من از ايشان پرسيدم که شما درس مرحوم حاج‌ميرزا جواد آقا را درک کرديد يا نه؟ ايشان گفتند که نه، افسوس، افسوس، نشد. ايشان گفتند که آقاي آ‌شيخ محمدعلي اراکي آمد من را دو جلسه برد درس ايشان. دو جلسه رفتم، اما نپسنديدم. مي‌گفتند آن وقت‌ها ذهن ما پر بود از آن حرف‌ها؛ يعني همان حرف‌هاي عرفان نظري. امام در سن هشتادوچند سالگي افسوس مي‌خورد که درس آ‌ميرزا جواد آقا نرفته؛ با اينکه ايشان شاگرد و مريد و عاشق مرحوم شاه‌آبادي بوده. (خاطره امام خامنه‌ای از حضرت امام، 23/11/۱۳۹۱)
نقل خاطراتي شنيدني درباره حضرت امام خميني(ره) از زبان حکيم انقلاب اسلامي
 محمد رضایی/
احساس مسئوليت و احترام به بزرگان
امام فقيد عظيم‌الشأن(رضوان‌‌الله‌) که حقاً از همه جهت اسوه بودند ـ اين کلمه‌ «همه جهت» را من با توجه عرض مي‌کنم ـ واقعاً از هر بعدي انسان نگاه مي‌کند، مي‌بيند جا دارد که انسان‌ها و طلاب علم و روّاد طريق هدايت مردم، به ايشان اقتدا کنند. آن بزرگوار در قم، اولين روزي که براي درس روي منبر نشستند، من در درس‌شان حاضر بودم. ايشان قبلاً روي زمين مي‌نشستند و درس مي‌گفتند و بعد از چندي که جمعيت زياد شد و طلاب مي‌خواستند چهره‌ ايشان را زيارت کنند و صداي‌شان را درست بشنوند، اصرار کردند که روي منبر بنشينند. گمان مي‌کنم ايشان بعد از رحلت مرحوم آية‌الله‌‌العظمي بروجردي(رضوان‌الله‌عليه) اين را قبول کردند. تا آن بزرگوار حيات داشتند، ايشان منبر ننشستند. اين بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحيت گذراندند. اولين مطلبي که بعد از «بسم‌الله» فرمودند، اين بود که مرحوم آقاي نائيني(رحمة‌الله‌‌عليه)، روز اولي که براي درس روي منبر نشست، گريه کرد و گفت: اين همان منبري است که شيخ انصاري(ره) روي آن نشسته، حالا من بايد روي آن بنشينم. ايشان از همين‌جا، شروع به نصيحت کردن طلاب کردند که بفهميد چه کاري مي‌کنيد و چقدر اين مسئولیت سنگين است. (4/1/1369)

سختکوشي در هشتاد سالگي
رهبر اين امّت و انقلاب، مردي بودند که در هشتاد سالگي سخت‌ترين کارهاي دنيا را به دوش گرفتند. روزي که امام وارد ايران شدند، تقريباً هشتاد ساله بودند. نگفتند من پير و يا خسته‌ام. در يکي از روزهاي سال 59 که از اهواز به تهران آمده بودم، خدمت ايشان رسيدم و صحبت‌هاي گله‌آميزي را درباره‌ موضوعي مطرح کردم. ايشان به من گفتند که افراد مورد نظرشان را براي تشکيل جلسه خبر کنم. جلسه، وسط روز و بدون سابقه تشکيل شد و پيرمرد جوان‌دل و پرنشاط و نيرومند، جلسه را بدون اظهار خستگي اداره فرمود. کار که براي خدا باشد، خستگي ندارد و زمان‌بردار نيست. يک وقت يکي از روسیاهانی که به غلط وارد صفوف اهل ايمان شده بود، چيزي گفت که امام در پاسخ او فرمودند: «اگر شما نمي‌خواهيد انجام دهيد، کنار برويد؛ من خودم کارها را انجام مي‌دهم و بارها را بر دوش مي‌گيرم!» باور نمي‌کردند امام اين‌گونه جوانانه وارد ميدان شوند. قدرت ايمان ايشان اين کارها را آسان مي‌کرد. (5/7/1374)

ديدار با لباس نظامي
من يکي از دفعاتي که سال ۵۹ از اهواز به تهران مي‌آمدم، چون لباس نظامي تنم بود، رويش قبا مي‌پوشيدم. رسم ما هم اين بود که از راه که مي‌رسيديم، مستقيم خدمت امام مي‌رفتيم. عصر يک روز پنج‌شنبه که براي نماز جمعه به تهران آمده بودم، مستقيم خدمت ايشان رفتم و چيزي راجع به جبهه گفتم و آمدم. شايد بار اولي بود که از جبهه خدمت ايشان مي‌رسيدم. تا اين چکمه‌هايم را دم در دربياورم، ايشان از پشت شيشه همين‌طور به آن هیئت بنده که لباس نظامي زير قبا تنم بود، نگاه مي‌کردند. وقتي رسيدم، دست‌شان را بوسيدم. خودشان گفتند که يک وقت بود که اين لباس شما خلاف مروت بود، و حالا بحمد‌الله وضع به اينجا رسيده است. من احساس کردم که ايشان خوشحالند. در ابتدا قدري هم در دلم ترديد بود. اول بار که در اهواز قبا را کندم و لباس نظامي پوشيدم، در ذهنم بود که آيا اين کار درست است، يا نه. بعد که ديدم ايشان لبخند زدند و لطفي کردند، فهميدم که خوشحالند. (11/9/1370)

برخورد حکيمانه با بني‌صدر
در زمان رياست‌جمهوري بني‌صدر، وقتي مأيوس شديم از اينکه امام حرف ما را درباره‌ آقاي بني‌صدر قبول بکنند، خدمت ايشان رفتيم. ما يکي‌يکي مي‌رفتيم، چند نفري مي‌رفتيم، نوشته‌ای مي‌گفتيم، زباني مي‌گفتيم. من يک بار خدمت امام رفتم و صريحاً گفتم من به اين نتيجه رسيده‌ام که چون ديگر نمي‌شود با آقاي بني‌صدر برخورد بکنيم، من به همان روش قبل از انقلاب بايد عمل بکنم. ما قبل از انقلاب حرف‌هايي مي‌زديم، که وقتي کسي در آن حرف‌ها مي‌انديشيد، موضعي نسبت به آن دستگاه پيدا مي‌کرد. من به ايشان گفتم مجبورم الان حرف‌هايي بزنم، که وقتي کسي درباره‌ آنها انديشيد، موضعي عليه آقاي بني‌صدر بگيرد. امام نگاه کردند و تبسمي کردند و هيچ چيز نگفتند.
در آن زمان‌ها، گاهي مي‌شد که من با دل پُر خدمت امام مي‌رفتم؛ اما وقتي مي‌آمدم، به رفقا مي‌گفتم که امام دستي به سر و صورت ما کشيدند و لقمه‌ حلوايي با لطف و نگاه خودشان در دهان ما گذاشتند، ما را رها کردند؛ بعد که مي‌آمديم، باز در سخنراني خودشان مي‌گفتند: آقاي رئيس‌جمهور، آقاي بني‌صدر! يعني همان، همان بود! ايشان مصلحت مي‌ديدند؛ چون بالاخره ايشان حکيم بودند. امام يک حکيم به معناي واقعي بود؛ يعني واقعاً پشت ديوار و پشت حجاب را مي‌ديد، که ماها قادر نبوديم آن را ببينيم. ايشان چيزهاي خيلي ريزتري از آنچه که در حد ديد ما بود و هست، مي‌ديد. (4/9/1370)

برويد با هم بسازيد!
بناي کار ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ بايد با هم بسازند. اين «با هم بسازند»، معناي خيلي عميقي دارد. من يک‌وقت خدمت امام رفتم، ايشان مي‌خواستند خطبه‌ عقدي را بخوانند؛ تا من را ديدند، گفتند شما بيا طرف عقد بشو. ايشان برخلاف ما ـ که طول و تفصيل مي‌دهيم و حرف مي‌زنيم ـ عقد را اول مي‌خواندند، بعد دو، سه جمله‌ کوتاه صحبت مي‌کردند. من ديدم ايشان پس از اينکه عقد را خواندند، روي‌شان را به دختر و پسر کردند و گفتند: برويد با هم بسازيد. من فکر کردم، ديدم که ما اين همه حرف مي‌زنيم، اما کلام امام در همين يک جمله‌ «برويد با هم بسازيد»، خلاصه مي‌شود! حالا ما هم عرض مي‌کنيم که شما دختران و پسران، برويد با هم بسازيد. سازش، اصل است. هر چيزي که با ساختن عروس و داماد، دختر و پسر، زن و شوهر منافات دارد، بايستي بيگانه تلقي بشود. اين را اصل قرار بدهيد. (20/4/1370)

خلاصه وصيت امام(ره)
بهار سال ۱۳۶۵ را ـ روزي که امام(ره) در بستر بيماري بودند ـ فراموش نمي‌کنم. ايشان دچار ناراحتي قلبي شده بودند و تقريباً ده، پانزده روزي در بستر بيماري بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاي حاج احمدآقا ـ آقازاده‌ محترم ايشان (حفظه‌الله‌و سلمه‌و ايده) ـ به من تلفن کردند و گفتند سريعاً به آنجا بياييد؛ فهميدم که براي امام(ره) مسئله‌ای رخ داده است. آناً حرکت کردم و پس از چند ساعت طي مسير، خود را به تهران رساندم. اولين نفر از مسئولان کشور بودم که شايد حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاي سر ايشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزيزمان جناب آقاي هاشمي در جبهه بودند و هيچ‌کس ديگر هم از اين قضيه مطلع نبود. روزهاي نگران‌کننده و سختي را گذرانديم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامي که نزديک تخت ايشان رسيدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگه ‌دارم و گريه کردم. ايشان تلطّف فرمودند و با محبت نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بيرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزيزمان آقاي صانعي هم در اتاق بودند. از ايشان کمک گرفتم، تا عين جملات امام(ره) را بازنويسي کنم. در آن لحظه‌ای که امام(ره) ناراحتي قلبي پيدا کرده بودند، ما به شدت نگران بوديم. وقتي که من رسيدم، ايشان انتظار و آمادگي براي بروز احتمالي حادثه را داشتند. بنابراين، مهم‌ترين حرفي که در ذهن ايشان بود، قاعدتاً مي‌بايد در آن لحظه‌ حساس به ما مي‌گفتند. ايشان گفتند: قوي باشيد، احساس ضعف نکنيد، به خدا متکي باشيد، «اشدّاء علي الکفّار رحماء بينهم» باشيد، و اگر با هم بوديد، هيچ‌کس نمي‌تواند به شما آسيبي برساند. به نظر من، وصيت سي صفحه‌ای امام(ره) مي‌تواند در همين چند جمله خلاصه شود. او واقعاً حکيم بود و مصداق کامل «صیروره الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العيني» محسوب مي‌شد. انسان احساس مي‌کرد که تمام حقايق عالم در وجود او منعکس بود. او چيزهايي را به وضوح و روشني و با همان نورانيت نفساني و نگاه رحماني و حکمت خودش ـ نه با استدلال و تمهيد مقدمات معمولي ـ مي‌ديد و مي‌فهميد که ديگران عصازنان خودشان را به آن نقطه مي‌رساندند. (12/4/1368)

سخنرانی در مجامع بين‌المللي
من شايد يک وقت ديگر هم در جمع شما گفته‌ام که بنده مى‌خواستم در يکى از مجامع بين‌المللى شرکت کنم. مطالبى فراهم کرده بودم، بردم خدمت ايشان دادم. معمولاً اگر مى‌خواستم در جايى نطقى داشته باشم، مى‌دادم ايشان نگاهى بکنند. ايشان مطالب سخنرانى من را نگاه کردند و بعد از دو سه روز آن را به من برگرداندند و در حاشيه‌اش چند نکته نوشته بودند؛ يکى از آنها اين بود که راجع به عدم تفکيک دين از سياست هم در آن‌جا صحبت کنيد. من اول تعجب کردم. در عين ‌حال رفتم چند صفحه درباره‌ همين نکته نوشتم و به متن سخنرانى اضافه کردم. در آن اجتماع بين‌المللى حدود صد کشور شرکت داشتند. من اين متن را در آنجا خواندم و خودم ملتفت شدم که نقطه‌ اساسى و اصلى و جذاب نطق که براى همه آنها تازه و مهم بود، همين قسمت بود؛ در حالى ‌که مثلاً فکر مى‌کردم بقيه‌ مطالب چون لفظ و معناى آن سنجيده انتخاب شده، قشنگ‌تر است؛ اما بعد ديدم اين قسمت مهم‌تر بوده است. (14/3/1384)


 مظفر شاهدي/ پس از نخست‏وزيري اسدالله علم در تير 1341 و تلاش‌هاي دولت و حكومت براي اجراي طرح‌ موسوم به «انقلاب سفيد شاه و ملت» علما و روحانيون با رهبري‌ آيت‏الله خميني(ره) مبارزه پيگير و دامنه‏داري را با رژيم پهلوي آغاز كردند. به دنبال برگزاري همه‌پرسی و نيز جديت حكومت براي اجرايي كردن اصلاحات مورد نظر (از بهمن 1341) بحران ميان علما و روحانيون با دولت اسدالله علم وارد مرحله جدي‏تري شد و بر اثر حمله نيروهاي نظامي و امنيتي به مدرسه فيضيه در 2 فروردين 1342 رويارويي طرف‌های متخاصم شدت و حدّت بيشتري گرفت و با وجود سختگيري‌هاي نخست‏وزير و شخص شاه مخالفان بيش از پيش بر ضد طرح‌هاي اصلاحي (موسوم به انقلاب سفيد) متشكل شدند و با آغاز ماه محرم (خرداد 1342) بر دامنه بحران افزوده شد.
با اين شرايط به نظر مي‏رسيد جوّ سياسي ـ اجتماعي كشور آبستن حوادث ناگواري است؛ چرا كه همزمان با افزايش مخالفت روحانيون، دولت نيز خود را براي برخورد خصمانه با آنان به سرعت آماده مي‏كرد تا جايي كه افزون بر آمادگي‌هاي نظامي سران رژيم، بر حملات لفظي خود به روحانيون افزوده بودند. به ویژه شخص شاه و اسدالله علم، نخست‏وزير که طي مصاحبه‏ها و سخنراني‏هاي‌شان روحانيون را برهم‌زنندگان نظم قلمداد کرده و آنها را مورد حمله و انتقاد قرار مي‏دادند. چنانكه شاه در 6 خرداد ماه 1342 طي سخنراني‏ خود در كرمان با عباراتي تند و زننده روحانيون را مورد عتاب قرار داد و ضمن مقایسه آنان با دزدان و غارتگران، آنها را به حيوانات نجس و... تشبيه كرد. 
حضرت امام(ره) در مقام پيشرو و رهبر روحانيون مخالف رژيم كه احساس كرده بودند با روند پيش آمده هيچ‏گونه راه مصالحه‏اي بين آنان و دولت وجود ندارد و برخورد طرفين را حتمي مي‏دانست، در 13 خرداد 1342 در پاسخ به سخنراني زننده و توهين‏آميز شاه، او را سرزنش کرد و خطاب به وي گفت:
«... آقا من به شما نصيحت مي‏كنم. اي آقاي شاه، اي جناب شاه، من به تو نصيحت مي‎كنم. دست ‌بردار از اين كارها، آقا اغفال دارند مي‏كنند تو را، من ميل ندارم كه يك روز اگر بخواهند تو بروي همه شكر بكنند... آيا روحانيت اسلام، آيا روحانيون اسلام، اينها حيوان نجس هستند؟ در نظر ملت اينها حيوان نجس هستند كه تو مي‏گويي؟ اگر اينها حيوان نجس هستند پس چرا اين ملت دست آنها را مي‏بوسند، دست حيوان نجس را مي‏بوسند...؟ آقا ما حيوان نجس هستيم...؟ خدا كند كه مرادت اين نباشد، خدا كند مرادت از اينكه مرتجعين سياه مثل حيوان نجس هستند و ملت بايد از آنها احتراز كند، مرادت علما نباشند والا تكليف ما مشكل مي‏شود و تكليف تو مشكل مي‏شود، نمي‏تواني زندگي كني، ملت نمي‏گذارد زندگي كني، نكن اين كار را، نصيحت مرا بشنو... آقا نكن اين‏طور، بشنو از من، بشنو از روحانيون. اينها صلاح ملت را مي‏خواهند؛ اينها صلاح مملكت را مي‏خواهند. ما مرتجع هستيم؟ احكام اسلام ارتجاع است؟ آن هم ارتجاع سياه است؟ تو انقلاب سياه، انقلاب سفيد درست كردي؟ شما انقلاب سفيد به پا كرديد؟ كدام انقلاب را كردي آقا؟ چرا مردم را اغفال مي‏كنيد؟ چرا نشر اكاذيب مي‏كنيد، چرا اغفال مي‏كني ملت را؟ والله اسرائیل به درد تو نمي‏خورد. قرآن به درد تو مي‏خورد.»
به این ترتيب، در حالی كه راه هر گونه مذاكره يا گفت‌وگوي مسالمت‏آميز بسته شده بود، اسدالله علم دستور داد مراسم مذهبي و سوگواري را در شهرهاي قم و تهران مورد تهاجم قرار دهند؛ بنابراین طي روزهاي 13 و 14 خرداد 1342 بسیاری از وعاظ و روحانيون را دستگير كردند.
به دنبال دستگيري اين افراد دامنه اعتراض و تظاهرات گسترش بيشتري يافت؛ در تهران دانشجويان دانشگاه تهران به صف معارضان پيوسته و در مخالفت با دولت علم و رژيم پهلوي با روحانيون هم‌‌صدا شدند. روز چهاردهم خرداد، كه مصادف با 11 محرم 1383 ق بود، در شهر تهران تظاهرات قابل توجهي برپا شد و شعارهايي به طرفداري از آيت‏الله خميني(ره) و موضع وي در قبال دولت علم سر داده شد. در همین راستا، اسدالله علم نخست‏وزير احساس كرد كه براي جلوگيري از گسترش تظاهرات تنها يك راه ‏حل وجود دارد و آن هم دستگيري رهبر مخالفان است.
بنابراین، به دستور نخست‏وزير در شب 15 خرداد 1342 كماندوها و ديگر نيروهاي انتظامي مناطق مختلف شهر قم را محاصره كرده و در صبحگاه همان روز حضرت آيت‏الله خميني(ره) را دستگير و در پادگان قصر تهران زنداني کردند.


امام خامنه‌ای در گذر زمان-۱۴۰
  سید‌مهدی حسینی/ در مبحث اجلاس فوق‌العاده خبرگان رهبری به انتصاب امام خامنه‌ای به زعامت ولایت و رهبری انقلاب و نظام جمهوری اسلامی اشاره شد. پس از این انتصاب گروه گروه از جمعیت‌های مردمی و مسئولان دستگاه‌ها و سازمان‌های مختلف نظام به دیدار با امام خامنه‌ای می‌شتافتند، تا در فراق امام راحل با ولایت فقیه بعد از او بیعت کنند و میثاق ببندند، سیل جمعیت از تمامی اقشار جامعه ایران، از روستاها و شهرهای دورافتاده با وجود مشکلات و مشقات در گرمای تابستان سال 68 خودشان را به تهران رساندند، روند دیدارها و ملاقات‌ها و رفت و آمد‌ها مدت‌ها به طول انجامید، در این مختصر تنها به ذکر فهرست برخی از آن جمعیت‌ها اکتفا می‌شود:
ـ عده زیادی از فرماندهان و اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و وزارت سپاه، و نماینده امام در ارتش، وزیر دفاع، فرماندهان و کارکنان منتخب نیروهای سه‌گانه و فرماندهان و اعضای کمیته‌های انقلاب اسلامی و سایر افراد نیروهای مسلح.
ـ شخصیت‌ها و علما، اعضای جامعه روحانیت و جمع زیادی از ائمه جمعه و روحانیون از استان‌ها و شهرهای مختلف و علما و طلاب کشورهای اسلامی در سراسر ایران در زمان‌های مختلف.
ـ خانواده حضرت امام خمینی(ره) به خصوص مرحوم حاج‌سیداحمد خمینی و پاسخ به درخواست ایشان درباره انتقال وجوه موجود در حساب حضرت امام(ره) به شورای مدیریت حوزه علمیه قم و سایر موارد.
ـ هیئت دولت و وزرا به خصوص وزیر کشور به همراه معاونان، مشاوران و استانداران سراسر کشور، وزیر آموزش و پرورش به همراه معلمان، دانش‌آموزان و اساتید دانشگاه‌ها، دانشجویان و طلاب حوزه علمیه به همراه اساتید و مدیران.
ـ نمایندگان مجلس شورای اسلامی به همراه رئیس مجلس وقت، نمایندگان مجلس خبرگان رهبری، اعضای شورای نگهبان و سایر مسئولان دستگاه‌های فرهنگی و نهادهای انقلاب مانند جهادگران جهاد سازندگی و سایر مجموعه‌های علمی و دینی.
ـ عده‌ای از بازاریان، اصناف و کسبه تهران و روستاها، و گروه‌هایی از عشایر مختلف ایران به خصوص خوزستان و استان فارس و...
ـ جمع زیادی از زنان شهرهای مختلف سراسر کشور به همراه مادران، همسران و خواهران شهدا و سایر بازماندگان در دوران هشت سال دفاع مقدس.
ـ سایر اقشار مردم از شهرهای دورافتاده مانند کهنوج، بندر دیلم، بندر گناوه سرخس، دشتستان، شبستر همه و همه آمدند و دیدار و بیعت کردند و رحلت امام(ره) را تسلیت گفتند. این ملاقات‌ها یکی از عجایب آن روزها بود که در این باره ناگفته‌های فراوانی وجود دارد، به خصوص در رابطه با میهمانان خارج از ایران.

 اکبر ادراکي/ حضرت امام خميني(ره) در اواخر سال 1367 نامه‌اي خطاب به میخائیل گورباچف، رهبر اتحاد جماهير شوروي سابق نوشتند و در آن ضمن پيش‌بيني محتوم بودن سقوط مارکسيسم و کمونيسم، پيام دعوت به فطرت و توحيد را براي وي ارسال کردند و درباره فرو افتادن در دام نظام سرمايه‌داري غرب به وي هشدار دادند.
حضرت امام خميني(ره) در اين نامه با بينش عميق الهي خود فرمودند: «براي همه روشن است که از اين پس کمونيسم را بايد در موزه‌هاي تاريخ سياسي جهان جست‌وجو کرد؛ چرا‌ که مارکسيسم جوابگوي هيچ نيازي از نيازهاي واقعي انسان نيست؛ چرا‌ که مکتبي است مادي و با ماديات نمي‌توان بشريت را از بحران عدم اعتقاد به معنويت که اساسي‌ترين درد جامعه بشري در غرب و شرق است، به در آورد.»
ايشان در فرازهاي ديگري از پيام‌شان نیز گوشزد کردند: «... شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره‌هاي کور اقتصادي سوسياليسم و کمونيسم را با پناه بردن به کانون سرمايه‌داري غرب حل کنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نکرده‌ايد که ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا‌ که امروز اگر مارکسيسم در روش‌هاي اقتصادي و اجتماعي به بن‌بست رسيده است، دنياي غرب هم در همين مسائل ـ البته به شکل ديگر ـ و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است.»
حضرت امام(ره) در پایان با دعوت گورباچف در مقام رهبر اتحاد جماهير شوروي کمونيستي به اسلام فرمودند: «اکنون بعد از ذکر اين مسائل و مقدمات از شما مي‌خواهم درباره اسلام به صورت جدي تحقيق و تفحص کنيد و اين نه به خاطر نياز اسلام و مسلمين به شما، که به جهت ارزش‌هاي والا و جهان‌شمول اسلام است که مي‌تواند وسيله راحتي و نجات همه ملت‌ها باشد و گره مشکلات اساسي بشريت را باز نمايد.»
هيئت اعزامي از سوی امام خميني(ره) به سرپرستي آيت‌الله جوادي‌آملي در روز سيزدهم دي ‌ماه 1367 وارد مسکو شد و پيام امام خميني(ره) را همراه با تبيين و تفسير به گورباچف ابلاغ کرد. آيت‌الله جوادي‌آملي خلاصه پاسخ‌های گورباچف را چنين ذکر مي‌کنند:
1ـ از فرستادن نامه امام خميني(ره) تشکر مي‌کنم. 2ـ در فرصت مناسب پاسخ آن را خواهم داد. 3ـ مضمون آن را به علماي شوروي اعلام مي‌داريم. 4ـ ما قانون آزادي ايمان را در دست تصويب داريم. 5ـ من قبلاً گفتم با داشتن ايدئولوژي‌هاي مختلف، مي‌توان با حسن همجواري در کنار هم زندگي کرد. 6ـ امام خميني(ره) ما را به دين اسلام دعوت نموده؛ آيا ما هم ايشان را به مکتب خودمان دعوت کنيم؟ (در اينجا لبخند زد و گفت: اين يک شوخي است) 7ـ اين دعوت يک نحوه دخالت در شئون کشور ديگر محسوب مي‌شود؛ زيرا هر کشوري در انتخاب مکتب آزاد و مستقل است.
مهم‌ترين بند پاسخ گورباچف، يعني بند هفتم نشانه برخورد سياسي او با نامه امام(ره) بود که در پاسخ آن حضرت آيت‌الله جوادي‌آملي فرمودند: «شما از عمق خاک وسيع روسيه تا اوج فضاي آسمان آن آزادانه فعاليت داريد و هيچ‌کس حق دخالت در امور داخلي کشور اجنبي ندارد. ليکن محتواي اين پيام، مانند پيام‌هاي رهبران الهي ديگر، نه کاري به زيرزمين و نه برخوردي با روي زمين و نه ارتباطي با آسمان روسيه دارد، بلکه فقط با جان شما مرتبط مي‌باشد... و مضمون نامه امام، دعوت به توحيد و پرهيز از الحاد است که راجع به جان شماست نه درباره کشور شما. البته وقتي روح آدمي موحد شد، راه صحيح کشورداري را مي‌شناسد و آن را به خوبي اداره مي‌نمايد.»
اين برخورد سياسي و بی‌توجهی رهبر شوروي سابق به محتواي عميق پيام حضرت امام(ره) سبب شد در مدت کوتاهي طومار کمونيسم شوروي در هم پيچيده شود و همان‌گونه که حضرت امام(ره) نيز پيش‌بيني کرده بودند، از آن پس کمونيسم را در موزه‌هاي تاريخ سياسي جهان بايد جست‌وجو کرد.
در ۱۹ اوت ۱۹۹۱ هشت عضو بلندپايه حزب کمونيست از جمله رئيس کاگ‌ب، ضمن برکناري ميخائيل گورباچف از رهبري اتحاد جماهير شوروي، کميته اضطراري کشور را تشکيل دادند. به این ترتیب گورباچف، در يک خانه ييلاقي در ساحل درياي سياه در بازداشت خانگي قرار گرفت، تانک‌ها به خيابان‌هاي مسکو سرازير شدند، طرفداران دموکراسي در اطراف کاخ سفيد مسکو ـ محل اقامت بوريس يلتسين، اولين رئيس‌جمهور روسيه ـ سنگربندي کردند تا اینکه پس از سه روز رويارويي، کميته اضطراري شکست را پذيرفت. توطئه کودتاي اوت ۱۹۹۱ از سوی متعصبان کمونيست، با کمک يلتسين نقش بر آب شد. طراحان کودتا مي‌خواستند حزب کمونيست و اتحاد شوروي را حفظ کنند، ولي در مقابل برای نابودي هر دو کوشيدند.
در پايان سال ۱۹۹۱، بزرگ‌ترين مشکل گورباچف، جنبش‌هاي استقلال‌طلبانه در تعدادي از جمهوري‌هاي شوروي بود. ادامه حيات شوروي، بدون جمهوري‌هاي کشورهاي حوزه درياي بالتيک يعني استوني، لتوني، ليتواني ممکن، اما بدون اوکراين يا روسيه ناممکن بود. در هشتم دسامبر ۱۹۹۱ در يک ديدار پنهاني، بوريس يلتسين، رئيس‌جمهور جمهوري شوروي فدراتيو سوسياليستي روسيه؛ لئونيد کراوچوک، رئيس‌جمهور جمهوري سوسياليستي شوروي اوکراين و استانيسلاو شوشکويچ، رئيس‌جمهور جمهوري سوسياليستي بلاروس شوروي در اقامتگاه بسيار مجللي که براي پذيرايي از مقامات رسمي سطح بالا در جنگل‌هاي بلاروس بنا نهاده شده بود، با يکديگر ديدار و پيماني را امضا کردند که بر اساس آن کشورهاي مستقل همسود پديد آمدند و روسيه خود را جانشين اتحاد جماهير شوروي معرفي کرد.
در بيست‌وپنجم دسامبر، ميخائيل گورباچف از سمت خود کناره‌گيري کرد و اتحاد شوروي به طور رسمي در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ از هم پاشيده شد. يک روز پس از آن، پارلمان اتحاد جماهير شوروي اعلاميه انحلال اين کشور را تصويب کرد.


 محمد درودیان/ در پي حمله گسترده عراق از سه جبهه زمين، هوا و دريا به سرزمين‌مان در 31 شهريور ماه 1359، حضرت امام خميني(ره) در پيامي ضمن محکوم کردن اين حمله، نسبت به ادامه تجاوزات رژيم صدام به ايران هشدار دادند. در پيام مذکور آمده بود: «گمان نکند ملت ما که دولت ايران و ارتش ايران عاجز از اين است که جواب به اينها بدهد. هر وقتي که مقتضي بشود من پيامي به ملت خواهم داد و به صدام حسين و امثال او خواهم ثابت کرد که اينها، اين اذناب آمريکا قابل ذکر نيستند و ما هميشه بنا داريم که در اين برخورد‌ها، طوري برخورد بشود که جواب برخورد آنها داده بشود که به ملت عراق ـ خداي نخواسته ـ صدمه‌‏اي وارد نشود. لکن ما عازم بر اين هستيم، مصمم بر اين هستيم که اگر عراق حد خودش را نداند و تجاوز را تکرار بکند، ما دستور بدهيم و ملت ما بسيج بشوند و آن وقت براي ملت عراق معلوم باشد که ما با آنها هيچ کار نداريم، بلکه اين صدام حسين است که به واسطه تحريک آمريکا به ما تجاوز کرده است و ما اگر جوابي به او بدهيم، هرگز به ملت عراق، که برادر ما هستند، مربوط نيست.
امروز من صداي منحوس اين آدم را شنيدم؛ يعني، بيانيه‌‏اش را شنيدم. ايشان معلوم مي‌‏شود که تازه مسلمان شده است! براي اينکه به حضرت امير، علي‏‌بن‌‏ابي‌طالب و امام حسين(سلام‌اللّه‏‌عليهما) و اينها تشبث کرده و مردم را مي‌‏خواهد گول بزند. ايشان نمي‌‏داند که مردم عراق ايشان را مي‌‏شناسند و از اولي که اين حکومت اشتراکي روي کار آمد و مرحوم آقاي حکيم تحريم کرد و آنها را تکفير کرد، مردم عراق اينها را شناخته‌‏اند و بعد هم از اعمالي که انجام داده‌‏اند، اينها شناسايي شده‏‌اند. اينها علماي بزرگ عراق را اعدام کردند. اينکه الآن به شَعب عراق متوسل مي‌‏شود، اينها شعب عراق را سرکوب کرده‌‏اند. اين صدام حسين، من از اول وقتي که روي کار آمد تنبه دادم که اين ديوانه است، اين عقلش درست کار نمي‌‏کند و لهذا با ديوانگي دارد عمل مي‌‏کند و خودش را به هلاکت مي‌‏رساند.»
امام(ره) همچنين در اين پيام مردم عراق را خطاب قرار دادند و نوشتند: «ملت عراق هرگز با صدام حسين موافق نيست. يک روز هم موافقت ندارد. ملت عراق با اسلام موافق است. کسي که با اسلام موافق است، کسي که کتاب او قرآن است، کسي که کعبه قبله اوست، نمي‌‏شود با يک آدم کافري که در پناه کفار دارد زندگي مي‌‏کند و در پناه کار‌تر و امثال کار‌تر دارد به حيات خودش ادامه مي‌‏دهد، نمي‌‏شود با اين همراهي بکنيد. من به آنها سفارش مي‌‏کنم به ارتش عراق که اگر مي‌‏توانند قيام کنند بر ضد اين آدم و اين آدم را از بين ببرند و خودشان جانشين او بشوند و ما هم تأييدتان مي‌‏کنيم و اگر اين براي‌شان ميسور نيست، فرار کنند و جنگ با اسلام نکنند. با ملت عراق هم عرض مي‌‏کنم که با همه قوا، قيام کنيد بر ضد اين آدمي که الآن قيام بر ضد اسلام کرده است. قيام اين نسبت به ايران، قيام کافر بر مسلم است و قيام لشکر کفر بر لشکر اسلام است. بايد با همه قوا با اين شخص مقابله کنيد و مقاتله کنيد. من چنانچه ـ خداي نخواسته ـ دامنه پيدا کرد اين کارهاي صدام حسين و ارباب‌هاي صدام حسين، تکليف ملت ايران را تعيين خواهم کرد و اميدوارم به آنجا نرسد و اگر برسد، ديگر بغدادي باقي نخواهد ماند.»

«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
نامه‌اي به امام عزيزم: ضمن عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه خداوند متعال خواستارم. اميدوارم که حال شما خوب باشد. امام، تو تنها آرزوي کشور ما هستي و من هميشه دعا براي شما مي‌کنم. اين شما بوديد که سلطنت پهلوي را شکست داديد و جمهوري اسلامي براي ما آورديد و من با اينکه کودکي ده ساله بيشتر نيستم، دوست دارم تا به رحمت خدا نرفته‌ام شما را ببينم و در آغوشت بنشينم...
 امام، من خيلي دوست دارم به جبهه بروم و خيلي هم اصرار مي‌کردم، ولي اين مدير خوبي که دارم يک روز سر کلاس ما آمد و گفت: مدرسه هم يک سنگر است، سنگرها را حفظ کنيد؛ من از وقتي اين حرف را شنيدم، خيلي درس مي‌خوانم و ديگر به فکر جبهه رفتن کم افتادم؛ ولي به جبهه به اندازه توانايي خود کمک مي‌کنم. خداحافظ. امام، خدا نگهدار تو. خدايا، خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.»
فرزند شما: حميدرضا امتحاني از جهرم ـ  دبستان طالقاني
 «بسمه‌تعالي؛ فرزند عزيزم، نامه محبت‌آميز شما را خواندم. از خداوند سلامت و سعادت شما را خواستارم. همان‌طور که معلم مهربان گفته است: مدرسه هم سنگر است و ان‌شاءالله از اين سنگر، شياطين را نابود مي‌کنيم.»
(جمادي‌الثانيه 1403، روح‌الله الموسوي‌الخميني)