تا نیایی تو، در این خاک سروسامان نیست
خشکسالی همه جا هست، کنون باران نیست
چشم گریان ضعیفان، به رهت دوخته است
وای بر جامعهای که سخن از میزان نیست
با عملکرد بد خویش، تو را آزردیم
از نگاه تو امیر دل من، پنهان نیست
هر که در مصدر کاری، بشود مسئولی
عهد میبندد و دلبسته آن پیمان نیست
بار خود بسته و یاران، متنعم شدهاند
دل خون فقرا، همرهشان الآن نیست
خندقی بین فقیران و غنی ساختهاند
چون نجومی است، دگر پوشش آن آسان نیست
زائران حرم دوست، ببازند حیات
نگران نیست وزیری که در او، وجدان نیست
این همه کبر و تفرعن، بفروشند به ما
نیست آدمصفتی، زین حرکت حیران نیست
مطمئنیم، تو هستی نگران همگان
منجی خوب زمین، جز تو دگر درمان نیست
ناجی خوب ضعیفان زمان، پس فرجی!
چهره بگشای، برون آی، لبی خندان نیست
دل تو، گرچه «فرائی» شده خون، باش صبور
لحظهای نیست که خونابه دل یاران نیست
عبدالمجید فرائی