ریچارد ولین، از منتقدان سرسخت حضور روشنفکران در سیاست می‌گوید: نکته اصلی در نقد پست‎مدرنیسم این است که خصومت آن علیه «خرد» و «حقیقت» از نظر فکری دفاع‌ناپذیر و از نظر سیاسی دچار ضعف است. نداشتن اطمینان آن به منطق و مباحثه اغلب به شدت افراطی است که این امر، دل‌مشغولانش را دچار آشفتگی و سوگیری می‎کند که هم از نظر اخلاقی و هم سیاسی دفاع‌ناپذیر باقی می‎ماند. 
جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصرـ۵۶
 جعفر ساسان‌ـ داوود عسگری/

حسین‌علی نوری
میرزاحسین‌علی نوری، معروف به بهاء‌الله (1۳۰۹ـ1۲۳۳ه‍‌.ق) در دوم محرم به دنیا آمد. پدرش میرزاعباس نوری، از منشیان و مستوفیان درباری بود. در خردسالی نزد پدر، بستگان و معلمان خصوصی (که از دوستان پدرش بودند)، با دانش‏های معمول زمان آشنا شد. در دوران جوانی نیز کسب‌وکاری نداشت و تمام وقت خود را به تفریح و تحصیل می‏گذراند. عزیه خانم، خواهر حسین‌علی نوری، در پاسخ به نامه عباس افندی، برادرش را چنین توصیف می‌کند:
 «... جناب میرزا، ابوی شما كه از بدایت به واسطه فراهم بودن اسباب، اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته و آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمی‌گذاشت، پس از تحصیل عربیت، به علم حكمت و مطالب عرفان مایل كه به فواید این دو نائل آیند؛ چنانكه اغلب روز و شب، ایشان به معاشرت حكما و عرفا و درویشان بود. وقتی كه صور اسرافیل دمیده شد؛ یعنی میرزاعلی‌محمد باب اظهار دعوت نمود، ایشان مردی بودند كه اكثر كلمات عرفا و اهل ریاضت را دیده. از جمله اشخاصی كه قبول این امر را كردند، یكی جناب ایشان بودند كه با غلو و ایقان، قلاده متابعت صاحب بیان را بر گردن نهاده، برای همه قِسم جانبازی مهیا بودند؛ مثلاً در قضیه بدشت، با جمعی اصحاب در خدمت جناب «طا» یعنی قره‌العین بوده و لقب «بهاء» از آن حضرت شنوده. بعد از مراجعت از بدشت و ختم نزاع قلعه طبرسی، همواره به معاشرت اصحاب عرفان و یقین، اوقات را مصروف داشته و همیشه بذر خیال ریاست و تخم سلطنت در اراضی دماغ و دل می‌كاشت. از همان وقت، ایشان را سودای جهانگیری در دل و هوای گردون سریری در سر بود. گمانش اینکه اگر به شاه ایران زیان می‌رسد، زمانه او را به سریر سلطنت می‌رساند.»(1)
بنابراین، میرزاحسین‌علی که در سر هوای قدرت و سلطنت داشت و با اعلان ادعای باب، رسیدن به این آرزو را ممکن می‌دید، در اوایل ظهور باب به او گروید و کم‌کم بازیگر بسیاری از صحنه‌ها، همچون نمایش ننگین بدشت ـ که به نسخ اسلام از سوی بابیه انجامید ـ راه‌اندازی جنگ‌های داخلی و ترور ناصرالدین‌شاه شد و یکی از اعضای بابیه را مأمور اجرای این نقشه کرد. خواهرش در شرح این ماجرا نوشته است:
«محمدصادق تبریزی را كه از مؤمنین بیان بود و مدت‌ها در خدمت جناب عظیم تربیت یافته، او را بدین مطلب تحریض نمود كه حضرت ثمره (یعنی میرزایحیی) در اجرای این قضیه مُصرّند؛ حال آنكه كذب و افترا بوده، بلكه بعد از اطلاع، منع صریح فرمودند. بالجمله، او نیز كمر جلادت بسته كه گوی سبقت از همگنان برباید. او را تطمیع نموده و پیشدو و قمه بدو داده و آن بیچاره را برای قربانی فرستاد. اگر ندیدید، البته شنیدید كه آن فتنه بزرگ، بر سر اهل بیان چه آورد و چه سوزنده آتشی افروخت كه هر كه منتسب بدین اسم بود، سراپا سوخت. بس بزرگوارانی كه به خاك مذلت افتادند؛ چون جناب عظیم و جناب خال و میرزاقربان‌علی و سلیمان‌خان و میرزاسلیمان‌قلی و امثال ذلك قریب هشتاد نفر و چه اموال كثیره به نهب رفت و خانه‌ها خراب شد و این اول بذر نفاق و فتنه بود كه جناب ایشان كاشتند و پس از اشغال نائره فساد، حاشا كرده به گردن دیگران گذاشتند. بالجمله در آن تراكم امواج ظلم، بسی سلسله‌ها به زیر سلسله‌ها رفتند و از اشخاصی كه برای حبس ابدی به انبار دولتی بردند، یكی جناب ایشان بود. پس از مكث چندی در محبس، محترمه‌ای كه در میان طایفه، بر همه برتری داشت، قدم در میدان شفاعت گذاشت و برای خلاصی ایشان، از كثرت بذل مال و تصدیع نساء و رجال، میرزا آقاخان صدراعظم را به عجز و ستوه درآورده، حکم خلاصی ایشان را گرفته، به شرطی كه از این حركات غیرمرضی منهی و از مملكت ایران منفی باشد. این بود كه جناب ابوی پس از خلاصی از حبس، به جانب بغداد شدند و در آنجا اقامت نمودند و اغلب ایام را به مصاحبت احباب و مطالعه بیان اوقات مصروف داشتند. گویا از كلمات حضرت نقطه اولی، یعنی میرزاعلی‌محمد باب چنین فهمیدند كه معادی و حشری غیر از این عالم نیست و هر چه هست، در این نشئه است. این توهم را نیز ضمیمه خیال خود كه داعیه ریاست بود، كردند.»(2)
با اعدام باب و برخورد با شورش‌های بابیه، که بر اثر آن برخی از سران اصلی این فرقه نظیر میرزاحسین بشرویه‌ای، محمدعلی بارفروش و طاهره قره‌العین کشته یا اعدام شدند، مدتی این فرقه در محاق فرو رفت؛ اما به دلیل اینکه باب در زمان حیات خود با میرزایحیى «صبح ازل» مکاتباتی داشت و تألیف بخش‌هایی از کتاب بیان را به او واگذار کرده و تلویحاً وی را جانشین خود ساخته بود، عموم بابیه میرزایحیى «صبح ازل» را به‌عنوان جانشین باب پذیرفتند؛ ولى چون در آن زمان یحیى بیش از نوزده سال نداشت، میرزاحسین‌على «بهاءالله» با زیركى و شگردهاى فریبكارانه، زمام كارها را به دست گرفت و صبح ازل را از انظار پنهان نگه داشت. میرزاحسین‌على در شعبان 1267ق به كربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از قتل امیركبیر در ربیع‌الاول 1268ق و صدارت یافتن میرزاآقاخان نورى، به دعوت و توصیه او به تهران بازگشت. در شوال همان سال، جریان سوءقصد و تیراندازى دو نفر از بابیان به ناصرالدین‌شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیرى و اعدام بابى‌ها انجامید و چون شواهد و دلایل متعددى براى نقش میرزاحسین‌على نورى در طراحى این سوءقصد وجود داشت، حكومت تصمیم گرفت او را دستگیر کند؛ اما بهاءالله به سفارت روس پناه برد و شخص سفیر از او حمایت كرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس و با محافظت دولت روس میرزاحسین‌على به عراق رفت. وی خودش ماجرا را چنین می‌نویسد: «چون مظلوم از سجن خارج، حسب‌الامر حضرت پادشاه ـ حرسه‌الله‌تعالی ـ مع غلام دولت علیه ایران و دولت بهیه روس به عراق عرب توجه نمودیم.»(3)

عباس افندی
عباس افندی، معروف به عبدالبهاء (1۳۴0ـ۱۲۶۰ه‍‌.ق) در شب پنجم جمادی‌الاولی از نخستین زن میرزاحسین‌علی به دنیا آمد. دوران کودکی و جوانی را همراه پدر گذراند. پس از مرگ بهاءالله، میان عباس با دیگر برادرش، میرزامحمدعلی اختلاف شدید افتاد، دو برادر با هم به ستیز برخاستند و هوادارانی گرد آوردند. عباس یاران خود را «ثابتین» و مخالفان را «ناقضین» لقب داد و بالاخره جانشین پدر شد.
عباس افندی با تغییر مکرر مواضع، در آستان دولت‌های استعماری ابراز چاکری می‌کرد و انگلستان استعمار‌گر را سمبل عدالت می‌دانست و از خدا دوام حکومت ایشان را بر سرزمین فلسطین خواستار شد. وی در سال 1300ه‍ .ش درگذشت و در حیفا، از بنادر فلسطین، به خاک سپرده شد.

شوقی افندی
شوقی افندی ملقب به ولی امرالله (13۷۷ـ13۱۴ه‍ .ق)، نوه‏ دختری عباس افندی و پسر میرزا‌‌هادی افنان بود. از آنجا که عباس افندی هنگام مرگ، فرزند پسر نداشت‌، با آنکه برادرش محمدعلی ‏افندی زنده بود، شوقی را به ریاست بهائیان گماشت. عباس افندی در الواح وصایای خود، پیشوایی بهائیت را سلسله‏وار در فرزندان ذکور شوقی که لقب ولی امرالله دارند، قرار داد. وی تا سال 1336ش زمام امور بهائیان را به ‏دست داشت و بهائیت را به‏ تشکیلاتی حزبی که در اروپا معمول است، تبدیل کرد. در این سال، در لندن از دنیا رفت و همان جا دفن شد.
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ 381
 فتح الله پریشان/ از نظر شيعه، مسئله حکومت در عصر حضور امام معصوم(عليه‌السلام) کاملاً روشن است و در مشروعيت حکومت او و نفي مشروعيت حکومت‌هاي ديگر ترديدي وجود ندارد؛ اما در عصر غيبت موضوع به اين روشني نيست. اغلب فقها و علما به طور صريح به اين بحث نپرداخته‌اند، شايد به اين علت که احتمال ايجاد حکومت فقيه را در عصر غيبت بسيار بعيد مي‌دانسته‌اند. در آثار فقهاي پیش از دوره قاجاريه مي‌توان مطالب پراکنده‌اي را در شرح اختيارات فقها در جایگاه نايبان امام(عليه‌السلام) در عصر غيبت يافت. در ابتداي دوره قاجاريه نيز همانند دوره صفويه روابط نزديک و تعامل با حکومت در ميان علما وجود داشت.
ميرزاي قمي از برجسته‌ترين علماي اين دوره با وجود آنکه در ديدگاه‌هاي اوليه خود، به ويژه در ارشادنامه که به نظر مي‌رسد بيشتر در دوره سلطنت آغامحمدخان بوده است، نوعي تقسيم وظايف بين علما و سلطان را مطرح کرده و علما را بيشتر داراي نقش نظارتي دانسته است؛ اما در ديدگاه‌هاي نهايي خود به ويژه در جامع‌الشتات ـ که در دوره سلطنت فتحعلي‌شاه مطرح شده است ـ از مشروعيت نداشتن حاکم جائر سخن به ميان آورده و در برخي امور به صراحت بر «نيابت عام فقيه» از جانب امام معصوم(عليه‌السلام) تأکيد مي‌کند. اما در انديشه ميرزاي قمي، «ولايت فقيه» به معناي «حکومت فقيه» به صراحت مطرح نشده است که مي‌تواند علل مختلفي، از جمله مناسب نبودن شرايط سياسي ـ اجتماعي، عدم امکان دستيابي فقها به قدرت سياسي و قدرت نهاد سلطنت در آن زمان و نيز رعايت روابط با دولت قاجاري داشته باشد.(1)
بنابراين، بر فرض امکان ارائه نظريه ولايت فقيه، تحقيق عيني آن در جامعه سياسي آن روز محتمل نبود. از اين رو ميرزاي قمي به منظور اصلاح حکومت موجود و هدايت حاکمان سياسي تلاش کرده تا به دست مجريان حکومتي اهداف مورد نظر خود را جامه عمل بپوشاند، اما با اين حال در مواردي به صراحت از نيابت عام فقيه از امام معصوم سخن به ميان مي‌آورد. از بارزترين نمونه‌هاي آن، نامه‌اي است که ايشان در اواخر عمر خود به فتحعلي‌شاه مي‌نويسد که در آن ضمن ابراز نارضايتي شديد از نسبت دادن لقب «اولواالامر» به شاه و باطل دانستن آن، مي‌گويد:
«به اتفاق شيعه مراد از اولواالامر، ائمه طاهرين(عليهم‌السلام) مي‌باشند... و امر کردن الهي به وجوب اطاعت مطلق سلطان ـ هرچند ظالم و بي‌معرفت به احکام الهي باشد ـ قبيح است. پس، عقل و نقل معاضدند در اينکه کسي که خدا اطاعت او را واجب کند بايد معصوم و عالم به جميع علوم باشد. مگر در حال اضطرار و عدم امکان وصول به خدمت معصوم، که اطاعت مجتهد عادل مثلاً واجب مي‌شود.»(2)
مي‌بينيم که ميرزاي قمي ضمن نامشروع دانستن حکومت سلطان جائر و قبح اطاعت از او، اطاعت از مجتهد عادل را در حال عدم امکان وصول به امام معصوم(عليه‌السلام) واجب مي‌شمرد. آنچه از ظاهر اين عبارت‌ها برمي‌آيد اين است که اين وجوب، مقيّد و مشروط هم نشده است؛ بنابراين اطاعت در همه زمينه‌هايي که مربوط به اطاعت از معصوم مي‌شود به جز امور خصوصي امام، مصداق پيدا مي‌کند و اين معنايي جز ولايت فقيه که شامل حوزه سياست و حکومت هم مي‌شود، ندارد. اما ادله سخن ميرزاي قمي حاکي از نداشتن تمکّن و نبود شرايط مناسب بر اين مسئله است. به عقيده ايشان، حتي اگر امر در دفع دشمنان دين منحصر به سلطان شيعيان باشد، در اين صورت هم اطاعت او واجب نيست؛ بلکه براي دفع دشمن دفاع بر افراد واجب کفايي يا عيني مي‌شود. در مورد ديگري در بحث جزيه به صراحت به نيابت فقيه از امام(عليه‌السلام) اشاره مي‌کند. به نظر وي، همان‌طور که احکام مربوط به اهل کتاب مانند حرمت مناکح و ذبايح آنها، به زمان حضور امام اختصاص ندارد، جزيه هم اين چنين است و ذکر احکام خصوصي امام در اين موارد ضرري به موضوع وارد نمي‌کند و منظور از واژه امام در اين موارد، «من بيده الامر» است:
«فان المراد من الامام في اغلب هذه المسائل من بيده الامر اما في حال الحضور فهو الامام الحقيقي و امّا مع عدمه فالفقيه العادل فهو النائب عنه بالادلّه.»(3)
ميرزاي قمي در اينجا نيز به صراحت فقيه عادل را نايب امام معصوم(عليه‌السلام) در زمان غيبت دانسته، براي اين مدعا به دلايلي اشاره مي‌کند. ايشان در ادامه باز هم به شرط تمکن فقيه اشاره مي‌کند و در صورت نداشتن تمکن، شيوه مماشات با خلفاي جور را به منزله راه چاره‌اي که ائمه به آن اجازه داده‌اند برمي‌گزيند، اگرچه حاکم جائر از شيعيان هم باشد. در کتاب الجهاد جامع‌الشتات نيز در چند بخش به موضوع نيابت فقيه اشاره می‌کند. وي مشروعيت نداشتن جهاد ابتدايي را يک استثنا از عموم نيابت تلقي مي‌کند و در باقي موارد نيابت فقيه از امام(عليه‌السلام) را ثابت مي‌داند:
«نيابت امام به جهت مجتهد عادل به عمومات ادلّه ثابت است. چون اجماع است که جهاد بدون اذن امام نمي‌شود، در اين جا از مقتضاي او درمي‌گذریم و باقي تحت عمومات باقي مي‌ماند.»(4)
*پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 شهاب زمانی/روان‌شناسی سیاسی (Political Psychology) از جمله علوم میان‌رشته‌ای است که از پیوند روان‌شناسی نوین و علم سیاست پدید آمده است. در واقع، روان‌شناسی سیاسی چرایی رفتارها در مناسبات و تصمیمات سیاسی را بررسی کرده و عمل انجام شده را توصیف و علت‌یابی می‌کند. از این رو، در آن از مفاهیمی چون جامعه‌پذیری سیاسی یاد می‌شود.
در جهان غرب، مطالعات در این حوزه قدمت چندانی ندارد و در کشور ما نیز در دهه‌های اخیر پژوهش‌هایی در زمینه آن صورت گرفته است. بررسی چیستی روان‌شناسی و پیوند آن با علم سیاست در کنار اهمیت جامعه‌پذیری سیاسی، از جمله مباحثی است که برای فهم روان‌شناسی سیاسی ضروری تلقی می‌شود.
بسیاری از متخصصان و کارشناسان علم سیاست، همچون والتر لیپمن، گراهام والاس و ریورس معتقدند، که بررسی روابط سیاسی انسان‌ها بدون در نظر گرفتن جنبه‌های روان‌شناختی این روابط، امری ناقص و خطایی بزرگ است. عوامل خاص روان‎‎شناختی، در زندگی سیاسی و اقتصادی جامعه نقش محوری‎‎ بازی می‎‎کنند. رشته‌ علمی روان‎‎شناسی سیاسی که طی دو دهه‌ اخیر به‎‎ طور فزاینده‎‎ای شناخته شده است، نمی‎‎تواند صرفاً مشغول مطالعه در سطح روان‎‎شناسی فردی، گرایش‎‎ها، حالات، ساختار شخصیتی و این قبیل مسائل باشد؛ بلکه امروزه بیشتر بر تأثیر و تأثر عملکرد نیروهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از یک‎‎سو و ذهن انسان از سوی دیگر تأکید دارد. «ویلفردو پارتو» رساله‌‌ای با عنوان «ذهن و اجتماع» دارد که در آن این قبیل دل‌مشغولی‎‎ها را بازتاب می‌دهد. 
پژوهشگران در قلمرو روان‌شناسی سیاسی به دنبال پاسخگویی به پرسش‌هایی، از قبیل چیستی و چرایی منشأ گرایش‌های سیاسی انسان‌ها، نحوه شکل‌گیری و تغییر تفکرات سیاسی، چگونگی شکل‌گیری انقلاب‌ها در جوامع سنتی و دگرگونی یا سرنگونی نظام‌ها هستند. 
روان‌شناسی سیاسی و اجتماعی به قانونگذار امکان می‌دهد که در وضع بهترین قوانین تلاش کند؛ در عین حال سیاستمدار را راهنمایی می‌کند تا مطلوب‌ترین سیاست را در پیش گیرد. در نتیجه می‌توان چنین گفت، روان‌شناسی سیاسی در قالب شاخه‌ای از روان‌شناسی اجتماعی تلاش می‌کند شناخت دقیقی از جامعه در اختیار سیاستمداران قرار دهد. 
 برای نمونه، سیاستمداران مطرح همواره پیامدهای روانی سخنان و اعمال خود را در جامعه خویش رصد می‌کنند و می‌دانند که حرکت یا سخن نسنجیده در عرصه سیاست، می‌تواند چه پیامدهای روانی ناگواری را به دنبال داشته باشد. گوشزد کردن پیامدهای روانی سیاست‌ورزی سیاستمداران، بخش قابل توجهی از قلمرو روان‌شناسی سیاسی را تشکیل می‌دهد. البته رفتارهای سیاسی رهبران سیاسی کشورها در خصوصیات و ویژگی‌های روحی و روانی آنها ریشه دارد و نمی‌توان تک‌عاملی به بررسی و رفتارشناسی آنها پرداخت.


تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی ـ قسمت چهل‌وچهارم
  دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ از نظر رولان بارت(1392)، اسطوره نظامی ارتباطی، پیام و نوعی دلالت است. اسطوره‌سازی یکی از فناوری‌های قدرت در جنگ نرم با هدف مدیریت و مهندسی احساسات و هنجارهای جامعه است. در واقع، اسطوره‌سازی در جنگ نرم مبتنی بر تصویرسازی از خود برای دیگران و از دیگران برای خود به منظور شکل‌دهی رفتارها است؛ زبان تحریف و مخدوش کردن است و مخاطب را دچار توهم واقعيت می‌کند. همچنین، اسطوره واقعیت را مخفی می‌کند تا آن را بهتر بقبولاند و در عین حال می‌تواند واقعیات را نیز بیان کند. به همین دلیل در جنگ نرم، اسطوره‌سازی قادر است روح و احساسات جامعه را در راستای اهداف بازیگران جنگ نرم فعال کند. اسطوره می‌تواند ماهیت کنشگری را دگرگون سازد و نیروهای اجتماعی را در فضای فراعقلانی قرار دهد و از این رهگذر شرایط برای قدرت‌سازی نیروهایی که در فضای جنگ نرم قرار دارند، ایجاد شود.(متقی، 1388: 69) البته موفقیت یک اسطوره به منزله یک منطق عملی بستگی به این دارد که به مثابه امری حقیقی پذیرفته شود. اسطوره‌سازی مانند سایر روش‌ها، از جمله استعاره، انگاره‌سازی و... احساسات جامعه را آن‌گونه که مدنظر بازیگران جنگ نرم است، هدایت می‌کند. در این راستا، کارکرد اسطوره، تبدیل تفسیر فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به واقعیت مسلم و طبیعی است. به این معنا، اسطوره‌سازي، فرآیندي است که از طریق آن، امر جزئی و خاص فرهنگی و ایدئولوژیک، به امر عام و جهان‌شمول، طبیعی و تجربی تبدیل می‌شود.(دهقانی،1390: 26) از این رو، اشکال و صورت‌بندي‌هاي قدرت و ایدئولوژي از طریق اسطوره‌سازي، به گونه‌اي روایت و ارائه می‌شود که یک طرف صادق و حقیقی جلوه کند و طرف مقابل آن کاذب و غیر حقیقی تصور شود. با این حال، نظام سلطه و سرمایه‌داری لیبرالیسم بخشی از سلطه نرم را از طریق اسطوره‌سازی مفاهیم، ارزش‌ها و زیست غربی از یک‌سو و اسطوره‌شکنی جوامع غیر غربی و به ویژه اسلامی از سوی دیگر دنبال می‌کند. در جریان اسطوره‌سازی، نظام سلطه از نیمه دوم قرن بیستم به بعد از گفتمان خود، یعنی گفتمان امپریالیستی نام‌زدایی و از رفتارهای ضد بشری و استثماری خود سیاست‌زدایی کرد و با فناوری نرم قدرت بر قامت هرگونه اقدام خود جامه‌ای مقبول و مشروع پوشاند تا از این رهگذر با تأثیرگذاری بر نگاه دیگر ملت‌ها، سلطه خود بر جهان را تداوم بخشد.
۱ـ اسطوره‌سازی از طریق هالیوود 
اسطوره‌سازی به شیوه‌های مختلف از ناحیه دولت‌ها و مراکز اندیشه‌ورزی، دانشگاه‌ها، نظریه‌پردازان غربی، شرکت‌های بزرگ اقتصادی، فرهنگی و رسانه‌ای انجام می‌شود. در این میان، رسانه‌های غربی و صنعت سینما در غرب، به ویژه هالیوود نقشی اساسی دارند. کارکرد بیشتر فیلم‌های هالیوودی و سایر صنایع سینمایی آمریکا، این است که از نظام سیاسی و فرهنگی آمریکا به طور خاص و غرب به طور عام اسطوره‌سازی کرده و پایان آمال و آرزوهای جهانیان معرفی کنند؛ همچنین، از نظام‌های سیاسی رقیب، به ویژه نظام‌های مبتنی بر اسلام پس از جنگ سرد اسطوره‌شکنی کنند. فیلم‌های هالیوودی از طریق اسطوره‌سازی، به مخاطبان شرایط و واقعیت را به گونه‌ای جلوه می‌دهند که آنها احساس کنند از دست کسی کاری بر نخواهد آمد، به جز یک اسطوره و قهرمان. این اسطوره هم در واقع نمادی از خود آمریکاست؛ یعنی در این فیلم‌ها به مخاطب القا می‌شود که آمریکا منجی جهان است. مؤسسه «والت دیزنی» از طریق تولید فیلم‌های کارتونی و ارسال آن به سایر حوزه‌های جغرافیایی جهان، از سیاستمداران غربی اسطوره می‌سازد. این مؤسسه در یکی از تولیدات خود به نام «زشت و زیبا» چهره مثبت و زیبا از غربی‌ها می‌سازد و از سوی دیگر در جهت تخریب وجهه مسلمانان در خاورمیانه، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند. افزون بر صنعت سینمایی و هالیوودی آمریکا، مراکز اندیشه‌ای، رسانه‌ای، مطبوعاتی و نخبگی غرب و آمریکا نیز ایدئولوژی لیبرالیسم، نظام لیبرال دموکراسی، سبک زندگی، نظام اقتصادی و اجتماعی غرب را اسطوره‌های طبیعی و بی‌بدیل معرفی می‌کنند.   
۲ـ آمریکا قدرت برتر جهان
آمریکا قدرت برتر جهان، یکی از اسطوره‌هایی است که جوامع مختلف و بسیاری از روشنفکران آن را پذیرفته‌اند و حاضر به تقابل با آن نیستند. در دوره ملی شدن صنعت نفت، مصدق این اسطوره را باور داشت؛ به همین دلیل به آن اعتماد و اطمینان کرد. در سال‌های پایانی 1350، ملی‌گراها و نهضت آزادی بر این باور بودند که نباید در مبارزه با شاه همزمان با آمریکا درگیر شد؛ چون این کشور قدرت فوق‌العاده است. در ابتدای پیروزی انقلاب نیز دولت بازرگان معتقد بود: «با قدرت بزرگی مانند آمریکا نمی‌شود جنگید، بی‌خود معطّلید.» پس از فروپاشی نظام دوقطبی، نخبگان و رسانه‌های آمریکایی تلاش کردند آمریکا را تنها ابرقدرت جهان معرفی کنند و باز عده‌ای این القائات و اسطوره‌سازی را پذیرفتند و تنها راه‌حل مشکلات را در مذاکره با آمریکا تجویز کردند. 
۳ـ اسطوره لیبرال ـ دموکراسی
لیبرال ـ دموکراسی، اسطوره دیگری است که همه دستگاه‌های مدیریتی، آموزشی، پژوهشی، اطلاعاتی، انتشاراتی، مطبوعاتی و رسانه‌ای غرب برای جا انداختن آن در جهان تلاش می‌کنند؛ به گونه‌ای که بسیاری از روشنفکران غربگرا آن را تنها نظام سیاسی مطلوب جهان تلقی کرده و حاضر نیستند الگویی به جز آن را بپذیرند؛ به همین دلیل تمام روشنفکران ملی‌گرا و نهضت آزادی و... در تعیین الگوی نظام سیاسی پس از پیروزی انقلاب، حاضر به پذیرش الگوی جمهوری اسلامی نبوده و الگوی دموکراسی لیبرال را بهترین الگو می‌دانستند. تسلیم در برابر اسطوره لیبرال ـ ‌دموکراسی تنها در ابتدای انقلاب نبود؛ بلکه در سال‌های بعد، از جمله در دوره اصلاحات نیز پیگیری شد و حامیان آن به انکار و تقابل با مردم‌سالاری دینی برخاستند. اینکه عده‌ای در داخل هیچ‌گونه انتقادی را از جوامع غربی و لیبرال دموکراسی نمی‌پذیرند، به دلیل تسلیم و پذیرش اسطوره ایدئولوژی لیبرالیسم و الگوی لیبرال ـ دموکراسی به مثابه بهترین نظام سیاسی است. آیا تمجید و دفاع دکتر زیباکلام از لیبرال ـ دموکراسی در آمریکا با وجود بروز زشتی‌های آشکار اخیر این الگو، بر چنین وضعیتی دلالت ندارد؟
۴ـ اسطوره جامعه باز
اسطوره جامعه باز وجه دیگری از زیست سیاسی غرب است که مخاطبان را به تسلیم و وادادگی در مقابل خود فرا می‌خواند. امروزه، «جامعه باز» جامعه‌ای است که در آن لیبرال ـ دموکراسی حاکم است و در آن ایدئولوژی‌زدایی می‌شود؛ همچنین مردم در عرصه اجتماع مشارکت تأسیسی می‌کنند و بسیاری از دولت‌ها و سازمان‌های بین‌المللی از این اسطوره اجرایی الهام می‌گیرند. حاملان و عاملان این زبان ایدئولوژیک نیز، میسیونرهای جدید هستند؛ میسیونرهای اسطوره‌سازی که با فعالیت‌های خود مردم تمامی جوامع را به مصرف‌کنندگان اسطوره‌های هویت‌براندازی تبدیل می‌کنند که در قالب تصاویر، صداها، عقاید، تولیدات و خدمات آمریکایی ارائه می‌شوند.(,1996: 115 Schiller)
5ـ اسطوره‌سازی از چهره‌های معاند 
یکی از کاربردهای اسطوره‌سازی، اسطوره‌سازی از نویسندگان و چهره‌های معاند نظام و انقلاب است. در این زمینه، اسطوره‌سازی چهره‌های افراد مخالف انقلاب به منظور جمع شدن مخاطبان گرد آنها انجام می‌شود. همچنین، از فناوری اسطوره‌سازی در صحنه انتخاباتی بهره گرفته می‌شود. در حقیقت با خلق شخصیت بی‌همتا برای کاندیدای مدنظر، سعی می‌شود از آن، اسطوره‌ای برای نجات کشور خلق شود و از این طریق شرایط تغییر در نظام پیگیری شود.  

کتاب «مکتب در فرآیند نواندیشی» با عنوان فرعی بازخوانی انتقادی نواندیشی محسن کدیور در حوزه شیعه‌شناسی به قلم حسن علی‌پور وحید به نگارش درآمده و نهاد نمایندگی رهبر معظم انقلاب در دانشگاه‌ها (دفتر نشر معارف) در قم آن را در بهمن ۱۳۹۴ در ۲۹۶ صفحه چاپ و به بازار عرضه کرده است. چند سطر زیر می‏تواند چکیده‌‏ای از تئوری کدیور در عرصه‏ امامت را به تصویر بکشد: «قرائت شیعی از امامت در قرن اول تا پنجم، شکل و محتوایی اعتدالی داشت. شاگردان ائمه(ع) و عالمان شیعه، امامان را «علمای ابرار» و دانشمندان برتر روزگار می‌دانستند، نه بیشتر. امامان نیز شأن خویش را فراتر از این نمی‌‏دیدند و از عصمت، نصب و نص الهی و نبوی، علم غیب و دیگر فضایل تمایزآفرین خبری نبود. از قرن پنجم به بعد، برداشت شیعه از امامت دچار دسیسه‏ غلات و مفوضه گردید و مسیر غلو را پیمود. فرآیند افراط یک هزاره بر جهان تشیع سیطره یافت و تا روزگار ما شتاب گرفت و امروز شیعه برای پیشوایان خود، شئون فرابشری و صفات فرازمینی باور دارد.» کدیور که یکی از اعضای اتاق فکر فتنه 88 در خارج بود، در عرصه فقاهت نیز نظرات و نوآوری‌هایی دارد؛ برای نمونه، حجاب ضروری زن را از زیر گردن تا زانو و از کتف تا آرنج می‌داند و مصافحه با زنان بیگانه را مجاز می‌شمارد. او در تحلیل مکاتب و تعامل با اندیشه‌های مهاجم نسبت به شیعه نیز دیدگاه‌هایی تأمل‌برانگیز پیش می‌نهد. نوشتار حاضر، مطالعه و پژوهشی درباره‏ نواندیشی دکتر محسن کدیور در حوزه‏ شیعه‏‌شناسی است. این اثر، نوگرایی محسن کدیور را در سه بخش، یعنی «نواندیشی در حوزه امامت»، «نواندیشی در حوزه فقاهت» و «نواندیشی در حوزه مکاتب و فرق» و سه پیوست «معمای استحاله»، «نواندیشی سکولار» و «الهیات دگراندیشی» بازخوانی انتقادی می‏کند. در این کتاب تلاش شده است با بررسی‌های علت‌شناختی اندیشه‌های کدیور و بررسی ارتباط فکری وی با امثال «مدرسی طباطبایی» مؤلف کتاب مکتب در فرآیند تکامل، به شبهات و پرسش‌هایی که تولیدات فکری کدیور در حوزه اندیشه اسلامی است، از جمله نقد و نظریه وی درباره ولایت فقیه، حکومت اسلامی و اختیارات حاکم اسلامی و نقد و نظر امام راحل، پاسخ‌های مستدل داده شود.  
گاهی برخی از پدیده‌های سیاسی، فرهنگی یا اقتصادی با گونه‌ای خاص از رویکرد و عملکرد یک شخصیت سیاسی، مجال ظهور و بروز پیدا کرده و خود را بالا کشیده، به ادبیات سیاسی غالب می‌کنند. واژه ترامپیسم از این نمونه‌هاست. ایده و حرکت ترامپ و استراتژیست‌های او بر مبنای نارضایتی عمیق مردم از وضع موجود داخلی و رابطه آمریکا با دنیا شکل گرفت. این ایده و حرکت را می‌توان ترامپیسم نامید که عمدتاً بر اساس چهار عامل داخلی (۱ـ وضعیت بد طبقات متوسط و کارگری، ۲ـ بی‌توجهی به اشتغال در مقایسه با تورم، ۳ـ سیاست لیبرالی مهاجرت و ۴ـ مشکل مشروعیت نخبگان سیاسی) و سه عامل خارجی (۱ـ تجارت آزاد غیرمنصفانه، ۲ـ ضدیت با جهانی شدن و ۳ـ نئولیبرالیسم و تحقیر ملی) شکل گرفت. جهان از این پس شاهد شکل جدیدی از سیاست آمریکایی خواهد بود که در آن، اقتصاد موتور حرکت سیاست و موتور حرکت هر دو ملی‌گرایی و پوپولیسم نژادپرستانه خواهد بود.