وزشهای شگفتی است در این سمت سحرها
صبوح است، برآرید از این پنجره سرها
که گسترده در این سو ورق مصحف شببو
در این باغ سحرخیز حدیث است و خبرها
شب چلچلهها خوشش به مزامیر زبور است
غزلهای سلیمان به لب شانهبهسرها
در این سو تپش باغچه با ورد سحرگاه
در آن سو وزش نافله از کوه و کمرها
بر این چشمه بخوانید سفرنامه یونس
به هر صخره اگر رد نهنگ است و خطرها
گل انداخته ماه رمضان بر همه شهر
گشوده است شبانگاه بر این میکده درها
شب قدر خدا دست تکان داده، ببینید
که روحالقدس آنجا به زمین ریخته پرها
بچرخید، هلا! با دف و کشکول و تبرزین
بخوانید در این حلقه از آشوب جگرها
در این دایره شمسالحق تبریز میآید
در این حلقه از قونیه دل سوختهترها
دلم همنفس سیدی آیینهفروش است
که همسایه شبلی است، که همدوش شررها
مرا گفت چهل بار بگو صل علی عشق
مرا گفت همین ذکر سلوک است و سفرها
مردف بسرایید به آهنگ حجازی
غزل مهر نماز است در این سکر سحرها!
محمدحسین انصارینژاد