دکتر محمود دلفانی، رئیس آموزشکده عالی روش‌شناسی علوم انسانی در فرانسه گفت: روش‌شناسی در ایران بسیار کم‌رنگ است، چون دانشگاه‌های ما امروز پایگاه تولید و تحول اندیشه‌ای و دانش نیستند، بلکه پایگاه انباشت و تکرار دانسته‌ها هستند. در دانشگاه‌ها تکرار، انباشت و یک اضافه‌کاری اندکی در حیطه دانش‌ها صورت می‌گیرد، البته به صورت توصیفی مخصوصاً در حوزه علوم انسانی. متأسفانه دانشگاه‌های ما بیشتر به دبیرستان‌های بزرگ تبدیل شده‌اند.


جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ ۵۳
 جعفر ساسان‌ـ داوود عسگری/در شماره گذشته در راستای بازشناخت فرقه شیخیه و زمینه‌سازی سران و طرفداران آن برای استعمارگران مباحثی طرح شد، در ادامه به رویکردها و اقدامات شاگردان وی و تأسیس دو فرقه ضاله بابیت و بهائیت پرداخته خواهد شد. 

سیدکاظم رشتی
با مرگ شیخ‌احمد، یکی از شاگردانش به نام سیدکاظم رشتی، که او نیز رویۀ شیخ را در پیش گرفته بود، جانشین وی شد و جلسۀ درسی در کربلا بر پا کرد. همان‌‌گونه که دربارۀ شیخ‌احمد و تبار و اصل و نسب وی اطلاعات دقیقی وجود ندارد، دربارۀ سیدکاظم نیز ابهامات بیشتری وجود دارد. 
برخی نیز دربارۀ اصالت او تردید دارند و او را مجهول‌الهویه می‌دانند. آیت‌الله خالصی درباره او نوشته است:
«شخصی به کربلا آمده و خود را سیدکاظم رشتی معرفی کرد؛ در صورتی که اهل رشت چنین کسی را نمی‌شناختند. در آن زمان، به مناسبت بُعد طریق و نبود وسایل آمد و شد، کسی درصدد تحقیق برنیامد و آن شخص بدین نام در کربلا ماند.»(1)
مرحوم هاشمی‌رفسنجانی نیز دربارۀ وی آورده است:
«این مرد از استاد خود هم مرموز‌تر و خطرناک‌تر از آب درآمد. اصل و نسب او ابداً در رشت معلوم نیست و کسی خاندان او را نمی‌شناسد و به احتمال قوی، او از روسیۀ تزاری به نجف رفته است.»(2)
سیدکاظم، همان رویۀ شیخ را با غلظت بیشتری در پی گرفت و در غلو، پا را از او فراتر گذاشت. بدعت‌ها و انحرافاتی که با شیخ‌احمد احسایی در عقاید شیعه پدید آمد، از طریق شاگردش سیدکاظم با غلو و آب‌وتاب بیشتری پرورانده شد و شاگردان کم‌مایۀ وی، نظیر علی‌محمد باب، ملاحسین بشرویه و محمدکریم‌خان کرمانی، رسماً ادعای بابیت و رکنیت کردند و فرقه‌های بابیه و شیخیه را بنیان نهادند.
سیدکاظم رشتی در سال ۱۲۵۹ ق رهسپار کاظمین و سامرا شد و پس از دیدار با نجیب پاشا، در بستر بیماری افتاد و درگذشت. با درگذشت او، فرقۀ شیخیه که از ابتدا با بدعت در عقاید شیعه و قدرت‌طلبی رؤسای آن به وجود آمده بود، دچار جنگ قدرت و انشعاب شد که در ادامه به شاخه‌های آن اشاره می‌شود.
۱ـ  شیخیۀ کریمخانیه‏
این فرقه که مهم‌ترین فرقۀ شیخیه است، به محمدکریم‌خان کرمانی (۱۲۸۸ ـ ۱۲۲۵ ق)، شاگرد ارشد سیدکاظم رشتی منسوب است. از ویژگی‏های برجستۀ او در میان شاگردان سیدکاظم، یکی نزدیکی او به استادش و دیگری نزدیکی به دربار قاجار بوده است.(3)
۲ـ  شیخیۀ ‏باقریه
فرقۀ «باقریه»، از فرق شیخیه و پیرو میرزا‌محمدباقر خندق‌آبادی دُرچه‏ای‌ است که بعدها به میرزاباقر همدانی معروف شد. وی نمایندۀ حاج محمدکریم‌خان کرمانی در همدان بود و پس از وی، دعوی جانشینی او را کرد و جنگ میان «شیخی» و «بالاسری» را در همدان به راه انداخت.
۳ـ  شیخیۀ آذربایجان 
در آذربایجان ایران، برخی عالمان آرای شیخ‌احمد احسایی را تبلیغ و ترویج کردند. سه طایفۀ مهم آنان عبارتند از:
۱ـ خانوادۀ‏ حجةالاسلام، ۲ـ خاندان ثقةالاسلام، ۳ـ خاندان احقاقی.
تأثیر شیخیه بر بابیت و بهائیت
چنانکه اشاره شد، ادعای «شیعۀ کامل» یا «رکن رابع» و «ناطقیت» در میان فرقۀ شیخیه، زمینه‌ساز ادعای «بابیت» شد. ادعای دروغین «بابیت»، هر از چند گاهی، از زمان ائمّه(علیهم‌السلام) تا قرن حاضر، کم‌ و بیش رواج داشته است؛ اما هیچ یک از مدعیان دروغین آن، به اندازۀ میرزا‌علی‌محمد باب، جامعۀ اسلامی را به انحراف نکشاند. وی به جز ادعای دروغین بابیت، ادعای دیگری را مطرح کرد که زمینه‌ساز فرقۀ‏ دیگری به نام «بهائیت» شد؛ بابیت در بستر شیخیگری‌ ایجاد شد؛ یعنی همان مسئلۀ ركن رابعی را كه شیخیه در پرده می‌گفتند و برای خودشان چنین مقام و موقعیتی قائل بودند، وی آشکار اعلام کرد.

بابیه
فرقۀ بابیه، تداوم شیخیه از سوی یکی از شاگردان سیدکاظم رشتی به نام سیدعلی‌محمد باب است. با درگذشت سیدکاظم رشتی در سال 1259ق، برخی از شاگردان وی داعیۀ رکنیت یا بابیت کردند که در بین آنان، محمدکریم‌خان کرمانی و علی‌محمد باب، کارشان بیش از سایرین رونق گرفت و عده‌ای را به دور خود گرد آوردند. به نوشتۀ آقای نجفی؛ «در حقیقت، سیدکاظم رشتی مسئلۀ بابیت و ظهور امام را به نحوی به تلامذۀ خود آموزش داده بود که تمامی آنان در انتظار ظهور قریب‌الوقوع امام به سر می‌بردند و از این لحاظ، خود را از زمرۀ یاران حقیقی او به شمار آورده، برای دستیابی به مقام نیابت و بابیت و در جست‌وجوی شیعۀ کامل و تعیین رکن رابع، عبادت کرده و دست به ریاضت می‌زدند.»(4)
وی برای تطبیق کار خود با قیام مهدی موعود(عج) ـ که یکی از نشانه‌های آن، خروج از مکه و قیام با سیف است ـ راهی مکه شد؛ ولی به دلیل ترس و وحشت از حکومت حجاز و استقبال نکردن مردم، جرئت اظهار دعوی نداشت و از آنجا راهی بوشهر شد و فرستادگان خود را به شیراز و دیگر شهرها اعزام کرد. 
بنابراین، باب که در مرحلۀ اول از سوی علما و حکومت بازخواست شده و مجبور به انکار ادعای خود شده و ظاهراً توبه کرده بود، پس از مدتی اقامت در شیراز تحت نظر حکومت، در سال 1262 ق به قصد اصفهان از شیراز خارج شد و از سوی حاکم اصفهان، معتمدالدوله ـ که ارمنی و گرجی بود و در راستای سیاست استعماری روس، از تفرقه و تشتت مذهبی در ایران حمایت می‌کرد ـ مورد استقبال قرار گرفت. معتمد‌الدوله که می‌خواست حمایت از باب را قوی و محکم ادامه دهد و در برابر حکومت مرکزی با دست پر از حمایت خود دفاع کند، دستور داد تا جلسۀ مناظره‌ای میان باب و علما برگزار شود. 
بیشتر علما‌ این اقدام را وهن دین دانستند و حاضر نشدند در جلسۀ مناظره شرکت کنند. در نهایت از این جلسه نتیجۀ خاصی حاصل نشد و معتمد‌الدوله که می‌خواست از باب به‌عنوان وزنه‌ای در برابر علما استفاده کند، به حمایت خود از او ادامه داد. بنابراین، علمای اصفهان نامه‌ای به حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه نگاشتند و خواستار رفع این توطئۀ جدید بر ضد شیعه شدند. آقاسی که گرایش‌های صوفیانه داشت و به طور پنهانی از فتنۀ باب حمایت می‌کرد، برای آرام کردن علما، دستور داد او را تنبیه کنند و برای‌ اینکه باب را از مرکز کشور دور سازد، دستور داد او را از اصفهان به ماکو بفرستند. باب از شعبان 1263 ق تا جمادی‌الاولی 1264 ق در ماکو بود؛ ولی چون مریدان او کتباً یا شخصاً با او مراوده داشتند، وی را به قلعۀ «چهریق» بردند. از این تاریخ تا هنگام قتل در شعبان 1266 ق، وی در چهریق محبوس بود (مگر حین محاکمه در تبریز) و تنها کسی که همیشه با او بود، آقاسیدحسین یزدی کاتب بود.(5)
مهم‌ترین اتفاق در جریان این تبعید، صعود باب از بابیت به قائمیت است که بابیان نیز آن را تأیید کرده‌اند. بنا به عقیدۀ میرزاجانی کاشانی؛ «همزمان با حرکت دادن مدعی بابیت از زندان ماکو به قلعۀ چهریق بود که علی‌محمد شیرازی دعوی قائمیت آل‌محمد(ص) را اظهار داشت.»(6) پس از آن، باب ادعای نبوت و الوهیت کرد و ظهور خود را در ردیف ظهور پیامبران گذشته، مانند حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و حضرت محمد‌بن‌عبدالله(ص) قرار داد و مدعی شد که با ظهورش دین جدیدی به نام «با بیان» تحقق پذیرفته است. به‌ دستور دولت‌، علی‌محمد را به‌ تبریز بردند و مجلسی‌ تشکیل‌ دادند و علما، از جمله‌ چند تن‌ از علمای شیخی‌، با او مناظره کردند. علی‌محمد با وجود تکرار دعوی، از پاسخ‌ فرو ماند و در آخر هم‌ خود را مسلمان‌ و موحد و اهل‌ ولایت‌ ائمه‌ خواند و توبه‌ کرد و خواستار عفو شد. آشوب‌های بابیان  و بیم‌ دولت‌ از گسترش‌ آن‌، سبب‌ شد تا به‌ دستور دولت‌ و با اهتمام امیرکبیر، علی‌محمد را دوباره  از چهریق‌ به‌ تبریز بردند و همراه‌ یکی‌ از یارانش‌ به‌ نام‌ محمدعلی‌ زنوزی در ۲۸ شعبان‌ ۱۲۶۶ق اعدام‌ کردند. 
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ ۳۷۸
 فتح الله پریشان/ پس از بررسی اهمیت، ضرورت و مشروعیت حکومت از دیدگاه محقق‌قمی به گونه‌شناسی وی از حکومت و نحوه تقسیم‌بندی آن پرداخته خواهد شد. در مطالعه آثار و آرای سیاسی و اجتماعی میرزای‌قمی، به دو نوع تقسیم‌بندی از حکومت برمی‌خوریم که در این نوشتار به اجمال بررسی می‌شود.
الف) حکومت استحقاقی و امتحانی
در تقسیم‌بندی نخست، که در ارشادنامه میرزای‌قمی مطرح شده و تقریباً از موارد نادر و اختصاصی صاحب قوانین به ‌شمار می‌رود، این تقسیم‌بندی بر اساس عامل «حاکمان» و «ویژگی‌های حاکم» ارائه شده و «استحقاق» یا «عدم استحقاق» حاکمان، ملاک اصلی آن است. این تقسیم‌بندی با این عبارت در «ارشادنامه» آغاز می‌شود که: «پادشاهی و مملکت‌داری بر دو قسم است؛ یکی بر سبیل استحقاق است و یکی بر سبیل امتحان.»(1) 
معیار اصلی در حکومت استحقاقی، استحقاق و لیاقت شخص حاکم است و این استحقاق در رابطه بین شخص حاکم با خداوند تعریف می‌شود. به این معنا که خداوند برخی از افراد را لایق حکومت می‌داند و از این نظر، قدرت و حکومت را به آنها واگذار می‌کند. این افراد را «خداوند به سبب استحقاق و قابلیت، برگزیده و درجات دنیا و آخرت را در آنها جمع کرده» است. نمونه بارز حکومت استحقاقی، حکومت حضرت سلیمان(ع) و برخی از پیامبران دیگر صاحب حکومت است. محقق‌قمی در این بخش به حکومت پادشاهان صالح در میان مسلمانان نیز اشاره می‌کند و این نوع حکومت‌ها را در زمره حکومت‌های استحقاقی به‌شمار آورده است.(2)
نکته مهم در این نوع حکومت این است که شخص حاکم از منظر الهی و دینی، استحقاق و لیاقت حکومت را دارد و به بیان دیگر، باید داشته باشد. البته در این نوع حکومت، سلسله‌مراتب وجود دارد و حکومت پیامبران با پادشاهان صالح از نظر مرتبه، قابل مقایسه نیست. ضمن اینکه خود این دو نوع حکومت نیز در عین اینکه جزء حکومت‌های استحقاقی به‌شمار می‌روند؛ اما مراتب و درجات متفاوتی دارند.
در حکومت امتحانی برخلاف نوع اول، فرد حاکم از منظر الهی، استحقاق و لیاقت حکومت را ندارد؛ اما تقدیر خداوند بر این قرار گرفته است که پادشاهی و مملکت‌داری به جهت امتحان، به وی تعلق گیرد. نمونه بارز این نوع حکومت، حکومت و پادشاهی افرادی مانند فرعون، نمرود و شدّاد است. به عقیدة صاحب قوانین، خداوند این گروه را «به سبب سوء سریرت و خبث نیت به خود واگذاشته و به جهت اتمام حجّت، او را امتحان کرده، پس آن مستدرج خواهد بود.»(3) در این نوع حکومت، شخص حاکم از طریق زور، ارث یا روش دیگری، حکومت را به دست گرفته و با ظلم نیز به حکومت خود ادامه می‌دهد، اما این مهلت الهی هرگز به ‌معنای استحقاق و مشروعیت آنها نیست؛ بلکه به تدریج و به میزان ظلم و جنایاتی که مرتکب می‌شوند بر عذاب اخروی‌شان افزوده خواهد شد.
از نظر صاحب قوانین، علاوه بر حکومت‌های ظالم غیر مسلمان، پادشاهان «بداطوار» و ظالم مسلمین نیز در این گروه قرار می‌گیرند. به این معنا که صرف مسلمان ‌بودن، آنها را از زمره این نوع حکومت خارج نمی‌کند؛ بلکه عملکرد حاکم، شرط اساسی در این نوع حکومت است. این نوع پادشاهی نیز به تقدیر الهی است، اما هرگز اینگونه نیست که «هر فعلی که از او سر زند به تقدیر باشد و خدا به آن راضی باشد، پس ـ العیاذبالله ـ باید فرعون هم بر دعواهای باطل خود مؤاخَذ نباشد، یا خلفای جور از دشمنان اهل بیت بر اعمال ناشایست خود معاقَب نباشند و این خلاف، بدیهی دین است».(4) محقق‌قمی در این بحث درصدد بیان این نکته است که بر فرض اینکه پادشاهی افراد ظالم به تقدیر الهی باشد، اعمال و رفتار ظالمانه آنها اختیاری و عواقب آن متوجه خود آنهاست: «بیش از این نیست که قائل شویم که اصل مرتبه شاهی به تقدیر الهی باشد و از این لازم نمی‌آید که هر فعلی که از پادشاه سر زند، باید به تقدیر لازم و حکم جازم الهی باشد.»(5)
فاضل‌قمی در ادامه درباره پادشاه امتحانی می‌گوید که او «از مکلف‌بودن، بیرون نیست. پس بر او لازم است که در این حال، تکلیف خود را بجا آورد و مراقب احوال بندگان و سرپرستی عیال خداوند رحمان که به او سپرده [شده است، باشد] و هرگاه کوتاهی کند، مؤاخَذ خواهد بود.»(6) بنابراین، پادشاهان امتحانی اگر چه به سبب استحقاق و شایستگی خود به حکومت نرسیده‌اند، اما این به ‌معنای رفع مسئولیت از آنان نیست؛ بلکه در انجام وظایف خود در مقابل مردم بر اساس معیارهای الهی و دینی، موظف و مسئولند و اگر کوچک‌ترین کوتاهی از آنها سر بزند، باید در پیشگاه خداوند، نسبت به آن پاسخگو باشند.
از فحوای این تقسیم‌بندی و نمونه‌هایی که ذکر شد، می‌توان چنین استنباط کرد که منظور میرزای‌قمی از دو نوع حکومت استحقاقی و امتحانی در واقع، همان دو نوع حکومت «مشروع» و «نامشروع» است. ذکر حکومت حضرت سلیمان(ع) و سایر انبیا به مثابه حکومت‌های «استحقاقی»، نشان‌دهنده حکومت‌های مشروع و اشاره به حکومت‌های فرعون، نمرود و شدّاد به عنوان حکومت‌های «امتحانی»، گواه این مدعاست که این نوع حکومت، همان «حکومت نامشروع» یا «حکومت جور» است. در شماره آینده، تقسیم‌بندی دوم محقق‌قمی که حکومت عدل و حکومت جور است، بررسی خواهد شد. 
* پی‌نوشت‌‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 شهاب زمانی/ «روش» یا متد (method) به معنای «در پیش گرفتن راه» است. «روش» عبارت است از فرآیند عقلانی یا غیرعقلانی ذهن برای دستیابی به شناخت یا توصیف واقعیت. در معنایی کلی‌تر، روش هرگونه ابزار مناسب برای رسیدن به مقصود است. روش ممکن است به مجموعه طرقی که انسان را به کشف مجهولات هدایت می‌کند، مجموعه قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش به کار می‌روند و مجموعه ابزار و فنونی که آدمی را از مجهولات به معلومات راهبری می‌کند، اطلاق شود.
 اما روش‌شناسی یا متدولوژی (Methodology) وسیله شناخت هر علم است. روش‌شناسی در مفهوم مطلق خود به روش‌هایی گفته می‌شود که برای رسیدن به شناخت علمی از آنها استفاده می‌شود و روش‌شناسی هر علم نیز روش‌های مناسب و پذیرفته شده آن علم برای شناخت هنجارها و قواعد آن است. روش‌های شناخت را باید از روش‌ها و فنون اجرای آنها متمایز دانست؛ چرا که اجرای هر قاعده پس از شناخت آن قاعده ممکن می‌شود. واژه روش‌شناسی گاه به معنای «روشمَندی» یا مجموعه‌ای از روش‌ها نیز به کار می‌رود. 
آنچه در علوم اجتماعی از آن به روش‌شناسی نام می‌بریم بیشتر از آنکه مهارت یا شیوه‌های گوناگون برای تحقیق یا پژوهش (روش تحقیق) باشد، خبر از انواع رویکردها و نظرگاه‌ها به پدیده‌های اجتماعی می‌دهد که بیشتر با فلسفه مدرن کانتی در ارتباط است؛ از این رو که قائل به نمودهای متکثر از بودن واحد است. از این رو روش‌شناسی بحثی معرفت‌شناختی (اپیستمولوژی) است و بیشتر با مکتب و دیدگاه سروکار دارد، نه با روش و شیوه‌های جزیی تحقیق. در واقع، زمانی که از فرضیه و رابطه علّی متغیر مستقل و وابسته و همبستگی متغیرها، اندازه‌گیری اسمی فاصله‌ای و نسبی و نمونه‌گیری و استناد به منابع متقن علمی (کتاب و مقاله) سخن می‌گوییم، درباره روش تحقیق به بحث پرداخته‌ایم؛ اما زمانی که سخن از رویکردهای پوزیتیویستی هنجاری، نهادی، رفتارگرایی، فمینیستی، تجزیه و تحلیل گفتمان، انتخاب عقلایی، تجزیه و تحلیل موقعیت، فردگرایی و ساختارگرایی و... است، تمرکز بر رهیافت و مکاتب و متدولوژی است؛ از این رو در هر رهیافت ممکن است روش‌های متفاوتی وجود داشته باشد. نسبت رهیافت (متدولوژی) به روش همانند نسبت دیدگاه به ابزار است.
از آنجا که روش در هر علم و مکتب و نظریه‌ای، نقش کلیدی دارد، شناخت روش‌ها در هر علمی، امری بایسته به نظر می‌رسد. این اهمیت در جهان امروز با گستردگی علوم و ابزارهای فناورانه حائز ارزش ویژه‌ای شده و هر لحظه روش‌ها نیازمند تحول هستند، به همین دلیل امروز آموزش روش‌شناسی نوین در جهان از مهم‌ترین اولویت‌های مراکز علمی و دانشگاهی شده است. بدون روش ما درکارزار اندیشه‌ای علوم انسانی بی‌سلاح  و بی‌برگ خواهیم بود. سنگ بنای روش‌شناسی و تولید اندیشه و تحول آن «پرسش» است. 

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی ـ قسمت چهل‌ویکم
  دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ بر مبنای بیانات رهبر معظم انقلاب دشمن راهبردهای مختلفی بر ضد جمهوری اسلامی ایران دارد که باید آنها را شناخت و برای مقابله با آنها برنامه‌ریزی کرد. این راهبردها عبارتند از:
۱ـ در عرصه مدیریتی
 تضعیف رهبری و ناکارآمد‌سازی مدیران در کشور و ایجاد اختلاف.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* «ترديدافکني در کار مسئولين رسمي کشور» (12/8/1388)
* «ایجاد اختلاف میان دستگاه‌های مدیریت‌کننده کشور دومین هدف واضح نظام سلطه» (8/3/1390).
۲ـ در عرصه سیاسی
 ایجاد بی‌ثباتی، مشروعیت‌زدایی، ناپایداری سیاسی و ناکارآمد‌سازی نظام، ایجاد اختلاف و گسست بین سران حکومت، تضعیف مدل رهبری در ایران، ایجاد یک اپوزیسیون ماندگار و قوی، محبوبیت‌سازی از غرب در ایران،
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* باورهای سیاسی ما، با ابزارهای فرهنگی دشمنان هدف‌گیری می‌شود...» (18/12/1375)
* «گرفتن اعتماد، مشارکت و مشروعيت» (۲۹/۳/۱۳۸۸)
* «تضعيف باورهاي سياسي، عادات حسنه و فرهنگ اسلام ناب» (18/12/1375)
* «ايجاد انفعال در مقابل دشمن» (17/2/1372)
* «ايجاد شکاف ميان ايران و دوستداران انقلاب اسلامي ايران» (3/12/1378)
* «امروز کار عمده دشمن در جنگ نرم غبار پراکنی در فضای سیاسی کشور است؛ (4/8/1389)
* «یکی از کارهایی که در جنگ نرم دشمن وجود دارد ـ همیشه وجود داشته، امروز هم وجود دارد ـ این است که در این اتحاد یک تزلزلی ایجاد کنند، شکاف ایجاد کنند.» (19/11/1389)
* «پايبندى به ايمان اسلامى، آگاهى سياسى و نفرت مردم از خودباخته‌ها و فريفته‌شدگان در برابر استكبار اولين نقطه‌اى است كه دشمن با متمركز كردن فعاليت‌هايش مى‌كوشد آن را تضعيف كند و از بين ببرد.» (19/10/1378)
۳ـ در عرصه رسانه‌ای 
 ایجاد یک جنگ رسانه‌ای برای تسخیر اذهان جامعه هدف، تلاش برای کاهش اثر رسانه‌های داخلی، ساخت رسانه‌های غیر دولتی متمرکز و غیر قابل مدیریت.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* «امروز صدها ايستگاه راديويي و تلويزيوني، روزنامه و مجله در سطح جهان تلاش مي‌كنند تا با گسترش فرهنگ مطلوب استكبار جهاني ملت‌ها را با ارزش‌ها، درخشندگي‌ها و فضایل انساني بيگانه كرده و آنها را به موجوداتی كاذب، مطيع، تسليم و غافل از ياد خدا تبديل كنند؛ زيرا منافع آنها جز به اين طريق تأمين نخواهد شد.» (15/9/1368)
* «استفاده از سلاح عمليات رواني» (12/12/1379)
* «صدها سايت اصلي و هزاران سايت فرعي در اينترنت» (27/11/1379)
* «دروغ‌سازي و شايعه‌پراکني با ابزارهاي پيشرفته ارتباطي» (4/9/1388) 
* «بهره‌گيري از سلاح تبليغات و ارتباطات رسانه‌اي» (2/7/1388)
* «بهره‌گيري از هاليوود و قدرت اثرگذار هنر در غرب» (6/8/1388)
* «انتشار لحظه به لحظة اخبار ضد نظام» (15/7/1388).
۴ـ در عرصه فرهنگی 
ترویج فساد، تهی‌سازی انقلاب از محتوای اسلامی، هویت‌زدایی و ترویج فرهنگ و سبک زندگی غربی، ترویج و تولید مذاهب کاذب برای مقابله با دین مبین اسلام.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* «ايجاد استحاله دروني در ايران» (23/8/1382)  
* «تهي کردن انقلاب از محتواي اسلامي، ديني و روح انقلابي» (29/3/1388)
* «بي‌اعتقاد کردن نسل نو به دين و اصول انقلابي» (25/10/1370)
* «کشاندن نسل جوان جامعه به ابتذال و فساد اخلاقي» (19/9/1371)
* «تحقير جريان ادب، هنر و فرهنگ انقلابي در ايران» (21/5/1371)
* «تضعيف فرهنگ ملي و اسلامي ايران» (22/4/1371)
* «منحرف کردن جوان‌هاي مؤمن از پايبندي متعصبانه به ايمان و باورهاي خود» (21/5/1371)
* «عوض کردن ذهن مردم از اسلام» (15/2/1372).
* «جايگزين کردن فرهنگ بيگانه به جاي فرهنگ، ارزش‌ها و باورهاي مردم» (9/5/1372)
* «خاموش کردن روحيه جهادي در صحنه‌هاي انقلاب و سازندگي» (21/6/1373) 
* «هدف قرار دادن فرهنگ اسلام ناب، که انقلاب اسلامي بر اساس آن بنياد نهاده شده است» (18/12/1375)
* «نااميد کردن شيفتگان حاکميت اسلامي در جهان» (18/12/1375).
۵ـ در عرصه اجتماعی
 ایجاد گسست‌های اجتماعی و بحران جمعیتی، ناامنی و اغتشاش.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* «ايجاد تشنج، اغتشاش و ناامني در جامعه» (22/9/1388)
* «تيره و تار و مبهم نشان دادن افق آينده براي جوانان» (28/2/1382)
* «ارائه تصوير تاريکي از آينده کشور و نااميد کردن مردم» (23/2/1379)
* «در داخل کشور، اختلافات قومی، اختلافات مذهبی، شیعه و سنی‌، اختلافات جناحی، اختلافات صنفی و رقابت‌های صنفی را ترویج و تبلیغ می‌کنند. در داخل، مزدوران و ایادی هم دارند که مقاصد آنها را در اینجا به شکل‌های گوناگون عمل می‌کنند.» (1/1/1386)
۶ـ در عرصه علمی و فناوری
 القای ناامیدی و فرار مغزها، ناکارآمدسازی دستاوردهای علمی و فناوری.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* «دشمن سه هدف عقب‌ماندگی علمی، عقب‌ماندگی اقتصادی و شکستن یکپارچگی ملی را بجدّ تعقیب می‌کند.» (12/2/1386)
* من برنامه‌های استکبار جهانی علیه ملت ایران را در سه جمله خلاصه می‌کنیم؛ اول جنگ روانی، دوم جنگ اقتصادی، سوم مقابله با پیشرفت و اقتدار علمی.» (1/1/11386)
۷ـ در عرصه اقتصادی
 تضعیف زیرساخت‌های اقتصادی و تولید و کار و ناکارآمدسازی اقتصادی.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند: 
* دشمن سه هدف عقب‌ماندگی علمی، عقب‌ماندگی اقتصادی و شکستن یکپارچگی ملی را بجدّ تعقیب می‌کند» (12/2/1386)
* «دشمن آشکارا، بر مسائل اقتصادی تمرکز کرده تا پایه اقتصادی ایران را فلج و مردم را نومید کند.» (8/3/1390)
8ـ در عرصه دفاعی
 تضعیف فرهنگ ایثار، مقاومت و قدرت دفاعی و امنیتی و اثرات بازدارندگی آن، تضعیف قدرت نظامی.
رهبر معظم انقلاب در این باره می‌فرمایند:
* «اهانت به ايثارگران و خانواده‌هاى مكرّم آنان و ايجاد ترديد در مورد حقيقت ايثار و فداكارى، در زمره كارهاى دشمن است و ملت ايران و جوانان بايد بيش از هميشه بر وحدت و همدلى ميان خود و تكريم و احترام به ايثارگران پافشارى كنند.» (19/10/1378)

خلأ موجود در حوزه مباحث روش‌شناسانه در جامعه ما سبب شده است منشورات مربوط به روش با استقبال روبه‌رو شوند؛ اما با تأسف باید گفت، بیشتر آنها برگردان غربی بوده و مترجم‌ها به دلیل اضافه شدن مشکلات ترجمه بر آشفتگی‌های مفهومی که معمولاً نویسنده‌های روش‌شناسی با آنها درگیر هستند، چندان موفق نبوده‌اند. 
کتاب «روش‌شناسي علوم سياسي» تألیف دکتر سیدصادق حقیقت که در سال ۱۳85 چاپ شد، با همین نگاه دغدغه‌مند در حوزه روش و روش‌شناسی به نگارش درآمد. وی در بخشی از مقدمه  می‌نویسد: «نگارش کتاب در موضوعي که به شکل جامع و مستقل به آن پرداخته نشده همان قدر که ضرورت دارد، مشکل به نظر مي‌رسد. اندک و پراکنده بودن منابع، اولين ضرورتي بود که سبب نگارش اين کتاب شد. کتاب حاضر مجموعه‌اي از روش‌‌هاي مختلف را در خود جاي داده و از اين جهت بعد آموزشي‌اش غلبه دارد.»
روش‌شناسي بخشي از فلسفه علم است که به بررسي و تحليل روش‌‌هاي مورد استفاده در يک علم با نگاه درجه دوم مي‌پردازد. هر چند دانشمندان يک علم منتظر نتيجه مباحث روش‌شناسان نيستند و به شکل معمول به کار خود ادامه مي‌دهند؛ اما نمي‌توان تأثير بسزاي اين گونه کاوش‌ها را بر مباحث درجه اول ناديده انگاشت. روش‌شناس هم از روش‌‌هاي به کار رفته در علم آگاه است و هم تبار آنها و ارتباط‌شان با يکديگر و مهم‌تر از همه کارآمدي‌ها و کاستي‌هاي‌شان را مي‌شناسد. روش‌شناسي این قدرت را به محقق مي‌دهد تا به يک موضوع از جهات مختلف بنگرد و آن را از زواياي گوناگون بررسي کند. همچنين، او مي‌تواند در تحليل آثار ديگران به پيش‌فرض‌‌هاي روش‌شناسانه آنان و کارآيي‌ها و محدوديت‌‌هاي روش مربوطه پي ببرد.
اگرچه بررسی فرهنگ‌واره روش‌شناسی علوم سیاسی، اين فرصت را به وجود آورد تا از ديدگاه‌هاي جديد درباره روش‌شناسی آگاه شویم و به همین دلیل برای مقاطع تحصیلی کارشناسی‌ارشد و دکتری علوم سیاسی برخی دانشگاه‌ها به عنوان منبع درسی معرفی می‌شود؛ اما در آسان‌سازی فهم مبحث پیچیده روش‌شناسی با نقدهایی مواجه است.


رابطه روش با دانش یک رابطه برهم‌کنش (interaction) است؛ یعنی دانش اولیه به رویکردی روشمند منجر می‌شود و خود روش به فرآیند تولید دانش و اندیشه می‌انجامد. هر یک از این دو به صورت متقابل به یکدیگر کمک می‌کنند تا دیگری فربه شود. برخی روش‌ها خطی هستند و به صورت خطی پیش می‌روند و هیچ محدودیتی در هیچ حیطه‌ای ندارند؛ اما برخی اوقات روش‌ها تنها به صورت انباشته دانش درمی‌آیند و دایره‌ای عمل می‌کنند. 
روش باید در خدمت «کشف» دانش باشد. در روش‌های خطی، محقق به صورت مستقیم برای کشف دانش پیش می‌رود؛ اما در دسته دیگر روش‌ها، یک‌ سری محدودیت‌هایی برای محقق وجود دارد که دانسته‌ها را در یک چهارچوب فربه می‌کند. در واقع، تعریف محقق از دانش، خود سازنده روش است و به پیامد آن روش، مجدداً و بسته به رویکرد شما درباره روش‌شناسی دانش تولید می‌شود.