جعفر ساسان- داوود عسگری/ در شماره گذشته با نگاه انحرافی پارهای از تعالیم دوازدهگانه فرقه ضاله بهائیت نظیر؛ یکسانی اصول همۀ ادیان، رفع تعصبات و لزوم ایجاد محبت و الفت از سوی دین آشنا شدیم، در این شماره، بخش دیگری از پیرایههای جعلی و خرافی آموزههای این فرقه بررسی میشود.
ضرورت مطابقت عقل و علم
با دین
عبدالبهاء دربارۀ این اصل میگوید: «از جمله تعالیم بهاءالله اینکه دین باید مطابق علم و عقل باشد تا در قلوب انسانی نفوذ نماید. اساس متین باشد، نه اینکه عبارت از تقالید باشد.»(1)
دین حقیقی و علم راستین، هر دو از منبع واحدی سرچشمه گرفتهاند و عقل نیز آفریدۀ خداست و در اسلام از آن به پیامبر درونی تعبیر میشود؛ اما باید دید که تعبیر بهائیت از علم و دین چیست. آیا منظور از دین، ادیان الهی است که فرستادگان خدا به بشر ابلاغ کرده و با اسلام خاتمه یافتهاند، یا هر دین بشری و ساختگی هم دین شمرده میشوند و تفاوتی با یکدیگر ندارند؟ منظور از علم نیز باید مشخص شود؛ چرا که علم در تعبیر اسلام، با معرفت خداوند آغاز میشود و با واگذاری امر به او پایان مییابد. در واقع، هدف علم باید معرفت خداوند و عبودیت او و زمینهسازی برای کمال بشر باشد، نه گمراهی. علم موجود در دنیا، بر پایۀ نگرش پوزیتیویستی و انکار وحی و حتی عقل شکل گرفته و خروجی آن، جهان آشفتۀ امروز با جنگها، غارتها و تجاوزات و تسلط اقویا بر ضعفاست. حجم زیادی از نظریات علمی که در طی اعصار و قرون مورد پذیرش و تأیید مجامع علمی جهان بودهاند، گاه و بیگاه مورد تردید و بعضاً مورد انکار واقع شدهاند و میشوند. بنابراین، نمیتوان گفت دین باید با علم موجود مطابق باشد.
بنابراین، آنچه بهائیت دربارۀ تطابق علم و دین میگوید، بیشتر زمینهسازی برای تسلط علم غربی بر جوامع اسلامی و نفی تقلید و اجتهاد در مذهب شیعه است، وگرنه بسیاری از احکام و تعالیم این فرقه، نه با عقل سازگار است و نه با علم؛ مثلاً بهاءالله برخلاف نظر همۀ شیمیدانان و کانیشناسان، معتقد است که مس پس از هفتاد سال، به طلا تبدیل میشود. او در ایقان مینویسد: «مثلاً در مادّۀ نحاسی [مس] ملاحظه فرمایید که اگر در معدن خود از غلبۀ یبوست محفوظ بماند، در مدت هفتاد سنه، به مقام ذهبی میرسد؛ اگرچه بعضی خود نحاس را ذهب میدانند که به واسطۀ غلبۀ یبوست، مریض شده و به مقام خود نرسیده.»(2)
آیا این نظریه، با عقل و علم سازگار است؟
تعلیم و تربیت عمومی
عبدالبهاء دربارۀ تربیت عمومی میگوید: «تربیت عموم، لازم است و وحدت اصول و قوانین تربیت نیز از اَلزم امور، تا جمیع بشر تربیت واحده گردند؛ یعنی تعلیم و تربیت در جمیع مدارس عالم، باید یکسان باشد. اصول و آداب، یک اصول و آداب گردد؛ تا این سبب شود که وحدت عالم بشر، از صغر سن در قلوب جای گیرد.(۳)
لزوم تربیت عمومی، امر درستی است؛ اما چه لزومی دارد که تمام بشر یک شکل تربیت شوند؟ مگر همۀ بشر یک فرهنگ و زبان و دین مشترک دارند؟ لابد در این شیوۀ تربیت باید به همۀ بشر تعالیم بهائی آموزش داده شود؛ چون هم عقلانی و هم علمی است! آیا بهائیت اجازه میدهد که پیروان خودش نیز در تعلیم و تربیت آزاد باشند؟ به راستی، میان آموزههای بهائیت با نظریههای یکپارچهسازی آموزش جهانی که سند 2030 آن را به نمایندگی از قدرتهای غربی پیگیری میکند، چه قرابتی وجود دارد؟
تساوی رجال و نسا
تساوی رجال و نسا از شعارهای عبدالبهاء است و با افکار بهاءالله تناسبی ندارد؛ زیرا بر اساس نصوص و احکامی که از او بر جای مانده، وی به برتری ذاتی مردان معتقد است و دستورالعملهای دین خود را بر پایۀ این اندیشه بنا نهاده است. وی در كتاب اقدس، میان مردان و زنان تفاوت قائل است و در بخشی از آن در باب فرزندان دختر و محرومیت آنها از ارث پدری آمده است: «قرار دادیم خانۀ مسكونی و البسۀ خصوصی میت را برای اولاًد ذكور و اولاًد اناث و ورثۀ دیگر حق ندارند. بهدرستی كه اوست عطاكنندۀ فیاض.»(۴)
پاسخ عبدالبهاء، طرحکنندۀ این شعار، نیز به پرسش خانمی از وی، تأمل برانگیز است:
خانمی پرسید: تا حال از جانب خدا زنی مبعوث نشده. همۀ مظاهر الهیه، رجال بودهاند. فرمودند: «هر چند رجال با نسا در استعداد و قوا شریکند، ولی شبههای نیست که رجال اقدامند و اولی. حتی در حیوانات، مانند کبوتران و گنجشکان و طاووسان و امثال آنان هم این امتیاز مشهود است.(۵)
به کار بردن واژگان «اقدم» و «اولی» برای مردان، تردیدی باقی نمیگذارد که بهائیت اساساً به مساوات میان زن و مرد، بیاعتقاد است. بنا بر این تفکر است که بهاءالله زنان را از حضور در بیتالعدل ـ که مهمترین نهاد مدیریتی در سازمان شبهدینی بهائی است ـ محروم و ممنوع ساخته و در تمام الواح مربوط به بیتالعدل، از کلمۀ رجال استفاده کرده است.
زبان و خط عمومی
عبدالبهاء این اصل را در راستای اتحاد عالم میداند و میگوید: «تعلیم نهم حضرت بهاءالله، وحدت لسان است. یک لسانی ایجاد شود و آن را جمیع آکادمیهای عالم قبول نمایند؛ یعنی یک کنگرۀ بینالمللی مخصوص تشکیل دهند و از هر ملتی نمایندگان و وکلای دانا در آن حاضر گردند و صحبت و مشورت نمایند و رسماً آن لسان را قبول کنند و بعد از آن، در جمیع مدارس عالم تعلیم اطفال کنند... ؛ زیرا این لسان عمومی، از جمله اسباب اتحاد عالم است.»(۶)
وی سپس زبان پیشنهادی خود را اعلام میکند و میگوید: «چند هفته پیش، نامهای از نیویورک به یکی از رؤسای اسپرانتو نوشتم که اگر مجمعی از وکلای اجناس و ملوک فراهم کنند و این لسان را در تحت مذاکره و ترویج گذارند، آن وقت عمومیت پیدا میکند.»(۷)
خط و زبان هر ملتی، جزء ارکان هویت آن شمرده میشود و میراث فرهنگی، به وسیله آن از نسلی به نسل دیگر انتقال مییابد. معلوم نیست که بهائیت با طرح این شعار، چه هدفی دارد. فرقهای که ایران را مهد امرالله میداند و آثار و نوشتههای رهبران آن معمولاً به زبان عربی یا مخلوطی از عربی و فارسی است و با طرح این شعار میخواهد فرهنگ ایرانی را به کلی از بین ببرد و از سویی، چون داعیۀ جهانی دارد، بر زبان مشترک تأکید دارد.
صلح عمومی و اتحاد دول
و محکمۀ کبری
بهاءالله دربارۀ این اصل، در لوح شیخ نجفی، معروف به لوح ابنذئب، آورده است:«سلاطین آفاق ـ وفّقهمالله ـ باید به اتفاق به این امر که سبب اعظم است از برای حفظ عالم، تمسّک فرمایند. امید آنکه قیام نمایند بر آنچه سبب آسایش عباد است. باید مجلس بزرگی ترتیب دهند و حضرات ملوک و یا وزرا در آن مجلس حاضر شوند و حکم اتحاد و اتفاق را جاری فرمایند و از سلاح به اصلاح توجه کنند و اگر سلطانی بر سلطانی برخیزد، سلاطین دیگر بر منع او قیام نمایند. در این صورت، عساکر و آلات و ادوات حرب لازم نه (لازم نه، یعنی لازم نیست)، «الّا علی قدر مقدور لحفظ بلادهم» و اگر به این خیر اعظم فایز شوند، اهل مملکت کلّ بهراحت و مسرّت به امور خود مشغول گردند و نوحه و ندبۀ اکثری از عباد، ساکن شود.»(۸)
* منابع در دفتر هفتهنامه موجود است.