جعفر ساسانـ داوود عسگری/در شمارههای گذشته با تاریخچه و نحوه ارتباط فرقههای ضالهای مانند شیخیه و بابیه آشنا شدیم و به سیاست استعمارگران مبنی بر زمینهسازی و حمایت جدی از آنها اشاره کردیم، در ادامه عقاید فرقه ضاله بابیه، اشخاص و تمایزات فکری آن با شیخیه را بررسی خواهیم کرد.
عقاید باب
علىمحمد باب، از آغاز دعوت خود، عقاید و آراى متناقضى ابراز داشت. وی ابتدا خود را امام زمان(عج) خواند؛ ولی در نهایت پا را فراتر گذاشت و خود را برتر از همۀ انبیاى الهى و مظهر نفس پروردگار دانست. او عقیده داشت كه با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است. همچنین علىمحمد خود را مبشّر ظهور بعدى شمرده و او را «من یظهرهالله» خوانده است و در ایمان پیروانش به او، تأكید فراوان دارد.
افكار سیدعلىمحمد باب، مجموعهاى از برخى آراى شیخیان و باطنیان (تأویلگرایان) و صوفیان و كسانى بوده است كه به علم حروف و اعداد گرایش داشتهاند و پارهاى از دعاوى شخصى بوده است.
تفاوتهای بابیه و شیخیه
درباره باب و فرقۀ بابیه، چند نکتۀ اساسی وجود دارد و چند تفاوت بین این فرقه و فرقۀ شیخیه موجود است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
الفـ رهبران شیخیه، یعنی احسایی و رشتی، تا حدودی سواد داشتند و با علوم دینی آشنا بودند و مجلس درس و بحث و شاگرد داشتند؛ حتی احسایی از برخی علما اجازۀ روایت داشت؛ اما باب سواد چندانی نداشت. این موضوع، از آثار و افکار او کاملاً مشخص است. اگرچه پیروانش، بهویژه بهائیان مدعیاند که وی اُمی (درسنخوانده) بوده و مانند پیامبران دیگر، از علم لدّنی برخوردار شده، اما شواهد تاریخی خلاف آن را نشان میدهد. او، هم در شیراز و هم در کربلا تعلیم دیده است و شیخعابد و سیدکاظم رشتی از استادان او بودهاند. خود وی نیز به بیسوادیاش اعتراف میکند و در این باره مینویسد:
«خداوند شاهد است كه مرا علمی نبود؛ زیرا كه در تجارت پرورش نمودم. در سنۀ ستین، قلب مرا مملوّ از آیات محكمه و علوم متقنۀ حضرت حجّةالله فرمود؛ تا آنكه ظاهر كردم در آن سنه، امر مستور را و ركن مخزون را.»(1)
بـ سخنانی که احسایی و رشتی در لفافه میگفتند، باب، آشکارا اظهار میکرد و خود را همان رکن رابع یا امام زمان معرفی میکرد. در واقع، نطفۀ انحرافی که با عقاید شیخیه منعقد شده بود، در بابیه به تکامل رسید و مهدویت را که از اصول مسلم عقاید شیعه بود، زیر سؤال برد. وی با ادعای قائمیت و نبوت، کاملاً از دین اسلام خارج شد و به قول خودش، دین جدیدی بنا نهاد. بنابراین، شیخیه، اگرچه زمینهساز این فرقه است، اما تفاوت اساسی با آن دارد و رهبران شیخی، از ادعای بابیت یا رکنیت فراتر نرفتند. در واقع، شیخیه را میتوان انحرافی در درون مذهب شیعه تلقی کرد؛ اما بابیه و بهائیت، با نسخ اسلام از اسلام خارج شدند و به ادعای خودشان، دین جدیدی بنا گذاشتند.
جـ در جریان شکلگیری شیخیه، اثر چندان آشکاری از حضور بیگانگان وجود ندارد و نمیتوان بهراحتی رهبران آن را عمّال استعمار دانست؛ اما در خصوص بابیه، ردپای استعمار آشکار است؛ یعنی استعمارگران که در آن زمان در ایران حضور داشته و شاهد و ناظر حوادث بودهاند، با توجه به ویژگیهای باب و وضعیت جامعه، وی را عَلَم کردند تا از آب گلآلود ماهی بگیرند و شکافی در جامعۀ شیعه ایجاد کنند. عبدالله شهبازی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره نوشته است:
«برخلاف نظر مورّخینی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت، که بابیگری اولیه را جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرتهای استعماری میدانند، پژوهش من بر پیوندهای اولیۀ علیمحمد باب و پیروان او با کانونهای معینی تأکید دارد که شبکهای از خاندانهای قدرتمند و ثروتمند یهودی، در زمرۀ شرکای اصلی آن بودند. این تصویر، بابیگری را از اساس و از بدو پیدایش، فرقهای مشابه با دونمههای ترکیه و فرانکیستهای اروپای شرقی جلوهگر میسازد.»(۲)
شخصیتهای بابیه
شخصیتهای تأثیرگذار و مطرح بابیه عبارتند از:
الفـ سیدعلیمحمد باب: خاندان مادری باب که از سوی بهاءالله به «افنان» مشهور شدهاند، در بوشهر با کمپانی ساسون که در امر تجارت تریاک فعال بود، مرتبط بودند و از این طریق، باب مورد شناسایی، حمایت و بزرگنمایی قرار گرفت.
دو خانوادۀ مادر(فاطمهبیگم)، و همسر باب (خدیجهبیگم) از تجار بزرگ شیراز و بوشهر بودند. این خاندان در دورۀ ناصرالدینشاه، به دلیل نقش مهمشان در تجارت تریاک با بمبئی و بنادر چین، به «تجار تریاکی» معروف بودند و به این نام شهرت داشتند. آنان بعدها از سوی میرزا حسینعلی نوری (بهاءالله) به «افنان» ملقب شدند.(3)
باب نیز در کمپانی ساسون مشغول بهکار شد و آشنایی وی با خانوادۀ یهودی و سرمایهدار ساسون، از همین جا پا گرفت. اظهار ادعای بابیت از سوی باب و گسترش اعلان او در ایران آن روز که از کمترین امکانات ارتباطی برخوردار بود و آشوبهای متعدد پیروان وی، بدون حمایت یک قدرت بیگانه ممکن نبود. این امر، دخالت بیگانگان را در فرقهسازی آشکار میسازد. توطئۀ قتل امیرکبیر که اعدام باب و سرکوب شورش بابیان نتیجۀ تدبیر او بود، نیز در همین راستا ارزیابی میشود.
در نحوۀ برخورد حکومت و علما با شیخیه و بابیه نیز تفاوتهایی وجود دارد. شیخیه از حمایت حکومت برخوردار بود و شخص فتحعلیشاه تقاضای ملاقات با شیخاحمد احسایی داشت و میخواست از او به عنوان جایگزین در برابر علما استفاده کند؛ درباره بابیه، اجماعی در حکومت مبنی بر حمایت از آن وجود نداشت؛ هرچند در اوایل کار، برخی از سران حکومتی، مانند آقاسی و معتمدالدوله از آن به صورت غیرعلنی حمایت میکردند، که به نظر میرسد این حمایت نیز در راستای خواستههای قدرتهای استعماری بود. اعدام باب و سرکوب شورش بابیان نیز برخورد حکومت با این فرقه را نشان میدهد. علما نیز در برخورد با شیخیه به اجماع نرسیدند و گروهی از احسایی استقبال کردند و گروهی نیز به دلیل بدعتهای وی او را تکفیر کردند که در رأس آنان، آیتالله برغانی معروف به شهید ثالث بود؛ اما در برخورد با بابیه به اجماع بیشتری دست یافتند؛ به جز برخی از روحانیون دونپایه که از دوستان باب و شاگردان رشتی بودند، علمای بزرگ، نه تنها از باب حمایت نکردند، بلکه در جلسات مناظرۀ متعدد در شیراز، اصفهان و تبریز، باب را به چالش کشیدند و سرانجام فتوای قتل او را صادر کردند.
نقش دوستان و اطرافیان باب (که به «حروف حی» مشهور شدند) در گسترش بابیه و ترقی او از بابیت به قائمیت و نبوت نیز انکارناشدنی است. اثرگذارترین آنها ملاحسین بشرویه و ملامحمدعلی بارفروش، معروف به قدّوس بودند؛ بشرویه در تحریک وی برای طرح ادعای بابیت نقش اساسی داشت و هر دو در تداوم این ادعا با فتنهگری و شورش، باب را به توهم انداختند. توبۀ باب در مراحل مختلف و تزلزل وی کاملاً مشخص است و اگر میخواست از راهی که در پیش گرفته بود، برگردد، این افراد اجازه نمیدادند. در واقع، این افراد فرصتطلبانی بودند که باب را برای فتنهگری مناسب میدیدند و در زمانی هم که باب در زندان بود، شورشهای متعددی در مازندران، زنجان، تبریز و... راه انداختند و به قتل و غارت دست زدند.
بـ ملامحمدعلی زنجانی: وی در سال 1227 ه.ق متولد شد. تحصیلات خود را در کربلا به پایان رساند و به ایران بازگشت. وی که از «حروف حی» بود، از سوی باب به «حجت» ملقب شد. زنجانی که مدعی نیل به مرتبت اجتهاد بود، پیش از گرایش به بابیت، به علت فتواهای نادرست خود در مسائل مختلف احکام، همچون روزۀ عید فطر و سجده بر بلور صافی، مورد نفرت و خشم علمای زنجان واقع شد. در زمان فتنۀ بابیه، او نیز موقعیت را مناسب دید و با سیدعلیمحمد باب مکاتباتی رد و بدل کرد و طریقۀ او را پذیرفت و مردم را به او دعوت کرد. جاهطلبیها و منازعات او با حاکمان و عالمان محلی زنجان، به نزاع و کشتاری وحشتناک و به خاک و خون کشیده شدن بسیاری از افراد بیگناه منجر شد. این شورش که در سال 1266ق اتفاق افتاد، به دست حکومت سرکوب شد.
* پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.