غلامحسین ابراهیمی دینانی گفت: انسان به نسبت‌ها می‌نگرد و نمی‌شود به نسبت اشیا به یکدیگر ننگریست و نمی‌توان به چیزی نگاه کرد که با سایر موجودات نسبت نداشته باشد؛ اما اصل بحث در این است که نگاه شما نسبی است، یا نگاه شما نسبت‌ها را می‌شناسد. اشخاص نسبی‌گرا نوع نظر را نسبی می‌دانند و این خطاست و نمی‌دانند که نوع نظر نسبت‌ها را می‌فهمد و بین این دو مرحله فاصله بسیاری وجود دارد. نظر، نسبت‌ها را می‌فهمد و می‌نگرد، اما خود نظر نسبی نیست.
جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصرـ 54
 جعفر ساسان‌ـ داوود عسگری/در شماره‌های گذشته با تاریخچه و نحوه ارتباط فرقه‌های ضاله‌ای مانند شیخیه و بابیه آشنا شدیم و به سیاست استعمارگران مبنی بر زمینه‌سازی و حمایت جدی از آنها اشاره کردیم، در ادامه عقاید فرقه ضاله بابیه، اشخاص و تمایزات فکری آن با شیخیه را بررسی خواهیم کرد.

عقاید باب
على‌محمد باب، از آغاز دعوت خود، عقاید و آراى متناقضى ابراز داشت. وی ابتدا خود را امام زمان(عج) خواند؛ ولی در نهایت پا را فراتر گذاشت و خود را برتر از همۀ انبیاى الهى و مظهر نفس پروردگار دانست. او عقیده داشت كه با ظهورش آیین اسلام منسوخ و قیامت موعود در قرآن، به پا شده است. همچنین على‌محمد خود را مبشّر ظهور بعدى شمرده و او را «من یظهره‌الله» خوانده است و در ایمان پیروانش به او، تأكید فراوان دارد.
افكار سیدعلى‌محمد باب، مجموعه‏اى از برخى آراى شیخیان و باطنیان (تأویل‏گرایان) و صوفیان و كسانى بوده است كه به علم حروف و اعداد گرایش داشته‏اند و پاره‏اى از دعاوى شخصى بوده است.

تفاوت‌های بابیه و شیخیه
درباره باب و فرقۀ بابیه، چند نکتۀ اساسی وجود دارد و چند تفاوت بین این فرقه و فرقۀ شیخیه موجود است که در ادامه به آنها اشاره خواهد شد:
الف‌ـ رهبران شیخیه، یعنی احسایی و رشتی، تا حدودی سواد داشتند و با علوم دینی آشنا بودند و مجلس درس و بحث و شاگرد داشتند؛ حتی احسایی از برخی علما اجازۀ روایت داشت؛ اما باب سواد چندانی نداشت. این موضوع، از آثار و افکار او کاملاً مشخص است. اگرچه پیروانش، به‌ویژه بهائیان مدعی‌اند که وی اُمی (درس‌نخوانده) بوده و مانند پیامبران دیگر، از علم لدّنی برخوردار شده، اما شواهد تاریخی خلاف آن را نشان می‌دهد. او، هم در شیراز و هم در کربلا تعلیم دیده است و شیخ‌‎عابد و سیدکاظم رشتی از استادان او بوده‌اند. خود وی نیز به بی‌سوادی‌اش اعتراف می‌کند و در این باره می‌نویسد:
«خداوند شاهد است ‏كه مرا علمی نبود؛ زیرا‏ كه در تجارت پرورش ‏نمودم. در سنۀ ستین، قلب مرا مملوّ از آیات محكمه و علوم متقنۀ حضرت حجّة‌الله فرمود؛ تا آنكه ظاهر كردم در آن سنه، امر مستور را و ركن مخزون را.»(1)
ب‌ـ سخنانی که احسایی و رشتی در لفافه می‌گفتند، باب، آشکارا اظهار می‌کرد و خود را همان رکن رابع یا امام زمان معرفی می‌کرد. در واقع، نطفۀ انحرافی که با عقاید شیخیه منعقد شده بود، در بابیه به تکامل رسید و مهدویت را که از اصول مسلم عقاید شیعه بود، زیر سؤال برد. وی با ادعای قائمیت و نبوت، کاملاً از دین اسلام خارج شد و به قول خودش، دین جدیدی بنا نهاد. بنابراین، شیخیه، اگرچه زمینه‌ساز این فرقه است، اما تفاوت اساسی با آن دارد و رهبران شیخی، از ادعای بابیت یا رکنیت فراتر نرفتند. در واقع، شیخیه را می‌توان انحرافی در درون مذهب شیعه تلقی کرد؛ اما بابیه و بهائیت، با نسخ اسلام از اسلام خارج شدند و به ادعای خودشان، دین جدیدی بنا گذاشتند.
ج‌‌ـ در جریان شکل‌گیری شیخیه، اثر چندان آشکاری از حضور بیگانگان وجود ندارد و نمی‌توان به‌راحتی رهبران آن را عمّال استعمار دانست؛ اما در خصوص بابیه، ردپای استعمار آشکار است؛ یعنی استعمارگران که در آن زمان در ایران حضور داشته و شاهد و ناظر حوادث بوده‌اند، با توجه به ویژگی‌های باب و وضعیت جامعه، وی را عَلَم کردند تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و شکافی در جامعۀ شیعه ایجاد کنند. عبدالله شهبازی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره نوشته است:
«برخلاف نظر مورّخینی چون احمد کسروی و فریدون آدمیت، که بابیگری اولیه را جنبشی خودجوش و ناوابسته به قدرت‌های استعماری می‌دانند، پژوهش من بر پیوندهای اولیۀ علی‌محمد باب و پیروان او با کانون‌های معینی تأکید دارد که شبکه‌ای از خاندان‌های قدرتمند و ثروتمند یهودی، در زمرۀ شرکای اصلی آن بودند. این تصویر، بابیگری را از اساس و از بدو پیدایش، فرقه‌ای مشابه با دونمه‌های ترکیه و فرانکیست‌های اروپای شرقی جلوه‌گر می‌سازد.»(۲) 

شخصیت‌های بابیه
شخصیت‌های تأثیرگذار و مطرح بابیه عبارتند از:
الف‌ـ سیدعلی‌محمد باب: خاندان مادری باب که از سوی بهاء‌الله به «افنان» مشهور شده‌اند، در بوشهر با کمپانی ساسون که در امر تجارت تریاک فعال بود، مرتبط بودند و از این طریق، باب مورد شناسایی، حمایت و بزرگ‌نمایی قرار گرفت.
دو خانوادۀ مادر(فاطمه‌بیگم)، و همسر باب (خدیجه‌بیگم) از تجار بزرگ شیراز و بوشهر بودند. این خاندان در دورۀ ناصرالدین‌شاه، به دلیل نقش مهم‌شان در تجارت تریاک با بمبئی و بنادر چین، به «تجار تریاکی» معروف بودند و به این نام شهرت داشتند. آنان بعدها از سوی میرزا حسین‌علی نوری (بهاءالله) به «افنان» ملقب شدند.(3)
باب نیز در کمپانی ساسون مشغول به‌کار شد و آشنایی وی با خانوادۀ یهودی و سرمایه‌دار ساسون، از همین جا پا گرفت. اظهار ادعای بابیت از سوی باب و گسترش اعلان او در ایران آن روز که از کمترین امکانات ارتباطی برخوردار بود و آشوب‌های متعدد پیروان وی، بدون حمایت یک قدرت بیگانه ممکن نبود. این امر، دخالت بیگانگان را در فرقه‌سازی آشکار می‌سازد. توطئۀ قتل امیرکبیر که اعدام باب و سرکوب شورش بابیان نتیجۀ تدبیر او بود، نیز در همین راستا ارزیابی می‌شود.
در نحوۀ برخورد حکومت و علما با شیخیه و بابیه نیز تفاوت‌هایی وجود دارد. شیخیه از حمایت حکومت برخوردار بود و شخص فتحعلی‌شاه تقاضای ملاقات با شیخ‌احمد احسایی داشت و می‌خواست از او به ‌عنوان جایگزین در برابر علما استفاده کند؛ درباره بابیه، اجماعی در حکومت مبنی بر حمایت از آن وجود نداشت؛ هرچند در اوایل کار، برخی از سران حکومتی، مانند آقاسی و معتمدالدوله از آن به صورت غیرعلنی حمایت می‌کردند، که به نظر می‌رسد این حمایت نیز در راستای خواسته‌های قدرت‌های استعماری بود. اعدام باب و سرکوب شورش بابیان نیز برخورد حکومت با این فرقه را نشان می‌دهد. علما نیز در برخورد با شیخیه به اجماع نرسیدند و گروهی از احسایی استقبال کردند و گروهی نیز به دلیل بدعت‌های وی او را تکفیر کردند که در رأس آنان، آیت‌الله برغانی معروف به شهید ثالث بود؛ اما در برخورد با بابیه به اجماع بیشتری دست یافتند؛ به ‌جز برخی از روحانیون دون‌پایه که از دوستان باب و شاگردان رشتی بودند، علمای بزرگ، نه ‌تنها از باب حمایت نکردند، بلکه در جلسات مناظرۀ متعدد در شیراز، اصفهان و تبریز، باب را به چالش کشیدند و سرانجام فتوای قتل او را صادر کردند.
نقش دوستان و اطرافیان باب (که به «حروف حی» مشهور شدند) در گسترش بابیه و ترقی او از بابیت به قائمیت و نبوت نیز انکار‌ناشدنی است. اثرگذارترین آنها ملاحسین بشرویه و ملامحمدعلی بارفروش، معروف به قدّوس بودند؛ بشرویه در تحریک وی برای طرح ادعای بابیت نقش اساسی داشت و هر دو در تداوم این ادعا با فتنه‌گری و شورش، باب را به توهم انداختند. توبۀ باب در مراحل مختلف و تزلزل وی کاملاً مشخص است و اگر می‌خواست از راهی که در پیش گرفته بود، برگردد، این افراد اجازه نمی‌دادند. در واقع، این افراد فرصت‌طلبانی بودند که باب را برای فتنه‌گری مناسب می‌دیدند و در زمانی هم که باب در زندان بود، شورش‌های متعددی در مازندران، زنجان، تبریز و... راه انداختند و به قتل و غارت دست زدند.
ب‌ـ ملامحمدعلی زنجانی: وی در سال 1227 ه.ق متولد شد. تحصیلات خود را در کربلا به پایان رساند و به ایران بازگشت. وی که از «حروف حی» بود، از سوی باب به «حجت» ملقب شد. زنجانی که مدعی نیل به مرتبت اجتهاد بود، پیش از گرایش به بابیت، به علت فتوا‌‌های نادرست خود در مسائل مختلف احکام، همچون روزۀ عید فطر و سجده بر بلور صافی، مورد نفرت و خشم علمای زنجان واقع شد. در زمان فتنۀ بابیه، او نیز موقعیت را مناسب دید و با سیدعلی‌محمد باب مکاتباتی رد و بدل کرد و طریقۀ او را پذیرفت و مردم را به او دعوت کرد. جاه‌طلبی‌ها و منازعات او با حاکمان و عالمان محلی زنجان، به نزاع و کشتاری وحشتناک و به خاک و خون کشیده شدن بسیاری از افراد بی‌گناه منجر شد. این شورش که در سال 1266ق اتفاق افتاد، به دست حکومت سرکوب شد.
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ ۳۷9
 فتح الله پریشان/ در شماره گذشته به تقسیم‌بندی اول حکومت‌ها از دیدگاه محقق قمی اشاره شد. در این مطلب، با دسته‌بندی دوم حکومت‌ها از منظر وی آشنا خواهیم شد. این تقسیم‌بندی که در اندیشه سیاسی بسیاری از فقها مطرح شده است، تقسیم کلی حکومت به دو نوع «عدل» و «جور» بر اساس عامل «مشروعیت حکومت» می‌باشد؛ اگرچه این دسته‌بندی را صاحب قوانین به صورت مستقیم، مطرح نکرده؛ اما در بسیاری از آثار وی به‌ویژه در کتاب معروف «جامع‌الشتات» و در ضمن مباحث مختلف، از جمله در کتاب جهاد، ذیل بحث «خراج»، به این موضوع پرداخته شده است.
الف ـ حکومت عدل
حکومت عدل و سلطان عادل از جمله مفاهیمی هستند که در فقه شیعه به کرّات مورد استفاده قرار گرفته‌اند. در آثار میرزای قمی، از جمله در ابواب مختلف «مناهج‌الاحکام» و «جامع‌الشتات» نیز اصطلاح «سلطان عادل» و «امام عادل» در موارد متعددی به کار رفته و منظور اصلی ایشان از این عنوان، «امام معصوم» است. برای نمونه، در کتاب «الصلاة مناهج‌الاحکام»، یکی از شرایط وجوب نماز جمعه را وجود حاکم عادل دانسته و منظور از آن را امام یا نایب او می‌داند که مربوط به زمان حضور است.(۱)
بنابراین، قدر متیقّن از حکومت عدل، حکومت پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) است؛ اما درباره عصر غیبت، میرزای قمی با عباراتی نظیر مجتهد عادل و حاکم عادل، فقیه عادل را نایب امام معصوم در زمان غیبت می‌داند و او را در مرتبه بعد از امام قرار می‌دهد. آنچه مسلّم است این است که از دیدگاه وی، پس از امام معصوم(ع) و در عصر غیبت، فقهای عادل، شایسته‌ترین افراد برای این منصب هستند؛ اگرچه در مقام عمل، امکان تصدی حکومت را نداشته باشند. از این روست که ایشان اصطلاح امام عادل را فقط شایسته فقیه عادل می‌داند و از کاربرد عنوان سلطان عادل و نظایر آن برای پادشاهان و حاکمان، به شدت پرهیز کرده و گاه نیز به صراحت از عنوان جائر استفاده می‌کند که در ادامه به نمونه‌هایی از آن اشاره خواهد شد.
ب ـ حکومت جور
محقق قمی در آثار خود به دو نوع حاکم جائر اشاره کرده است؛ ۱ـ حاکم جائر مخالف(اهل سنت) و ۲ـ حاکم جائر شیعه. احکام این دو در برخی موارد با یکدیگر متفاوت است و این تمایز را در بحث «خراج» و «جزیه» به خوبی می‌توان مشاهده کرد؛ اگر چه میرزای قمی، مصداق خاصی برای حکومت جور ذکر نمی‌کند؛ اما از فحوای آثار وی می‌توان چنین استنباط کرد که میرزا، حکومت سلاطین و پادشاهان شیعه و اهل سنت را غالباً از این دسته می‌دانسته است.
میرزای قمی، معتقد به مشروع ‌نبودن حکومت جور در عصر غیبت امام معصوم (ع) است و به‌ویژه در برخی آثار وی مانند «جامع‌الشتات» بر این موضوع، تصریح شده است. وی در موارد متعددی، تصدّی برخی امور، از جمله خراج، جزیه، قضاوت، جهاد و... را از سوی حاکم جائر، جایز نمی‌شمرد و در بُعد عملی نیز حکومت وقت را مشروع نمی‌داند و در مواردی به صورت صریح یا ضمنی به آن اشاره کرده است. محقق قمی، اطاعت از سلطان ظالم و ناآشنا به احکام الهی را قبیح دانسته و معتقد است: «تنها در صورتی که دفع دشمنان دین، منحصر به سلطان شیعیان باشد، اطاعت از او لازم است؛ آن هم نه از راه وجوب اطاعت او؛ بلکه از راه وجوب دفع سلطه دشمنان دین برخود مکلّف است.»(۲) قبیح‌دانستن اطاعت از سلطان ظالم، دلیلی روشن بر مشروع ‌ندانستن حکومت جائر است.
محقق قمی قضاوت پادشاه را نیز نامشروع دانسته و در پاسخ به پرسشی در این باره نوشته است: «در آیات قرآن و احادیث بسیار از ائمه اطهار(ع) حکم صریح شده بر حرمت محاکمه‌ بردن به طاغوت و سلاطین جور؛ هر چند ظن بسیاری از اخبار، اراده حکام مخالفین است؛ لیکن عموم روایت ابی‌خدیجه و...، شامل سلاطین جور شیعه هم هست و در بعضی اخبار تصریح شده به آنکه آنچه از حکم ایشان بگیرد سُحت است؛ هر چند حکم به حق کرده باشد...»(۳)
میرزای قمی در این فراز، به صراحت، دادرسی و درخواست قضاوت از سلاطین جور، حتی پادشاهان شیعه را حرام دانسته و این نیز یکی دیگر از دلایل وی برای مشروع‌ ندانستن حکومت جور بوده است.
میرزای قمی در بحث خراج و جزیه نیز معتقد است که دریافت این وجوه و تصرف در آنها از سوی حاکم جائر، جایز نیست. البته در این مورد بین جائر مخالف و جائر شیعه، تفاوت قائل شده و معتقد است، طبق نظر مشهور، تصرفات جائر مخالف در شرایط اجبار در حکم امام عادل است؛ اما دریافت و تصرفات جائر شیعه را جایز ندانسته و اذن مجتهد عادل را در این مورد لازم می‌داند.(۴) بنابراین، در مجموع باید گفت میرزای قمی اساساً حکومت جور را مشروع ندانسته و در این مورد، تمایزی بین جائر شیعه و سنی، قائل نیست.
*پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 شهاب زمانی/ نسبی‌گرایی از مهم‌ترین مباحث معرفت‌شناسی و فلسفی با قدمت زیاد است که از گذشته تاکنون اندیشمندان مغرب زمین و اسلامی را به خود مشغول کرده است؛ اما در فرهنگ مباحث مدرن و روشنفکری عصر حاضر، به ویژه پس از ارائه نظریه نسبیت آلبرت انیشتین، مفهوم نسبی بودن پدیده‌ها و نظریه‌ها بسیار وسیع وارد ادبیات فلسفی، کلامی و سیاسی انسان مدرن شد و به حوزه‌ها و ساحت‌های مختلف، از جمله معرفت‌شناسی، فرهنگ و اخلاق راه یافت. اساساً، نسبی‌گرايان معتقدند كه هيچ اصل و حكم اخلاقي ثابت و تغييرناپذيري وجود ندارد و از اين نظر به ميل و سليقه افراد يا قراردادهاى خود آنها وابسته است.
برای نمونه، يكي از ادله نسبي‌گرايان اخلاقي تمسك به اختلاف ارزش‌هاي اخلاقي افراد و جوامع مختلف است؛ مثلاً در جوامعي اجساد مردگان را مي‌سوزانند و آن را کار خوبي مي‌دانند، ولي برخي جوامع اين نوع رفتار با اجساد مردگان را بسيار بد و نادرست مي‌دانند. نسبي‌گرايان اين تنوع موجود در ارزش‌هاي خوب و بد جوامع را دليل بر نسبي بودن احكام اخلاقي مي‌دانند و معتقدند كه خوبي و بدي و درستي و نادرستي و بايدها و نبايدهاي اخلاقي همه به سليقه‌هاي فردي و گروهي وابسته است و هيچ بنيان واقعي و ثابتي ندارد.
استاد شهید مرتضی مطهری در آثار متنوع خود ضمن تعریف نسبیت و نسبی‌گرایی، به تمایز نسبیت هستی‌شناختی و نسبیت معرفت‌شناختی پرداخته است. وی نسبیت معرفت‌شناختی را به دلیل بی‌معنایی و تناقض‌گویی نقد می‌کند و نسبیت را در پاره‌ای از واقعیت‌های خارجی می‌پذیرد. از دیدگاه وی، نسبیت امر، صفت یا حالتی است که از مقایسه یک شیء با شیء معین دیگر یا از مقایسه یک زمان با زمان دیگر به دست می‌آید. پس کوچکی و بزرگی یا دوری و نزدیکی از امور نسبی هستند؛ لکن برخی از امور مطلقند، مانند اعداد و مقادیر و زمان‌ها. برای نمونه، عدد بیست در همه جا ثابت است، بیست گردو با بیست ستاره فرقی ندارد، عدد آنها یکی است.
معنای دیگر نسبیت به حوزه معرفت‌شناسی مربوط است که برخی از دانشمندان جدید، منکر اطلاق حقایق و معرفت حقیقی هستند، در حالی که حقیقت نسبی، اساساً معنا ندارد. پس نسبیت پاره‌ای از واقعیت‌ها نزد مطهری پذیرفتنی است؛ اما نباید همانند پیروان ماتریالیسم دیالکتیک، این‌گونه نسبیت را به نسبیت معرفت‌شناختی نسبت داد و بر اساس تفاوت‌های مغز و اعصاب و ساختمان سلسله عصبی انسان به نسبی بودن معرفت‌ها حکم راند و همه معرفت‌های متناقض و متضاد را حقیقت پنداشت.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی ـ قسمت چهل‌ودوم
  دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ «تربیت سیاسی»، نقش تعیین کننده‌ای در وجوه کالبدی، محتوایی و معنایی نظام‌های سیاسی دارد. در حقیقت، تربيت سياسي آماده‌سازي جامعه براي پذيرش مأموريت‌ها و وظايف تعريف شده از سوي نظام سياسي است. به بیان دیگر، تربیت سیاسی يك اقدام برنامه‌ريزى شده و آگاهانه نسبتاً طولانى، به منظور ايجاد رفتارهاى سياسى مشخص در مخاطبان» است (بهروز لک، ۳۳:۱۳۸۷) با توجه به چنین جایگاهی، بنیادهای تربیتی قدرت سیاسی در جامعه اولین عرصه جنگ نرم به شمار می‌آید.(افتخاری، 1391: 7)

نقطه عطف نفوذ تربیتی
 یکی از نقاط عطف نفوذ تربیتی در بنیادهای تربیتی قدرت سیاسی به قرن بیستم برمی‌گردد که شاهد پایه‌ریزی برنامه گسترده و سرّی تربیت انسان‌های لیبرال‌دموکرات و روشنفکران و نخبگان وابسته برای تأمین و حفظ نظام سرمایه‌داری به وسیله بنیادهای به ظاهر خیریه هستیم. (باقری‌چوکامی، 1395: 65) «ادوارد برمن» در این باره نوشته است: «پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که رفاه ملّی ایالات متّحده، ابعاد جهانی یافت، بنیادهای عمده به طور روزافزون به حمایت از نهادهای آموزشی در مناطق مهمّ استراتژیکی جهان مبادرت ورزیدند؛ با این امید که این نهادها بتوانند به تربیت افرادی توفیق یابند که نگرش آنان در مورد منافع ملّی ایالات متّحده، سازگار با همان دیدگاهی باشد که از سوی بنیادهای حامی چنین نهادهایی پذیرفته شده است. این افراد نیز به نوبه خود، جهان پیرامون خود را به گونه‌ای شکل می‌دهند که متضمّن حفظ و گسترش منافع آمریکا باشد.» (برمن، ۱۲:۱۳۷۳) 
جوزف نای در کتاب قدرت نرم خود نشان می‌دهد که طی دهه‌های پس از جنگ «جهانی دوم»، بیش از هفتصدهزار نفر در تعاملات فرهنگی و دانشگاهی با آمریکا شرکت داشته‌اند و از رهگذر این تعاملات رهبرانی جهانی چون؛ انور سادات، هلموت اشمیت، مارگارت تاچر تربیت شده‌اند. وی از قول شارلت بیز، معاون وقت دیپلماسی عمومی وزارت خارجه آمریکا چنین اشاره می‌کند که این تعاملات 200 نفر از وزرای فعلی و سابق در کشورهای مختلف را شامل می‌شود که این کار بهترین خرید حکومت آمریکا بوده است. 
با این حال، بخشی از دیپلماسی عمومی در جنگ نرم بر ارتباطات آموزشی ـ فرهنگی با هدف شناسایی نخبگان و تربیت آنها متمرکز است که در نهایت به ایجاد و استقرار شبکه‌ای کاملاً وابسته در کشور هدف منتهی می‌شود. در حال حاضر، یکی از بخش‌های مهم دیپلماسی عمومی آمریکا که وزارت خارجه این کشور هدایت آن را بر عهده دارد، «دیپلماسی آموزشی» است. از مهم‌ترین بخش‌های دیپلماسی آموزشی، تبادلات آکادمیک است که از طریق برنامه‌هایی مانند «برنامه فولبرایت» دنبال می‌شود. این برنامه مبتنی بر کمک‌های مالی است که برای تبادل آموزشی دانشجویان، دانشگاهیان، معلمان، دانشمندان، هنرمندان و... ارائه می‌شود. براساس این شکل از تربیت سیاسی ـ فرهنگی، نظام سلطه نه‌تنها تربیت نخبگان دیگر کشورها از طریق جذب آنها در سیستم آموزشی خود را دنبال می‌کند؛ بلکه با انتقال سیستم آکادمیک خود به سایر کشورها، از این رهگذر انسان‌هایی در چهارچوب نظام آموزشی غربی (از متن و محتوا گرفته تا اساتید تحصیل‌کرده در غرب و فرایند آموزشی) تربیت می‌کند که بینش، گرایش و کنش آنها هم‌افق با نظام دانایی و معنایی جامعه غربی باشد.
 این نوع نفوذ تربیتی، به تناسب تحولات در محیط بین‌المللی اشکال جدیدتری هم پیدا کرده است. ایجاد سازمان‌های مردم‌نهاد پوششی و استفاده از آنها برای نفوذ، جذب و هدایت جوانان یکی از اشکال جدید نفوذ و تربیت فکری آنهاست. یکی از این سازمان‌ها که با هدف افزایش ارتباطات میان جوانان جهان فعالیت می‌کند، «آیسک» (AIESEC) است. این سازمان در 133 کشور جهان فعالیت می‌کند. انجمن‌هایی مانند شرکای استراتژیک، بنیاد شواب، پیشگامان عرصه تکنولوژی، برنامه برابری جنسیتی، شکل‌دهندگان جهانی، جامعه مدنی و شبکه رهبران جوان جهان (YGL) که مجمع جهانی اقتصاد ایجاد کرده است، در راستای فوق عمل می‌کنند. وزارت خارجه آمریکا در دوره هیلاری کلینتون نیز به طور رسمی اعلام کرد: «دوره جداسازی نخبگان سایر کشورها برای دوام در خاک آمریکا به پایان رسیده و وقت تغییر سیاست‌ها برای رهبری جوامع با استفاده از پتانسیل نخبگان فراملی است.»
به نقل از پایگاه اینترنتی وزارت خارجه آمریکا، دانشجویان بین‌المللی که به آمریکا سفر می‌کنند، «سالانه بیش از ۲۴ میلیارد دلار به اقتصاد آمریکا کمک می‌کنند که یکی از پرسودترین صادرات خدمات آمریکاست.» همچنین در این مطلب در زمینه تأثیرات فرهنگی این طرح آمده است: «دانشجویان بین‌المللی، افزون بر افزایش دانش و مهارت خود، با درک عمیق‌تری از ارزش‌های آمریکا به کشورهای خود بازمی‌گردند.»
تحول در نفوذ تربیتی
در عصر کنونی فناوری‌های نوین و نظریه‌های علمی علوم رفتاری، توانایی‌های عظیمی را به نظام سلطه در زمینه تربیت انسان بر اساس هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، روش‌شناسی، ارزش‌شناسی و انسان‌شناسی داده است که با گذشته قابل مقایسه نیست. 
در واقع، نظام‌های غربی به ویژه آمریکا از جنگ جهانی دوم تاکنون ساختارها و هنجارهایی را در نظام بین‌الملل ایجاد و شبکه‌ای سیستماتیک و سیستمیک را راه‌اندازی کرده‌اند که به ساختارها شکل داده و انسان را تربیت کرده و آن را به سوژه تبدیل می‌کند. بنابراین، تمدن غربی از طریق یک نظام هماهنگ نمادین، رسانه‌ای، نشانه‌شناختی و سازمان علم، سعی دارد، اندیشه‌ها، گرایش‌ها و رفتارها را شکل داده و همه جوامع را شبیه خود کند. به همین دلیل در عصر اطلاعات و شبکه شدن جوامع که ناشی از فناوری‌های ارتباطی تولید شده غربی است، نفوذ تربیتی عرصه بنیادهای تربیتی قدرت سیاسی، بسیار پیچیده‌تر، پنهان‌تر و خفی‌تر از دیگر الگوهای جنگ نرم در گذشته است. 
در جنگ نرم تربیتی نوین، ساختن و تربیت انسان بر اساس رهیافت تمدن غربی از سطح نخبه‌پروری به سطوح دیگر آحاد جامعه تعمیم یافته است. در این فرایند آنچه رخ می‌دهد فراتر از سیمیلاسیون (شبیه شدن) و الیناسیون (خودباختگی) است؛ افراد تحت تأثیر جنگ نرم و نفوذ تربیتی، قالب، چهارچوب یا شاکله‌ای پیدا می‌کنند که به جز نگاه غربی نمی‌توانند نگاه دیگری داشته باشند. 
به بیان دیگر، ارزش‌ها و هنجارهای غربی در فرآیندهای ساختاری و سیستمیک آموزشی محسوس و نامحسوس، به گونه‌ای در ناخودآگاه انسان، درونی و نهادینه می‌شود که فرد نسبت به خود جهل مرکب پیدا می‌کند. چنین فردی در فرایند نفوذ تربیتی موصوف، آموزه‌های لیبرالیسم را وحی مُنزل می‌بیند، شاخص‌های حکمرانی مطلوب در نزد او همان شاخص‌هایی است که در غرب تعریف شده، سیاست و دیانت از سوی او آن گونه درک می‌شود که از غرب آموخته و نظام بین‌الملل و هنجارهای آن به نحوی تحلیل می‌شود که دست‌ساخته غرب است. همچنین منابع قدرت تنها در محدوده مادی و این جهانی تلقی می‌شود. از دیدگاه او توسعه سیاسی، همان نقشه‌ای است که غرب را به نقطه کنونی رسانده است و حقوق بشر، به مثابه مانیفست نهایی بشری و ملاک عمل همه سیستم‌ها تلقی می‌شود. 

کتاب «شک‌گرایی و نسبی‌گرایی» تألیف ابراهیم دادجو که سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بازار نشر عرضه کرده است، جلد پنجم از مجموعه‌ای شش جلدی است که هر جلد آن به حوز‌ه‌ای خاص از معرفت‌شناسی اختصاص دارد و پیشتر در قالب مقالات در شماره‌های گوناگون مجله علمی ـ پژوهشی ذهن منتشر شده‌اند. «شک و یقین»، «شک‌گرایی»، «بیرون شد از شک‌گرایی»، «شکاکیت معاصر»، «نسبی‌گرایی معرفت‌شناختی» و «نسبی‌گرایی در فلسفه علم» از جمله موضوعاتی هستند که در این مجلد مورد نقد و نظر قرار گرفته‌اند.
 در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «یکی از انواع شکاکیت، نسبی‌گرایی در معرفت است. (نسبی‌گرایی) را می‌توان به طور مطلق، قول به عدم اعتبار مطلق چیزی و وابستگی آن به کسی یا امری دانست. در موضوع معرفت، نسبی‌گرایی شناختی به طور کلی این اعتقاد هست که معرفت به طور مطلق صائب و معتبر نیست؛ بلکه به فرد شناسنده یا فاعل شناسا یا دیگر عناصر دخیل در شناسایی وابسته است. نسبی‌گرایی در معرفت، در واقع، عنصر (صدق) را از عناصر تشکیل‌دهنده معرفت، نشانه قرار داده و امکان مطلق و ابدی بودن صدق یافته‌های ذهنی را انکار می‌کند.» بر اساس نسبی‌گرایی معرفتی، صدق یافته‌های ذهنی ما، به شرایط خاص و فضای معینی وابسته است. این شرایط ممکن است زمان، مکان، زبان، مذهب، نژاد، فرهنگ، یک دستگاه علمی خاص ـ مثل دستگاه اقلیدس ـ یا مؤلفه‌های دیگر باشد. بر این اساس، یک گزاره ممکن است در فضای یک فرهنگ خاص، درست و صادق باشد؛ اما در فضای فرهنگ دیگر، نادرست و ناهمگون با واقع باشد. در مقابل، به طور کلی، مطلق‌گرایی، اعتقاد به صدق مطلق و دائمی گزاره‌هاست. نسبی‌گرایی نیز بنا به اعتبارات مختلف، انواع گوناگونی دارد و در حوزه‌های گوناگون معرفتی و فرهنگی، ظهور و نمودهای مختلفی یافته است. بحث درباره چیستی شکاکیت و نسبی‌گرایی و انواع آنها و مسائل جزئی که درباره این مسائل درگرفته است را به مطالعه مقالات این کتاب واگذار می‌کنیم. این کتاب در ۷۵۵ صفحه با قیمت ۶۰۰۰۰ تومان به بازار نشر عرضه شده است.

 یکی از مطالب جالبی که استاد شهید مرتضی مطهری به آن پرداخته، مسئله نسبی بودن اجتهاد و تفاوت استنباط‌های بشر در زمان‌های گوناگون و دلالت آن بر نسبی بودن واقعیت است. متکلمان شیعه، استنباط‌های متضاد و متناقض را حقیقت نمی‌دانند، به همین دلیل، خود را «مخطئه» معرفی می‌کنند؛ اما برخی از متکلمان اهل سنت، به تصویب اعتقاد داشته و خود را «مصوبه» می‌نامند. مخطئه معتقدند که متن واقع اسلام و حکم‌الله واقعی، یک چیز بیش نیست و ما در استنباط آن ممکن است راه صحیح و مطابق با واقع را طی کنیم، همچنان که امکان خطا و اشتباه نیز وجود دارد؛ ولی مصوبه بر این باورند که هر مجتهدی، هر گونه که استنباط کند، واقعیت همان است؛ یعنی واقعیت امر نسبی است، پس اگر مجتهدی، فعلی را حرام و مجتهدی دیگر، همان فعل را حلال دانست، واقعاً آن فعل هم حرام است و هم حلال. استاد مطهری با استمداد از اصل بدیهی و اولی استحاله اجتماع نقیضین، نظریه مخطئه را بر نظریه مصوبه ترجیح می‌دهد و نسبیت اجتهاد را به این معنا نمی‌پذیرد.