردند؛ مردم به این‌ همه خدمت و تلاش توجه دارند. مسئله بعد اینکه ایشان در عین نگاهی که در سال‌های اخیر داشتند، همیشه درباره رهبر معظم انقلاب(مدظله‌العالی) اعلام می‌کردند که من با ایشان هستم، مضاف بر اینکه منصوب ولی‌امر مسلمین در سمت مجمع تشخیص مصلحت نظام بودند.

* رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام تسلیت خود از واژه «خناسان» استفاده کردند؛ یک سری افراد تلاش می‌کردند آقای هاشمی را از ایشان جدا کنند، چه تفکر و جریانی از پس این اختلاف‌افکنی‌ها و تفرقه‌آفرینی‌ها منفعت می‌بردند؟
محمد هاشمی: این جمله رهبر معظم انقلاب منحصر به حال حاضر نیست و از ابتدای نهضت و انقلاب مطرح است. بحثی در جامعه مطرح بود مبنی بر اینکه آقای هاشمی جزء خاکریزهای اول هستند؛ در زمان امام این بحث مطرح بود که اگر می‌خواهید امام (ره) و انقلاب اسلامی را متوقف کنید، هاشمی را هدف قرار دهید تا به امام برسید. در سال‌های اول رهبری حضرت آقا نیز هاشمی خاکریز اول بود؛ دشمنان، مخالفان و معاندان هاشمی را خاکریز اول نظام می‌دانستند. همواره معاندان می‌گفتند اگر می‌خواهید نظام را از پیشرفت‌ها و اعتلاها متوقف سازید، هاشمی را از بین ببرید. یک روزی این دشمنی‌ها در خارج از کشور به اوج خودش می‌رسد و یک روزی هم در داخل به دلیل اختلافات جناحی که با تهمت و افترا بستن ترور شخصیت می‌کنند. اما با این کارها هم نتوانستند ایشان را از بین ببرند. آقای هاشمی برای خدا و عهدی که داشتند مسئولیت خود را در مقابل انقلاب حفظ کردند و تمام این تهمت‌ها، افتراها و تحقیرها را به جان خریدند.
اسدالله بادامچیان: اصل وسواس خناس از شیطان سرچشمه می‌گیرد و شیطان بزرگ، آمریکاست. اینها طبعاً مربوط به حالا نیست و از هنگام نهضت امام(ره) تاکنون و به ویژه پس از تشکیل نظام جمهوری اسلامی همواره کوشیده‌اند. تحلیل‌ها و خبرهایی، به خصوص از سوی رسانه‌های بیگانه خاصه رسانه‌های استکباری  همواره در حال ایجاد تفرقه‌افکنی و القای یک دوگانگی هستند. الان هم در جریان آقای هاشمی دنبال به ثمر رسیدن این اهداف شوم هستند؛ در جریان آقای منتظری شما ملاحظه می‌کنید که آنها می‌کوشیدند که دامن بزنند و عناصر و وسواس‌های خناس‌ داخلی کمک کردند که آقای منتظری مقابل حضرت امام(ره) بایستد و بعد هم در آخر کار شاهد بودیم که بی‌بی‌سی سوءاستفاده می‌کند و یک نوار قلابی می‌گذارد. بعد هم پسر ایشان ابزار این سیاست غلط می‌شود. آنها می‌کوشیدند که آقای هاشمی را مقابل رهبری قرار دهند؛ خب! ایشان از این اتفاق جلوگیری کردند. البته مدیریت اصلی دست خود رهبر معظم انقلاب بود که ایشان را در مجمع تشخیص مصلحت حفظ کردند. پس این وسواس‌های خناس همین‌‌ها هستند. ضمن اینکه برخی از سیاست‌ها و نگاه‌های مرحوم آقای هاشمی مورد پسند بسیاری از مردم انقلابی نبود و آنها که می‌خواستند توجیه می‌کردند که ایشان در اداره جامعه می‌خواهد این تیپ را نگه دارد. بالاخره مشکلاتی که می‌دانید و من هم می‌دانم!

* چطور شد که مراسم تشییع آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به اختلاف کشیده نشد؛ آیا مدیریت فهم مردم بود، یا اینکه رفتار سیاسی آقای هاشمی سبب شد تا این اختلافات تشدید نشود؟
محمد هاشمی: هر دو عامل بود؛ هم مدیریت مردم و هم رفتار خود آقای هاشمی بود. بعضاً ما شاهد بودیم برخی از رسانه‌های داخلی نسبت به آقای هاشمی هتاکی می‌کردند و به شایعه‌های دروغین رو آوردند؛ مسائلی که ما شاهد آن بودیم. بعضاً ما به آقای هاشمی می‌گفتیم بگذارید اینها را پاسخ بدهیم، ولی ایشان می‌گفتند در این مسائل  وارد نشوید؛ هرچه می‌خواهند به من بگویند من تحمل می‌کنم. اجازه نمی‌دادند ما که جزء نزدیکان‌شان بودیم به این تهمت‌ها، افتراها و تخریب‌ها پاسخ بدهیم؛ همه را به خاطر خدا می‌پذیرفتند. ایشان به شدت پرهیز می‌کرد از جانب ایشان و به خاطر ایشان تشنجی در داخل کشور صورت گیرد و دوگانگی ایجاد شود. هاشمی یک فرد نبود، واقعاً با اندیشه‌ها و تفکراتی که داشت و اعتمادی که مردم به او داشتند سبب شد تا کمتر از 20 ساعت از رحلت ایشان، جمعیت زیادی بیایند و در هوای سرد و شرایط سخت این تجلیل باشکوه را داشته باشند. 
اسدالله بادامچیان: بله. رفتار آقای هاشمی باعث شد آن بخشی از جامعه که مورد نظر اکثریت مردم نیست را به صحنه بیاورد. آن گروه خاص نظام و رهبری را قبول دارند، اما سلیقه‌شان با سلیقه آقای هاشمی در برخی موارد همراه‌تر بود. لذا آنها نیز آمدند؛ عناصر ضدانقلابی که می‌خواستند شیطنت بکنند، نیز آمدند. عناصری که دارای رگه‌های ارتباطی بودند، آنها هم آمده بودند. برخی از آن گروه‌ها هم کوشیدند که اینجا هم شیطنت کنند. آن چیزی که مهم است این است که بعد از این مراسم چکار کنند؟ بعد از این هم ما باید همین مسیر را که آقای هاشمی در خیمه انقلاب، مردم، اسلام و ولایت بماند را نگه داریم. در بخش دوم باید مراقبت کنیم تندروی‌ها افزایش پیدا نکند؛ باز هم فضا را پس از رفتن ایشان به هم نزنیم. سوم اینکه افراط و تفریط نکنیم؛ خدا رحمت کند شهید بهشتی می‌فرمودند؛ هر کسی و هر چیزی باید در حد خود، نه کم و نه بیشتر باشد؛ این مسائل را رعایت کنیم.