آیت‌الله محمد امامی کاشانی
يکي از چهره‌هاي تمدن فاطمه(س) است. تمدن به معناي اين است که جامعه‌اي با هم زندگي کنند و حقوق يکديگر را بشناسند و قوانين را رعايت کنند و براي ديگران هر کدام خير باشند و موجب رفاه ديگران شوند. جامعه پاکيزه و مدينه فاضله‌ای که افلاطون مطرح کرد را تمدن شايسته مي‌گويند. مناديان دين کساني هستند که مقررات را به نحو عالي عمل کرده‌اند و هر کدام اسوه هستند؛ يعني منادي دين رسول اکرم(ص) بود. يکي از علماي بزرگ اهل سنت به نام عبدالفتاح عبدالمقصود کتابي درباره اميرالمؤمنين(ع) به نام «صوت العدالة الانسانية» و کتابي هم درباره فاطمه(س) به نام «فاطمة الزهراء في نور محمد(ص)» دارد. در اين کتاب مي‌گويد فاطمه(س) را بايد در چهره پيامبر(ص) و در وحي‌اي که بر پيامبر نازل شده، تماشا کرد. 
پروفسور کربن يکي از شخصيت‌هاي غرب حدود 20 سال به قم مي‌آمد و با مرحوم علامه طباطبايي در تماس بود. ايشان به مرحوم علامه طباطبايي چنين مي‌گويد، وقتي من زندگي پيامبر اسلام و صحيفه سجاديه را مي‌خوانم، صحيفه فاطميه را هم مي‌خوانم، چون صديقه فاطمه هم صحيفه‌اي دارند که تمام دعاهاي حضرت فاطمه(س) را شامل مي‌شود. ايشان مي‌گويد وقتي من اين صحيفه را مي‌خوانم اشک مي‌ريزم. مي‌گويم واقعاً اسلام چه الگوها و چه انسان‌هايي دارد. چطور غرب به اين انسان‌ها پي نبرده است. بعد خود اين شخص مي‌گويد علت اينکه غرب به وجود اين انسان‌ها پي نبرده است، اين است که کتاب‌هايي که از جهان اسلام به دست مغرب زمين مي‌رسند، از علماي اهل سنت است. بعضي هم از شخصيت‌هاي بزرگ اسلام و اهل بيت بسيار با عظمت نام برده‌اند مثل همين دانشمند مصري سني به نام عبدالفتاح عبدالمقصود، وليکن بسياري از اين کتاب‌ها از اين معارف خالي است. 
او مي‌گويد، به نظر من، سرّ اينکه توجه مسيحيت به اسلام کم شده است همین است. او به علامه طباطبايي مي‌گفت، من وقتي دلم مي‌گيرد، آيات قرآن از جمله سوره انسان را مي‌خوانم. سوره انسان اين است: «إِنَّ الأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُورا... وَ يُسْقَوْنَ فيها كَأْساً كانَ مِزاجُها زَنْجَبيلا» تا به اينجا مي‌رسد: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيرا إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُورا» اين داستان را قرآن کريم فرموده است و شيعه و سني و بسياري از علماي اهل سنت در تفاسير مختلف مطرح کرده‌اند، از جمله تفسير خواجه عبدالله انصاري و تفسير ثعلبي که از علماي اهل سنت هستند. 
نقل مي‌کنند که حَسَنين(سلام‌الله‌عليهما) بيمار بودند، چند نفر به همراه پيامبر اکرم(ص) به عيادت آنها آمدند. وقتي به عيادت آمدند، پيشنهاد کردند که نذر کنيم تا اين کودکان خوب شوند. اميرالمؤمنين و فاطمه(سلام‌الله‌علیهما) سه روز روزه نذر کردند، آقازادگان خوب شدند. اميرالمؤمنين از همسايه‌شان مقداري جو قرض گرفت و فاطمه(س) جو را دستاس و نان کرد. داستان معروفي است. آنها روزه گرفتند. شب اول که شد در خانه را زدند. گفتند کيستي؟ گفت مسکينم. در اينجا بعضي از مفسران مي‌گويند اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: فاطمه جان چه کنيم؟ مسکين در خانه آمده است. نظر تو چيست؟ من اين سؤال را که اميرالمؤمنين از فاطمه مي‌کنند را دور نمي‌دانم. سرّش هم اين است که فاطمه وقتي که مي‌خواهد جو دستاس کند آنچنان دستاس کرده است که در تاريخ نوشته‌اند دست‌هاي فاطمه پينه بسته بود و براي اينکه آرد و نان درست کند از چاه آب مي‌آورده‌اند. حضرت خود از چاه آب مي‌کشيدند و اين مشک آب را بر سينه مي‌گذاشتند و سينه حضرت مجروح شده بود. 
به نظر مي‌رسد که اميرالمؤمنين(ع) کمک به مسکين هدف‌شان بوده، ولي حضرت مي‌خواستند از فاطمه شروع کنند و فرمودند چه کنيم؟ حضرت فاطمه در پاسخ به پرسش حضرت علي(ع) فرمودند: من سهمم را مي‌دهم. اميرالمؤمنين(ع) هم فرمودند: من هم سهمم را مي‌دهم. بچه‌ها هم دادند. شب دوم يتيم آمد. شب سوم اسير آمد. اين سه روز با آب افطار کردند. وقتي ما اين داستان را در تاريخ مي‌خوانيم مي‌بينيم که آنها چه انسان‌هاي بزرگی بودند. 
حالا يک جمله براي خودم و شما عرض کنم. اين مطلب در تاريخ است. ما فاطمي و علوي و مهدوي هستيم. توقع از ما اين نيست که مثل آنها باشيم، ولي توقع از ما اين است که اگر نان‌مان بيشتر از خودمان بود، به ديگري بدهيم. پول اگر داشتيم به ديگري بدهيم. به ارحام و خويشاوندان و همسايگان برسيم. پول را جمع نکنيم. همان‌طور که قرآن کريم مي‌فرمايد: «يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيرا إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريرا». اينها از روز قيامت مي‌ترسند. روز برزخ و قيامت روزي عبوس است. عبوس يعني اخم کردن. به چه کساني اخم مي‌کند؟ به انسان‌هايي که پول و مسکن براي خودشان و فرزندان‌شان دارند، ولي به بينوايان و بستگان گرفتار کمک نمي‌کنند. فقط با پرچمداري فاطمي و حسيني بودن که کار درست نمي‌شود.
 اشتراک لفظي که به درد نمي‌خورد. همه بگوييم فاطمي هستيم. همه بگوييم حسيني هستيم. با لفظ حسين و فاطمه کار درست نمي‌شود. بايد فاطمه زهرا که کوثر و خير کثير هستند، در ما جلوه کند. ما اگر خير کثير نيستيم، خير قليل باشيم. کمی خير داشته باشيم.
اينها اسوه هستند و شکر خدا که در تاريخ اين انسان‌ها باارزش هستند. بنابراين اگر گفته مي‌شود زيربناي اقتصاد، اخلاق است. اين اخلاق است. اگر گفته مي‌شود که زيربناي فرهنگ و سياست اخلاق است، اين اخلاق است. چنين اخلاقي است. 
عبدالفتاح عبدالمقصود وقتي راجع به عمر حضرت فاطمه(س) صحبت مي‌کند، مي‌گويد: عمر فاطمه غصه‌هاست، نه سال‌ها و سنوات روز و شب. يعني اگر بخواهيم عمر فاطمه را حساب کنيم، بايد غصه‌ها را حساب کنيم که از اول زندگي در غصه بوده است. مي‌ديد که چه اوضاعي براي پيامبر(ص) است. مشکلات را مي‌ديد. تمام حرکات فاطمه حرکات پيامبر بود. خلق و خوي او خلق و خوي پيامبر بود.
سپس جملاتي از اميرالمؤمنين درباره فاطمه نقل مي‌کند که حضرت علي(ع) در روزهاي شهادت فاطمه(س) دارد. اين دانشمند مي‌گويد اگر افلاک و خورشيد و ماه که نظام خلقت را از روز و شب بايد به وجود بياورند نبودند اينها در کناري بر شهادت حضرت فاطمه گريه مي‌کردند. بعد اين عبارت را که به روز شهادت مربوط مي‌شود، دارد: شب بود. اين طور که معلوم است فاطمه(س) شب از دنيا مي‌روند. بعد حضرت را مي‌خواهند دفن کنند. «فلما سقمي اللحد علي الجسد»؛ وقتي پيکر مقدس او در لحد و در قبر قرار گرفت، حسنين و زينبين و اطرافيان و عباس عموي پيامبر شروع به گريه کردند. ولي همه گريه‌ها آهسته بود، چون شب بود و اميرالمؤمنين طبق وصيت حضرت زهرا نمي‌خواستند مردم متوجه تدفين فاطمه(سلام‌الله‌عليها) شوند. 
در بين اين ناله‌ها علي جلو آمد و صورتش را روي خاک فاطمه گذاشت و اين خاک روي قبر را مي‌بوسيد و مي‌بوييد. علي(عليه‌السلام) با فاطمه که کيان و وجود و رفيق حيات علي بود، خداحافظي ‌کردند. حضرت علي فرمودند: السلام عليک يا رسول‌الله! من تو را از جانب خودم و فاطمه زيارت مي‌کنم؛ فاطمه‌اي که الآن پيش تو آمده است؛ فاطمه‌اي که به من دادي به شما برمي‌گردانم. يا رسول الله! اگر فاطمه چنين است به امت تو برمي‌گردد. دختر تو به تو خواهد گفت که امت تو با او چه کردند. فاطمه به من نمي‌گفت، ولي تو از او بپرس. به شما هم نخواهد گفت. اگر نگفت از او بپرس و به او بگو بايد بگويي چه شده است. گفت و گفت و گريست. نزديک اذان صبح شد. گفت خدايا چه کنم؟ سر قبر فاطمه بمانم يا برخيزم و بروم؟ چند کلمه‌اي با خدا صحبت کرد و بعد فرمودند: فاطمه جان «الصبر أجمل و أکبر». 

آیت‌الله خوشوقت گفت: يكي از آثار تقواي مستمر مؤمن اين است كه در تنگناهاي دنيا برايش گشايش فراهم مي‌شود. «و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب» تقوا سبب مي‌شود انسان راهي را برود كه از اول بايد همان راه را برود، اما انسان بي‌تقوا ممكن است چهل راه طي كند و موفق هم نشود... قرآن تقوا را در جنگ هم مؤثر معرفي كرده است؛ «إن تصبروا و تتقوا لا يضركم كيدهم شيئا.»
عباس‌بن‌عبدالمطلب ـ ۷
رسول اکرم(ص) در روایت‌های بسیار، عمویش عباس را ستوده است. جابربن‌عبدالله انصاری در این باره می‌گوید: «روزی عباس به حضور رسول خدا(ص) آمد. او مردی خوش‌هیکل و بلندقامت بود، وقتی حضرت او را دید، فرمود: عموجان، تو بسیار زیبایی!» عباس پرسید: «ای رسول خدا زیبایی و جمال مرد به چیست؟» حضرت فرمود: «زیبایی و جمال مرد به راست‌گویی و حق‌محوری اوست.» آن‌گاه عباس پرسید: «پس کمال چیست؟» پیامبر(ص) فرمود: «کمال، پرهیزکاری و اخلاق خوش است.» از امیرمؤمنان، علی(ع) نیز روایت شده است که رسول خدا(ص) سفارش فرمود: «حق مرا درباره عمویم عباس رعایت کنید و به او احترام بگذارید. همانا وی یادگار نیکوی پدران من است.» رسول خدا(ص) در کلام دیگری می‌فرماید: «بهترین برادران من، علی‌بن ابی‌طالب(ع) و بهترین عموهایم حمزه است و عباس مانند پدرم است.»
ابوسعید خدری از رسول خدا(ص) چنین نقل کرده است: «ای مردم! بر شما درباره علی‌بن ابی‌طالب و عباس‌بن‌عبدالمطلب سفارشی دارم. بدانید هرکس این دو نفر را به خاطر من احترام کند و گرامی بدارد و از آزار آنان خودداری کند، خداوند روز قیامت برای او نوری قرار می‌دهد که با آن، خود را به من برساند.»
عباس‌بن‌عبدالمطلب پس از هشتاد سال زندگی، شب جمعه، دوازدهم ماه رجب یا رمضان سال 32 هجری در مدینه منوره رحلت کرد. وی اواخر عمر نابینا شده بود. گفته‌اند چون عباس عموی پیامبر درگذشت، بنی‌هاشم قاصدی را به اطراف مدینه روانه کردند تا مردم را از درگذشت او مطلع کند.
افزون بر پیک بنی‌هاشم، فرستاده‌های عثمان نیز به روستاها و قبایل رفته، مردم را برای شرکت در تشییع جنازه وی فراخواندند. چنان جمعیتی گرد آمد که تا آن زمان بی‌سابقه بود و محل ویژه خواندن نماز بر جنازه‌ گنجایش آن را نداشت.
زیدبن‌حارثه می‌گوید: «بر اثر فراوانی جمعیت، دست قبیله بنی‌هاشم از جنازه کوتاه شد. مردم برای دیدن جنازه وی چنان هجوم آوردند که کار دفن مشکل شد و بر اثر ازدحام جمعیت، پارچه روی جنازه او پاره شد؛ تا اینکه هنگام در قبر نهادن جنازه عباس، به مأموران دستور دادند که کنار قبر را خالی کنند تا بنی‌هاشم بتوانند با عباس وداع کنند و خود، بدن او را در قبر بگذارند.»
بسیاری نیز گفته‌اند که بنی‌هاشم با وجود تلاش فراوان نتوانستند خود را به جنازه برسانند. به هر حال، پیکر او با شکوهی کم‌نظیر تشییع شد.
علی‌بن ابی‌طالب(ع) به همراه دو نفر از پسران عباس، قُثَم و عبیدالله، بدن او را غسل دادند. عبدالله، عبیدالله و قثم وارد قبر شدند؛ زیرا اندامی تناور و درشت داشت. عباس را بنابر وصیت خودش در قبرستان بقیع به خاک سپردند.
عباس، نُه پسر و سه دختر داشت. بزرگ‌ترین فرزند او فضل است. به همین مناسبت عباس را با کنیه ابوالفضل می‌خواندند. فضل که چهره‌ای زیبا داشت، سرانجام در جریان شیوع طاعون در شام درگذشت. فرزند دوم او عبدالله معروف به ابن‌عباس است. وی یکی از دانشمندان بزرگ اسلامی بود که در طایف از دنیا رفت. سومین فرزند او عبیدالله است. او مردی ثروتمند و با جود و بخشش بود و در مدینه بدرود حیات گفت. چهارمین فرزند عباس، عبدالرحمان است که او نیز در شام از دنیا رفت. پنجمین فرزند او قُثَم است که بنابر روایت‌ها، بسیار به پیامبر شبیه بود و در سمرقند درگذشت. یکی دیگر از فرزندان عباس، مَعبد بود که در آفریقا به شهادت رسید.  گفته می‌شود، سلسله بنی‌عباس همگی از نسل عبدالله بودند و چون معروفترین و بزرگ‌ترین شخصیت نیاکان آنان پس از اسلام، عباس بن‌عبدالمطلب بود، به بنی‌عباس شهرت یافتند.

  آیت‌الله سیداحمد میرعمادی/ مشرکان و کافران برای اینکه پیامبر اکرم(ص) را از صحنه خارج کنند، به شیوه‌های گوناگون متوسل می‌شدند. افراد اهل منطق برای رقابت از برهان و استدلال استفاده کرده و با فکر و اندیشه رقیب خود را از صحنه خارج می‌کنند؛ اما افراد غیر منطقی از راه تزویر و نیرنگ وارد شده و با دسیسه درصدد خارج کردن رقیب خود از صحنه می‌شوند و برخی دیگر، رقیب خود را از راه تطمیع و وعده دادن به مال و پول کنار می‌زنند.
بر اساس آیه ۳۲ سوره رعد «و لقد استهزی برسل من قبلک فاملیت للّذین کفروا ثمّ اخذتهم فکیف کان عقاب»؛ قرآن تأکید می‌کند، ای پیامبر اگر کفار تو را مسخره می‌کنند ناراحت نباش، پیش از تو پیامبران دیگر را نیز مسخره کردند؛ این روش مخالفان برای خارج کردن از میدان است. پس ما به این افراد فرصت دادیم؛ اما آنها را به عقاب خواهیم رساند، آن وقت خواهی دید خداوند کافران را چگونه عقاب می‌کند.
دلداری دادن به پیامبر اکرم(ص) و مؤمنان و بیان حکم مسخره‌کنندگان از موارد قابل دریافت از آیه است؛ اما آنچه از قرآن می‌فهمیم، مربوط به ظاهر قرآن است و باطن آن را انسان‌های معصوم می‌فهمند. در واقع، حقیقت قرآن به آنچه ملاحظه می‌کنیم، منحصر نیست. همچنین ائمه اطهار نیز ظاهر و باطنی دارند که پی بردن به حقیقت آنها نیز دشوار است.
امامت و ولایت شأن بالایی داشته و فهم آنها بسیار مشکل است. همان‌گونه که پی بردن به حقیقت ولایت کار دشواری است، عمل کردن مطابق ولایت نیز دشوار بوده و هر کسی نمی‌تواند بر اساس آن عمل کند.
ائمه اطهار از ولایت الله و ولایت اکبر برخوردارند، مگر می‌توان حقیقت قرآن را درک کرد؛ در حالی که خداوند می‌فرماید، اگر قرآن بر کوه نازل می‌شد، کوه متلاشی می‌شد؛ همین تعبیر درباره امامت و ولایت نیز صدق می‌کند.
* نماینده ولی‌فقیه
 در استان لرستان

گزارش توصیفی صبح صادق از موزه عبرت
لیلی زهدی/ همزمان با ایام مبارک دهه فجر و سالروز پیروزی انقلاب اسلامی دست‌اندرکاران هفته‌نامه صبح صادق از موزه عبرت (کمیته مشترک ضد خرابکاری دوران طاغوت) بازدید کردند. در طی این بازدید توضیحات لازم از طریق پخش فیلم یا به صورت زنده از زبان راویان که عموماً از زندانیان سیاسی پیش از انقلاب بودند، ارائه شد. آنچه در ادامه می‌آید گزارشی توصیفی است که تلاش کرده فضای این مجموعه را برای مخاطبان ترسیم کند.
 نمی‌توانی پروانه باشی و تالی نور نه؛ چرا که رسم پروانه طواف نور است؛ سیال، بی‌پروا و عاشق... از پروانگانی سخن است که در پس ظلمت نیز زخم عمیق بال‌های‌شان مانع پروازشان نشد، همه هدف‌شان نور بود و نور. بال در بال هم به مقصد خورشید بار سفر بسته بودند و در اقتدا به چشمه نور تردیدی نداشتند. درس عاشقی را از بر داشتند و در نایره نور حلم را به بوته آزمون گذارده بودند. آری! حتم دارم حدیث پروانگان را شنیده‌ای و رسم‌شان را نیک به خاطر داری.
نامش را شنیده‌ای، شاید هم آنجا را از نزدیک دیده باشی؛ مخوف‌خانه رژیم پهلوی را می‌گویم؛ کمیته مشترک ضد خرابکاری؛ همان مکانی که امروز «موزه عبرت» می‌نامندش. مکانی واقع در میدان امام خمینی(ره) تهران که در و دیوار آن راوی محنت ایامی نچندان دور است؛ روزگاری تلخ که تاریخ تا ابد شرمسار لحظه‌های تارش خواهد بود. شرمسار از وجود ددمنشانی که قلاده‌شان در دستان سردمداران دیوسیرت پهلوی و اربابان خبیث‌شان بود. 
از بدو ورود به این ظلمتکده، سرمایی همه وجودت را فرا‌می‌گیرد. از در حیاط تا در اصلی ساختمان پلاک‌های فلزی حک شده بر آجرهای سه سانتی نظرها را به خود جلب می‌کند. دقیق که می‌شوی اسامی مظلومانی را مشاهده می‌کنی که ایامی گرفتار در بند ساواک در همین مکان شوم بوده‌اند. تصور اینکه ‌جای هر گامی که می‌گذاری روزگاری جای پای شیران شرزه‌ای بوده است که همین راهروها را با اضطراب و حالی نزار طی‌ کرده‌اند، لرزه بر اندامت می‌افکند.
ساختمان چهار طبقه دایره شکلی که دیوارهای بتنی و حفاظ‌های بلندش با تو حرف‌ها برای گفتن دارد. لکه‌های خون کف زمین و مجسمه‌های ماهرانه شبیه‌سازی شده زندانیان خبر از غریبستانی می‌دهد که زندانیانش با نهایت مظلومیت تا آخرین نفس‌شان مقاومت کرده‌اند. اتاق‌های شکنجه، آلات شکنجه و شیوه‌های متفاوت اقرار‌گیری، تصاویری دلخراش از پوست و گوشت کنده و آویزان زندانیان تنها نمونه‌هایی از مشاهد این وحشت‌خانه است که دیدنش دل هر انسانی را به درد می‌آورد.
این مخوف‌خانه در سال ۱۳۱۱ به دستور رضاخان، با الگوگیری از انگلیس و با هدف بازداشت زندانیان ضد حکومت پهلوی بنا شد. این ساختمان که آن را «توقیف‌خانه» نیز می‌نامیدند، با چهار بند انفرادی و ۸۶ سلول با ابعادی بسیار کوچک (یک‌ونیم در دوونیم ‌متر) و دو بند عمومی با ۱۸ سلول ( که بیشترین مساحت هر یک از آنها ۳۰ متر بود و گاهی ۳۰ تا ۴۰ زندانی را در خود جای می‌داد) به دلیل طراحی دقیق آن هرگز راه فراری نداشت؛ دژی به ظاهر استوار، ولی زندانیانش استوارتر...
تاریخ گواه است هر کجا که دستان پلید آمریکای جنایتکار و رژیم منحوس صهیونیستی که «خَذ لهم الله»؛ خدا خوارشان کند در کار بوده است، آثاری کمتر از مخوف‌خانه رژیم پهلوی بر جا نگذاشته‌اند. وقتی که موساد و سیا الگو باشند، ظهور شکنجه‌گران قسی‌القلبی چون؛ محمدعلی شعبانی (معروف به دکتر حسینی)، فریدون توانگری (معروف به آرش)، بهمن نادری‌پور (معروف به تهرانی)، منوچهری، مقدم و... دور از انتظار نیست؛ سرسپردگان بی‌رحمی که از هیچ عمل غیر انسانی برای گرفتن اعتراف دریغ 
نکردند.
نمی‌توان تصور کرد؛ آیا ارتقای مقام و ترفیع درجه این قدر مهم بود که این عمّالان سفله برایش حاضر به هر اقدام شنیعی می‌شدند. مگر اینان دل در سینه نداشتند؟! 
به گفته راوی، این ساختمان طوری طراحی شده بود که صدای فریاد و شیون زندانیان در حال شکنجه به بیرون درز نکند و بنا به طراحی هدفمند آن زمستان‌هایی بسیار سرد و تابستان‌هایی فوق‌العاده گرم داشت.
سلو‌لهای تنگ و تاریک تعبیه شده در دو طرف دالانی باریک یکی دیگر از بخش‌های جانکاه این مجموعه است که ایامی پذیرای مشاهیر استوار و صبوری چون؛ امام خامنه‌ای، آیت‌الله طالقانی، آیت‌الله مهدوی‌کنی، آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی، شهیدان بهشتی، باهنر، مطهری، رجایی، دستغیب، قدوسی، مفتح و سایر انقلابیون جان بر کف بوده است.
هر بخش از این مسلخ که قدم می‌گذاری، بوی خون می‌دهد و در و دیوارهایش از نعره‌های دلخراشی حکایت دارد که تصورش بر رعب محیط می‌افزاید.
آویختن از سقف، شوک الکتریکی، صندلی داغ، آپولو، شلاق برقی، سوزاندن بدن‌ها، کشیدن ناخن‌ها و... تنها برخی از شیوه‌های شکنجه این کمیته برای کسانی بود که مصرانه بر آرمان‌های‌شان پا می‌فشردند؛ دلیرمردان و شیرزنانی که تلاش‌های مذبوحانه جائران زمان ذره‌ای از ایمان‌شان نکاست و برای لحظه‌ای از راهی که در آن گام نهاده بودند، مرددشان نکرد.
دیدن حوض بزرگ آب وسط حیاط که ساواک از آن هم برای رسیدن به خواسته‌هایش بهره می‌گرفت و بازدید از حمام این مجموعه آخرین بخشی بود که به اتفاق شاهد آن بودیم. به نظر می‌رسد تن سپردن به زلال آب پس از سه ماه ولو برای سه دقیقه لحظه خوبی برای تن و بدن‌های غرقه به خون بوده است، هر چند اینجا هم دنائت این بی‌دینان به گونه دیگری خودنمایی کرده است. 
شاه خودکامه با اتکا به این سازمان مخوف امنیتی و صدور حکم بازداشت زندانیان چنین تصور می‌کرد که این مکان جهنمی درس عبرتی می‌شود برای سایر انقلابیون تا از مواضع خود کوتاه بیایند، اما نمی‌دانست که این انقلابیون استوار خود هر یک درسی می‌شوند برای همه مستکبران زمانه و سرمشقی برای رهروان راه حق.
پروانگانی که بر گرد وجود معمار بزرگ انقلاب، امام خمینی(رحمت‌الله‌علیه) درس آزادی‌خواهی، ظلم‌ستیزی، عدالت‌طلبی، نفی سلطه استکبار را آموختند و اینک رهاورد استقامت‌شان تا آن سوی مرزها سرمشق دیگر آزادی‌‌خواهان جهان است. 
آری چنین است رسم پروانگان...