بسمه تعالي‏/ إنا لله و إنا إليه راجعون‏ / به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي‏رسانم مؤلف کتاب «آيات شيطاني» که عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم و چاپ و منتشر شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن، محکوم به اعدام مي‏باشند. از مسلمانان غيور مي‏خواهم تا در هر نقطه که آنان را يافتند، سریعاً آنها را اعدام نمايند تا ديگر کسي جرئت نکند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر کس در اين راه کشته شود، شهيد است ان‌شاءالله. روح‌الله الموسوي‌الخميني‏، (۶۷/۱۱/۲۵)
در روز پنج‌شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۵۷، چهار مقام عالي‌رتبه نظامي دوره پهلوي اعدام شدند. اين اتفاق به فاصله چهار روز پس از پيروزي انقلاب اسلامي رخ داد.
سپهبد مهدي رحيمي فرماندار نظامي تهران و رئیس شهرباني سابق، سرلشکر رضا ناجي فرماندار نظامي اصفهان، سرلشکر منوچهر خسروداد فرمانده نيروي هوايي و ارتشبد نعمت‌الله نصيري رئیس سابق ساواک(‌سازمان اطلاعات و امنيت کشور) اولين کساني بودند که با حکم دادگاه انقلاب اعدام شدند.
انقلابیون، نصيري رئیس ساواک را شريک شاه در جنايت‌هايش می‌دانستند، سپهبد رحيمي نيز فرماندار نظامي و رئیس شهرباني تهران بود که به همين جهت در کشتارهاي مردم بي‌گناه در ماه‌هاي منتهي به سقوط رژيم و حتي پس از خروج شاه از کشور متهم بود. سرلشکر رضا ناجي معروف به «قصاب» اولين فرماندار نظامي اصفهان به دليل سرکوب قيام مردم اصفهان در چهلمين روز واقعه خونين تبريز، محاکمه مي‌شد و سرلشکر خسروداد نيز در جایگاه فرمانده هوانيروز در دادگاه متهم بود هدايت مستقيم کشتار ۱۷ شهريور ۵۷ در تهران را برعهده داشته است.
محاکمه آنان همان روز در محل دبيرستان شماره ۲ علوي در دادگاه انقلاب انجام شد و مفسدفي‌الارض شناخته شده و نيمه شب در پشت بام همان مدرسه تيرباران شدند و اين در حالي بود که محاکمه ۲۲ تن ديگر در همان محل ادامه داشت. شيخ صادق خلخالي قاضي دادگاه انقلاب بود. روزنامه اطلاعات‌ همان زمان گزارش تفصيلي اعدام اين چهار تن را منتشر کرد. متن خلاصه شده گزارش خبرنگار روزنامه اطلاعات که در تمام مراحل محاکمه و اعدام فرماندهان ارتش حکومت پهلوي شرکت داشت، بدين شرح است:
«متهمان رديف اول نصيري رئیس سابق ساواک، خسرو‌داد فرمانده هوانيروز، ناجي فرماندار نظامي اصفهان و رحيمي فرماندار نظامي تهران و آخرين رئیس شهرباني رژيم سابق را مي‌آورند. هر کدام از آنها بر اساس بازجويي که شده‌اند پرونده‌اي قطور دارند.
نصيري مجرم نخستين است، او گنگ و بهت‌زده، به سؤال‌ها با صدايي خفه پاسخ مي‌دهد. درست همان‌گونه که در تلويزيون ديديم. يکي دو بار نيز نام اربابش اعلي‌حضرت مخلوع را به زبان مي‌آورد. او هيچ‌کدام از اتهامات را قبول ندارد، اما در بازجويي به چند قتل اعتراف کرده است. همچنين پذيرفته است که مأمورانش صد‌ها جوان تحصيلکرده و فرزانه را زير شکنجه شهيد کرده‌اند.
يکي دو بار نصيري چنان خود را مي‌بازد که به گريه مي‌افتد. محکمه شکل خاصي دارد، تلفيقي از محاکم شرع و عدليه، آميزه‌اي از مذهب و منش انقلابي، بدين‌گونه است که احکام رنگي از مذهب دارند، ولي با رفتاري انقلابي صادر مي‌گردند. نصيري آخرين حرف‌هايش را مي‌زند، يک جفت چشم اشکبار او را مي‌نگرد؛ چشمان رضايي بزرگ که به ياد آن روزهايي است که به نصيري مي‌گفت لااقل نوه سه ساله‌ام را آزاد کنيد.
نصيري هيچ‌کدام از اين لحظات را به ياد ندارد. سخنان او پايان مي‌گيرد. حاضر نيست توبه کند. حتي حاضر نيست نام خدا را بر زبان آورد. پس از او رحيمي نيز همين وضع را دارد. آميزه‌اي از کلمات وجدان، قانون اساسي، شرافت سربازي، سوگند به جقه ملوکانه و‌... را بر زبان مي‌آورد. يکي دو ساعت پيش از شروع دادگاه، نصيري و او تلاش کرده بودند که بگريزند، ولي ظاهراً با هوشياري محافظين تيرشان به سنگ خورده بود.
پس از او ناجي مي‌آيد. او به کلي خود را باخته است و مي‌زند زير گريه. «آقا به امام زمان ما با مردم اصفهان از برادر هم نزديک‌تر بوديم. آقا ما آدم بدي نبوديم. برويد از مردم اصفهان بپرسيد.» قبلاً اين سوال از مردم اصفهان شده است. پيش از اين پيکر خونين صد‌ها جوان و پير اصفهاني پاسخ اين سؤال را داده است.
وقتي خسروداد برمي‌خيزد، سايه‌اي از ترس در چشمان اوست. اعترافات او شنيدني است. بر اساس نقشه‌هاي شيطاني او، دو بار قرار بوده کودتا بشود. يک‌ بار وقتي بختيار شاه را راهي کرد، وی تصميم داشته با نيروهاي ويژه‌اش پايتخت را تسخير کند، بختيار را کنار بزند و خودشان فرمانروا شوند.
متهمان به گوشه‌اي برده مي‌شوند و دادگاه وارد شور مي‌شود. ساعتي بعد حکم‌ها به اطلاع رهبر[معظم] انقلاب مي‌رسد و بعد بار ديگر متهمان صف مي‌کشند و حکم خوانده مي‌شود: «بسم‌الله المنتقم ... به فرمان خدا، به حکم دادگاه انقلاب اسلامي و با صحه نائب الامام خميني، ارتشبد نعمت‌الله نصيري ... محکوم به اعدام به صورت تيرباران مي‌شود.» به دنبال نصيري حکم بقيه خوانده مي‌شود. آنها «مفسدفي‌الارض» شناخته شده‌اند و «چون وجودشان در زمين توليد فساد و زشتي مي‌کند، بايد زمين تطهير گردد.»
متهمان حکم را نگاه مي‌کنند. پلک چشم‌هاي رحيمي مي‌پرد. چهار امير گمان مي‌کنند که حکم تيرباران درباره آنان چند روز ديگر يا چند هفته ديگر اجرا مي‌شود. هيچ‌کدام باور نمي‌کنند که يک ساعت و نيم ديگر گلوله‌اي قلب سنگي آنان را از کار خواهد انداخت.
در آغاز قرار است علاوه بر اين چهار تن، سالارجاف نيز تيرباران شود، ولي در آخرين لحظه حکم درباره او نقض مي‌شود. ظاهراً حالا نوبت نظامي‌هاست که بيشترين سهم را در جنايات رژيم مزدور داشته‌اند. عقربه ساعت، يازده و ربع را نشان مي‌دهد.
گروهي از برادران مسلح که جان بر کف گرفته انقلاب را تا اين مرحله آورده‌اند، سراغ چهار متهم مي‌روند. آنها به محض آنکه چشم‌شان به گروهي مسلح مي‌افتد حکايت را مي‌فهمند. بدن نصيري مي‌لرزد. حالا ژنرال براي اولين بار فهميده است که ترس چيست.
يک روحاني با آرامش هميشگي‌اش کنار آنها مي‌آيد. بايد وصيت کنند، بايد حرف آخر را بزنند، بايد توبه کنند، رحيمي و خسروداد آرامند و حتي حاضر نمي‌شوند يک‌ بار نام خدا را بر زبان بياورند. ناجي گريه مي‌کند. التماس مي‌کند.
هر کدام جمله‌اي مي‌گويند. سکوت سنگيني بر سالن نشسته است. يک کلاه پشمي به سر کشيده‌ام و خيلي گرمم است. ياد شبي مي‌افتم که نصيري به ديدن زندانيان قزل‌قلعه آمد و در سلولي من نيز جايي داشتم. در را باز کرد. جرم من ترجمه کتاب «فلسفه انقلاب مصر» نوشته عبدالناصر بود. همراهش چيزي در گوش او گفت. فرياد زد اين جاسوس مادر... عبدالناصر را تکه‌تکه کنيد. ژنرال از اين کلمه غرق لذت مي‌شد.
بايد از پله‌ها بالا برويم. ناجي يکي دو بار تا مي‌شود و پس از چند دقيقه به روي پشت بام ستاد مي‌رسيم. شهر در سکوت کامل خفته است. ساعت يازده و سي دقيقه است. وقتي مي‌خواهند چشمان متهمان را ببندند، خسرو‌داد مي‌گويد من نيازي به چشم‌بند ندارم. چشم‌ها بسته مي‌شود.
در تاريکي لرزش پاي نصيري و ناجي را مي‌بينم. رحيمي کاملاً خبردار ايستاده و خسروداد نيز آرام‌تر از ناجي و نصيري است. حکم بار ديگر خوانده مي‌شود.
يکي از افسران آزاده که از ماه‌ها پيش به صفوف نهضت پيوسته است و محل خدمتش را ترک گفته، فرمان مي‌دهد افراد به دست... هدف، صداي رگبار‌ها، ناله‌هايي خفيف و تا شدن آدم‌هايي که حتي در آخرين لحظه حيات خود نخواستند توبه کنند.
افسر تير، تير خلاص را در سر چهار عامل مزدور رژيم شاه خالي مي‌کند. چهره رحيمي در هم فشرده است. ناجي حالت گريه دارد. نصيري وحشت‌زده، خسروداد آرام. شتاب او براي رسيدن به دوزخ چشمگير است.
پايين مي‌آييم. من احساس سرما مي‌کنم. آسمان صاف است و سرد. توي سلول زندانيان ولوله‌اي است. من گريه هويدا را مي‌بينم. گمان برده است که نوبت اوست. گريه ديگران را هم مي‌بينم. سالارجاف با صداي بلند گريه مي‌کند. دانشي و نيک‌پي رنگ به چهره ندارند. ربيعي و محققي فکر مي‌کنند لحظه‌اي ديگر سراغ‌شان مي‌آيند.
يک روحاني صاحب‌نام به سالن زندانيان مي‌آيد و آرام مي‌گويد آقايان بخوابيد کسي امشب اعدام نخواهد شد. اميد براي زيستن بار ديگر به چشم‌ها فروغ مي‌دهد. يکي دو تن به هم نگاه مي‌کنند و مي‌خندند.
عدل اسلامي هيچ‌کس را بي‌دليل نمي‌کشد. چراغ‌ها خاموش مي‌شود. زندانيان مي‌خوابند. حالا همه آرام شده‌اند. يک آمبولانس در ساعات نزديک بامداد اجساد را به پزشک قانوني مي‌برد.
بيرون مي‌زنم. در صبح دلنشين خيابان ايران. اينجا همه چهره انقلابي دارند. زمزمه‌اي از يک سرود قديمي مي‌شنوم. پيرمردي به من مي‌رسد و مي‌گويد: به لطف خدا نصيري جلاد تيرباران شد. سر تکان مي‌دهم و مي‌گويم بله پدر جان من خودم شاهد بودم.»

 عبدالله شهبازي/ حسين مکي، دانشمند محقق و تاريخ‏نويس ايران در کتاب «اميرکبير» مطالبي را درباره خدمات و سياست‌هاي اقتصادي اين مرد بزرگ بيان کرده است که در بين آنها مطلبي در زمینه ساختن اولين سماور به دست يک دواتگر اصفهاني و عاقبت ‏کار او جلب توجه مي‌کند. وی مي‌نويسد:
«جمعي در ايام عيد نوروز در باغ چهل‏ستون اصفهان به تفريح نشسته بودند؛ در اين اثنا سائلي پيش آمده از آنها استمداد مادي کرد و چون ايام عيد بود هر يک از آن جمع مقدار معتنابهي به سائل مزبور کمک کردند، در اين هنگام جمعيت را مخاطب قرار داده، اظهار داشت:  قصد من تکدي نيست و شخصاً هم فقير نبوده و نيستم و اين مبلغ هم کفاف چند روز مرا مي‌کند، اما اگر دماغ شنيدن داريد سرگذشت خود را که تا حدي شيرين و شگفت‌‏آور است، براي شما نقل کنم... .
چون از طرف آنها روي خوشي به او نشان داده شد، سائل شروع به سخن کرد و سرگذشت خود را چنين بيان کرد: چندين سال قبل يک‏ روز حاکم همه دواتگران را که من هم يکي از آنان بودم، احضار کرد و آنها را مخاطب قرار داده، اظهار داشت: هر يک از شما استاد‌تر است به من معرفي کنيد. دواتگران دو نفر را که يکي از آن‏ دو من بودم، از بين خود به سمت استادي انتخاب کرده، اظهار داشتند: اينان از همه استادترند. فرماندار سايرين را مرخص کرده، سپس به ما دو نفر چنين گفت: کدام يک از شما دو نفر مبرزتريد؟ رفيق من مرا معرفي کرد و اضافه کرد اين شخص در فن خود سرآمدتر است و يکي از صنعتگران خوب اين شهر است. فرماندار وي را هم مرخص کرد و آنگاه به من روي نمود و گفت: ميرزا تقي‏‌خان اميرکبير، صدراعظم ايران براي انجام کار مهمي تو را به تهران خواسته است. خرج راه کافي به‏ من داده، مرا فوراً به سوي تهران گسيل داشت. پس از ورود به تهران به خدمت اميرکبير رسيده، خود را معرفي کردم. اميرکبير پس از استحضار کافي از حال من و پس از اينکه تشخيص داد در فن دواتگري استادم، سماوري که جلويش بود به من نشان داده، از من پرسيد آيا مانند اين را مي‌تواني بسازي؟ چون اولين مرتبه‌‏اي بود که در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه سماور به ايران آورده بودند و من تاکنون چنين چيزي نديده بودم، به آن نگاه کرده از طرز ساختمان آن آگاهي حاصل کردم، سپس در پاسخ گفتم: آري.
اميرکبير گفت: اين سماور را به عنوان نمونه ببر و مانندش را بساز بياور. من از نزد صدراعظم خارج شده، آمدم در بازار دکان دواتگري پيدا کردم مشغول ساختن سماور شدم. پس از اتمام کار سماور را برداشته نزد اميرکبير بردم. کار من مورد پسند واقع شد. ضمناً پرسيد اين سماور با مزد و مصالح به چه قيمت تمام شده است؟
من در پاسخ عرض کردم روي هم رفته ۱۵ ريال. اميرکبير با قيافه‏اي باز و در عين‏ حال متبسم به منشي خود دستور داد تا امتيازنامه‌اي برايم بنويسد که فن سماورسازي به طور کلي براي مدت ۱۶ سال منحصر به‏ من باشد و بهاي فروش هر سماور را ۲۵ ريال تعيين کرد. پس از صدور اين فرمان امير کبير روي به من کرد و گفت: برو اصفهان دستور کار تو را به حکومت اصفهان داده‏‌ام که وسایل کارت را از هر حيث فراهم کند.
من نيز از تهران حرکت کرده، وارد اصفهان شدم بلافاصله پس از ورود من حکومت اصفهان مرا احضار کرده گفت: بايد فوراً دکاني و چند شاگرد تهيه نمایی و آنچه مخارج آن مي‌شود، نقداً از خزانه دولت دريافت نموده، مشغول سماورسازي بشوي.
بنا بر اين دستور، من هم فوراً چند دکان که خراب بود از صاحبش اجاره کرده، آنها را به يکديگر راه دادم و بنابر موقعيت و لزوم و احتياجات در هر يک از دکان‌ها بنایی نموده، به طوري که در يکي از دکان‌ها کوره‏‌اي جهت ريخته‏گري بسته و در ديگري لوازم دواتگري و در سومي سکو بسته که شاگردان بنشينند تا بدين وسيله به‏ خوبي بتوانم سماورسازي نمايم. مجموعاً مبلغ دويست ‏تومان مخارج بنا و دکان‌ها و فراهم کردن اسباب کار شد؛ اما بدبختانه هنوز مشغول کار نشده بودم که يک نفر فراش حکومتي، مثل اجل معلق حاضر شده، مرا با يک حالت خاصي مانند دزدان نزد حاکم برد.
به‏ محض آنکه فرماندار چشمش به من افتاد با شدت عصبانیت گفت: چون ميرزاتقي‏ خان اميرکبير را در تهران گرفته‏‌اند و اين مبلغ دويست تومان متعلق به دولت است؛ بايد بدون چون و چرا تمام و کمال آن را پس بدهي!
ولي چون آن پول خرج بنایی آن دکان‌ها و غيره شده بود و من نيز از خود ثروت ديگري نداشته که وجه مزبور را ادا نمايم، عنفاً تمام هستي مرا حراج کرده، مجموعاً يکصدوهفتاد تومان بيشتر نشد. براي سي تومان ديگر آن نيز مرا سر بازار‌ها برده در انظار مردم چوب مي‌زدند تا مردم ترحم کرده، آن سي تومان به‏ مرور پرداخته شد!
در نتيجه آن چوب‌ها و صدمات بدني که به من وارد شد، امروز چشم‌هايم تقريباً نابينا شده و ديگر نمي‌توانم به کارگري مشغول شوم؛ از اين رو به‏ گدایی افتاده‌ام! در صورتي که اگر اميرکبير را نگرفته بودند و من همچنان مشغول کار بودم، امروز يکي از بزرگ‌ترين متمولين اين شهر بودم.»

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۲9
  سید‌مهدی حسینی/  یکی از سرفصل‌های پرشور دوره دوم ریاست‌جمهوری امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی)، عزیمت ایشان به نیویورک(مقر سازمان ملل متحد) برای شرکت در چهل‌ودومین اجلاس عمومی آن سازمان در اواخر شهریور سال 1366 بود. امام خامنه‌ای با ایراد سخنان انقلابی و مهم خطاب به دبیر کل و مقامات و رؤسای کشورها و سازمان ملل مواضع جمهوری اسلامی ایران را در برابر آمریکا و عوامل وابسته به آن با صراحت و با صلابت برشمردند. در واقع، پس از هفت سال بار دیگر فریاد مظلومیت ملت مسلمان ایران از زبان رئیس‌جمهوری آن در چهل‌ودومین مجمع عمومی سازمان ملل متحد طنین‌انداز شد، چون هفت سال پیش از آن در تاریخ 26/7/1359 در آغاز حمله متجاوزان رژیم بعث عراق به ایران شهید محمدعلی رجایی در دوران نخست‌وزیری‌اش سخنران آن سازمان بود که به این وسیله جنایات رژیم شاه و تجاوزات رژیم بعث عراق با حمایت آمریکا و سایر عوامل استکبار را افشا کرد و مظلومیت ملت تحت ستم را به گوش جهان رساند.
این‌بار هم امام خامنه‌ای از جایگاه ریاست‌جمهوری با استفاده از تریبون جهانی، که خودشان نیز یکی از قربانیان تروریسم کور آمریکایی بودند با جسم و جانی که طعم شکنجه‌های جسمی و روحی رژیم ستمشاهی را چشیده بود، در اواخر شهریور ۱۳۶۶ رنجنامه ملت ایران را با صدایی بلند و رسا خواندند و به استکبار جهانی اعلام کردند، ایران همچنان با صلابت و استوار از حق خویش و حقوق مستضعفان جهان دفاع می‌کند. از جمله مهم‌ترین محورهای سخنرانی معظم‌له در سازمان ملل؛ رد ادعاهای تروریستی و افشای تروریسم واقعی، فاجعه‌آمیز‌ترین خصومت دشمنان در جنگ تحمیلی از طریق رژیم متجاوز حزب بعث عراق به ایران، سرگذشت غم‌انگیز ملت فلسطین، چرایی سکوت جوامع بین‌المللی و واکنش نشان ندادن شورای امنیت به اشغال خاک ایران از سوی متجاوزان رژیم بعث عراق، اشاره به فاجعه خونین مکه و توطئه مشترک آمریکا و ارتجاع عرب، یادآوری حق وتو و عضویت دائم، دو تبعیض ناروا در شورای امنیت که خواستار برداشتن این دو تبعیض شدند و پیشنهاد به کشورهای جهان سوم برای دفاع بود. امام خامنه‌ای در یکی از خاطرات خود درباره این نطق چنین فرمودند: «در یکی از مجامع بین‌المللی که نطق خیلی پرشوری در آنجا علیه تسلط قدرت‌ها و نظام سلطه در دنیا ابراز کردم و آمریکا و شوروی را در حضور بیش از صد هیئت نمایندگی و رؤسای دولت‌ها به نام کوبیدم و محکوم کردم، بعد از آن نطق عده زیادی آمدند تحسین و تصدیق کردند و گفتند: سخن شما درست است. یکی از سران کشورها که یک جوان انقلابی بود ـ و البته بعد هم او را کشتند ـ نزد من آمد و گفت، همه حرف‌های شما درست است، منتها من به شما بگویم که به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمی‌ترسید، همه اینهایی که در اینجا نشسته‌اند، از آمریکا می‌ترسیدند؛ بعد سرش را نزدیک من آورد و گفت، من هم از آمریکا می‌ترسم!»

برخي از صاحب‌نظران معتقدند كه استعمار در دوران باستان نيز رواج داشته است و اقدامات حكومت‌هاي باستاني نظير فينيقيه و يوناني‌ها و سرانجام رومي‌ها در ايجاد پايگاه‌هايي خارج از سرزمين خود را به منظور استفاده از آنها براي تجارت يا جنگ يا گسترش فرهنگ خود نوعي استعمار مي‌دانند.
فنيقي‌ها در قرن‌هاي نهم تا يازدهم پيش از ميلاد به استعمار حوزه‌ مديترانه پرداختند و نخست در تيره و سپس در کارتاژ چندين ماند‌گاه در سراسر کرانه‌ شمالي آفريقا به وجود آوردند. نامدارترين ماندگاه آنان، يعني کارتاژ، خود رفته‌رفته دولت استعمارگر و امپراتوري پهناوري شد که در اوج عظمت خود از سيرنه(در ليبي) تا کرانه‌ شبه جزيره‌ ايبري(در جنوب غربي اروپا، شامل اسپانيا و پرتغال) دامنه داشت. هدف اصلي از ايجاد اين ماندگاه‌ها گسترش بازرگاني بود.
همزمان با فنيقي‌ها، يوناني‌ها هم در جست‌وجوي مستعمره بودند؛ اما نوع استعمار و انگيزه‌ مستعمره‌سازي يوناني‌ها با فنيقي‌ها تفاوت عمده داشت. برخی از ماندگاه‌هاي يوناني، مانند ماندگاه‌هاي فنيقي، براي تجارت و گسترش بازرگاني برپا مي‌شد، ولي انگيزه‌هاي سياسي و حادثه‌جويي و فشار افکار عمومي هم از عوامل عمده‌ مهاجرت يوناني‌ها از شهرهاي يوناني بود.
نظام حکومت در مستعمره‌هاي يونان با نظام حکومت در مستعمره‌هاي امروزي چندان همانند نبود. تمام مستعمره‌هاي يونان، به جز مستعمره‌هاي دولت‌شهر آتن، استقلال کامل داشتند و تنها از نظر نظامي و اقتصادي به دولت اصلي وابسته بودند و مهم‌تر آنکه از آغاز به مستعمره استقلال داده مي‌شد.
اسکندر مقدوني نيز سوداي فتح جهان را در سر مي‌پروراند. وي که کشوري نيرومند و ارتشي کارآزموده از پدرش فيليپ دوم مقدونيه به ارث برده بود، در سال ۳۳۶ ق م به جاي او بر تخت سلطنت نشست و از اين موهبت براي تحقق بخشيدن به بلندپروازي‌هاي نظامي پدرش نهايت استفاده را برد. در سال ۳۳۴ ق م به آسياي صغير که تحت کنترل هخامنشيان قرار داشت، هجوم برد و سلسله نبردهايي را به راه انداخت که ده سال به طول انجاميدند. اسکندر طي سلسله نبردهاي سرنوشت‌سازي، به‌ويژه نبردهاي ايسوس و گوگمل، اقتدار ايران در منطقه را در هم شکست. او متعاقباً داريوش سوم، شاهنشاه ايران را به زير کشيد و سراسر شاهنشاهي ايران را تسخير کرد. در آن زمان امپراتوري اسکندر گستره‌اي از درياي آدرياتيک تا رود سند را در برمي‌گرفت. در سال ۳۲۶ ق م اسکندر در پي دستيابي به «انتهاي دنيا و درياي بزرگ بيروني» به هند حمله کرد، اما بنا بر تقاضاي سربازانش سرانجام ناکام بازگشت. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهايي را ترتيب دهد که با هجوم به عربستان آغاز مي‌شد؛ اما پيش از عملي کردن اين تصمیم در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت و پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلي ميان بازماندگانش به ازهم‌گسيختگي امپراتوري پهناور او منجر شد.
در تاریخ جنايات بسياري از جهانگشايي اسکندر ثبت شده است. ويل دورانت در این باره نوشته است: «هنوز آن قدر در شوش نمانده بود كه لشكريانش رفع خستگي كنند كه در سرماي زمستان از كوه‌ها گذشت تا تخت جمشيد را تصرف كند و چنان به سرعت به قصر داريوش رسيد كه ايراني‌ها فرصت نكردند خزانه او را پنهان كنند. در اينجا نيز عقلش را از دست بداد و آن شهر زيباي عظيم را سوزاند و با خاك يكسان كرد. سربازانش به خانه‌ها ريختند، اموال مردم را غارت كردند، به زنها تجاوز نمودند و مردان را كشتند.» 
شيوه‌ استعمارگري روم نيز متفاوت بود. اين دولت بيشتر در خشکي و از راه فتح نظامي خاک خود را گسترش می‌داد. در دوره‌ امپراتوري روم، مستعمره‌ها در واقع پايگاه‌هايي براي پراکندن فرهنگ رومي بودند.
پس از برافتادن امپراتوري روم تا برآمدن اروپا در قرن‌هاي پانزدهم و شانزدهم، نمونه‌هاي بارز دولت‌هاي استعمارگر دولت‌شهرهاي ايتاليا در کرانه‌هاي مديترانه بودند. در قرن‌هاي دوازدهم و سيزدهم جنووا و نيز مستعمره‌هايي در کرانه‌هاي اسپانيا و سرزمين‌هاي بربرنشين(مراکش، تونس و الجزاير) و نيز در دالماسي و جزاير يونان داشتند. اين مستعمره‌ها، مانند مستعمره‌هاي فنيقي، بيشتر قرارگاه‌هاي تجاری بودند.
اما درباره اين موضوع که آيا مي‌توان کشورگشایی‌ها و توسعه‌طلبي‌هاي ثبت شده در دوران باستان و پیش از دوران جديد غرب را استعمار ناميد، يا خير ترديد‌هاي فراواني وجود دارد. به نظر مي‌رسد استعمار را بايد روي ديگر آغاز تحولات جديد غرب و گذر از قرون وسطي به دوران مدرن دانست. به واقع اگر يکي از پايه‌هاي اصلي ورود به دنياي مدرن را رنسانس و پايه ديگر را رفرماسیون ديني بدانيم، بايد پايه سوم و تکميلي آن را استعمار دانست. بايد اعتراف کرد که بدون غارتگري و ورود سيل ثروت‌هاي بادآورده از ديگر سرزمين‌ها و انباشت ثروت در غرب، امکان انقلاب صنعتي و رشد و توسعه علمي ـ فناوری ميسر نمي‌شد و اين چنين غارتگري تنها به دوران مدرن منحصر بود و پيش از آن سابقه نداشت.

 محمد درودیان/ همان‌طور که در شماره گذشته اشاره شد، دولت عراق افزون بر خرمشهر، توزيع سلاح در بين عشاير شمال خوزستان را نيز از خرداد ۱۳۵۸ آغاز کرد. به اين صورت که سران عشاير به پاسگاه‌هاي مرزي عراق، از جمله در بجليه مراجعه مي‌کردند و پس از تحويل سلاح‌ها، آنها را با وانت به داخل ايران مي‌آوردند و بين افراد خود تقسيم مي‌کردند.
در اين دوره و پیش از آغاز جنگ عراق، در مجموع حدود ۱۰ هزار سلاح بين عشاير عرب خوزستان توزيع شده بود. گفتنی است، دولت عراق‌ در خرمشهر، يک کنسول‌گري و يک مدرسه‌ براي فرزندان کارمندان خود داشت که در اواسط آبان ۱۳۵۸ انقلابيون شهر به کنسول‌گري عراق حمله کردند. در اين اقدام، سرکنسول عراق گريخت و اسناد و مدارک بسياري به دست آمد و در نتيجه کنسول‌گري تعطيل شد. حکومت بعثي از طريق معلمان مدرسه‌ خود در خرمشهر ـ که عمدتاً عضو استخبارات عراق بودند ـ به برخي از اعضاي خلق عرب آموزش داده و بين آنها پول توزيع مي‌کرد. اين مدرسه عملاً به يک آموزشگاه نظامي و پايگاه جاسوسي براي وابستگان حکومت بعثي تبديل شده بود. افراد انقلابي خرمشهر در اواخر آذر ۱۳۵۸ به اين مدرسه وارد شدند و مشخص شد که ۱۲ افسر عراقي به طور رسمی در آنجا به عرب‌هاي ايراني آموزش نظامي مي‌دهند و براي تحقق اهداف خود، نيرو تربيت مي‌کنند.
عراق از طريق کنسول‌گري، مدرسه‌ عراقي و دفتر مشترک اداره‌ اروندرود، سازمان‌دهي و تدارک نیروهای خلق عرب را انجام مي‌داد که با تعطيلي آنها از شدت انفجارها و ناامني‌ها کاسته شد. مدتي پس از تعطيلي مدرسه‌ عراقي، اين محل به پايگاه سپاه تبديل شد. در ادامه‌ مقابله با جريان خلق عرب و از طريق شيوه‌ نفوذ، عمده‌ اعضاي خلق عرب و رئيس جبهه‌ التحرير شناسايي و طي برنامه‌ای، وي و حدود ۱۰۰ نفر از اعضاي این جریان دستگير شدند. به این ترتيب، طرح حکومت عراق براي توسعه‌ بحران ناامني در خوزستان به هم ريخت.
در اين دوره، تنش‌هاي مرزي بين ايران و عراق نيز افزايش يافت. انفجار لوله‌هاي نفت، انفجار بمب در بين مردم اهواز و پرتاب دو نارنجک به سوي مسجدجامع خرمشهر نشان‌دهنده‌ آن بود که حکومت بعثي عراق مي‌خواهد به واسطه جريان خلق عرب به انقلاب اسلامي ضربه بزند. پس از ناکامي و شکست جريان خلق عرب در سال ۱۳۵۸، عراق به اين نتيجه رسيد که با جريان خلق عرب نمي‌تواند خوزستان را دچار مشکل کند؛ از این رو هدف خود را تغيير داد و از آن پس، تلاش اصلي حکومت بعثي، استفاده از جريان خلق عرب براي کسب اطلاعات از منطقه‌ خوزستان و نيز درگير نگه‌داشتن دولت ايران با ناامني‌هاي داخلي و استفاده از اعضاي آن براي ارسال اطلاعات به هنگام جنگ و راه‌اندازي يک جريان مردمي تجزيه‌طلبانه بود.