كشتي‌ها را از اقيانوس اطلس مي‌آوردند، در سواحل كشورهاي غرب آفريقا مثل گامبيا و امثال اينها نگه مي‌داشتند، بعد مي‌رفتند با تفنگ و سلاح‌هايي كه دست مردمِ آن روز از اين سلاح‌ها خالي بود، صدها و هزارها پير و جوان و مرد و زن را مي‌گرفتند، با شرايط بسيار سختي با اين كشتي‌ها براي بردگي به آمريكا مي‌بردند. انسان آزاد را كه در خانه خودش زندگي مي‌كرد، در شهر خودش زندگي مي‌كرد، به اسارت مي‌گرفتند؛ الان سياهاني كه در آمريكا هستند، از نسل آنهايند.(امام خامنه‌ای، 29/8/۱۳۹۲)


نگاهی به زندگی و شهادت دکتر لبّافي‌نژاد
در سحرگاه چهارم بهمن سال 1354، نه نفر از اعضاي سازمان مجاهدين خلق (که آن موقع هنوز منافق نشده بودند) اعدام شدند. هر چند برخي از اين افراد تا سرحد توان با ساواک همکاري کردند و به قول معروف وادادند، ولي تعدادي از آنها هم مردانه ماندند و بدون پشیمان شدن از اعمال گذشته خود از آرمان‌ها و اعتقادات خود دست برنداشتند و سرانجام نیز شهید شدند؛ يکي از اين شهدا دکتر مرتضي لبّافي‌نژاد است.
شهيد دکتر مرتضي لبّافي‌نژاد روز ١٤ آذر سال ١٣٢٣ در خانواده‌اي مذهبي در شاهرود متولد شد. پدرش کارمند راه‌آهن بود و هنگام تولد مرتضي در شاهرود مأموريت داشت. وي که از استعداد قابل توجهي برخوردار بود، پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي در دبيرستان البرز تهران پذيرفته شد. وي فعاليت‌هاي سياسي خود را از همان اوان جواني آغاز کرد؛ پس از قبولي در رشته پزشکي با موفقيت تحصيلات خود را پشت سر گذاشت و در سال ١٣٤٩ دانش‌آموخته شد و به سربازي رفت. در اين مدت در کسوت پزشک در روستاهاي اطراف نهاوند به خدمت به محرومان شتافت. 
لبّافي‌نژاد سپس به استخدام سازمان تأمين اجتماعي درآمد. وي در سال 1350 با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و به تيم پزشکي اين سازمان پیوست. لبّافی‌نژاد در تمام مدت عضويت در سازمان مجاهدین بر اعتقادات مذهبي خود پايدار ماند و در برابر تغيير ايدئولوژي، قاطعانه مقاومت کرد و پس از اطلاع از ماهيت و عملکرد مرکزيت سازمان، همکاري قبلي خود را خطا توصيف کرد و از آن ابراز پشيماني نمود.
با دستگيري يکي از اعضاي سازمان به نام «وحيد افراخته» و در همان بازجويي اوليه، هشت نفر از ديگر اعضا شناسايي و دستگير شدند که مرتضي هم جزء آنها بود. دکتر لبّافي‌نژاد در 11 مرداد 1354 در تبريز بازداشت و به تهران منتقل مي‌شود و با وانمود کردن اينکه در تهران قراري دارد، به همراه مأموران به منطقه مورد نظر رفته و در يک فرصت فرار مي‌کند؛ اما موفق نمي‌شود و با تيراندازي مأموران از ناحيه شانه و بازو مجروح شده و بار دیگر دستگير می‌شود. همسر وی، پروين سليحي هم که تنها نوزده سال داشت، به جرم همکاري با سازمان بازداشت شد. وی در دادگاه نظامي به حبس ابد و با تخفیف به دو سال زندان محکوم شد که يک سال آن را در انفرادي گذراند.
همسر شهید لبّافی‌نژاد ماجرای دستگیری را چنین شرح می‌دهد: «مدتی بود که ساواک به فعالیت‌های‌مان مشکوک شده بود و به همین دلیل از تهران به تبریز رفتیم و آنجا را برای سکونت انتخاب کردیم، ساواک در تعقیب ما به خصوص همسرم بود، فعالیت‌های همسرم سطح بسیار متفاوتی داشت و من به دلیل مسائل امنیتی از تمام فعالیت‌های او اطلاع نداشتم؛ در حقیقت لذت مبارزات انقلابی، سراسر زندگی‌مان را فرا گرفته بود. مرتضی در یکی از درمانگاه‌های تبریز به طبابت مشغول شد و هر روز ساعت ۲ خود را به منزل می‌رساند؛ فشارها و تهدیدات ساواک هر روز بیشتر می‌شد، به همین دلیل مرتضی با من قرار گذاشت و گفت: اگر روزی بر طبق روال معمول سر ساعت ۲ به منزل نیامدم، بدان که برای من اتفاقی افتاده است.
یک روز منتظر بودم تا همسرم از درمانگاه به منزل برگردد؛ ساعت ۲ بعدازظهر شد و دیدم همسرم به منزل بازنگشت؛ با خود گفتم باید ۵ تا ۶ دقیقه دیگر نیز صبر کنم؛ وقتی ایشان نیامد، مطمئن شدم اتفاقی برایش افتاده است؛ غافل از اینکه ساواک چند نفر از افرادی را که با ما فعالیت می‌کردند دستگیر کرده و آنها نتوانسته بودند شکنجه را تحمل کنند و تسلیم ساواک شده و ما را نیز به ساواک معرفی کردند.
ما در دو خانه زندگی می‌کردیم؛ خانه‌ای که محل زندگی عادی ما محسوب می‌شد و خانه دیگری که وسایل مربوط به کارهای مبارزاتی، مثل اسلحه و ماشین تایپ در آنجا نگهداری می‌شد؛ در تبریز آشنایی نداشتیم و نگران پسر یک ساله‌ام نیز بودم که دست ساواک نیفتد؛ باید با عجله منزل‌مان در تبریز را ترک می‌کردم و به همین دلیل نتوانستم با خودم وسیله‌ای بردارم. پسرم را آماده کردم و به داروخانه محل رفتم، مقداری از وسایل مورد نیاز را تهیه کرده و برای گرفتن بلیط به ترمینال رفتم و توانستم برای ساعت ۸ شب به مقصد تهران بلیط تهیه کنم؛ زمان زیادی تا حرکت اتوبوس مانده بود و به همین دلیل مجبور شدم تا ۸ شب در خیابان‌ها راه بروم تا وقت بگذرد؛ ساعت ۸ شب سوار ماشین شده و به سمت تهران آمدم و به منزل یکی از بستگان دور رفتم، نمی‌توانستم به منزل پدرشوهرم بروم؛ چرا که وقتی روز قبل با آنها تماس گرفتم، از نوع صحبت‌های مادرشوهرم متوجه شدم ساواک در خانه‌شان است و آنجا برای رفتن ما امن نبود.
حدود ۹ صبح بود که به تهران رسیدیم و هنوز ۵ دقیقه از رسیدن ما به خانه اقوام نمی‌گذشت که هشت نفر از نیروهای ساواک وارد خانه شدند و با وضع فجیعی به دستان من دستبند زدند و مرا بردند؛ در آن لحظه پسرم خیلی ناآرامی‌ می‌کرد؛ چون با فامیل و بستگان نا‌مأنوس بود؛ همان‌طور که پسرم دستش را پشت گردنم قفل کرده بود، نیروهای ساواک با وضع فجیعی او را از من جدا کردند و مرا به کمیته شهربانی بردند.
بعد از انتقال متوجه شدم، می‌خواهند ترتیب دیداری با همسرم را بدهند؛ مرا به اتاقی که ظاهراً درمانگاه کمیته شهربانی بود، بردند؛ همسرم در حالی که قسمت‌هایی از بدن و دستش باند‌پیچی شده بود و تقریباً نیمه برهنه، روی تخت دراز کشیده بود؛ بعدها متوجه شدم در این ۲۴ ساعت طبق یکی از شکنجه‌های مرسوم ساواک، همسرم را شکنجه داده بودند؛ در این نوع شکنجه، استخوان دست را از ناحیه آرنج جدا می‌کردند و سپس آن را گچ می‌گرفتند و بعد از اینکه مقداری جوش می‌خورد، دوباره این کار را تکرار می‌کردند. بعد از این ملاقات، من و همسرم دو بار دیگر با هم دیدار داشتیم و در آخرین دیدار که به نوعی جلسه خداحافظی بود، به من گفت که بر اساس حکم دادگاه دوم، اعدامش تأیید شده و شاه ملعون تا ۱۰ روز دیگر دستور اجرای حکم را می‌دهد و تردیدی برای عدم اجرای حکم نبود، مگر یک معجزه.»
این زن مبارز می‌افزاید: «حکم اعدام همسرم تأیید شد و در ملاقاتی که با هم داشتیم نور بهشت را در صورتش دیدم؛ با اینکه خیلی لاغر و نحیف شده بود؛ ولی در صورتش چنان نورانیتی داشت که نمی‌توانستم به چهره‌اش نگاه کنم.»
فردی که اعضای گروه را لو داد، «وحيد افراخته» از اعضای مرکزيت سازمان مجاهدين خلق بود که پس از تغيير ایدئولوژی سازمان از اسلام به مارکسيست، وی نيز به مرتدين پيوسته و مارکسيست می‌شود و پس از دستگيری از گذشته مبارزاتی خود ابراز پشيمانی نموده و با تدوين توبه‌نامه و ارادت به شاه با ساواک همکاری ويژه‌ای می‌کند. وی حتی در بازجویی‌های افراد دستگير شده سازمان وارد عمل می‌شود و از آنها می‌خواهد تا با رژيم شاه همکاری کنند. به این ترتیب، در همان مراحل اول بازجویی افراخته، هشت نفر که دکتر لبافی‌نژاد نيز جزء آنها بود، به سرعت دستگیر شدند.
سرانجام به‌رغم همه تلاشی که ساواک به کار برد و حتی به شاه نیز توسّل جست، اما به علت شرکت وحيد افراخته در ترور مستشاران آمریکایی و به دلیل خواست آمریکایی‌ها برای آنکه حمله به مأموران آنان بی‌مجازات قلمداد نگردد و از سایرین زهر چشم گرفته شود، با زنده نگاه داشتن وی موافقت نشد.
طاهره سجادی یکی از کسانی که با خوش‌خدمتی افراخته به همراه همسرش دستگير شده بود و در تجديدنظر حکم اعدام، همسرش مهدی غيوران به حبس ابد و خودش نيز به 15 سال زندان محکوم شده بود، می‌گوید: «بعد از اعلام صدور رأی حکم اعدام برای وحید که در صندلی جلوی من نشسته بود، به او گفتم، این همه برای ساواک خوش‌خدمتی کردی، آخر هم که به تو اعدام دادند. برگشت و به من گفت، حکم با اجرا فرق می‌کند؛ یعنی امیدوار بود که اعدام نشود و این امید را به او داده بودند.»
سرانجام با همه خوش‌خیالی‌های افراخته و در عين ناباوری، وی در سحرگاه چهارم بهمن 1354 به اتفاق هشت نفر دیگر که خود قربانی اعترافات وی بودند، اعدام شد. این افراد عبارت بودند از:
1ـ رحمان (وحید) افراخته؛ 2ـ مرتضی صمدیه لبّاف؛ 3ـ سیدمحسن سیدخاموشی؛ 4ـ محسن بطحایی؛ 5ـ مرتضی لبّافی‌نژاد؛ 6ـ منیژه اشرف‌زاده کرمانی؛ 7ـ عبدالرضا منیری جاوید؛ 8ـ ساسان صمیمی بهبهانی؛ ۹ـ محمدطاهر رحیمی.


امام خامنه‌ای در گذر زمان-12۶
  سید‌مهدی حسینی/ چنانچه گذشت امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) در پایان دوره اول ریاست‌جمهوری قرار می‌گیرند و در آستانه چهارمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری قصد نامزدی ندارند؛ اما همانند دوره اول برخی اشخاص و گروه‌ها و جریانات سیاسی متحد از ایشان درخواست کرده و بر نامزدی معظم‌له اصرار می‌ورزند؛ اما ایشان به این امر رضایت نمی‌دهند، تا اینکه عده‌ای به حضرت امام(ره) مراجعه کرده و از ایشان درخواست کمک می‌کنند که حضرت امام خمینی(ره) به این مسئله ورود پیدا کرده و برای کاندیداتوری امام خامنه‌ای را امر به تکلیف می‌کنند. امام خامنه‌ای در مصاحبه‌ای ضمن بیان خاطره‌ای در این‌باره فرمودند: «من دو دوره به ریاست‌جمهوری انتخاب شدم. در هر دو دوره من قبول نمی‌کردم، در دوره اول من تازه از بیمارستان آمده بودم [به دلیل سوءقصد در ششم تیرماه سال ۶۰] در عین حال دوستان گفتند اگر قبول نکنی این بار بر زمین می‌ماند، کسی نیست. ناچار شدم. در دوره دوم هم خود امام(ره) به من فرمودند که بر تو متعیّن است. من رفتم خدمت ایشان گفتم آقا من قبول نمی‌کنم، این دفعه دیگر من به میدان نمی‌آیم. گفتند بر شما متعین است؛ یعنی واجب است، واجب کفایی نیست، متعیناً بر شما واجب عینی است. اگر بر من واجب عینی باشد از زیر هیچ باری دوش خود را خالی نمی‌کنم.»
به این ترتیب، بر اساس رهنمودهای امام خمینی(ره) ایشان در مرداد ۱۳۶۴ در انتخابات چهارمین دوره ریاست‌جمهوری وارد شدند و طبق روال قانونی مراحل نام‌نویسی انجام گرفت و عده دیگری هم نامزد شدند؛ اما به دلایل متعدد، به خصوص وضعیت جبهه و جنگ با متجاوزان بعثی در فضای سیاسی انتخابات رقابت شدید نبود و مردم با اطمینان خاطر و بدون دغدغه پای صندوق‌های رأی رفتند، آراء خودشان را به صندوق‌ها ریختند و از کل آرای به دست آمده با آمار ۶۳۰/۲۴۴/۱۴ نفر، امام خامنه‌ای ۸۷۹/۲۰۳/۱۲ رأی را به خود اختصاص دادند و به عبارتی با ۶۷/۸۵ درصد آراء برای چهارمین دوره ریاست‌جمهوری انتخاب شدند. امام(ره) طی حکمی در روز ۱۳ شهریور ریاست‌جمهوری ایشان را تنفیذ کردند و مرقوم فرمودند: «اینک به پیروی از آرای محترم ملت عظیم‌الشأن و آشنایی به مقام تعهد و خدمتگزاری دانشمند محترم، جناب حجت‌الاسلام آقای سیدعلی خامنه‌ای ـ ایده‌الله تعالی ـ آرای ملت را برای پس از پایان دوره کنونی، تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست‌جمهوری ایران منصوب می‌نمایم و از خداوند تعالی توفیق ایشان را در خدمت به اسلام و ملت و کشور اسلامی خواستارم.»


 عبدالله شهبازي/ ساعت ۲۳:۴۵ دوشنبه پنجم بهمن‌ماه ۱۳۶۰، يك گروه مسلح ضد انقلاب كه نام خود را «سربداران جنگل» نهاده بودند، با پوشش لباس‌های نظامی با هدف تسخیر شهر آمل در استان مازندران، به آن حمله کردند.
این گروه كه متعاقب بركناري بني‌صدر و با حمايت سازمان مجاهدين خلق شكل گرفته بود، از اواخر شهریور ۱۳۶۰ اعضاي خود را از سراسر کشور به جنگل فراخوانده و در پایگاهی در حوالی «منگل دره» در ۲۰ کیلومتری آمل به طور مخفیانه مستقر شدند. آنان در ۱۸ آبان ۱۳۶۰ قصد حمله غافلگیرانه به شهر را داشتند؛ اما به علت درگیری‌های متعددی که در مقاطع مختلف زمانی بین آنان و نیروهای نظامی به وقوع پیوست، این عملیات به تعویق افتاد. در نتیجه ده‌ها نفر از اعضا که وعده پیروزی را شکست‌خورده می‌دیدند، از گروه جدا شدند.
به علت کم بودن احتمال موفقیت در تهران، و موقعیت طبیعی، راهبردی، سیاسی و انسانی شهرستان آمل، جايگاه خاص آن به منزله گذرگاه ارتباطی تهران به شرق و غرب مازندران و همچنین همسایگی استان‌های شمالی ایران با شوروی سابق به عنوان قطب اصلی کمونیسم و فعالیت سابقه‌دار کمونیست‌ها در این منطقه، این شهرستان برای شروع قیام انتخاب شد. 
تصرف یک شهر مهم و توسعه متصرفات، جلب نظر افکار عمومی و گروه‌های سیاسی داخل کشور، حفظ حضور در عرصه سیاسی کشور، قوی نشان دادن خود در مقایسه با سایر گروه‌ها و تشکیلات سیاسی بزرگ‌تر، جلب حمایت‌های خارجی، تقویت جبهه هواداران و ایجاد رعب در نیروهای هوادار نظام از جمله اهداف عملیات ضد انقلاب در شهر آمل به شمار می‌آمد. 
در تهاجم پنجم بهمن به شهر، آنان قصد حمله به مقر سپاه، بسیج، دادگاه انقلاب، بستن جاده هراز در مدخل شهر و دعوت مردم به قیام را داشتند که به فرماندهی قرارگاه ابوالفضل(ع) در چالوس و با کمک نیروهای سپاه و بسیج شهرهای بابلسر، محمودآباد، لاریجان و بابل با مقاومت روبه‌رو شدند.
این درگیری که حدود دو روز به طول انجامید، سرانجام با مقاومت نظامیان و مردم به شکست نیروهای ضد انقلاب منجر شد. مردم آمل و مناطق اطراف به محض اطلاع از حمله به شهر در سنگرسازی، تدارکات، امدادرسانی، شناسایی دشمن و محل استقرار آنان و همکاری‌های اطلاعاتی به یاری نیروهای انقلابی شتافتند. حتی مردمی که سلاح نداشتند، با وسایلی همچون داس، تیرکمان، سنگ، تفنگ ساچمه‌ای و شکاری به مقابله با مهاجمان پرداختند. اقشار مختلف مردم از کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان و حتی کودکان زیر ۱۰ سال که با کف دست شن آورده و گونی‌ها را برای سنگرسازی پر می‌کردند نیز در این بحبوحه نبرد به چشم می‌خوردند. مردم روستاها و شهرهای دور و نزدیک نيز به کمک مردم آمل شتافتند.
سرانجام عصر روز چهارشنبه هفتم بهمن۱۳۶۰ نیروهای مهاجم عقب‌نشینی کرده و پاکسازی شهر آغاز شد. با فرار مهاجمان و باقی ماندن معدودي از آنان در جنگل طی روزها و ماه‌های بعد، درگیری‌هایی بین آنها و نیروهای انقلابی رخ داد که مهم‌ترین آنها در روز دوازدهم اسفندماه بود که به منظور بردن اسلحه‌های مخفی شده به جنگل آمدند.
این واقعه موجب شهادت ۴۳ نفر در شهر، ۲۰ نفر در درگیری‌های متفرقه و زخمی شدن نزدیک به ۲۰۰ نفر از مردم عادی، نیروهای بسیج و نظامی شد. از نیروهای ضد انقلاب نیز دست‌كم ۶۰ نفر کشته، زخمی و گروهی اسیر شدند. اعضای دستگیر شده در دادگاه انقلاب محاکمه شدند. برخی به جرم محاربه اعدام و عده‌ای به زندان محکوم شدند. سایر اعضا هم در سال‌های آتی شناسایی و دستگیر شدند.

حمایت رژیم پهلوی از جنایات آمریکا
در 27 ژانويه سال 1973 آمريکا توانست با امضای قرارداد صلحي از باتلاق ويتنام نجات يابد و بلافاصله خروج باقي‌مانده نيروهايش از سرزمين هندوچين را آغاز کند.
در طول جنگ ويتنام و درگيري‌هاي نظامي اين کشور در سال‌هاي دهه پنجاه و شصت تا اوايل دهه هفتاد، کشورهاي زيادي به طور مستقيم و غير مستقيم در اين جبهه نظامي به طرفداري از دو طرف جبهه جنگ وارد عمل شدند. به طور مشخص و روشن جمهوري خلق چين و اتحاد جماهير شوروي براي تسليح و حمايت از دولت ويتنام شمالي و چريک‌هاي ويتنام جنوبي در تمام سال‌هاي نبرد حضور داشتند.
موشک‌هاي SAM-2 اتحاد جماهير شوروي در طول دهه شصت، ده‌ها هواپيماي آمريکايي را ساقط کردند و دولت چين نيز تا پايان جنگ حمايت‌هاي تسليحاتي خود را از نيروهاي ويتنامي ادامه داد. در اين بين، کره شمالي نيز کمک‌هاي محدودي را براي ترميم خطوط و راه‌هاي تخريب‌شده ارائه کرد.
در مقابل متحدان آمريکا در منطقه همانند تايلند، کره جنوبي، فيليپين و تايلند نيز کمک‌هاي فراواني را به آمريکا و دولت دست‌نشانده اين کشور در ويتنام جنوبي ارائه کردند. کره جنوبي نزديک به پنج‌هزار نفر نيرو و فیلیپین و استراليا نيز بخشي از نيروهاي خود را براي کمک به ويتنام به اين کشور اعزام کردند. البته بخش اعظم اين نيروها جنبه پشتيباني از نيروهاي آمريکايي را داشتند و نقش مؤثر مستقیمی در عمليات رزمي ايفا نمي‌کردند.
بی‌شک ايران نيز به مثابه يکي از متحدان آمريکا در جهان نمي‌توانست در مقابل اين جنگ بي‌تفاوت بماند و در دوره‌هاي مختلف نقش‌هاي گوناگوني را در اين رخداد ايفا کرده است.
در طول سال‌هاي دهه‌ پنجاه و شصت ميلادي رژيم پهلوي به دليل درگيري با تحولات داخلي، توان چنداني براي پرداختن به مسئله‌اي را که هزاران کيلومتر دورتر به وقوع مي‌پيوست، نداشت. ايران از سویی با کمبود شديد منابع مالي روبه‌رو بود و از سوي ديگر اعتراضات داخلي که از فضاي استبدادي کشور ريشه مي‌گرفت، رژیم پهلوي را با مشکلات فراواني روبه‌رو کرده بود.
همچنین، گر چه در پيمان «سيتو» حضور داشت و به همراه عراق، ترکيه و پاکستان کمربند دفاعي غرب را در جنوب اتحاد شوروي تشکيل مي‌داد؛ اما به دليل نزديکي به اين کشور از پذيرفتن موضع خصمانه عليه اين رژيم خودداري مي‌کرد. البته ايران از جمله کشورهايي بود که از ابتدا رژيم دست‌نشانده ويتنام جنوبي را به رسميت شناخت و با آن روابط سياسي برقرار کرد. همچنين، رژيم پهلوي از تمام بيانيه‌ها و قطعنامه‌هايي که در حمايت از آمريکا و رژیم ويتنام جنوبي صادر مي‌شد، حمايت مي‌کرد.
با تغيير وضعيت جهان و به ویژه افزايش قيمت نفت، ايالات متحده که با مشکلات فراواني در جهان دست به گريبان بود، تصميم گرفت هم‌پيمانان ثروتمند خود را به عنوان حافظان امنيت در مناطق مختلف جهان معرفي کند. همچنین، با افزايش تلفات نيروهاي آمريکايي در جنگ ويتنام، کیسینجر، وزير خارجه آمريکا تصميم گرفت با انتقال بار جنگ به دولت ويتنام جنوبي هم زمينه خروج نيروهاي آمريکايي را از اين کشور فراهم کند، هم اجازه پيشروي بيشتر به دولت ويتنام جنوبي را ندهد؛ اما به دليل ضعف تسليحاتي ارتش ويتنام جنوبي، ايالات متحده از متحدان خود خواست تا به هر نحو ممکن به تسليح دولت ويتنام جنوبي بپردازند.
در اين بين، دولت ايران که در اواخر دهه 40 و اوايل دهه 50 شمسي تعداد فراواني جنگنده اف ۵ خريداري کرده بود، آمادگي خود را براي کمک به رژيم «وان تيو» و اعزام تکنیسین‌هاي خود براي تعمير جنگنده‌هاي ايراني در ويتنام اعلام کرد.
در نهايت، از اوايل سال 1973 تحويل جنگنده‌های اف ۵ ايراني به ويتنام جنوبي آغاز شد و اولين اسکادران از هواپيماها در پايگاه هوايي دانانگ فرود آمده و تحويل نيروي هوايي ويتنام جنوبي داده شدند. در کل، 126 فروند اف ۵ از کشورهاي دوست آمريکا به نيروي هوايي ويتنام تحويل داده شد که شماري از آنها را جنگنده‌هاي نيروي هوايي ايران تشکيل مي‌داد. به نظر مي‌رسد، که از اين ميان نزديک به 34 فروند هواپيماي اف ۵ از سوي ايران به ويتنام تحويل داده شد. البته در اين بين تنها ويتنام نبود که از اين کمک‌ها برخوردار شد؛ بلکه دولت ايران تعدادي از اف ۵هاي خود را به دولت اتيوپي نیز تحويل داد.
با وجود کمک‌هاي گسترده آمريکا و ساير کشورها به ويتنام جنوبي، اين رژیم توانايي ايستادگي در مقابل فشارهاي ويتنام شمالی را به دست نياورد و در سال 1975 سقوط کرد. 
بسياري از اين جنگنده‌ها نيز به هيچ عنوان فرصت عمليات نظامي را پيدا نکردند؛ چرا که دولت ويتنام جنوبي در بحبوحه بحران نفت که در اثر جنگ اعراب و رژیم صهیونیستی به وجود آمده بود، هرگز توانايي تأمين سوخت اين هواپيماها را نداشت.
در ايران نيز رژیم پهلوي که سال‌ها با استبداد در ايران حکومت کرده بود، با انقلاب اسلامي مردم ايران به رهبري امام‌خميني(ره) سقوط کرد و دو کشور انقلابي ايران و ويتنام روابط دوستانه‌اي با يکديگر برقرار کردند.
در نهايت، تعدادي از جنگنده‌هاي اف ۵ که به دست نيروهاي ويتنام شمالي افتاده بود، با مساعدت دولت ويتنام به کشور بازگشت و در جبهه‌هاي جنگ حق عليه باطل نقش ایفا کردند.
البته يکي از هواپيماهاي اف ۵ ايراني اهدايي به ويتنام جنوبي نيز در موزه نيروي هوايي انقلابي در معرض نمايش عمومي مردم است.

 در زندان قزل‌قلعه همراه با آقایان هاشمی‌رفسنجانی، ربانی‌شیرازی، انصاری‌شیرازی، صادق خلخالی، شیخ‌رضا گلسرخی و دو نفر توده‌ای در یک بند بودیم که پس از گذشت چند روز آمدند و آقایان هاشمی و گلسرخی را به انفرادی منتقل کردند. دو روز از احوال آنها بی‌خبر بودیم؛ وقتی برای هواخوری ما را به حیاط بردند، سربازي را دیدم و با او به زبان ترکی صحبت کردم و سراغ آقای هاشمی را گرفتم.
سرباز گفت: همانی که ریش ندارد را می‌گویی؟ گفتم: بله. گفت: او را دو روز تمام شکنجه کردند. اتوی داغ روی پاهایش گذاشتند و استخوان پایش درآمد و به همین دلیل بردند بهداری شهربانی.
پس از چند روز متوجه شدم آقای هاشمی را به بند انفرادی برگردانده‌اند. یک روز که در حیاط بودیم، کنار پنجره کوچک بند انفرادی رفتم و با آقای هاشمی به زبان عربی حرف زدم. آقای هاشمی گفت: حالش بهتر شده است. از او پرسیدم، چیزی را لو داده است یا نه؟ گفت: من هیچ چیزی نگفتم. مواظب باشید به دروغ چیزی نگویند. خیال‌تان بابت من راحت باشد. در همین گیرودار که داشتم به زبان عربی حرف می‌زدم، سربازی آمد و گفت: چرا اینجا روضه می‌خوانی؟ گفتم: دلم گرفته، خواستم روضه بخوانم. گفت: برو اینجا نمان.
* حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی

 محمد درودیان/ همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي، حکومت بعثي عراق احزاب کرد ايراني داخل خاک عراق را بار ديگر سازماندهي کرد و آنها را به داخل خاک ايران گسيل داشت. احزاب دموکرات و کومله در کردستان و آذربايجان غربي کوشيدند تا پادگان‌هاي ارتش را تصرف کرده و قواي مسلح را از اين منطقه بيرون کنند. همچنين، حزب بعث عراق، جرياني به نام «خلق عرب» يا «جبهه‌ التحرير» را در بين مردم عرب خوزستان سازماندهي کرد و آنها را آموزش داد. سپس آنها را براي اجراي عمليات‌هايي در خوزستان مأمور کرد. آنها که به سلاح‌هاي کلاشنیکف روسي مجهز شده بودند، به منظور خارج کردن استان‌هاي غربي و جنوب غربي کشور از سيطره‌ ايران، تلاش گسترده‌اي آغاز کردند و جنگ مسلحانه‌ای به راه انداختند. پايگاه‌هاي اصلي فرماندهي و پشتيباني اين گروه‌ها در خاک عراق قرار داشت و آنها در جهت اميال حکومت بعثي عراق گام برمي‌داشتند. دولت عراق به احزاب کردي، به ويژه حزب دموکرات‌ به دبيرکلي «عبدالرحمن قاسملو» در کردستان ايران و همچنين به طرفداران خلق عرب در استان خوزستان تسليحات فراوانی مي‌داد. با مسلح شدن پيشمرگه‌هاي کرد و نیروهای خلق عرب، حوادثي به اين شرح در استان‌هاي همجوار با عراق رخ داد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، احزاب قديمي کُرد در استان کردستان و بخش جنوبي استان آذربايجان غربي فعال شدند. بعضي از عناصر حکومت شاهنشاهي هم که از مخالفان انقلاب اسلامي بودند، از سراسر ايران به کردستان رفته، با احزاب دموکرات و کومله (که وابسته به حکومت بعثي عراق بودند) همکاری کردند. احزاب دموکرات و کومله با تشکيل گروه‌هاي مسلح از بين مردم کُرد توانستند در همان هفته‌هاي اول پس از پيروزي انقلاب، به برخي از پادگان‌هاي ارتش در مهاباد و سنندج حمله کرده و تجهيزات و سلاح‌هاي تيپ مهاباد را غارت کنند. همچنين، استان‌هاي غربي کشور را دچار ناامني فراواني کنند. اين ناامني‌ها سبب شد تا بخشي از توان سپاه و ارتش صرف برقراري امنيت در اين مناطق شود.
حادثه و ناامني در کُردستان درست يک هفته پس از پيروزي انقلاب اسلامي در شهر مهاباد شروع شد. حزب دموکرات کردستان با استفاده از فقدان اقتدار دولت مرکزي، با افراد خود به پادگان ارتش در مهاباد حمله و در اول اسفند 1357 آنجا را خلع سلاح کرد. همچنين، 37 توپ ‌105م.م و 18 تانک ام47 را به کوه‌هاي اطراف شهر انتقال داد. دموکرات‌ها با اين سلاح‌ها و با کلاشنیکف‌هايي که از عراق دريافت مي‌کردند، مراکز دولتي و نظامي را هدف قرار مي‌دادند. فردي معروف به سرگرد عباسي که گفته مي‌شد يکي از درجه‌دارهاي دوران حکومت شاهنشاهي بوده است، تشکيلات مسلحانه‌ حزب دموکرات در مهاباد را اداره مي‌کرد. اين فرد در سال 1358، در محل دفتر حزب هدف حمله‌ يکي از بسيجيان دلاور شهر اروميه به نام نادر عليزاده قرار گرفت و کشته شد که در اين درگيري خود نادر عليزاده هم به شهادت رسيد.