به سال 1333 شمسي در روستاي کوچک «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» در خانواده مؤمن و مستضعف فرزندي ديده به جهان گشود که او را «محمد» نام نهادند. شش ساله بود که پدرش را از دست داد. پس از مرگ پدر و به دلیل وخامت وضعيت مادي خانواده، مادر رنجديده، محمد و پنج فرزند ديگرش را با خود به تهران آورد و محله فقیر‌نشين «مولوي» مقر خانواده بروجردي شد.
چهارده ساله بود که با شرکت در کلاس‌هاي آموزش قرآن و معارف اسلامي به دنياي پر تب و تاب مبارزه قدم گذاشت. پس از چندي با تشکيلات مکتبي «هيئت‌هاي مؤتلفه اسلامي» مرتبط شد و ضمن شرکت در جلسات نيمه‌مخفي سياسي- عقيدتي، که به همت شهيد بزرگوار «حاج‌مهدي عراقي» تشکيل مي‌شد سطح بينش مکتبي و دانش مبارزاتي خود را ارتقا داد. در سال1350 ازدواج کرد و يک‌ ‌سال بعد به خدمت نظام وظيفه فراخوانده شد.
وي در اين دوران فعاليت سياسي خود را به طور جدی آغاز کرد و به همراه جمعي از دوستانش گروه توحيدي‌ صف را تشکيل داد و در مقام مسئول در طرح‌ريزي برخی برنامه‌های آن مشارکت داشت. از اقدامات نظامي اين گروه مي‌توان به موارد زير اشاره کرد: 
1- خلع سلاح پاسگاه مامازن: در سال 1355 گروه توحيدي‌ صف وارد فاز مبارزات مسلحانه مي‏شود و تصميم مي‏گيرد با مسلح كردن گروه و تهيه سلاح، اقداماتي را عليه رژيم انجام دهد؛ از این رو لذا طرح خلع سلاح پاسگاه مامازن در دستور كار گروه قرار مي‏گيرد. اين عمليات كه احمد ترشيجي آن را طراحي کرده بود، با موفقيت انجام می‌شود و سه قبضه ژ3، سه مسلسل، سه قبضه يوزي و چند كلت كمري به دست مي‏آيد. 
2- انفجار ساختمان كاخ جوانان‏: اين مكان از مراكز فسادي بود كه هدف ترويج فساد و فحشا و آلوده کردن جوانان تأسيس شده بود. محمد شقاقي به همراه يكي ديگر از اعضاي گروه مأمور مي‏شوند تا با نارنجك دستي انفجاري را در اين محل صورت دهند. ايشان تصميم مي‏گيرند موتورخانه آنجا را منفجر كنند تا ضمن انجام موفق عمليات، به افراد بي‏گناه نيز آسيبی نرسد. اين اقدام در 15 خرداد سال 56 صورت گرفته است.
3- انفجار دكل برق فشار قوي‏: عمليات اين گونه طراحي مي‏شود كه مصطفي تحيري روی در كار با مواد منفجره متبحر بود، در سياهي شب و با به‌كارگيري چهار بمب دست‏ساز، دكل برق فشار قوي در محله فرح‏آباد شوش را كه تأمين‏كننده قسمتي از برق تهران بود، منفجر کند. اين عمليات كه مي‏توانست تأثير زيادي بر روحيه مردمي و تضعيف رژيم پهلوي داشته باشد، همزمان با چندين عمليات دیگر با موفقيت به انجام رسيد. 
4- انفجار هتل خان‏سالار: هتل خان‏سالار بالاتر از ميدان آرژانتين، نرسيده به ساختمان تلويزيون بود كه به محلي براي تفريح و عيش و نوش آمريكايي‌ها تبديل شده بود. در روز 22 مرداد ماه 1357 مصطفي تحيري و عباسعلي احمدي مأموريت يافتند تا «خان‏سالار» را با بمبي دست‏ساز كه در ساكي جاسازي شده بود، به آتش بكشند. اين عمليات كه براي اجراي آن زمان زيادي صرف شده بود، سرانجام با به هلاكت رسيدن 70 نفر به پايان رسيد.
5- انفجار هلي‏كوپتر شنوك در آسمان شهر اصفهان: برنامه ديگر گروه به منظور ايجاد ناامني براي مستشاران آمريكايي، طرح انفجار هلي‏كوپتر حامل آمريكايي‏ها بود. بر اساس این طرح، كاركنان هوانيروز بمب را به داخل هلي‏كوپتر منتقل مي‏کنند و 15 دقيقه پس از سوار شدن مستشاران آمريكايي، هلي‏كوپتر بر فراز آسمان شهر اصفهان منفجر مي‏شود؛ به این ترتیب همه افراد آن به هلاكت می‌رسند و لاشه هلي‏كوپتر در حوالي شهر به زمين مي‏افتد. 
6- حمله به ميني‏بوس حامل مستشاران آمريكايي: اين عمليات را مصطفي تحيري به همراه حسين شكوري در سال 1357 اجرا کردند که بر اثر آن هفت نفر از آمريکايي‌هاي سوار بر ميني‌بوس به هلاکت مي‌رسند.
7- طرح حفاظت از حضرت امام(ره): با فرار شاه در 26 دي ماه 1357 و طرح موضوع بازگشت امام به کشور، مسئله حفظ جان امام و اينکه چه کساني و چه گروهي اين وظيفه خطير را برعهده بگیرند، در کميته استقبال از امام مطرح شد. در اين وضعیت، گروه توحيدي‌ صف براي انجام اين مهم اعلام آمادگي كرد. طرح حفاظت از حضرت امام نيز پس از تلاش شبانه‏روزي شوراي مركزي گروه صف تنظيم و به شهيد بهشتي ارائه شد. اين طرح در ميان طرح‌هاي ديگر مورد تأیيد شوراي انقلاب قرار گرفت و گروه توحيدي صف وظيفه خطير مراقبت از حضرت امام(ره) را عهده‌دار شد.
بروجردي بعد از شکل‌گيري سازمان مجاهدين انقلاب به عضویت شوراي مرکزي آن درآمد. وي در شکل‌گيري سپاه نيز نقش مؤثري داشت و تا سطح فرمانده سپاه پيش رفت؛ ولي حاضر به پذيرش آن نشد. در سال 1358 به کردستان رفت و به همراه همرزمانش در آنجا سازمان «پيشمرگان کرد مسلمان» را راه‌اندازي کرد که نقش کليدي در مهار فتنه کردستان داشت؛ در همين مقطع بود که از جانب مردم مسلمان کرد منطقه «مسيح کردستان» لقب گرفت. او در اين دوران فرمانده قرارگاه حمزه سيد‌الشهدا(ع) بود و وظیفه تأمین امنيت سراسري منطقه غرب کشور را به عهده داشت. 
محمد بروجردي براي هميشه در کردستان ماند تا اينکه پس از سال‌ها مجاهدت در اول خرداد 1362، در حالي كه با عده‌اي ديگر از همرزمانش در مسير جاده مهاباد- نقده حركت مي‌كردند، بر اثر انفجار مين به آرزوي ديرينه‌اش رسيد و به فیض عظيم شهادت نائل آمد.


تاریخ سیاسی دفاع مقدس ـ ۶
پس از امضاي عهدنامه 1975 روابط ايران و عراق به طور چشم‌گيري بهبود يافت و دو كشور تلاش زيادي براي تحكيم مناسبات خود کردند. هويدا نخست وزير ايران در فروردين ماه سال 1354 بازديدي رسمي از عراق به عمل آورد و سال 1354 را «سال بروز تحولات مثبت در روابط دو كشور» خواند و آن را «نقطه‌عطفي» در تاريخ روابط دو كشور دانست. در اين سفر هويدا با رئيس‌جمهور عراق ملاقات و مذاكره كرد و پيام دوستي شاه را به وي رساند. 
در اجراي مفاد پروتكل تهران دومين اجلاس وزراي امور خارجه ايران، عراق و الجزاير از تاريخ 30 فروردين تا اول ارديبهشت 1354 در بغداد تشكيل شد و نتايج اقدامات كميته‌هاي مأمور اجراي پروتكل را مورد بررسي قرار داد. حدود يك هفته بعد صدام حسين نايب‌رئيس شوراي فرماندهي انقلاب عراق، به دعوت هويدا نخست‌وزير، براي يك ديدار رسمي به ايران آمد و در ملاقاتي با محمدرضا پهلوي درباره مناسبات دو‌جانبه و مسائل مورد علاقه دو كشور به مذاكره پرداخت. 
سومين اجلاس وزراي سه كشور در 28 ارديبهشت ماه سال 1354 در الجزيره تشكيل شد تا نتايج كار كميته‌هاي سه‌گانه را بررسي كند. در روزهاي 22 و 23 خرداد 1354 نيز وزراي خارجه ايران، عراق و الجزاير در بغداد تشكيل جلسه دادند و عهدنامه مرزي، حسن هم‌جواري و سه پروتكل منضم آن راجع به نشانه‌گذاري مرز خاكي، تعيين مرز آبي و استقرار امنيت مرزي را امضا كردند. 
در مرداد ماه 1354 جمشيد آموزگار وزير كشور ايران به دعوت همتاي عراقي خود به مدت دو روز به عراق سفر كرد. دو هفته بعد (ژانويه 1977)، سعدون حمادي وزير خارجه عراق در رأس هيئتي به ايران آمد و با مقامات عالي‌رتبه ايراني ديدار و گفت‌وگو كرد. يكي از موضوعات مورد علاقه دو طرف تدارك تسهيلات لازم براي مسافرت زوّار ايراني به عراق بود. همچنين در جريان اين سفر گفت‌وگوهايي در زمينه‌هاي بازرگاني، فرهنگي، آموزشي و حمل‌و‌نقل بين دو كشور انجام شد. متعاقب آن در همين ماه (ژانويه) عزت ابراهيم عضو شوراي انقلاب و وزير كشور عراق به تهران آمد و در اين سفر، دو طرف با هدف ارتقاي سطح همكاري‌ها پنج موافقت‌نامه در زمينه‌هاي كشاورزي، ماهي‌گيري، بازرگاني، فرهنگي، حمل‌و‌نقل، ارتباطات، جهانگردي، انرژي و امور كنسولي امضا كردند. چند ماه بعد در پنجم دي‌ماه 1354 وزراي خارجه ايران و عراق در بغداد اسناد پنج‌گانه موافقت‌نامه درباره مقررات كشتيراني در شط‌العرب، تعليف احشام، كلانتران مرزي، استفاده از آب رودخانه‌هاي مرزي و امور مربوط به تنظيم مسافرت اتباع ايران و عراق براي زيارت اماكن مقدسه دو كشور را به امضا رساندند. امضاي اين اسناد گام بسيار مثبتي در جهت تحكيم و گسترش مناسبات دو كشور به شمار مي‌رفت.


مبحث این ستون به ایام پس از پیروزی انقلاب، یعنی ایام پرکار و شلوغ امام خامنه‌ای در سال ۱۳۵۸ رسید. در این ایام رتق و فتق امور نهادهای تازه‌تأسیس، ارتش نابسامان، حاکمیت دولت موقت و سایر کارها دغدغه‌دار بر دوش یاران امام خمینی(ره) بود. پس از تصرف لانه جاسوسی و استعفای دولت موقت، برخی از هواداران آن دولت از مسئولیت‌ها کنار کشیدند که از جمله آنها برخی از مسئولان سپاه پاسداران تازه‌تأسیس بود.
سپاه پاسداران هفت واحد داشت. جواد منصوری، فرمانده کل سپاه و فرد دیگر به نام حجت‌الاسلام حسن لاهوتی، نماینده امام به صورت شفاهی این نهاد تازه‌تأسیس را اداره می‌کردند. در این ماجرا حسن لاهوتی از دولت موقت جانبداری می‌کرد که به اختلافاتی منجر شد، کشمکش‌ها بالا گرفت و... حجت‌الاسلام حاج سیداحمد خمینی در این‌باره در خاطرات خود در زمینه چگونگی صدور حکم کتبی امام به آقای لاهوتی گفته است: «روزی آقای لاهوتی به قم خدمت امام آمدند و گفتند که من در سپاه مشغول کار هستم، اما اگر حکم شما را نداشته باشم نمی‌توانم کار کنم و باید حتماً شما به من حکم بدهید.» که امام راحل طی حکمی به آقای لاهوتی مرقوم فرمودند: «جناب حجت‌الاسلام آقای لاهوتی (دامت افاضاته)، سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران به موجب این حکم به شما ابلاغ می‌گردد که لازم است در تمام جلسات شورای عالی هماهنگی و تصمیم‌گیری سپاه پاسداران شرکت نموده و نظارت مستقیم داشته باشید و گزارش کار سپاه را هر هفته به اطلاع اینجانب برسانید. لازم به تذکر است که بیش از پیش باید به اخلاق اسلامی سپاه توجه شود تا سپاه از هر جهت مظهر کامل سرباز اسلامی باشد، توفیق و تأیید جنابعالی را در ارشاد و هدایت سپاه که بیش از هر چیز مورد نظر است، از خداوند متعال خواستارم.»
پس از این حکم امام(ره)، جواد منصوری با مشورت شورای فرماندهی سپاه به ملاقات امام در قم می‌روند و به امام اظهار می‌دارند: «این حکم جنابعالی موقعیت فرماندهی را تضعیف و مدیریت سپاه را متزلزل [کرده] و باعث لوث مسئولیت شده [است].»
حضرت امام خطاب به این جمع می‌فرمایند: «من درباره فعالیت شما شنیده‌ام و تأیید کرده‌ام و به آقای لاهوتی گفته‌ام با شما همکاری کند. شما نگران نباشید.»
خلاصه قضیه این بود که پسران لاهوتی با منافقین خلق مرتبط بودند. این قضیه برای اعضای انقلابی سپاه قابل تحمل نبود تا اینکه بالاخره لاهوتی در ۲۸ آبان ۵۸ استعفا داد و از مخالفان سپاه پاسداران شد.
وضعیت کشور روزبه‌روز بحرانی‌تر می‌شد و لازم بود سپاه پاسداران انسجام خود را حفظ کند. در این شرایط نابسامان سرپرستی سپاه پاسداران از سوی شورای انقلاب برعهده امام خامنه‌ای گذاشته شد. سخنگوی وقت شورای انقلاب در تاریخ ۲/۹/۵۸ اعلام کرد: «آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای به عنوان سرپرست سپاه پاسداران تعیین شد. آیت‌الله خامنه‌ای، نماینده شورای انقلاب در وزارت دفاع نیز می‌باشد.» از آن روز جلسات شورای فرماندهی سپاه با حضور ایشان برگزار شد. خلاصه گزارش‌ها، اطلاعات و عملکرد بخش‌های مختلف و مسائل واحدهای سپاه در استان‌ها و شهرستان‌ها برای بررسی و اظهارنظر به اطلاع امام خامنه‌ای می‌رسید. با توجه به موقعیت و شرایط، ایشان در واقع نماینده امام در سپاه بودند.


برقراری ارتباط بین رژیم صهیونیستی و دستگاه سلطنت پهلوی و گسترش همكاری‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی و نظامی این دو رژیم، بخش جذاب و عمده حضور و فعالیت صهیونیست‌ها در ایران است كه در جای خود به طور جداگانه نیازمند مطالعه و بررسی است. 
در اسفند ماه سال 1328 ش، یعنی حدود یك سال و اندی پس از اعلام تأسیس رژیم اشغالگر قدس، دولت شاهنشاهی ایران، این رژیم را به صورت «دو فاكتو» به رسمیت شناخت.
صرف‌نظر از علل، عوامل و چگونگی این اقدام رژیم پهلوی و نیز اعمال نفوذ و حتی رشوه‌ای كه صهیونیست‌ها به برخی رجال و مقامات ایرانی پرداخت كردند؛ واقعیت این است كه اقدام ایران در میان جوامع مختلف اسلامی در جهان، به ویژه كشورهای اسلامی، بازتاب منفی فراوانی به دنبال داشت. در ایران نیز مردم مسلمان تحت رهبری عالمان دینی به شدت در قبال این تصمیم اعتراض كردند و واکنش نشان دادند. برخی نمایندگان مجلس شورای ملی نیز دولت وقت را مورد سؤال و بازخواست قرار داده و این اقدام را محكوم كردند. مع‎الوصف رژیم پهلوی ضمن صدور اعلامیه‌ای، دولت غاصب صهیونیستی را به رسمیت شناخت و «عباس صیقل» را به عنوان نماینده رسمی انتخاب و به فلسطین اشغالی اعزام كرد. این در حالی بود كه پیش از این «رضا صفی‌نیا» در جایگاه مأمور مخصوص دولت شاهنشاهی به فلسطین اعزام شده بود. 
بازتاب منفی گسترده موضوع شناسایی رژیم صهیونیستی در داخل و خارج كشور و به ویژه اعتراض‌های مردم مسلمان ایران به رهبری عالمان دینی، از جمله آیت‌الله كاشانی، سرانجام سبب صدور اعلامیه‌ای از سوی نخست‌وزیر، در تیر ماه سال 1330 ش، مبنی بر قطع رابطه ایران و رژیم صهیونیستی شد. صفی‌نیا نماینده اعزامی دولت ایران به تهران فراخوانده شد و سركنسولگری ایران در فلسطین اشغالی نیز تعطیل گردید. البته، واقعیت این بود كه رژیم پهلوی شناسایی «دو فاكتو»ی رژیم صهیونیستی را ملغی اعلام نكرده بود؛ لذا پس از كودتای 28 مرداد 1332 ش، این ارتباط مجدداً برقرار شد؛ به گونه‌ای كه محمدرضا پهلوی طی مصاحبه‌ای در مرداد ماه سال 1339 شناسایی رژیم صهیونیستی را مورد تأیید قرار داد و موضوع تعطیلی كنسولگری ایران و فراخوانی نماینده سیاسی دولت را ناشی از مشكلات مالی اعلام كرد. 
شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی ایران به مثابه یك كشور بزرگ اسلامی، برای صهیونیست‌ها در عرصه منطقه‌ای و بین‎المللی دستاوردی مهم و بسیار ارزشمند بود. از سوی دیگر، به روشنی قابل اثبات بود كه گسترش ارتباط و همكاری دولت شاهنشاهی با صهیونیست‌ها، در عرصه‌های گوناگون، نه تنها دستاورد مورد قبولی برای كشور ایران نداشت، بلكه كاملاً یك‌سویه و به سود صهیونیست‌ها و در مسیر اهداف راهبردی رژیم صهیونیستی بود. تنها ثمره این همكاری برای دربار پهلوی، برخورداری از حمایت كانون‌ها و اشخاص ذی‎نفوذ یهودی و صهیونیستی آمریكا و اروپا برای تحكیم و تقویت سلطنت بود. آنها از این طریق محمدرضا شاه را تطمیع و دچار غرور و خود بزرگ‌بینی كاذب می‌كردند؛ به گونه‌ای كه این فكر در او تقویت شده بود كه با برخورداری از حمایت و پشتیبانی لابی صهیونیسم در اروپا و آمریكا، بقا و تداوم سلطنت پهلوی برای همیشه تضمین شده است. 
شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی ایران نه تنها حركتی در جهت مشروع جلوه دادن دولت غاصب فلسطین و اشغال سرزمین‌های آن، بلكه تلاشی در مسیر خارج کردن رژیم صهیونیستی از انزوای سیاسی در منطقه و جهان اسلام بود. به علاوه، این اقدام دولت، تكاپویی در راستای ایجاد اختلال در وحدت كشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه در قبال دولت مهاجم و اشغالگر صهیونی بود. 
در عرصه روابط اطلاعاتی نیز این همكاری نه‌تنها سودی برای ایران به دنبال نداشت، بلكه موجب نفوذ موساد در همه اركان این كشور شده بود. پروتكل همكاری اطلاعاتی ایران با رژیم صهیونیستی و استقرار پایگاه‌های جاسوسی و اطلاعاتی صهیونیست‌ها در مناطق غرب و جنوب كشور و اعزام صدها جاسوس كاركشته به كشورهای اسلامی و عربی همجوار، موقعیت صهیونیست‌ها را در برابر مسلمانان تقویت می‌كرد. این موقعیت سبب می‌شد تا صهیونیست‌ها با دستیابی به اخبار و اطلاعات و اسرار محرمانه كشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه، امكان ارزیابی موقعیت نظامی و سیاسی آن كشورها را داشته و در مواقع مقتضی از آمادگی لازم برای مقابله یا تهاجم به ممالك عربی برخوردار شوند. 
همكاری جاسوسی و اطلاعاتی موساد و ساواك تحت عنوان «طرح كریستال» و نیز همكاری اطلاعاتی سه‌جانبه ایران، رژیم صهیونیستی و تركیه تحت عنوان «نیزه سه‌سر»، نه تنها مسلمانان منطقه را نسبت به ایران بدبین کرد و موجب تفرقه بین آنها می‌شد، بلكه نیازهای راهبردی رژیم منفور و منزوی صهیونیستی را در حوزه مسائل نظامی و اطلاعاتی تأمین می‌كرد.
پروتكل همكاری اطلاعاتی دو رژیم پهلوی و رژیم صهیونیستی، سرزمین ایران را به پایگاه امن و بی‎بدیل تبدیل كرده بود. این پایگاه نظامی و ایستگاه اطلاعاتی نه تنها در مسیر تحكیم و تقویت موقعیت صهیونیست‌ها و تداوم موجودیت آنها قابل ارزیابی بود، بلكه برای راهبرد تهاجمی اشغالگران صهیونیست به كشورهای اسلامی نیز تضمین شده بود.

از دیدگاه مکتب وابستگی، هدف از تشکیل دولت استعماری، حفظ نظم و ثبات بود تا از این طریق بهره‌کشی منظم مواد معدنی و مواد خام مستعمره به کشور مادر و واردات کالا از خارج به کشور پیرامونی به آسانی و با اطمینان خاطر بیشتری صورت پذیرد. 
معمولاً یک دولت استعماری برای تبدیل یک کشور جهان سوم به کشور پیرامونی، در استفاده از زور برای به اطاعت واداشتن مردم بومی تردیدی به خود راه نمی‌دهد. در واقع، نظم و ثبات کشورهای استعماری، همواره نتیجه تاریخی سرکوب خشونت‌بار جمعیت بومی بوده است. به عبارتی، تنها پس از آنکه بومیان به جمعیتی مطیع و رام تبدیل شدند، استعمارگران تغییر شکل جامعه محلی را برای انطباق با منافع خود آغاز می‌کنند. 
«پل باران» متفکر برجسته حوزه توسعه گزارش می‌دهد: «دستگاه حاکمه بریتانیا در هند به طور منظم به تخریب بافت و پایه‌های جامعه هند پرداخت. سیاست ارضی و مالیاتی آن سبب تخریب روستایی هند شد و زمین‌داران و رباخواران انگل را جایگزین آن کرد. سیاست تجاری آن نیز صنعتگران هندی را نابود ساخت و سبب به وجود آمدن زاغه‌هایی مملو از میلیون‌ها انسان مریض و گرسنه در شهرها گردید. سیاست اقتصادی آن نیز با نابود کردن هر آنچه در رابطه با توسعه صنعتی آغاز شده بود، سبب رونق کار انواع سفته‌بازان، دلالان و آزمندانی شد که در دوران آن جامعه رو به انحطاط، زندگی بی‌حاصل و متزلزل خود را می‌گذراندند.»
یک حکومت استعماری پس از آنکه به طور کامل تسلط پیدا کرد، آنگاه برای حکمرانی بر مستعمره از وجود بومیان نیز بهره می‌گیرد. البته هر فرد بومی مطلوب نیست. معمولاً تنها نخبگانی برای این کار برگزیده می‌شوند که وفاداری خود را به دستگاه حاکمه استعماری به اثبات رسانده و منافع آنها به گونه‌ای تنگاتنگ با منافع خارجیان گره خورده باشد. مکتب وابستگی نام این نخبگان بومی را «طبقه اجتماعی تحت‌الحمایه» می‌نهد.
انگلیسی‌ها برای تسهیل سلطه استعماری خود یک این نظام را در پیش گرفتند که هدف از آن، نگه داشتن اهالی هند در پایین‌ترین درجه جهالت بود. باران می‌افزاید:
«نظام آموزشی که تحت نظر انگلستان دایر شد، به هر اقدامی متوسل می‌شد تا ضمن ممانعت از رشد و ترقی هند، خلاقیت علمی و گرایش‌های فنی هندیان را نیز سرکوب کند... مثلا ًبه جای آموزش مردم در این جهت که شناخت وسیع‌تری از جهان اطراف خود کسب کرده و بهترین طریق کنترل و استفاده از نیروهای طبیعت را فرابگیرند، به آنان آموخته می‌شد یادداشت‌هایی را بر عبارات قدیمی در آثار انگلیس‌های قرون شانزده و هفده بنویسند و بدون تعمق، تاریخ شخص حاکمان ناشناخته یک سرزمین خارجی را یاد بگیرند.» همچنین گفته شده است، استعمارگران انگلیسی هندی‌ها را وادار می‌کردند که جدول لگاریتم را حفظ کنند.
باران ادعا می‌کند، چون حکومت استعماری انگلستان ساختار اقتصادی سیاسی هند را در طول بیش از یک قرن تغییر داده بود، برچیده شدن رسمی دولت استعماری انگلستان در هند، احتمالاً نمی‌توانست آثار به جای مانده از این دوران را به طور کامل محو کند. بنابراین، ساختار وابستگی حتی پس از کسب استقلال سیاسی، همچنان در هند وجود داشت و توسعه‌نیافتگی هند را با خود بازتولید می‌کرد. باران در جایی از نهرو نقل می‌کند:
«تقریباً همه معضلات عمده امروز، در خلال حکومت بریتانیا نضج گرفته و ثمره مستقیم سیاست بریتانیاست؛ از جمله مشکل شاهزاده‌ها، مشکل اقلیت‌ها، صاحبان منافع مختلف، اختلاف هندی‌ها با خارجیان، فقدان صنعت و غفلت از کشاورزی، عقب‌ماندگی مفرط خدمات اجتماعی و بالاتر از همه، فقر اندوهبار مردم.» 
رواج مواد مخدر و تلاش برای آلوده کردن مردم، از جمله سیاست‌های استعماری انگلیس بود که در هندوستان نیز دنبال شد و بخشی از جمعیت این سرزمین بزرگ را آلوده کرد.
با ایجاد تشکیلات وسیع و تبلیغات علمی، کار گسترش کشت تریاک در شرق آغاز شد. یکی از عوامل اصلی این توسعه کمپانی هند شرقی انگلستان بود که در سال 1598 به عنوان یک کمپانی خصوصی پایه‌گذاری شد و وقتی کار مستعمره کردن هند به پایان رسید، آن را رسماً به دولت انگلستان واگذار کرد. این کمپانی مشوق کاشت و تجارت تریاک در هندوستان شد و مصرف آن را در سایر کشورهای آسیایی توسعه داد. سلطه‌گران برای تشویق مردم تحت ستم همزمان با ایجاد تشکیلات فروش و مصرف، نظریه‌هایی نیز در مدح و خاصیت مصرف تریاک و مواد مخدر خلق کرده و رواج می‌دادند و تا آنجا پیش رفتند که «جان مور» ژنرال انگلیسی، تریاک را برای مردم قحطی‌زده هند مفید می‌داند و می‌گوید: «با مختصری تریاک می‌توان بر گرسنگی چیره شد» و «توماس کوینسی» نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم، تریاک را می‌ستاید و آن را مائده آسمانی می‌خواند. 
از دفتر خاطرات یکی از مسئولان مستعمراتی انگلیس در هند می‌توان دریافت که این نوع اعتیاد چگونه در خدمت امپریالیسم قرار گرفت. وی می‌نویسد: «وقتی آنها (انگلیسی‌ها) از توانایی فرد برجسته‌ای بیمناک می‌شدند و قدرت قتلش را نداشتند، برایش بساط منقل و وافور می‌چیدند. نتیجه آن می‌شد که ظرف چند ماه همه قوای جسمی و فکری شخص نگون‌بخت که معتاد شده بود، از بین می‌رفت و به احمقی بدل می‌شد که کاری از دستش ساخته نبود. این کار نفرت‌انگیز که از قتل و کشتار چیزی کم نداشت، شایسته کسانی بود که آن را به کار می‌گرفتند.»