روز سوم خرداد، همان ساعت اولي که رزمندگان ما خرمشهر را گرفته بودند، مرحوم شهيد صيادشيرازي به من تلفن کرد ـ بنده آن وقت رئيس‌جمهور بودم ـ و گزارش اوضاع جبهه را مي‌داد. مي‌گفت الان هزاران سرباز و افسر عراقي صف بسته‌اند، براي اينکه بيايند ما دست‌هاي‌شان را ببنديم و اسير شوند! قدرت معنوي يک ملت اين است. فقط خرمشهر نيست، خرمشهر يک نماد است.(امام خامنه‌ای، 3/3/84)
 محمد رضایي/ گروه فرقان در سال ۱۳۵۶ش، به رهبری اکبر گودرزی فعالیت سازمانی خود را آغاز کرد. اکبر گودرزی ‌طلبه‌ای جوان از اهالی لرستان، روستای دوزان در نزدیکی الیگودرز، مکانی بین خمین و الیگودرز بود و چون پدر وی چوپان بود، اعضای گروه فرقان، برای وی لقب «چوپان‌زاده ‌آزاده» را برگزیده بودند.
گودرزی اعضای گروه خود را در مدت ۳ تا ۴ سال از میان جلسات قرائت و تفسیر قرآن در تهران انتخاب کرد. در ۱۳۵۶، گودرزی کلاس‌های تفسیر خود را در مناطق مختلف نازی‌آباد، سلسبیل، مسجد خمسه در قلهک، جوادیه و نیز مسجد فاطمیه خزانه برپا کرد و از همین طریق موفق شد گروه خود را متشکل از 60 ـ 50 نفر عضو تشکیل دهد.
بعد از انتخاب اعضا، گروه وارد مرحله جدیدی شد و از‌‌ همان سال به طور رسمی با صدور اعلامیه و بیانیه وارد حوزه سیاست و مبارزه شد، اما مبارزه این گروه در این زمان تنها به صدور اعلامیه محدود می‌شد. زمان تدوین و شکل‌گیری ایدئولوژی این گروه، به‌ طور کامل در زمان حکومت رژیم پهلوی بود و بعد از وقوع انقلاب اسلامی، گروه فعالیت تروریستی خود را آغاز کرد و وارد مرحله عمل شد.
از بعد زمانی، از این نظر که دوران تکوین گروه در سال‌های قبل از انقلاب بود، این گروه به عنوان یک گروه ضدرژیم شاه خود را مطرح کرد و در این حوزه بخشی از اطلاعیه‌ها و کتاب‌های تفسیر خود را انتشار داد. این‌گونه کتب در واقع ایدئولوژی مدون گروه فرقان بود که گودرزی بنا بر روحیه ضد روحانیتی که داشت، اظهار می‌داشت که این کتب نتیجه یافته‌های وی در جلسات دینی است که از ۱۶ سالگی اداره می‌کرده، نه دروسی که در حوزه علمیه به او آموخته شده است.
ایدئولوژی مهم‌ترین محور فعالیت این گروه بود و در واقع ستون اصلی کار بر ایدئولوژی استوار بود و عملکرد‌ها و اقدام مسلحانه این گروه در آینده، نتیجه مستقیم تفکر و منش فکری رهبر گروه بود. ایدئولوژی گروهک فرقان به شدت متأثر از ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق ایران و برداشت غلط از آثار دکتر علی شریعتی بود به طوری که معمولاً روی جزوات خود جملاتی از این دو منبع به چاپ می‌رساندند.
در سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ گودرزی توانست با کمک گرفتن از روحیه انقلابی جوانان کشور در آن سال‌ها و براساس آموزه‌های نشأت گرفته از برداشت‌های شخصی خود از قرآن، به شدت علیه روحانیت جبهه گیرد. گروه فرقان بعد از سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی اعتقاد داشت که روحانیت بدون خواست مردم به شکل کودتا به قدرت رسیده است و به علت نداشتن تجربه کافی در زمینه اداره کشور، نداشتن تخصص‌های لازم در امور فنی و مدیریت ارگان‌های کشوری، کناره‌گیری روحانیت از مسئولیت‌ها را ضروری می‌دانست؛ اما در مورد جانشینی آن، نظر خاصی ارائه نمی‌کرد، زیرا این گروه در ظاهر خواستار سقوط رژیم شاه بود و روحانیت را ضد توحیدی‌ترین عناصر جامعه می‌دانست و معتقد بود که باید در کمترین زمان ممکن با توسل به قهر و آتش و سلاح آنان را از میان برداشت تا هم قربه‌الی‌الله به دستورات و احکام خدا عمل شده باشد و هم خلق تحت ستم از استعمار حاکم رهایی یابند. درباره همه‌پرسی جمهوری اسلامی، در نشریه‌ای که در فروردین ۵۸ با عنوان «رفراندوم، توطئه استحمار و استعمار» منتشر می‌کند، مردم را از رأی دادن بازمی‌داشت. این گروه برای پیاده کردن راهبرد مسلحانه در برابر رژیم، در بهمن 1357 به تجهیزات نظامی مجهز شد. در این زمان، انقلاب پیروز شده و فرقان که «روحانیت را از بنیان و اساس باطل» می‌دانست، تلاش خود را معطوف به مبارزه با آنها کرد.
گروه مذکور که از دیدگاه تئوری و ایدئولوژیکی نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، به رویارویی مسلحانه با انقلابیون و جمهوری اسلامی پرداخت و به آیه «فقاتلوا ائمه الکفر» استناد کرده و بر این اساس اقدام به ترور مهره‌های اساسی انقلاب اسلامی کرد. محمدمهدی جعفری، در رابطه با تفاسیر گروه فرقان از قرآن می‌گوید: «این تفاسیر با روح قرآن مطابق نیست. برای نمونه در داستان یوسف(ع) گرگ به معنای ضدانقلاب گرفته شده که حضرت یعقوب(ع)، یوسف را برای به دام انداختن ضد انقلاب به سوی آنها فرستاده است.»
«عزت‌شاهی» که از بازجویان اعضای فرقان پس از دستگیری بود، در رابطه با روحیات آنها می‌گوید: «رهبران این گروه، تحلیل و کار خود را به نام دین صورت می‌دادند و بچه‌های مذهبی را که جذب روحانیت نمی‌شدند، به‌سوی خود می‌کشیدند. آنها مصداق عینی خوارج بودند و مانند آنها فکر می‌کردند. افراد گروه به اکبر گودرزی می‌گفتند: امام!»
این صحبت‌ها به سهولت، تفسیر و باور نادرست این گروه را نسبت به مسائل نشان می‌دهد. این گروه سعی داشت تا از قرآن دستاویزی برای انگاره‌های انقلابی خود عرضه کند. اگرچه گفتمان حاکم بر نوشته‌های گروه فرقان، تطابق جدی با نوشته‌های شریعتی نداشت، اما اعضای گروه پس از دستگیری در تلاش بودند تا باور شریعتی را به‌عنوان ارکان اصلی گروه خود معرفی کنند؛ به طور نمونه حسن عزیزی، یکی از اعضای این فرقه صراحتاً در بازجویی‌های خود عنوان کرد که خط فکری همگی تقریباً تمایلاتی بین دکتر شریعتی و مجاهدین خلق بود و حتی عده‌ای از افراد این گروهک در وصیتنامه‌های خود، اعضای خانواده‌شان را به خواندن کتاب‌های دکتر شریعتی دعوت می‌کردند.
فرقانی‌ها مصداق کامل خوارج بودند، با‌‌ همان شیوه برخورد و تفسیر ناصحیح از قرآن. گروه برای صدور حکم اعدام، برای هرکس که تشخیص می‌داده مشکل چندانی نداشته و با تشکیل جلسات مختصری به نتیجه می‌رسیده است. فرقان نمونه کاملی از جهل، تحجر و برداشت‌های سطحی از دین بود. این گروه پر بود از جوانان احساسی که بر اساس تعریف‌هایی جاهلانه از دین به ترور چهره‌های تأثیرگذار انقلاب پرداختند. در فهرست ترورهای فرقان، نام‌های ارزشمند زیادی دیده می‌شود: «شهید مطهری، شهید مفتح، حاج مهدی عراقی و فرزندش حسام، سپهبد قرنی، سیدمحمدعلی قاضی‌‌طباطبایی و... .» قاتل شهید مطهری، محمدعلی بصیری بود. وی پس از دستگیری اظهار کرد که هیچ‌گونه شناخت قبلی نسبت به شهید مطهری نداشته است و تنها دلیلی که وی را به این کار ترغیب کرده، کینه شدید وی نسبت به روحانیت بود و بعد از اینکه در بین افراد گروه مطرح شد که می‌خواهیم یکی از روحانیون مهم شورای انقلاب را ترور کنیم، خود را داوطلب این کار کرد.
در محل ترور استاد مطهری، برگه‌ای زرد گذاشته بودند که با خط قرمز روی آن نوشته شده بود: «فرقان» و در زیر آن با خط سیاه تایپ شده و نوشته بود: «خیانت شخص مرتضی مطهری در به انحراف کشاندن انقلاب توده‌های‌خلق بر همه روشن بود. بنابراین اعدام انقلابی نام برده، انجام پذیرفت.» این گروه برای رفع نیازهای اقتصادی و تأمین هزینه عملیات تروریستی‌اش، اقدام به سرقت از چندین بانک کرد تا بتواند پول‌های سرقتی را صرف خانه‌های تیمی و خرید اسلحه کند. این اقدامات انحراف این گروه و رهبران آن را نشان می‌دهد. در تاریخ  18/10/1358 گودرزی، رهبر این گروهک دستگیر شد.
وی که طراح بسیاری از ترور‌ها و عملیات این گروه بود و به طور مستقیم در ترور شهید قرنی شرکت داشت در تاریخ 3/3/1359 اعدام شد. در روز دستگیری گودرزی، تعداد دیگری از اعضای این گروه با نام‌های علی حاتمی، سعید مرآت، عباس عسگری، علیرضا شاه‌بابیک و حسن اقرلو نیز دستگیر و اعدام شدند.
بقایای فرقان تا اوایل سال ۱۳۶۰ ه.ش. همچنان به انتشار برخی از جزوات می‌پرداختند و حتی از ترور‌های مجاهدین خلق نیز به نوعی سوءاستفاده کرده، آنها را با اندیشه‌های خود پیوند می‌دادند. گروهک فرقان که چندان از نظر ساختاری قوی نبود و اعضای آن تنها دلخوش به افکار و ایدئولوژی‌های گودرزی رهبر گروه بودند، بعد از اعدام وی و دستگیری اعضای اصلی آن از هم فروپاشید و بقایای این گروه توبه کردند.

امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۳۹
  سید‌مهدی حسینی/ آنچه در اجلاس فوق‌العاده مجلس خبرگان گذشت این بود که نظر به انتخاب اشخاص از سوی نمایندگان مجلس برای عضویت در شورای رهبری امام خامنه‌ای همواره یکی از اعضای آن جمع شورای پنج نفره یا سه نفره بود. هنگامی که بحث فرد مطرح می‌شود، نمایندگان برای انتخاب او در همان لحظات اولیه انگشت نشانه را به سمت امام خامنه‌ای می‌گیرند. اما معظم‌له در همان هنگام واکنش نشان داده و نمی‌پذیرند. آیت‌الله محمد مؤمن در این باره طی مصاحبه‌ای می‌گوید: «اول کسی که استیحاش کرد خود آقای خامنه‌ای بود، ایشان ردیف‌های عقب مجلس به گمانم ردیف ۷ یا ۸ نشسته بودند. تا این پیشنهاد را شنیدند پا شدند و با تمام استیحاش تشریف آوردند جلو و تعابیری به کار بردند مبنی بر اینکه من نمی‌توانم این کار را بکنم و از پذیرش این پیشنهاد امتناع کردند. بزرگان مجلس نپذیرفتند آقای آذری که نزدیک‌تر به هیئت رئیسه خبرگان نشسته بودند، در دفاع از این پیشنهاد بلند شدند و گفتند: نخیر، قطعاً این کار از شما برمی‌آید و باید این پیشنهاد را قبول کنید. آقای خامنه‌ای در رد این پیشنهاد سؤال کردند که؛ آقای آذری اگر من به عنوان رهبر انتخاب شوم، آیا شما حاضرید تمام حرف‌ها و دستورات مرا گوش کنید؟ ایشان گفت بله من به عنوان وظیفه شرعی، بر خود واجب می‌دانم که هر چه شما دستور دهید، عمل کنم. بنابراین با مباحث مطرح شده جلوی استیحاش آقای خامنه‌ای با این تدبیر گرفته شد.»
امام خامنه‌ای در سخنرانی تاریخ ۱۲/۴/۱۳۶۸ در همین زمینه طی سخنانی در مراسم بیعت ائمه جمعه سراسر کشور به اتفاق رئیس مجلس خبرگان فرمودند: «در آن ساعات بسیار حساسی که سخت‌ترین ساعات عمرمان را گذراندیم و خدا مي‌داند که در آن شب شنبه و صبح شنبه چه بر ما گذشت، برادرها از روی مسئولیت و احساس وظیفه، با فشردگی تمام، فکر و تلاش می‌کردند که چگونه قضایا را جمع‌وجور کنند. مکرر از من به عنوان عضو شورای رهبری اسم می‌آوردند که البته در ذهن خودم آن را رد می‌کردم، اگر چه به نحو یک احتمال برایم مطرح می‌شد که شاید واقعاً این مسئولیت را به من متوجه کنند. در همان موقع، به خدا پناه بردم و روز شنبه قبل از تشکیل مجلس خبرگان، با تضرع  و توجه و التماس، به خدای متعال عرض کردم: پروردگارا! تو که مدبّر و مقدّر امور هستی، چون ممکن است به عنوان عضوی از مجموعه شورای رهبری، این مسئولیت متوجه من بشود، خواهش می‌کنم اگر این کار ممکن است اندکی برای دین و آخرت من زیان داشته باشد، طوری ترتیب کار را بده که چنین وضعیتی پیش نیاید. واقعاً از ته دل می‌خواستم که این مسئولیت متوجه من نشود. بالاخره در مجلس خبرگان، بحث‌هایی پیش آمد و حرف‌هایی زده شد که نهایتاً به این انتخاب منتهی شد. در همان مجلس کوشش و تلاش و استدلال و بحث کردم تا این کار انجام نگیرد، ولی انجام گرفت و این مرحله گذشت.»

 عبدالله شهبازي/ قره‌باغي در دوران نخست‌وزيري شريف امامي وزير کشور و در دولت ازهاري رئيس ستاد ارتش شد. در دولت بختيار نيز رئيس ستاد ارتش و عضو شوراي سلطنت بود، طي اين مدت به گفته خودش کم‌وبیش همه روزه با سفراي انگليس و آمريکا، که جداگانه به ملاقات او مي‌رفتند، ديدار داشت و با آنها تبادل اخبار کامل مي‌شد. هر دو سفير در هر ملاقات پشتيباني خود را اعلام و او را به مقاومت دعوت مي‌کردند و او حرف دو سفير را مانند سند قبول داشت. در اين دوران تا زماني‌ که محمدرضا در ايران بود، او همه روزه حداقل روزي يکي دو بار با محمدرضا ملاقات داشت و گاهي نيز مطالب را تلفني به اطلاع محمدرضا مي‌رساند.
در دوران بختيار، قره‌باغي که کم‌وبیش همه‌روزه به ديدار من (فردوست) مي‌آمد، حتي يک کلمه درباره بختيار با من صحبت نکرد که وي از نظر شخصيت و معلومات و... چگونه است؛ چون قره‌باغي را در تاروپودش مي‌شناسم، متوجه شدم که اين علامت احترام شديد او به بختيار است. علت اين احترام نيز دو موضوع بيشتر نبود: يا بختيار نفع مادي به او مي‌رساند يا قول مقام بعد از خود را به او داده بود و يا هر دو موضوع! علت اينکه قره‌باغي در اين‌باره هيچ‌گاه چيزي به من نگفت، موضع من در قبال بختيار بود و مسلماً از بختيار پرسيده بود که آيا مرا در جهت طرفداري از بختيار نصيحت کند و بختيار جواب منفي داده بود. اگر چنين نبود، قطعاً در اين 37 روز قره‌باغي با من صحبتي کرده و مرا در جهت حرکت بختيار راهنمايي مي‌کرد.
در اين 37 روز، قره‌باغي خود را بسیار مهم مي‌دانست؛ به ویژه روزي که به دفترم آمد و مشاهده کردم روي لباس نظامي نشان‌هاي خود را زده (که به هيچ ‌وجه معمول نيست) و چماق مارشالي به دست دارد! چون او را خوب مي‌شناختم و 42 سال بي‌وقفه دوست بوديم، ميزان تکبرش را از روي سرفه‌اش تشخيص مي‌دادم: هر چه سرفه بلندتر، تکبر بيشتر! خلاصه آن روز قره‌باغي با اين شمايل آمد و سرفه‌اش نيز خيلي بلند بود! کمی نشست و رفت و مطلب مهمي هم نگفت! متوجه شدم مسئله‌اي رخ داده و بلافاصله تلفني از پرويز ثابتي (مرد دوم ساواک) پرسيدم که جريان چيست؟! ثابتي گفت در جلسه ديروز بعدازظهر کميسيون، بختيار مطرح کرد که بهترين راه مقابله با انقلاب اين است که رژيم جمهوري اعلام شود و من رئيس‌جمهور و قره‌باغي جانشين رئيس‌جمهور شود (چنين جمله‌اي)! در اين موقع بدره‌اي به‌شدت عصباني شد و به بختيار ناسزا گفت و خواست با او گلاويز شود که ديگران نگذاشتند و او از جلسه خارج شد؛ ولي بقيه ماندند (يعني اعتراضي نداشتند). به هر حال، چنين وعده‌هايي به قره‌باغي داده شده بود و او خود را فرد دوم مملکت حساب مي‌کرد!
قره‌باغي پس از 22 بهمن مخفي شد. در اين روزها من نيز در خانه دکتر اميد مخفي بودم و قره‌باغي روزي دو سه بار به من تلفن مي‌کرد؛ ولي شماره خود را به من نداد. بعدها که جايم را عوض کردم، قره‌باغي پیش از خروج از کشور به منزل توران (خواهرم) تلفن کرد و گفت، به فلاني بگوييد با من صحبت کند. توران پاسخ مي‌داد نمي‌دانم کجاست. قره‌باغي مي‌گويد: «براي ايشان مفيد است که با من صحبت کند. من دو روز ديگر باز تلفن مي‌کنم.» توران به من گفت، ولي من مصلحت نديدم که تلفني صحبت کنم و به توران گفتم بگويد که مرا پيدا نکرده است. پس از خروج قره‌باغي از ايران، از طريق توران فهميدم که وي در منزل دانش‌فر، کارمند سابق شرکت نفت پنهان بوده است (منزل قره‌باغي يک منزل با منزل توران فاصله دارد. روزي توران به منزل قره‌باغي، که اکنون فاميل وي در آنجا زندگي مي‌کنند، مي‌رود و در آنجا فرد فوق مي‌گويد که من برادر زن قره‌باغي هستم و قره‌باغي تمام مدت در خانه من بود.)
منبع: فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1: 6۱۱ ـ 6۰۸

به بهانه سالروز درگذشت جواهر لعل نهرو
 اکبر ادراکي/ 27 مي برابر با 6 خرداد، سالروز درگذشت يکي از مردان مبارز و آزاديخواه جهان است. جواهر لعل نهرو، از رهبران جنبش استقلال هند و کنگره ملي هند بود که رنج و مشقت زيادي را براي آزادي سرزمين خود متحمل شد.
جواهر لعل نهرو که پانديت (معلم) نيز خوانده مي‌شود، يکي از بزرگ‌ترين رهبران جنبش استقلال و کنگره ملي هند به شمار مي‌رود. او پس از استقلال هند در ۱۵ اوت ۱۹۴۷ (۲۳ مرداد ۱۳۲۶)، به‌ عنوان نخستين نخست‌وزير اين كشور انتخاب شد. تا پيش از استقلال هند، نهرو نزديک به 10 سال از عمرش را (البته به گونه‌اي نامنظم) در زندان‌هاي استعماري گذراند. او پس از نخست‌وزيري با کمک افراد ميهن‌دوستي چون سردار پاتل و دکتر آمبدکار توانست قوانين جديدي را براي ساختاردهي مجدد به جامعه هند به تصويب برساند که مهم‌ترين آنها، لغو نظام کاست بود. نهرو همراه با احمد سوکارنو، مارشال تيتو و جمال عبدالناصر، از پايه‌گذاران جنبش عدم تعهد به شمار مي‌رود. 
نهرو در همه مبارزه‌هاي انتخاباتي به‌عنوان مرد خستگي‌ناپذير شناخته مي‌شد. او طي سال‌هاي دهه ۳۰ به اتهام فعاليت‌هاي سياسي و مخالفت با تسلط بريتانيا بر هندوستان و دولت كراراً به زندان افتاد. وي همچنين در طول جنگ جهاني دوم به دليل مخالفت در همكاري و كمک هندوستان در جنگ انگلستان عليه قواي محور و به اين بهانه كه هندوستان بلافاصله بعد از جنگ بايد به استقلال خود دست يابد، به زندان افتاد. 
بسياري از بهترين و ارزشمندترين يادداشت‌هاي او در زندان كه مي‌توان به اتوبيوگرافي يا شرح حال خود او و همچنين «نگاهي به تاريخ جهان» كه به صورت ‌نامه‌هايي براي دخترش نوشته، اشاره كرد. در خاتمه جنگ، نهرو در گفت‌وگوهاي مربوط به تقسيم نيم قاره هندوستان و تأسیس دو كشور مستقل هند و پاكستان و همچنين در ۱۹۵۱، به‌ عنوان يكي از قدرتمندترين حاميان سازمان ملل در جريان بحران كمره شركت كرد. 
مرد مبارز و خستگي‌ناپذير هند در ژنوايه ۱۹۴۶ بر اثر حمله قلبي، نيمي از بدنش فلج شد و سرانجام در ۲۷ مي ۱۹۶۴ در سن ۷۵ سالگي درگذشت.

نامه‌هایی به اينديرا
نهرو در تابستان سال 1928، زماني که در زندان به سر مي‌برد، يک سلسله‌نامه براي دخترش، اينديراي 10 ساله نوشت. نهرو در اين نامه‌ها با زباني ساده و روان داستان آفرينش زمين و پيدا شدن زندگي و تشکيل نخستين قبايل و اجتماعات بشري را نقل کرد. بعدها مجموعه‌ آن نامه‌ها را که 30 نامه‌ کوتاه بود به صورت کتابي منتشر کرد. در سال ۱۹۳۰ نهرو که بار ديگر به دليل فعاليت‌هاي سياسي به زندان افتاده بود، درصدد برآمد از فرصت پيش آمده براي نوشتن نامه‌هاي تازه‌اي به دخترش بهره برد. 
اين نامه‌هاي تازه در مدتي نزديک سه سال از اکتبر ۱۹۳۰ تا اوت ۱۹۳۳ در دو دوران مختلف زندان نوشته شد و در آنها يک دوره تاريخ جهان منعکس مي‌شد. در اواخر سال ۱۹۳۳ که نهرو زندان خود را به پايان رساند، نامه‌هاي خود را مروري کرد و آماده‌ چاپ ساخت، اما چون خیلی زود در ۱۲ فوريه ۱۹۳۴ يکبار ديگر زنداني شد، خواهرش ويجايالکشمي پانديت، مجموعه‌ آنها را تنظيم کرد و با عنوان «نگاهي به تاريخ جهان» در دو جلد به چاپ رساند. 
«نگاهي به تاريخ جهان» در سه جلد ترجمه و منتشر شده است. بخش اول شامل ۹۵ نامه از تاريخ باستان آغاز و تا اواخر قرن هجدهم و تا آستانه انقلاب‌هاي بزرگ آن قرن ادامه يافته است. بخش دوم ۶۰ نامه در خود دارد و تا جنگ اول جهاني را روايت کرده است. بخش سوم هم ۴۲ نامه شامل دنياي پس از جنگ را شامل مي‌شود. البته اين تقسيم‌بندي از سوي مترجم صورت گرفته و اصل کتاب يک واحد متصل و به هم پيوسته است. ترجمه فارسي اين کتاب از روي چاپ چهارم آن که در ژانويه ۱۹۴۹ در لندن انتشار يافت، انجام شد. 

عامل تفاهم ايران و هند
نهرو در سال 1335 ه.ش بعد از دريافت ترجمه کتاب ديگر خود با عنوان «زندگي من» از مرحوم محمود تفضلي، مترجم اين کتاب خواست تا اثر تازه‌اش، «نگاهي به تاريخ جهان» را ترجمه کند. نهرو نوشته بود: «خوشوقت خواهم شد که شما کتاب «نگاهي به تاريخ جهان» مرا نيز ترجمه و منتشر کنيد.» سه سال بعد و در سال 1338 ه.ش تفضلي يک نسخه از ترجمه کتاب «نگاهي به تاريخ جهان» را به سفير کبير هند در تهران تحويل داد تا با حفظ مراتب احترام به دفتر نخست‌وزيري، جايي که جواهر لعل نهرو بر آن تکيه زده بود، بفرستند. نهرو پس از دريافت کتاب براي مترجم کتابش در ايران نوشت: 
«آقاي محمود تفضلي عزيز! سفير کبير ما در تهران يک نسخه از ترجمه فارسي کتاب «نگاهي به تاريخ جهان» را که شما ترجمه کرده بوديد را برايم فرستاده است. از شما سپاسگزارم و آن را تقدير مي‌‌کنم. چون زبان فارسي نمي‌دانم، شايد نتوانم درباره اين ترجمه قضاوت کنم، اما شنيده‌ام که اين کتاب در ايران موقعيت خوبي کسب کرده است و استقبال شاياني از جانب دانشجويان و عموم مردم از آن شده است. اميدوارم اين کتاب سبب تفاهم بيشتر ميان ايران و هند بشود. با احساسات صميمانه/ ارادتمند/ جواهر لعل نهرو»
«نگاهي به تاريخ جهان» همانطور که سفير کبير هند به نهرو گفته بود، در ايران با اقبال خوبي مواجه شد و توانست جايزه بهترين ترجمه سال 1338ه.ش انجمن کتاب ايران را کسب کند. رهبر معظم انقلاب اسلامي مدتی پیش در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به ايشان توصيه کرد که: «اين کتاب جواهر لعل نهرو ـ نگاهي به تاريخ جهان ـ را بخوانيد.» (26/6/92)

 مکتب فلسفي صدرالمتألهین همچون شخصيت و زندگي خود او، مجموعه‌ در هم تنيده و به وحدت رسيده‌ چند عنصر گرانبها است. در فلسفه‌ او از فاخرترين عناصر معرفت يعني «عقل منطقي»، «شهود عرفاني» و «وحي قرآني»، در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکيب شخصيت او «تحقيق و تأمل برهاني» ، «ذوق و مکاشفه‌ عرفاني» و «تعبد و تدين و زهد و انس با کتاب و سنت»، همه با هم دخيل گشته، و در عمر علمي پنجاه‌ ساله‌ او رحله‌هاي تحصيلي به مراکز علمي روزگار، با مهاجرت به کهک قم براي عزلت و انزوا و با هفت نوبت پياده احرامي حج شدن، همراه گرديده است.
مکتب فلسفي صدرالمتألهین همچون همه فلسفه‌ها در محدوده‌ مليت و جغرافيا نمي‌گنجد و متعلق به همه‌ انسان‌ها و جامعه‌ها است. همواره همه بشريت به يک چارچوب و استخوان‌بندي متقن عقلايي براي فهم و تفسير هستي نيازمندند.
هيچ فرهنگ و تمدني بدون چنين پايه‌ مستحکم و قابل قبولي نمي‌تواند بشريت را به فلاح و استقامت و طمأنينه‌ روحي برساند و زندگي او را از هدفي متعالي برخوردار سازد و چنين است که به گمان ما فلسفه‌ اسلامي به ويژه در اسلوب و محتواي حکمت صدرايي، جاي خالي خويش را در انديشه‌ انسان اين روزگار مي‌جويد و سرانجام آن را خواهد يافت و در آن پا برجا خواهد گشت. امام خامنه‌اي، 1/3/1378


 محمد درودیان/ جنگ عراق با ايران که در 31 شهريور 1359 آغاز شد و در روز 29 مرداد 1367 به پايان رسيد، يکي از طولاني‌ترين جنگ‌هاي جهان و يکي از گسترده‌ترين جنگ‌هاي منطقه‌ای بوده است. جنگ عراق با کشورمان فرايند ظهور عوامل تاريخي، فرهنگي، ژئوپليتيک و نظامي گوناگوني بوده است که با اراده‌ شخصي، مانند صدام حسين به وقوع پيوست. 
معمولاً هر جنگي با بهانه‌ها و با وجود زمينه‌ها و به منظور نيل به اهداف سياسي معين و مشخصي آغاز مي‌شود. راهبرد هر جنگ، يک طرح و برنامه‌ عملي است که با کاربرد زور و ابزارهاي نظامي، هدف‌هاي سياسي را تعقيب مي‌کند. عراق از مدت‌ها پيش خود را براي جنگ با ايران آماده کرده بود. او پیش از جنگ با کمک حزب دموکرات توانست نيروهاي مسلح ايران را از مرز پيرانشهر تا اشنويه و مهاباد تا جنوب کُردستان درگير کند؛ بنابراین با آغاز جنگ ديگر نيازي نداشت براي اين مناطق نيروي اساسي تخصيص دهد. رئيس‌جمهور عراق با تصور نادرست از وضعيت قدرت نظامي، ظرفيت‌ها و توانمندي‌هاي جمهوري اسلامي و با گمان ضعف نظامي و سياسي ايران و اطمينان از پيروزي ارتش عراق، جنگ را برنامه‌ريزي کرد. صدام محيط منطقه‌ و فضای بين‌المللي را براي چنين حمله‌ای مناسب و مساعد مي‌ديد و در حالي تصميم گرفت به ايران حمله کند که آمریکا به دليل از دست دادن منافع خود و فروپاشي نظام شاهنشاهي، به دنبال راهي براي بازگشت به ايران بود. افزون بر این، شوروی نیز با ظهور انديشه‌ انقلاب اسلامي، نگران افول مکتب مارکسيسم در کشورهاي مسلمان و همچنين مشغول اشغال افغانستان بود. رؤساي کشورهاي عربي هم نگران از دست دادن تاج و تخت خود از طريق تکرار نهضت اسلامي ايران در سرزمين‌هاي خود بودند. در چنين وضعيتي صدام احساس ‌کرد که با هم‌سو شدن اهداف قدرت‌هاي جهاني و کشورهاي عربي همسايه‌ ايران با اهداف حکومت بعث عراق مي‌تواند از طريق اقدام نظامي موجب شکست جمهوري اسلامي شود و با سربلندي به حکومت خود در عراق تداوم بخشد. او از بهانه‌هاي تاريخي براي تهاجم نظامي به ايران سود جست. عراق مي‌پنداشت ايران قادر به مديريت جنگ نخواهد بود و با توجه به آشفتگي‌هاي سياسي داخلي، مناسب نبودن روابط بين‌المللي و نداشتن تجربه‌ کافي دولتمردان جديد، بروز جنگ سبب پديد آمدن يک بحران ملي در ايران خواهد شد و اين بحران پيروزي را براي عراق رقم خواهد زد. دولت عراق با آغاز جنگ قصد داشت ظرف چند روز يا چند هفته به يک پيروزي عظيم نظامي دست يابد. عراق در تلاش بود از طريق جنگ بر رودخانه‌ اروند تسلط يابد و معاهده‌ مرزي 1975 را منتفي شده اعلام کند. همچنين، با جداسازي استان خوزستان از خاک ايران و تصرف مناطق مشخصي از غرب کشور، ايران را در برابر خواسته‌هاي خويش تسليم کند و خود را قهرمان جهان عرب در جنگ قادسيه لقب دهد. تلقي صدام حسين چنين بود که عراق با تحمل هزينه‌ها و تلفات قابل قبولي، می‌تواند به اهداف راهبردی خود در جنگ دست یابد.
اما حکومت عراق، برخي واقعيت‌ها و حقايق را درباره‌ ملت ايران ناديده گرفته بود. آنچه دولت عراق مشاهده مي‌کرد، با آنچه بعدها در جريان مقاومت ملت ايران در برابر حمله‌ گسترده‌ ارتش عراق اتفاق افتاد، بسيار متفاوت بود.