آیت‌الله ناصر مکارم‌شیرازی در درس خارج فقه روز اول خرداد جاری گفت: این سند همان‌طور که در مقدمه آن آمده، عهدنامه‌ای برای برنامه‌های آموزشی، اقتصادی، اجتماعی و محیط زیست به مدت 15 سال برای جهان برنامه‌ریزی‌شده است، تا فرهنگ سکولار غرب را در همه جا پیاده‌ کنند. آیا ما باید بایستیم تا دیگران برای 15 سال تمام شئون زندگی ما را برنامه‌ریزی کنند؟ ما با اینکه می‌توانیم آن را نپذیریم، چرا باید آن را قبول کنیم؟ 
جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ 6۸
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ 
بررسی بیشتر در تعالیم فرقه ضاله بهائیت، جعلی و خرافی بودن آموزه‌های این فرقه به ویژه تعالیم دوازده‌گانه آن را بیشتر نمایان می‌کند؛ برای نمونه، وحدت عالم انسانی که مطرح می‌کنند، با طرد افرادی که با پژوهش و مطالعه از بهائیت جدا شده‌اند، چه تناسبی دارد؟ آیا ترور و حذف مخالفان که در زمان حضور بهاءالله امری رایج بوده و برخورد تحقیرآمیز و خشن با برادر خود، صبح ازل، که مدعی جانشینی باب بود، با وحدت عالم انسانی سازگار است؟ کارنامه 170 ساله بهائیان، با این اصل در تضاد است و به نظر می‌رسد بیشتر برای خوشایند غربی‌ها و جذب پیروان جدید ارائه شده است تا تحقق وحدت در عالم.

1ـ یکسانی اصول همه ادیان 
این شعار برگرفته از مکتب پلورالیسم و بیانگر تأثیرپذیری بهائیت از مدرنیسم است؛ زیرا پلورالیسم یا تکثر‌گرایی، از اصول مدرنیته شمرده می‌شود. نظریه پلورالیسم مبنای معرفتی ندارد و برآمده از دموكراسی غربی است كه هر عقیده‌ای را در قامت دین می‌بیند و به آزادی آن باور دارد؛ در واقع، اصل دین را باور ندارد. رهبران بهایی با طرح این شعار، به دنبال این هستند که اولاً دین ادعایی خود را در ردیف ادیان دیگر قرار داده و ثانیاً دین خود را مدرن و روزآمد جلوه دهند.
این اصل، درباره ادیان الهی که از طریق وحی به رسولان ابلاغ شده‌اند و هدف همگی آنان، با وجود تفاوت در فروعات و احکام، ترویج عبودیت و یکتاپرستی است، قابل تأمل است؛ اما درباره دین بشری و ساختگی که بشر را به خود دعوت می‌کند، نمی‌تواند صدق کند. ادیان الهی با ادیان ساخته بشر متفاوت‌ هستند و آنها را نفی می‌كنند. افزون بر این، ادیان الهی یك سیر تكاملی دارند و با آمدن دین جدید كه كمالات دین پیشین را دارد، عمل به دین پیشین فاقد حجت است. از این ‌رو، لازم است بدانیم كه تنوع ادیان در گذشته، به معنای رسمیت کنونی همه آنها نیست. تمسك به این قبیل معیارها، انسان را به نسبیت‌گرایی سوق می‌دهد؛ از این ‌رو اصل وحدت متعالی ادیان، به تناقض می‌انجامد؛ چون اصل توحید، به‌ مثابه منشأ ادیان نمی‌تواند در قالب شرك و بت‌پرستی رخ بنماید و با توحید نیز سازگار باشد.
ادیان الهی گذشته، تعابیر متعددی در بشارت دین خاتم دارند و همین امر گویای این نكته است كه آنها پیشاپیش بر موقت بودن خود صحه نهاده‌اند؛ از این ‌رو ما نمی‌توانیم مدعی دوام آنها باشیم. افزون بر ‌این، آیات فراوانی از قرآن كریم بر زوال مهلت پیروی از ادیان گذشته دلالت دارند و برخی وقایع، مانند مباهله، آشكارا حقانیت كنونی آنان را به چالش می‌كشد.
این شعار اگرچه تصویری زیبا و چند لایه برای فهم ادیان عرضه می‌كند و می‌كوشد چاره‌ای برای مواجهه با تعدد ادیان پیش نهد، با تعارض و چالش روبه‌رو است و از منظر دین نیز پذیرفتنی نیست. آموزه‌‌های قرآنی، وحدت را میان ادیان الهی بر مبنای توحید ممکن می‌دانند.
2ـ رفع تعصبات
اگر منظور از تعصب، پافشاری بر عقیده باطل و نادیده گرفتن حقیقت باشد، سخن از رفع تعصبات، درست است؛ اما با رویه بهائیت که دین ساختگی خود را برترین دین و پیروان ادیان الهی را گمراه می‌دانند، سنخیتی ندارد. آیا این گفتار عبدالبهاء درباره پدرش چیزی جز تعصب کور است که می‌گوید: «در بین انبیای الهی، مقام امنع حضرت بهاءالله، اعلی‌المقام و بی‌مثال و فرید دهر و زمان است.»(۱) و «حضرت بهاءالله، معلم اول و بزرگ‌ترین پیغمبری است که صیت نبأ عظیمش در سنین معدوده در اقالیم عالم، مشتهر و آفاق را به اهتزاز درآورده.»(۲) آیا مقام بها از انبیای اولوالعزم و خاتم پیامبران بالاتر است؟ عبدالبهاء تعصب دینی را یکی از موانع بهائیت می‌داند و می‌گوید: «مانع عظیم ثالث، تعصب دینی و اجتناب مذاهب از یکدیگر است. این نیز در زوال است.»(۳)
به نظر می‌رسد، عبدالبهاء با این شعار می‌خواهد تعصب را که معنای منفی از آن دریافت می‌شود، در کنار غیرت دینی قرار دهد و مردم را نسبت به عقاید خود بی‌تفاوت کند؛ در حالی ‌که خود نسبت ‌به بهائیت و رهبر آن تعصب شدیدی دارد.
گفتنی است، تعصب به دو بخش مذموم و ممدوح تقسیم می‌شود: تعصب كه بار منفی دارد و به معنای لجاجت، تكبر و وابستگی غیر منطقی و غیر معقول به كسی یا چیزی است، پیامدهای منفی و تلقی كوركورانه و جموداندیشی را در پی دارد. امام علی(ع) نیز تعصب غیر منطقی را عامل انحراف و بدبختی می‌خوانند(۴)؛ اما تعصب به معنای حمایت از دین و تلاش برای نگهبانی و ترویج آن، ممدوح بوده و در آموزه‌های دینی به آن سفارش شده است. امام علی(ع) در این ‌باره می‌‌فرمایند: «فان کان لا بد من‌العصبیه فلیکن تعصبکم لمکارم‌الخصال و محامد‌الافعال و محاسن‌الامور»؛
اگر قرار است تعصبی داشته باشید، این تعصب شما به خاطر اخلاق پسندیده، افعال نیک و کارهای خوب باشد.(۵)
از این حدیث به‌ خوبی روشن می‌شود که ‌ایستادگی سرسختانه برای طرفداری از واقعیتی مطلوب، نه ‌تنها تعصب مذموم نیست؛ بلکه می‌تواند خلأ روحی انسان را در پیوندهای نادرست جاهلی پر کند.
حكم امام راحل درباره ارتداد سلمان رشدی، نمونه‌ای از تعصب و غیرت دینی بود که با عقلانیت و زمان‌شناسی همراه بود و دشمنان را از توطئه علیه اسلام برحذر داشت.
بنابراین، بازی با واژه‌ها و شعار‌های فریبنده، دلیل بر حقانیت یک فرقه نیست و حربه بهائیت، مانند حربه‌های دیگر آن، کارآیی چندانی ندارد.
3ـ لزوم ایجاد 
محبت و الفت از سوی دین
یکی از اهداف پیامبران الهی، رفع اختلافات بشر و ایجاد دوستی میان مردم است تا در این فضا، زمینه کمال و تعالی بشر فراهم شود. اگر دینی به‌ جای محبت و الفت، جنگ و دشمنی را ترویج کند، باید در حقانیت آن شک کرد. به قول عبدالبهاء: «اگر دین هم که خود باید علاج اختلافات باشد، سبب اختلاف و جنگ و جدایی شود، بی‌دینی بهتر است.»(۶) اما این شعار زیبا، ابتدا باید درباره بهائیت امتحان شود تا ببینیم چقدر به آن پایبند است. 
تاریخ بابیت و بهائیت با دشمنی، شورش و کشتار گره خورده است و در حال حاضر نیز مرکز این فرقه، در سرزمین‌های اشغالی و زیر سایه جلادترین رژیم جهان است و با حمایت آن فعالیت می‌کند. موارد متعددی از این دشمنی و خون‎‌ریزی را می‌توان نام برد؛ از جمله شورش‌های بابیان در تبریز، مازندران، زنجان و...؛ کشتار مردم، که رهبر بهائیان هم در برخی از آنها حضور داشته یا این شورش‌ها را تأیید کرده است؛ شهادت آیت‌الله برغانی به دست بابیان به جرم مخالفت با شیخ‌احمد احسایی؛ ترور نافرجام ناصرالدین‌شاه؛ منازعات بابیان برای کسب عنوان من یظهره اللهی؛ منازعات بها و ازل و به تبع آن بهائیان و ازلیان؛ منازعات عباس افندی با محمدعلی افندی و منازعات شوقی با بسیاری از یاران قدیمی بهائیت.
از سویی، فرقه‌ای که رهبر آن، به تعبیر فرزندش، «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (شیعیان) را همیشه خائف و هراسان داشت، سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسی در کربلا و نجف در نیمه ‌شب جرئت مذمت نمی‌نمود و جسارت بر شناعت نمی‌کرد. چگونه داعیه الفت و محبت دارد؟»
* پی‌نوشت‌ها در دفتر هفته‌نامه موجود است.

اندیشه سیاسی مسلمانان ـ 39۳
 فتح الله پریشان/ در بررسی اندیشه سیاسی و اجتماعی دانشمندان باید به زمینه‌های روان‌شناختی، فکری و جامعه‌شناختی (محیطی و اجتماعی) که آنها در آن زیسته و بالیده‌اند، توجه کرد. بی‌تردید، این زمینه‌ها در بالندگی فکری و اندیشه‌ای آنها مؤثر بوده است و ما می‌توانیم با نقب به آن زمینه‌ها اندیشمند مورد نظر را بهتر بشناسیم و از یافته‌ها و گوهرهایی که وی در نقد عمر علمی و فکری به دست آورده، برای برون‌رفت از مسائل و مشکلات امروز خودمان بهره‌برداری کنیم.
ملامحمدمهدی نراقی از همان آغاز طلبگی از عزت نفس والایی برخوردار بود. او در حوزه کاشان بیشتر روزها را با فقر و تنگدستی سپری می‌کرد، ولی خم به ابرو نمی‌آورد و همچنان با نشاط و امیدوار، به تحصیل خود ادامه می‌داد. روزی یکی از افراد نیکوکار کاشان وقتی از ماجرا آگاه می‌شود، یک دست لباس نو می‌خرد تا به وی هدیه دهد. نخست نراقی از قبول آن امتناع می‌ورزد، ولی با پافشاری مرد نیکوکار لباس را برداشته، به حجره‌اش می‌آورد. فردای آن روز ناگهان تصمیم نراقی عوض می‌شود. بدون اینکه فرصت را از دست بدهد، روانه محل کسب‌وکار آن شخص می‌شود. پس از سلام و قدردانی با احترام و ادب لباس را به وی برمی‌گرداند. آن مرد هنگامی که نراقی را در تصمیم خود استوار می‌بیند، از علت این کار جویا می‌شود. او در جواب می‌فرماید: «زمانی که این لباس را به تن کردم در خود احساس کوچکی و پستی نمودم، به ویژه لحظه‌ای که از جلوی مغازه شما عبور می‌کنم بر این حالت پستی و خواری‌ام افزوده می‌شود و مرا به چاپلوسی و چرب‌زبانی وا می‌دارد. این حالت برای من به هیچ وجه قابل تحمل نیست.»(1) 
نراقی در کتاب با ارزش خود «جامع‌السعادات» ویژگی عزت نفس را در انسان بسیار مهم می‌پندارد و آن را ضامن پاسداری از حریم شخصیت انسان می‌داند. او در توصیه اخلاقی چنین می‌نویسد: «سزاوار است انسان فقیر، فقر خویش را از دیگران بپوشاند و همواره روح پارسایی و بزرگواری را در خود زنده کرده و تربیت نماید. در مقابل ثروتمندان به خاطر ثروت‌شان، سر تعظیم فرو نیاورد و بدین وسیله خود را در چشم آنان کوچک نشان ندهد. بلکه نسبت به زراندوزان در وجود خویش حالت بزرگی به وجود آورد و هیچ وقت چشم طمع و توقع به دست آنان ندوزد.»(2)
موضوع دیگری که می‌تواند در زمینه شناخت اندیشمندی مانند نراقی کمک کند، ستیز با کج‌اندیشان و منحرفان زمانه است. زمان طلوع نراقی، تفکر اخباری‌گری در شهرهای کربلا و نجف به اوج خود رسیده بود. همچنان که در ایام تحصیل وی در اصفهان نیز روش گمراه‌کننده تصوف، میدان‌دار هر محفل و مجلسی بود. وی بدون اینکه تحت تأثیر افکار نادرست آن گمراهان قرار بگیرد، با ژرف‌نگری تحسین‌برانگیزی مبارزه حکیمانه‌ای را با هر دو تفکر آغاز می‌کند.(3) 
او از سنگر تألیف، تدریس و سخنرانی استفاده کرده، با بهره‌گیری از سرمایه علمی و قدرت ابتکار بی‌مانند، سستی و پوچی راه کج‌اندیشان را بازگو می‌کند و امت اسلامی را از انحراف‌ها و لغزش‌ها نجات می‌دهد. این عالم زمان‌شناس قلم به دست می‌گیرد و کتاب با ارزش و اخلاق‌آموز «جامع‌السعادات» را در ردّ افراط و تفریط‌های صوفیان و ظاهرگرایان تألیف می‌کند. وی در جای جای این کتاب افزون بر تکیه بر آیات و روایات فراوان، با بیان فلسفی و عقلی بر درستی فرهنگ تعادل تأکید می‌ورزد.
فرهنگ تعادل، همان فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ اهل بیت(ع) است. عالم نکته‌سنج ملامحمدمهدی نراقی با الهام از سخنان گهربار ائمه معصوم(ع) در آغاز کتاب جامع‌السعادات، بحث مبسوطی را درباره این فرهنگ ریشه‌دار دنبال می‌کند. سپس این گونه نتیجه می‌گیرد: «از گفته‌های پیشین روشن شد کمال نهایی هر انسان در این است که در انتخاب روش‌های اخلاقی و در انجام کارهای باطنی و ظاهری، راه متوسط و متعادل را به پیش گیرد که سعادت ابدی هر فردی در گرو همین امر اساسی است. رعایت این اصل (تعادل) اختصاص به اخلاق ندارد، بلکه در ابعاد دیگر مانند بحث‌های علمی، فلسفی و اعتقادی نیز باید همین روش ادامه یابد.»(4) 
نراقی در تشریح مسئله اساسی تعادل تنها به تذکر بسنده نمی‌کند؛ بلکه موضوع را جدی گرفته، به ریشه کج‌روی‌ها می‌پردازد. او با آگاهی کامل بر تاریخ ملت‌ها و تمدن‌ها، اساس بسیاری از افراط و تفریط‌های امت اسلامی و در نهایت عقب‌ماندگی و تباهی آنان را تنها در اندیشه و اعمال فاسد پادشاهان و رهبران منحرف آنان می‌بیند. وی درباره عدالت حاکمان می‌نویسد: «در میان عدالت‌ها از همه حساس‌تر، عدالت پادشاهان و حاکمان هر جامعه است، چرا که عدالت مردم عادی همیشه به عدالت حاکمان برگشته، به آن بستگی دارد. اگر حاکمی عادل باشد و عدالت را در جامعه پیاده کند، برای مردم هم اجرای عدالت امکان‌پذیر می‌شود.»(5) 
* منابع در دفتر هفته‌نامه موجود است.

 شهاب زمانی/  در هفته گذشته نخستین سفر رسمی دونالد ترامپ به عربستان انجام شد. ناظران و تحلیلگران جهانی اهداف و انگیزه‌های زیادی برای این سفر و توجه ویژه ترامپ به گسترش روابط با ریاض ذکر کرده‌اند که تلاش برای ایجاد آنچه اصطلاحاً «ناتوی عربی و اسلامی» نامیده می‌شود، یکی از مهم‌ترین آنها است. به نظر می‌رسد، ناتوی عربی به محوریت عربستان، بیش از آنکه طرح سعودی‌ها باشد، طرحی آمریکایی‌ ـ صهیونیستی است و در واقع، رهبران عربستان بنا به درخواست آمریکا به دنبال تأسیس آن هستند.  
اهداف این ائتلاف در درجه اول مبارزه با ایران و حزب‌الله و ایجاد جنگ بر ضد شیعیان در منطقه و جهان اسلام است. درست مانند همان کاری که ائتلاف ناتوی غربی برای مبارزه با کمونیسم و متحدانش در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم انجام داد. مقصد بعدی آمریکا در سفرهای دوره‌ای سرزمین‌های اشغالی است، این موضوع نشان می‌دهد که روند عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی نیز یکی از مهم‌ترین شاخه‌های طرح مذکور است که برخی رژیم‌های عربی در سایه نگرانی‌هایی که از شکست‌های منطقه‌ای خود دارند، مجبور به پذیرش آن هستند تا بتوانند خروجی آبرومندانه از بحران‌های منطقه‌ای داشته باشند. طبعاً ورود در این سازوکار نیازمند قربانی کردن آرمان فلسطین و پا گذاشتن بر روی حقوق ملت فلسطین، از جمله حق بازگشت و آزادی اراضی اشغال شده است.
اما در حال حاضر هیچ یک از شرایط راهبردی و سیاسی که ناتو تحت آن شکل گرفت، در خاورمیانه امروز وجود ندارد و مشابهت‌سازی زمینه و شرایط پیدایش ناتوی عربی با ناتوی غربی اشتباه راهبردی است، آمریکایی‌ها با دادن نشانی نادرست در حال فروش گران‌قیمت به سعودی‌ها هستند. بنابراین، هر نوع ائتلاف و سوگیری آمریکا در منطقه به معنای جهت‌گیری در رقابت‌های منطقه‌ای میان عرب‌ها و ایرانی‌ها، میان سنی‌ها و شیعه‌ها و میان رژیم صهیونیستی و عرب‌هاست. 
ضمن اینکه با وجود تجمع عده‌ای از رهبران کشورهای عربی و اسلامی در ریاض، وجود تناقض در منافع این کشورها سبب شکست این پروژه خواهد بود. برای نمونه نه ترکیه و نه مصر به رهبری عربستان بر جهان اسلام رضایت نخواهند داد. از سوی دیگر، روسیه نیز در جایگاه یکی از طرف‌های تأثیرگذار در عرصه منطقه، در برابر این اقدامات دست بسته نخواهد بود و قطعاً به سمت حمایت و تقویت بیشتر محور مقاومت حرکت خواهد کرد. افزون بر اینها در معادلات منطقه‌ای نباید نیروهای مقاومت و اراده و مبارزات آنها را نادیده گرفت. تجربه‌های گذشته از جمله جنگ ۳۳ روزه و حتی جنگ تحمیلی هشت ساله ایران نشان داده است که مقاومت منطقه می‌تواند در برابر تمامی صف‌بندی‌های جهانی از آرمان‌ها و مقدسات و موجودیت خود دفاع کند.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی ـ قسمت پنجاه‌وششم
  دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ 
«امروز یک جبهه عظیم فرهنگی در برابر جمهوری اسلامی به‌وجود آمده است.» (رهبر معظم انقلاب، 7/11/1387) این گزاره اشاره آشکار بر الگوی فرهنگی جنگ نرم دارد. نظر به اینکه فرهنگ «نظام‌واره‌اي است از باورها و مفروضات اساسي، ارزش‌ها، آداب و الگوهاي رفتاري ريشه‌دار و ديرپا و نمادها و مصنوعات كه ادراكات، رفتار و مناسبات جامعه را جهت و شكل مي‌دهد و هويت آن را مي‌سازد.» (مصوب جلسه 25/9/86 شوراي مهندسي فرهنگي) دارای ارزش راهبردی در فرایند نبرد نرم‌افزاری است.
 اگر چه ارزش راهبردی فرهنگ در مناسبات کشورها از قدمت زیادی برخوردار است و تهاجم فرهنگی نیز دارای پیشینه زیادی است، اما رشد جوامع، توسعه و پیشرفت فناوری‌ها، هزینه کشمکش‌های سخت‌افزاری و تلقی جدید از گزاره پیروزی باعث شد تا رویکرد فرهنگی برای غلبه بر منازعات و توسعه و تحکیم سلطه نوین جدّی‌تر شود. از همین رو، جنگ نرم با رویکرد فرهنگی، نسبت به گذشته در ابعاد مختلف تفاوت زیادی پیدا کرده است. 
رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: «تهاجم فرهنگی دشمن با گذشته تفاوت بسیار دارد و شکل جدیدی پیدا کرده است و برای مقابله با آن باید با شناخت و آگاهی کامل عمل کنیم.» (7/11/1387) نکته حائز اهمیت این است که جنگ و تهاجم فرهنگی در سیر تحول خود، دو الگوی کلی را پشت سر گذاشته و همین امر در تبیین آن باعث دو نوع تلقی از جنگ فرهنگی نیز شده است:

1ـ نبرد بر سر مبانی فرهنگی
نخستین تلقی از جنگ فرهنگی، نبرد بر سر مبادی و مبانی فرهنگی است که در جایگاه منبع قدرت محسوب می‌شود. استعمار فرهنگی، تهاجم فرهنگی، استحاله فرهنگی، شبیخون فرهنگی و نفوذ فرهنگی از جمله مفاهیمی است که این الگوی جنگ نرم را توضیح می‌دهند. با عنایت به این الگو، جنگ نرم فرهنگی، گونه‌ای از ستیزش را شامل می‌شود که در آن بازیگر عامل با هدف قرار دادن مقولات انتزاعی چون فرهنگ، هویت، اعتقادات و باورهای بازیگر حریف، سعی در ایجاد تزلزل در مبادی قدرت و در نتیجه تحمیل شکست یا تسلیم به او در میدان نبرد دارد.( افتخاری، ص 13 ـ 12) 
در این جنگ اعتقادات، باورها، اصول رفتاری یا عرف‌های سازنده حاکم بر جامعه به شدت آسیب‌پذیر شده و قادر به تولید بیشتر قدرت یا کاربرد مؤثر قدرت در اختیارش نیست. با وجود تلقی موصوف از جنگ فرهنگی، این نکته حائز اهمیت است که این‌گونه از ستیزش، یکی از ابعاد و منابع نرم‌افزاری نظام سیاسی را هدف قرار می‌دهد. البته از نظر تئوریک نیز «هر نظام سياسى كه بتواند الگوهاى فرهنگى خود را از طريق جامعه‌پذيرى فرهنگی حفظ كرده و تداوم بخشد، از مشروعيت بالاترى برخوردار بوده و دچار بحران مشروعيت نخواهد شد.» (قوام، ص74) اهمیت خاص «پارسونز» برای خرده نظام حفظ الگوهاى فرهنگى در همین راستا است. به اعتقاد وى، نظام اجتماعى و سياسى نه تنها به وسيله الگوهاى فرهنگى محدود مى‏شوند، بلكه از عوامل مهم تداوم نظام و ايجاد تعادل در جامعه به شمار مى‏آيند. از آنجا كه نظام فرعى حفظ الگوهاى فرهنگى با مخزنى از منابع روانى، قواعد، هنجارها و ارزش‏هاى فرهنگى سروكار دارد، در نتيجه موجب مبانى مشروعيت براى قدرت سياسى مى‏شود، (گى‌روشه، ص241) اما نرم‌افزارگرایی در جنگ که با عنوان جنگ نرم مصطلح شده، نمی‌تواند تنها محدود به مبادی و مبانی یا منابع فرهنگی باشد، بلکه ابعاد دیگری را نیز در بر می‌گیرد که در الگوی دوم به آن توجه شد.

2ـ حمله به محافظ‌ها و مدیریت‌های فرهنگی 
دومین تلقی علاوه بر هدف قرار گرفتن مبادی و مبانی و منابع قدرت فرهنگی حریف، رینگ‌ها و محافظ‌های فرهنگی و همچنین مدیریت فرهنگی نیز در معرض حمله‌های بازیگر عامل قرار می‌گیرد. بر این اساس، جنگ نرم فرهنگی گونه‌ای از ستیزش است که در آن بازیگر عامل با هجمه قرار دادن مبادی، منابع، محافظ و مدیریت قدرت فرهنگی، در پی تحصیل اهداف فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. 
براساس این دیدگاه، ساختار جنگ نرم فرهنگی متشکل از جریان اعمال قدرت است که به دو صورت مستقیم و غیر مستقیم و با دو نوع جهت‌گیری سلبی و ایجابی انجام می‌شود. اهداف یا مراجع جنگ فرهنگی شامل؛ مبادی و مبانی قدرت فرهنگی، محافظ و لایه‌های حفاظتی، منابع قدرت فرهنگی و مدیریت فرهنگی از جمله فرهنگ‌پذیری است. مؤلفه‌های راهبردی این نوع ستیزش، تخریب و تضعیف قوت‌های فرهنگی و ترویج و نفوذ برای جایگزینی فرهنگ مهاجم است. نتیجه حاصله از جنگ فرهنگی، استحاله و تهی شدن فرهنگ، از خود بیگانگی، تسلیم و شکست در میدان نبرد است. 
منظور از مبادی و مبانی فرهنگی قدرت یا قدرت فرهنگی آن دسته از پایه‌ها و شالوده‌های اساسی است که قدرت فرهنگی مبتنی بر آن است. برخی محققان این مبادی را در چهار سطح دسته‌بندی کرده‌اند: ارزش‌های بنیادین جامعه (مانند خدامحوری، ولایت محوری، دشمن‌ستیزی، عدالت‌خواهی، خودباوری و... )، نگرش‌های پایه (مانند نگرش به بیگانگان، نگرش به نوع حکومت، نگرش به نوع روابط اجتماعی و...) و ترجیحات اساسی (مانند ترجیحات اخلاقی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و...) آداب و رسومی (نائینی، ص21) و برخی دیگر از ریشه‌ها و پایه‌های قدرت فرهنگی را شامل سه پایه محوری هویت، باورها و اعتقادات و فرهنگ عمومی (افکار عمومی یا ذهنیت‌های اجتماعی) دانسته‌اند. (افتخاری، ص 56 ـ 40) 
منظور از محافظ فرهنگی، باورهای عمیق و تعمیم‌یافته، نهادها، سازمان‌ها و بازوهای فرهنگی و ساخت‌هایی هستند که به صورت غیر مستقیم کار ویژه فرهنگی‌ ـ هویتی دارند. محافظ قدرت، نقش بسیار مهمی در استمرار حیات سیستم‌ها ایفا می‌کند و دارای ضرورت و کارکرد امنیتی است. محافظ، مجموعه تمهیداتی است که با هدف صیانت از کل یا بخشی از عناصر سیستم طراحی شده‌اند. کار ویژه اصلی آن پیشگیری و مهار است. در سطح پیشگیری محافظ فرهنگی قبل از عملی شدن تهدید وارد عمل می‌شود و بدکار کردی سیستم را پیش از ایجاد اختلال، مرتفع می‌سازد و در واقع به صورت هشداری عمل می‌کند. در سطح مهار، وقتی تهدید فعلیت یافت، محافظ‌ها برای صیانت از سیستم به کمک می‌آیند و سه شکل این نقش عملی می‌شود؛ یکم. مهار موثر یا کامل که در آن تهدید دفع می‌شود. دوم. مهار ناقص که در آن تهدید با تقبل هزینه زیاد دفع می‌شود. سوم. مهار حداقلی که در آن تهدید امکان تعرض به کارویژه عنصر را می‌یابد، اما در همین سطح نگه‌داشته و مانع از گسترش آن می‌شود. (افتخاری، ص102) 
مدیریت فرهنگی، سومین مرجع و هدف جنگ نرم با رویکرد فرهنگی است. اگر هنر و دانش را دو رکن اصلی مدیریت بدانیم، آنچه در جنگ نرم بیشتر هدف قرار می‌گیرد، هنر یعنی حوزه ذاتی مدیریت است. جنگ نرم با هدف قرار دادن مديريت فرهنگي، قدرت فرهنگ‌پذیری را از جامعه هدف گرفته و باعث می‌شود تا انتقال، تثبيت، ترويج و تكامل فرهنگي بر اساس نظام ارزشي مشخص صورت نگیرد. 
در نتیجه، جنگ فرهنگی تنها صدمه زدن به منابع قدرت فرهنگي نيست، بلكه علاوه بر آن، استحكام قدرت و هنر مديريتي قدرت نيز مهم‌ هستند، زیرا فرهنگ، مجموعه ملاحظات نرم‌افزاري در حوزه منابع، تربيت و هنر را شامل مي‌شود. 

درباره عربستان سعودی(On Saudi Arabia) کتابی است دارای ۱۳ فصل از خانم کارن الیوت هاوس، خبرنگار سابق و استاد دانشگاه هاروارد، برنده جایزه پولیتزر که در سال 2012 در نیویورک منتشر شده است. این کتاب، گزارشی است تحلیلی از جامعه عربستان؛ جامعه ای پیچیده در لفافِ لباده‌های بلند و سنت‌های سخت‌جان و سنگین گذر. برژینسکی درباره این کتاب نوشت: «کتابی است که باید رهبران آینده سعودی آن را به دقت بخوانند. این کتاب، تضادهای اجتماعی عربستان و شکنندگی ساختار اجتماعی و سیاسی آن را صریح و منصفانه بررسی می‌کند.  این کتاب ثمره پنج سال غور و غواصی نویسنده در اعماق آب‌های راکد این دریاست. پژوهشگر یک زن است و موضوع پژوهش، جامعه‌ای به شدت مردسالار. شاید در نگاه نخست، تحقق چنین تحقیقی ناممکن باشد، اما برعکس، زن بودن نویسنده، برگه عبوری است برای ورود به اندرونیِ خانه‌ها و خیمه‌ها و هم‌نشینی و هم‌سخنی با محروم‌ترین لایه اجتماعی این جامعه. جامعه‌ای که طی سده‌ها و اعصار برپایه استیلای قبایل، شیوخ و قرائت غلط از شریعت شکل گرفته است. می‌توان گفت: «توانِ ابتکار، نوآوری، نقد، خطرپذیری و اعتماد به نفس در این جامعه هنوز ناچیز است.» در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «پادشاهی عربستان سعودی، در سال‌های جنگ جهانی اول و بعد از آن که ایالات متحده آمریکا، در نقش امپراتوری جهانی جای انگلیس را گرفت، در شکل‌گیری و تقویت حاکمیت آل سعود نقش حیاتی را تاکنون ایفا کرده است. آمریکا از این کشور در تربیت، ترویج و تسلیح افراطی‌گری اسلامی و تروریسم از ۱۰۰ سال پیش به صورت بسیار مؤثر، برای برآورده شدن مقاصد اقتصادی، سیاسی، ژئوپولیتیک و تحکیم سیطرۀ جهانی خویش استفاده کرده است». کارن هاوس برآن است که دستیابی عربستان در دهه‌های اخیر به منابع عظیم ثروت نفت، اگرچه بر اهمیت نقش این کشور در تحولات منطقه و جهان افزود، اما این تأثیر به دلیل نگرش فرهنگی-ـ سیاسی حاکم بر این کشور، زیانبار بوده‌است. «موقعیت راهبردی عربستان به ایالات متحده آمریکا امکان داد که طی13 سال (2003 ـ 1990)، دو جنگ در منطقه خلیج فارس به‌راه ‌اندازد.». خواندن این کتاب در زمانی‌که با نخستین سفر رسمی ترامپ به عربستان، طرفین دنبال استفاده های خود هستند، خالی از لطف نبوده و اطلاعات خوبی از حکومت و ساخت قبیله‌ای سعودی‌ها و نگاه آمریکایی‌ها به این گاو شیرده می‌دهد.
انتخابات سال 96 با تمام حاشیه‌های آن به پایان رسید. حالا دولت تدبیر و امید با سه چالش مهم روبه‌رو است:
1ـ وعده‌های فراوان دوره فعلی و آینده ؛ قطعاً از همین حالا عیار وعده‌های رئیس‌جمهور منتخب در معرض آزمون مردم است. اما دولت راه ‌فرافکنی گذشته و نشانی نادرست دادن را پی خواهد گرفت، یا کار و تلاش را؟ 
2ـ منتقدان منسجمی که پایگاه اجتماعی 16 میلیونی دارند؛ رأی نزدیک به ۱۶ میلیون ایرانی‌ خواهان تغییر وضع موجود، سرمایه‌ای مهم است که نمی‌توان آن را در عرصه سیاسی و تصمیم‌گیری کشور نادیده گرفت. اکنون دولت چگونه با آنها برخورد خواهد کرد؛ پذیرش انتقاد یا ناسزاگویی به منتقد؟ 
3ـ سهم‌خواهی اصلاح‌طلبان؛ در دولت دوازدهم، سهم‌خواهی مدعیان اصلاحات جدی‌تر می‌شود. از الان فعالان اصلاح‌طلب در حالی تشکیل کابینه کارآمد را تنها با حضور خود ممکن می‌دانند که کابینه ناکارآمد، پیر و خسته یازدهم، نمونه‌ای از حضور آنها در مجموعه دولت گذشته بوده است.