جعفر ساسان- داوود عسگری/
با ادعای مهدویت
بهاءالله دربارۀ امام زمان(عج) مینویسد: «جمیع فرق اثناعشر، نفس موهوم را که اصلاً وجود نبوده، مع عیال و اطفال موهومه در مداین موهومه، محل معین نمودند و ساجد او بودند.»(1) و در صفحات دیگر، ضمن تقبیح مذهب شیعه ـ که آن را حزب میخواند ـ در داشتن عقیده به موجودیت امام زمان میگوید:
به تواتر، روایاتی نقل نمودند که هر نفسی قائل شود به اینکه موعود متولد میشود، کافر است و از دین خارج. این روایات باعث شد که جمعی را غیر مقصر و جرم شهید نمودند؛ تا آنکه نقطه اولی روح ماسویه فداه، از فارس از صلب شخصی معلوم متولد شدند و دعوی قائمی نمودند.(2)
جناب بهاء و پسرش عباس عبدالبهاء باید پاسخ دهند که اگر امام زمان(عج) موهوم بوده، یا در ضمیر غیب و در عالم جسم و جسد وجود نداشته است، چرا سیدباب و میرزا حسینعلی بهاء اسم و رسم آن را در کتابهای خود ذکر کرده و ادعای مهدویت میکنند و در آغاز کار خود را مهدی معرفی کردند. بنابراین، باید گفت: بنیانگذاران بابیت و بهائیت، با استفاده از زمینه و بستر موجود در میان مسلمانان و اعتقادی که آنان به امام زمان(عج) داشتند، خود را «مهدی» نامیدند و بعد که مدعی نبوت و خدایی شدند، منکر مهدویت شدند. پس امام زمان آنان هیچ ربطی به امام زمان(عج) ما شیعیان ندارد.
در واقع، هدف از انکار امام زمان(عج) و نفی وی، زمینهسازی برای رواج تفکر اومانیستی و سکولاریستی غرب بود که ریشه در پروتستانتیسم داشت و بهائیان در جایگاه پیادهنظام غرب، به ویژه انگلیس، در پی اجرای این مأموریت بودند تا جامعه شیعه ایران را تحت سیطره غرب درآورند. این تلاش نافرجام را جریانهای دیگری نظیر روشنفکران غربزده نیز پیگیری کردند، که پیوند این دو جریان در حوادث سیاسی ایران معاصر، قابل مشاهده است.
تعالیم دوازدهگانه بهائیت
بهائیت، افزون بر مبانی اعتقادی، برای پیروان خود نیز تعالیمی دارد که در کتابهای مختلف، متعددند؛ اما معمولاً به تعالیم دوازدهگانه مشهور شدهاند. به نظر میرسد این تعالیم را که عبدالبهاء، دومین رهبر بهائیان، تدوین کرده و در سفر وی به اروپا و آمریکا در سالهای 1911 تا 1913م تشریح و تبلیغ شدهاند، برای تطبیق بهائیت با مدرنیته غربی و جذب غربیان ارائه کردهاند و سبک و سیاقی متفاوت با تعالیم باب و بهاء دارند. برخی از این تعالیم، ریشه در اندیشههای بهاءالله نداشته و حتی در مواردی، مثل تساوی حقوق زن و مرد، مخالف تفكر بهاءالله بودهاند و برخی دیگر موضوعاتی هستند كه در دورههای پیش از بهاءالله وجود داشتهاند و بسیار علمیتر و منطقیتر از آنچه عبدالبهاء مدعی آن است، بحث شده و به اصول دوازدهگانه بهائیت شهرت یافتهاند. در کتاب امر و خلق، نوشته فاضل مازندرانی، از مبلّغان بهائی، درباره این تعالیم آمده است:
«در خطابات حضرت عبدالبهاء که در اروپ و آمریک ادا فرمودند، غالباً مواضع ذیل را بهعنوان تعالیم حضرت بهاءالله شمردند و تفصیل و توضیح به تناسب محل دادند: 1ـ تحرّی حقیقت؛ 2ـ وحدت عالم انسانی؛ 3ـ اصول همه ادیان یکی است؛ 4ـ رفع تعصبات؛ 5ـ دین باید ایجاد محبت و اتحاد نماید؛ 6ـ دین باید مطابق عقل و علم باشد؛ 7ـ تعلیم و تربیت عمومی؛ 8ـ تساوی رجال و نساء؛ 9ـ زبان و خط عمومی؛ 10ـ صلح عمومی؛ 11ـ اتحاد دول و محکمه کبری؛ 12ـ تعدیل اقتصاد.
در بعضی از خطابهها، «محبه الله و استفاضه از روحالقدس و تفکیک سیاست از دین» را هم به عنوان تعالیم حضرت بهاءالله شمردند.(3) در همین کتاب، این تعالیم را با اندکی تفاوت ذکر کرده، که بهجای «تعدیل اقتصاد»، «حصر جهاد به لسان و بیان» آمده است.(4)
حال با توجه به این تعالیم، به تحلیل و نقد آنها میپردازیم.
1ـ تحرّی حقیقت
تحرّی حقیقت به معنای آزادی برای یافتن حقیقت است؛ به این معنا که انسان باید شخصاً و بدون هیچ فشاری از جانب کسی، خود عقیدهاش را انتخاب کند و اساساً یکی از امور فطری است که در تمام ملل و ادیان پذیرفته شده است. اسلام نیز اجبار در پذیرش دین را رد کرده، همواره انسانها را به تفکر و تعقل سفارش میکند. طبق نظر علمای اسلامی، اصول دین، تحقیقی است، نه تقلیدی. بنابراین، تحرّی حقیقت موضوع جدیدی نیست که بهائیت داعیهدار آن است و آن را از اصول خود میداند؛ اما در فرقۀ بهائیت، چه در عمل و چه در نظر، این اصل جایگاهی ندارد و شعاری برای فریب مردم است. نمونههای متعددی از این تناقض در گفتار رهبران بهائی وجود دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
بهاءالله، که رهبر اصلی بهائیت شناخته میشود، مینویسد: «این کلمات را مبادا کسی تأویل نماید و مانند بعد از صعود [منظور اعدام باب است]، هر ناقض ناکثی بهانهای کند و علم مخالفت برافرازد و خودرأیی کند و باب اجتهاد باز نماید. نفسی را حق رأی و اعتقاد مخصوصی نه. باید کل اقتباس، از مرکز امر و بیت عدل نمایند و ما عداهما کل مخالف فی ضلال مبین».(5)
بنا به گفته دکترایان سمپل، عضو بیتالعدل؛ «حضرت بهاءالله، مستقیماً و از طریق مرجعیتی که به حضرت عبدالبهاء عنایت فرمودند، حق تبیین معتبر و موثق یا استنتاج از کتب مقدسه را با صراحت تام، از آحاد مؤمنین، هر قدر که عالم و فاضل باشند، اخذ نمودند و مرجعیت و مرکزیت را تنها در دو مؤسسه متمرکز ساختند: ولایت امرالله و بیتالعدل اعظم.»(6)
آیا با وجود این تأکیدات مبنی بر تقلید محض از بیتالعدل و نهی از اجتهاد و تحقیق، جایی برای تحرّی حقیقت میماند؟ از سویی، با نفی منابع اصلی شناخت بشر، مانند عقل، وحی، حس و تجربه ـ که در مبحث معرفتشناسی ارائه شد ـ معلوم است که تحرّی حقیقت شعاری بیش نیست و حقیقت و یافتن آن در بهائیت، بیمعناست. همچنین مطالعه احوال کسانی که از بهائیت کناره گرفتهاند، به گونهای شگفتآور، از نبود آزادی عقیده و تفکر در این جماعت مدعی تحرّی حقیقت، گلایه و شکایت شده است.
2ـ وحدت عالم انسانی
یکی دیگر از تعالیم دوازدهگانه بهائیان، وحدت عالم انسانی است. این شعار، اگرچه ظاهری عوامپسند دارد، اما با عقل و فطرت سازگار نیست؛ چرا که وحدت ظالم و مظلوم، مستضعف و مستکبر و کافر و مؤمن امکان ندارد. در این رابطه، عبدالبهاء میگوید: «جفاكار را مانند وفادار، به نهایت محبت رفتار كنید و گرگان خونخوار را مانند غزالان ختن و ختامشك، معطّر به مشام رسانید.»(7) شوقی افندی نیز وحدت عالم انسانی را در رأس تمام تعالیم بهائی معرفی کرده است.
اگر منظور از وحدت عالم انسانی، رفع اختلافات و بیتوجهی به رنگ، نژاد، قوم و قبیله در ارتباط با انسانهاست، این امر تازگی ندارد و در تعالیم ادیان الهی، از جمله اسلام نیز وجود دارد؛ اما در بهائیت، این موضوع مصداق ندارد؛ مثلاً عبدالبهاء در یکی از سخنرانیهای خود در مقام تعریف و تمجید از سیاهان آمریکایی و مقایسه آنان با سیاهان آفریقایی، سیاهپوستان را مورد اهانت قرار میدهد و آنها را گاوهایی به صورت انسان میداند. وی میگوید: «مثلاً چه فرق است میان سیاهان آفریک؟ و سیاهان آمریک اینها خلق الله البقر علی صوره البشرند؛ آنان متمدن و باهوش و ... .»(8)
* منابع در دفتر هفتهنامه موجود است.