صبح صادق چشم‌انداز وزن‌کشی جبهه مقاومت و تروریسم را بررسی می‌کند
سوریه از معدود کشورهایی است که کانون یک کشمکش جهانی قرار گرفته است. آمریکا، اروپا، کشورهای عربی، رژیم صهیونیستی، روسیه و... تمرکز ویژه‌ای روی این کشور نه‌چندان بزرگ پیدا کرده‌اند. سوریه در این میان پنج سال پرماجرا را سپری و به یک «نشانه» مهم تبدیل شده است؛ نشانه «ایستادگی و به نتیجه رساندن» یا «کوتاه آمدن و میدان سپردن». مردم سوریه، ایران، حزب‌الله، علویان، افغان‌ها، عراقی‌ها، پاکستانی‌ها و... هر کدام بخشی از خط دفاعی حفظ سوریه را برعهده گرفته‌اند و در این راه مجدانه تلاش می‌کنند.
در زمان جنگ ایران و عراق، سرلشکر «وفیق السامرایی» در کتابی با نام «دروازه‌های شرقی» نوشت: صدام‌حسین می‌دانست که اگر آن‌گونه که ایرانی‌ها با عملیات پی‌درپی فشار می‌آورند، بصره سقوط کند، به هیچ‌وجه نمی‌توان از سقوط بغداد جلوگیری کرد. السامرایی در این کتاب نوشته بود: اگر بصره با جنگ سقوط کند، برای سقوط بغداد نیازی به جنگ نیست. شاید وفیق السامرایی فقط حقایق جنگ ایران و عراق را تبیین کرده است، ولی اگر قصد تحریک کشورهای عربی، غربی و دیگرانی از این دو جنس را هم داشت، «تحریک‌کننده‌تر» از این عبارات پیدا نمی‌کرد.
هم‌اکنون ۳۵ سال از زمان نوشتن کتاب «دروازه‌های شرقی» السامرایی می‌گذرد و دروازه شرقی سقوط کرده، بغداد هم مطابق پیش‌بینی او بدون جنگ سقوط کرده و جنگ در سواحل مدیترانه میان همه آن سه گروه (غربی، عربی و دیگرانی از این دو جنس) جریان دارد و کم‌کم به اندازه زمان جنگ ایران و عراق طول کشیده و با برتری جبهه انقلاب اسلامی ادامه پیدا کرده است.
در جنگی که پنج سال از آن می‌گذرد و هر ماه هزاران تن انواع سلاح‌های پیشرفته در آن استفاده می‌شود، پایتخت هنوز مقاومت می‌کند، بدون آنکه در جنگ آسیب چندانی دیده باشد؛ سواحل سوریه در دست دولت باقی مانده است، بدون آنکه حتی یک متر از آن سقوط کرده باشد؛ خطوط ارتباطی استان‌ها با دولت مرکزی حفظ شده و دمشق به همه مناطق تحت سیطره ارتش، اتصال زمینی دارد.
بحران شدید امنیتی، نظام سیاسی سوریه را فشل نکرده است و نه‌تنها رئیس‌جمهور، دولت و پارلمان سوریه باقی مانده‌اند، بلکه در این دوره پنج‌ساله برای هر کدام یک تا دو انتخابات هم برگزار شده و عجیب این است که سوریه در جنگ، «دموکراتیک‌تر» شده است. سوریه در دوره جنگ پای میز سیاسی است و با دشمنان داخلی خود گفت‌وگو می‌کند و برای به بن‌بست کشاندن آنان می‌کوشد؛ در عین اینکه به اندازه‌ای که آسیب نبیند، راه را برای آنان باز کرده است.
این در حالی است که اگر هر کدام از کشورهایی که هم‌اکنون برای اسقاط دولت و ارتش سوریه به این کشور تجاوز کرده‌اند، درگیر جنگ بودند، فضای سیاسی قفل می‌شد، دولت منتخب پارلمان جای خود را به دولت نظامی می‌داد و هرگونه تغییری به بعد موکول می‌شد. حفظ انسجام ارتش سوریه در این دوران خود حکایت جالبی است. ارتش سوریه ترکیب سنی دارد و علویان هم در آن حضور دارند و بخشی از رأس و بدنه را به خود اختصاص داده‌اند. این ترکیب پس از پنج سال حفظ شده است و حال آنکه اگر آن را با درگیری‌های لیبی یا یمن مقایسه کنید، تعجب خواهید کرد. یک‌صدم فشاری که روی ارتش سوریه وارد شد، روی ارتش‌های لیبی و یمن وارد نشد، اما امروز از ارتش‌های لیبی و یمن تقریباً جز یک عنوان و خاطره باقی نمانده است. لیبی به جز یک مقطع کوتاه مورد مداخله نظامی واقع نشد و فرماندهانی، نظیر «خلیفه هفتر» هم تلاش زیادی کردند تا با کمک غرب، سازمان و تأثیر ارتش را حفظ کنند، اما امروز دیگر خبری از ارتش نیست. ارتش یمن نیز که یک زمانی در بین ارتش‌های عربی، در رتبه «چهارم» قرار داشت، امروز تقریباً به طور کامل از میان رفته است و هر بخش از این ارتش تحت فرمان قبیله‌ای، حزبی و... است.
بقای ارتش سوریه و حفظ توان عملیاتی آن پس از پنج سال خود به یک معمای بزرگ تبدیل شده است؛ اما بعضی‌ها که توقع پیروزی یک ارتش کلاسیک را در یک جنگ نامتقارن دارند، تداوم بحران امنیتی سوریه را نشانه ناتوانی ارتش می‌دانند و به شماتت آن می‌پردازند.
جنگ در سوریه به مرحله‌ای رسیده است که تروریست‌های تحت‌الحمایه متوقف شده‌اند. داعش در بخشی از استان پهناور «دیرالزور» و نیز کل استان کوچک «رقه» در سوریه و بخش اعظم استان «نینوا» (موصل) سیطره دارد، ولی دست‌کم دو سال است که در همانجا متوقف مانده است. در عین حال، تبلیغات زیاد غربی‌ها وانمود می‌کند که مسئله آن داعش بوده و با آن در حال جنگ است.
در هفته‌ای که گذشت، بحث «خان طومان» اذهان زیادی را به خود معطوف کرد و این پرسش را پدید آورد که معنای سقوط این منطقه چیست؟ خان طومان در منطقه جنوبی حلب واقع شده و در ادامه منطقه «العیس» است که در جنوب شرق حلب قرار گرفته است. این منطقه بخشی از همان منطقه‌ای است که با محوریت ایران، در عملیات حیرت‌انگیز «نصر»، آزاد شد و البته این پیروزی تا منتهی‌الیه غربی سوریه امتداد پیدا کرد و به عبارتی «حلب» را به «زبدانی» متصل کرد.
پیروزی نصر، یک اقدام «فوق استراتژیک» بود؛ چراکه باز کردن دالانی به عمق نزدیک به ۲۰۰۰ کیلومتر مربع در دل منطقه اشغالی دشمن، یک اقدام محیرالعقول به شمار می‌آید. به عبارت دیگر، حرکتی که از چهار طرف زیر دید و تیر دشمن است، یک اقدام عادی و در چارچوب فرمول‌های نظامی شناخته‌شده جهان نیست. عملیات نصر ثابت کرد که طرف مقابل هنوز می‌تواند اقدامات فوق استراتژیک طراحی و اجرا کند و نه‌تنها منفعل نشده، بلکه می‌تواند ابتکار عمل هم داشته باشد. این عبارت که بعضی‌ها به مقامات آمریکایی نسبت داده‌اند و می‌گویند اوباما به سران عرب گفته است که ما در پشتیبانی از شما در برابر ایران از هیچ چیز کوتاهی نکردیم، اما کو سردار سلیمانی شما، معلوم نیست صحت داشته باشد؛ اما واقعیت این است که در جنگ سوریه، همه امکانات دشمنان انقلاب اسلامی پای کار آمده است  اما «سلیمانی» بر همه اینها غلبه دارد.
عملیات نصر 1 و 2 که از نیمه آبان تا نیمه بهمن سال گذشته در حد فاصل جنوب حلب تا شرق طرطوس و شمال حمص و حما امتداد پیدا کرد، یک عملیات در دل منطقه دشمن بود. در جنگ‌ها این طور آموخته می‌شود که برای موفقیت باید نقطه ضعیف دشمن را شناسایی کنی و با حمله به آن قسمت و غلبه بر آن در دل دشمن رعب بیندازی و روحیه آن را تضعیف کنی. به عبارتی، در بیشتر نظریات جنگ‌ها از حمله به نقطه قوت دشمن پرهیز داده می‌شود و نادیده گرفتن آن را شکست قطعی ارزیابی می‌کنند. همه با نظریه «کلازویتس» آشنا هستند؛ این نظریه معتقد است: «برای تأثیرگذاری بر روند جنگ، به پیروزی‌های کوچک مداوم نگاه کن، بگذار زنجیره‌ای از شکست‌های پی‌در‌پی ـ اگرچه کوچک ـ ذهن دشمن تو را به خویش مشغول کند و به جایی برسد که مقاومت در برابر تو را بی‌فایده ببیند.» اما در عملیات نصر 1 و 2، رزمندگان اسلام این نظریه را که انجیل مقدس «جنگ‌سالاران غربی» است، کنار گذاشتند و به عملیات از نوع دیگری که البته در آموزه‌های نظامی امام علی(ع) در جنگ صفین ریشه داشت، روی آوردند؛ یعنی حمله برق‌آسا به نقطه قوت دشمن و در همان جایی که او گمان حمله ندارد.
عملیات نصر در روز اول محرم سال گذشته از سه منطقه در جنوب‌شرق، جنوب و جنوب‌غرب حلب آغاز و در یک دوره سه ماهه سبب آزادسازی حدود 2000 کیلومتر مربع از مناطق آلوده به تروریسم منجر شد. وقتی این عملیات در نیمه بهمن به سرانجام رسید، صدها تروریست که حالا دیگر به محاصره درآمده بودند، تسلیم شدند یا فرار کردند و به این ترتیب پس از آن هر روز، بدون آنکه جنگی اتفاق بیفتد، منطقه‌ای به مناطق فتح شده اضافه می‌شد. این روند کار را به جایی رساند که رزمندگان اسلام به مرز ترکیه نزدیک شدند و با امتداد مناطق آزاد شده به صدها کیلومتر مرز ترکیه و قطع اتوبانی که عملاً به شاهراه انتقال سلاح از ترکیه به سوی تروریست‌ها تبدیل شده بود، برای اولین بار روی خطوط مواصلاتی خارج به داخل تروریست تأثیر جدی بر جای گذاشت.
عملیات نصر مانند صاعقه‌ای بر گروه‌های تروریستی و کشورهای حامی آنان وارد شد. آمریکایی‌ها که تا چند روز پیش از آغاز عملیات نصر، جنگ در سوریه را «فرسایشی» می‌دانستند، امکان پیروزی نظامی سوریه و حامیان آن را «محتمل جدی» برشمردند. در همان زمان، تهران سرگرم طرح‌های دیگری شد که مبنای آن «نجات نهایی» بود.
دشمن متوجه شد که پرونده سوریه در حال یک نقل و انتقال مهم است. غرب در این مواقع معمولاً روی یک راه حساب ویژه‌ای باز می‌کند؛ «اعتراف به قدرت حریف و سپس مذاکره». اما این اعتراف عمدتاً در جلسات خصوصی صورت می‌گیرد و دعوت به مذاکره و «حل سیاسی» به ترجیع‌بند سخنان تبلیغاتی آنها تبدیل می‌شود. آمریکا، روسیه را متقاعد کرد که سوریه را می‌توان از طریق یک طرح سیاسی با محوریت مسکو به آرامش برساند. پس از آن، طرح سیاسی سوریه با دو مبنای آتش‌بس و تشکیل دولت ائتلافی و ترکیبی در دستور کار قرار گرفت و دولت سوریه و ایران اگرچه ملاحظاتی داشتند، اما آن را رد نکردند. آتش‌بس از ۱۸ فروردین ماه به اجرا گذاشته شد و تقریباً همزمان با آن حرکت تروریست‌ها برای بازپس‌گیری بعضی از نقاط حساس که در «نصر» از دست داده بودند، آغاز شد که در این میان «العیس» و «خان طومان» سقوط کردند.
اما از این طرف اقدام تروریست‌ها در تسلط دوباره به این دو منطقه، راه حرکت دولت سوریه و متحدان آن را باز کرد. با توجه به اینکه آتش‌بس مقوله دوطرفه است، وقتی از سوی یک طرف شکسته شود، از جانب طرف دیگر هم اعتبار ندارد و این در حالی است که دولت سوریه از این پس با اقتدار بیشتر و بدون آنکه مسئول تداوم جنگ شناخته شود، جنگ را تا پاک‌سازی مناطق حساس ادامه می‌دهد.
هم‌اکنون همه خبرها از در پیش بودن روزهای حساسی حکایت می‌کند و محاصره منطقه «خان طومان» می‌تواند به آزادی کامل حلب منتهی شود؛ چراکه در این جنگ «حلب» در کانون سرنوشت جنگ قرار دارد و آزادی کامل آن از دست تروریست‌های تحت‌الحمایه به معنای آزادی سوریه خواهد بود. البته هم‌اکنون حداقل ۶۰ درصد حلب در دست دولت سوریه است که باید به طور کامل آزاد شود.


مرگ ملک عبدالله، پادشاه سعودی سبب شد تا به محض به قدرت رسیدن ملک سلمان، جنگ قدرت و تسویه‌حساب در درون دربار سعودی آغاز شود. محمدبن‌سلمان که تا پیش از پادشاهی پدرش هیچ جایگاهی نداشت و جوانی ناشناخته بود، از فرصت بیماری پدر استفاده کرد و زمام امور را به صورت غیررسمی به دست گرفت و اقدام به هموار کردن راه برای پادشاهی خود کرد. در این مسیر او از یک سو فرزندان شاه سابق را از قدرت به حاشیه راند و از سوی دیگر شاهزاده‌های مخالف خود را حذف کرد. وی به تدریج موانع دستیابی به تخت پادشاهی را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذارد و در آخرین اقدام وی که نوعی کودتای سفید در دربار سعودی بود؛ شش وزیر برکنار، یا جابه‌جا می‌شوند. ملک سلمان، بر اساس سند چشم‌انداز 2030 که به تازگی «محمدبن‌‌سلمان»، جانشین ولیعهد عربستان آن را اعلام کرده، با صدور فرمانی، تغییراتی گسترده را در وزارتخانه‌ها و ساختار حکومتی این کشور ایجاد کرده و در این راستا، به انحلال و ادغام و تغییر نام تعدادی از وزارتخانه‌های حکومت عربستان دست زده است. بر اساس این «حکم سلطنتی» که از تلویزیون دولتی عربستان پخش شد، این تغییرات بخشی از تغییرات سازمانی در حکومت آن کشور شمرده می‌شود. آل‌سعود؛ «اصلاح ساختار»، «دست یافتن به اقتصادی پیشرفته» و «کاهش وابستگی به نفت» را هدف‌های اصلی این تغییرات اعلام کرده است. بر اساس دستورهای صادرشده وزارت نفت به وزارت انرژی و صنعت و معدن تبدیل شده و «علی النعیمی» وزیر نفت بانفوذ عربستان پس از 21 سال برکنار و «خالد الفالح» به جای وی نشسته است. همچنین «توفیق الربیعه» وزیر تجارت سابق به عنوان وزیر بهداشت به جای خالد الفالح که پیشتر این پست را در اختیار داشت، تعیین شده و «ماجد القصبی» نیز به عنوان وزیر تجارت انتخاب شده است. بنا به گزارش رسانه‌های عربی، به‌زودی اصلاحات دیگری نیز در بسیاری از بخش‌های مالی و بانکی عربستان صورت خواهد گرفت تا «یک نظام دولتی قادر به اجرای پروژه‌های 2030 روی کار بیاید.»
اما حقیقت این زلزله سیاسی در دربار سعودی چیست؟ دو دلیل را می‌توان عوامل اصلی در این موضوع دانست: ۱ـ ریاضت اقتصادی و ۲ـ برکناری مخالفان در راستای قبضه قدرت.
 ریاضت اقتصادی
عربستان با کسری بودجه حدود 100 میلیارد دلاری مواجه است. کاهش قیمت نفت سبب کاهش درآمدهای کشورهای تولیدکننده از جمله عربستان شده و سعودی‌ها را برای آینده بسیار نگران کرده است. ریاض اواخر ماه گذشته میلادی طرح تحول ملی یا چشم‌انداز عربستان در 2030 را اعلام کرد؛ طرحی که شعار «اقتصاد شکوفا، جامعه پویا و میهنی بلندپرواز» را سرلوحه کار خود قرار داده که هر یک از این سه مؤلفه خود به بخش‌های مختلفی تقسیم می‌شوند. اما بسیاری از رسانه‌های جهان این طرح را به سخره گرفتند. بنابراین یکی از دلایل برکناری‌های گسترده و ادغام وزارتخانه‌ها کاهش هزینه‌های جاری و اتخاذ طرح ریاضت اقتصادی است.
 کودتای سفید
 محمدبن‌سلمان در طول یک سال گذشته نشان داده است که از هیچ اقدامی برای قبضه کامل قدرت رویگردان نیست. وی حتی برای اثبات قدرت خود جنگ بیهوده یمن را نیز به راه انداخت که سبب شکست خفت‌بار سعودی‌ها شده است. طبق قانون، محمدبن‌نایف به عنوان ولیعهد عربستان گزینه پادشاهی پس از ملک سلمان است، اما تحرکات محمدبن‌سلمان در جایگاه جانشین ولیعهد نشان می‌دهد که وی درصدد بر هم زدن قواعد بازی و زمینه‌سازی برای جانشینی پادشاه است. از این رو تحولات و تغییرات اخیر نوعی کودتای محمدبن‌سلمان علیه محمدبن‌نایف است. 
در هر صورت، تغییرات اخیر که در ظاهر ملک سلمان آنها را اعلام کرد، اما در واقع محمد‌بن‌سلمان آن را اتخاذ کرده بود، عطش محمدبن‌سلمان را برای قبضه قدرت و کنار زدن محمدبن‌نایف نشان می‌دهد.

پیامدهای بحران اقتصادی سال 2008 آمریکا همچنان در اروپا و ایالات متحده ادامه دارد و از مهم‌ترین آثار آن می‌توان به رکود بی‌سابقه اقتصادی، ورشکستگی بانک‌ها و مراکز مالی و همچنین بیکاری اشاره کرد؛ اگرچه موج اصلی این بحران به پایان رسیده است و بسیاری از اقتصادها توانسته‌اند خود را بازیابند؛ اما برخی از آثار آن همچنان ادامه دارد. در این مطلب قصد داریم موج جدید بحران بیکاری در آمریکا را بررسی کنیم که یکی از میراث‌های به جا مانده از رکود بزرگ گذشته است و طی ماه‌های اخیر شدت یافته است.
تعداد آمریکایی‌هایی که طی دو هفته اخیر فرم‌های استفاده از بیمه بیکاری را پر کرده‌اند، بیش از حد انتظار افزایش یافته و این تعداد در یک سال گذشته بی‌سابقه بوده است. به گزارش وزارت کار آمریکا، شمار درخواست‌های فصلی استفاده از کمک‌های بیکاری در هفته منتهی به 30 آوریل (11 اردیبهشت) با 17 هزار مورد افزایش به 274 هزار درخواست رسیده است. این بیشترین میزان افزایش درخواست استفاده از کمک‌های بیکاری از فوریه سال گذشته میلادی به‌شمار می‌رود. درخواست برای استفاده از بیمه بیکاری شامل دو گروه می‌شود؛ دسته اول گروهی هستند که رسماً از کارشان اخراج شده‌اند. آمارها از افزایش 35 درصدی اخراج کارمندان آمریکایی در ماه آوریل حکایت می‌کند که رقم بالایی به نظر می‌رسد. تعداد کل اخراجی‌ها تنها در بخش انرژی آمریکا در سال 2016 میلادی به 72 هزار و 660 مورد می‌رسد که رقمی تأمل‌برانگیز است. بر اساس آمارهای رسمی دولت آمریکا، هم اکنون نزدیک به 8 میلیون نفر در این کشور در بیکاری مطلق به سر می‌برند و حتی مشمول شاغلان در کارهای پاره‌وقت و ساعتی نیز نیستند.
گروه دوم افرادی هستند که در آستانه اخراج شدن قرار دارند. بسیاری از شرکت‌ها و بنگاه‌های کوچک اعلام کرده‌اند طی ماه‌های آینده با ورشکستگی مواجه خواهند شد و مجبورند شرکت خود را تعطیل یا کارگران و کارمندان خود را اخراج کنند. برخی از شرکت‌های انرژی به دلیل کاهش بیش از حد قیمت نفت با مشکلات عدیده‌ای رو‌به‌رو شده و به زودی اعلام ورشکستگی خواهند کرد.
این اتفاقات در ایالات متحده چشم‌انداز روشنی را پیش روی اقتصاد این کشور قرار نمی‌دهد. آمارها نشان می‌دهد، حداقل تا پایان سال 2016 چشم‌انداز روشنی برای کاهش میزان بیکاری در این کشور وجود ندارد و اقتصاد آمریکا همچنان درگیر تبعات بحران اقتصادی است. بحران اقتصادی آمریکا؛ اگرچه با عدم بازپرداخت وام‌های مسکن به بانک‌ها آغاز شد، اما در واقع نتیجه سیاست‌های غلط سیاستمداران آمریکایی در برهه‌های مختلف است که به ضعف اقتصادی انجامید. بدهی‌های آمریکا به رقم سرسام‌آور 19 تریلیون دلار رسیده و همین امر بر رکود اقتصادی در این کشور تأثیر گذاشته است.
از طرفی، بودجه هنگفتی از در‌آمدهای این کشور صرف امور نظامی شده است؛ به گونه‌ای که آمریکا در این زمینه با اختلاف بسیار زیاد از کشورهای دیگر بالاتر است. صرف این هزینه در بسیاری از موارد، مانند جنگ‌های این کشور در افغانستان، عراق، یمن و لیبی برای آنها بازدهی خاصی نداشته و تنها رکود را تشدید کرده است. گفتنی است، نتیجه این سیاست‌های اشتباه طی سال‌های گذشته به تشکیل جنبش «تسخیر وال استریت» منجر شد که خواسته آن عمدتاً رفع نابرابری‌های اقتصادی، مبارزه با فرهنگ اقتصادی سرمایه‌داری و از بین بردن دسترسی و نفوذ دلالان شرکتی و غول‌های پولی در دولت آمریکا بود؛ هرچند که هیچ یک از این اهداف محقق نشد و اوضاع فاصله طبقاتی و بیکاری تغییر چندانی نکرد.
با تمام این اوصاف باید گفت: اگرچه آمریکا توانسته است موج اصلی بحران اقتصادی را مهار کند؛ اما اقتصاد این کشور به دلایل مختلف یک اقتصاد شکننده است و احتمال آن وجود دارد که با افزایش موج بیکاری رکود جدیدی را تجربه کند. این رکود ممکن است در حد و اندازه‌های یک بحران، همانند بحران سال 2008 نباشد؛ اما می‌تواند ضربه‌های جبران‌ناپذیری را به اقتصاد این کشور وارد کند.