حجت‌الاسلام دکتر رضا غلامی گفت: آیا نقد سند آموزش 2030 به منزله این است که ایران به تعاملات بین‌المللی تعاملی ندارد؟ خیر؛ جمهوری اسلامی ایران بر اساس اصول و اهداف انقلاب از هرگونه ارتباط و همکاری بین‌المللی، مادامی که مبتنی بر احترام به باورها و ارزش‌های اسلامی و انقلابی و همچنین مبتنی بر عدالت باشد، استقبال می‌کند؛ اما با توجه به کارنامه نهادهای وابسته به سازمان ملل، آیا عملکرد آنها در این چند دهه اخیر، نسبتی با احترام به ارزش‌های اسلامی ما، دیگر کشورهای اسلامی و همچنین عدالت داشته است؟
اندیشه سیاسی مسلمانان ـ ‌39۷
 فتح الله پریشان/ در شماره گذشته با مبانی معرفت‌شناختی اندیشه سیاسی محقق نراقی یا نراقی اول آشنا شدیم. از منظر وی، حضور عقل در کنار شرع در تمامی حوزه‌ها از جمله اخلاق محسوس است. محقق نراقی معیار ارزیابی بایدها و نبایدها(اخلاقیات) را هم شرع و هم عقل ذکر کرده است. اما در عین حال، پیچیدگی نظام هستی و امور موجود در آن را بسیار فراتر از آن می‌داند که عقل به تنهایی بتواند از عهده تجزیه و تحلیل درست آنها برآید؛ چرا که هر پدیده‌ای مصالح و حکمت‌های خاص خود را دارد که برخی برای عقل روشن و برخی تاریک است.(1) بنابراین عقل نمی‌تواند ابزار مطلق شناخت تلقی شود. وی معرفت شرعی را مکمل معرفت عقلی قرار داده تا انسان به یاری آن دو از قدرت ادراکی وسیع‌تر و مطمئن‌تری برخوردار شود. 
بررسی آراء و آثار سیاسی، اخلاقی و فقهی محقق نراقی نشان می‌دهد که وی اندیشه سیاسی خود را براساس همین دو پایه شناخت، یعنی عقل و شرع استوار کرده است. نراقی با توجه به مبانی معرفت شناختی خود، رفتار انسان را که سیاست جزئی از آن است، بررسی کرده است. از نظر او، رفتار انسان تحت تاثیر چهار نیروی عمده؛ عقل، شهوت، خشم و وهم قرار دارد.(2) بنابراین با توجه به تنوع منشأ رفتار انسانی، اعمال سیاسی انسان نیز تنوع می‌پذیرد و از همین جا، انواع و اشکال نظام‌های سیاسی شکل می‌گیرند. بنابراین انواع نظام سیاسی از جهتی محصول بینش‌ها و تفاوت‌های رفتاری انسان و تحت‌تأثیر نیروهای درونی اوست.  
در کنار فهم معرفت‌شناسی یک اندیشمند، ادراک مبانی و نوع نگاه وی به هستی و مسئله وجود نیز در صورت‌بندی اندیشه و چگونگی آن تأثیر بسزایی دارد. بحث هستی شناسی در فلسفه اسلامی از «وجود» به مفهوم عام و مطلق آن شروع می‌شود. محقق نراقی «وجود» به مفهوم فلسفی را با «هستی» در ادبیات فارسی مساوی دانسته، در کتاب قره‌العیون می‌نویسد: «وجود مطلق چیزی نیست جزء بودن بدیهی و ظهور عینی که برای هر کسی قابل فهم می‌باشد، در فارسی از آن به هستی و مرادف آن تعبیر شده است.»(3) 
هستی به معنای عام و مطلق خود، تمامی موجودات جهان آفرینش، از خالق اول مجرد نورالانوار گرفته تا پایین‌ترین مرتبه آن که موجودات مادی باشند را در بر می‌گیرد. مطابق با دیدگاه نراقی اول، هستی در این مرحله شی‌ای بدیهی و روشن است که نیاز به تعریف ندارد؛ بلکه قابل تعریف نیست؛ زیرا جنس و فصلی برای آن تصور نمی‌شود. در جهان‌بینی دینی نراقی، تمام هستی به مبدأ اول که ذات الهی است، برمی‌گردد. موجودات عموماً آفریده او هستند و تشخص و تمایز خود را از او دریافت می‌کنند. محقق نراقی سیر آفرینش جهان از مبدا اول را بر مبنای قاعده «امکان‌الاشرف» بررسی کرده است. بر اساس این قاعده فلسفی، هر موجود عالی می‌تواند موجود پایین‌تر از خود را بیافریند، اما عکس آن ممکن نیست. فلاسفه اسلامی با توجه به این قاعده، نظریه ترتب خلقت عقول ده‌گانه را که ریشه در فلسفه یونانی دارد، در تبیین مراحل آفرینش جهان به کار گرفته‌اند.(4) 
مسئله اساسی در جهان‌شناسی دینی این است که جهان مظهر اسما و صفات الهی تصور شده است. نراقی در این باره می‌گوید: «پس همان طوری که اصول اسما و صفات الهی چهارتاست(سلبیه، ثبوتیه‌ای که مجرد اضافه است و ثبوتیه‌ای که حقیقت محضه است و ثبوتیه‌ای که حقیقت ذات‌الاضافه است)، جهان که مظهر اسما و افعال الهی است نیز چهار نوع است: 1ـ جهان ملک و شهادت، یعنی جهان اجسام و آنچه در آن قرار دارد از قوا و طبایع؛ 2ـ جهان مثال؛ 3ـ جهان نفوس و ملکوت اعلی مانند؛ عالم جن و شیاطین و...؛ 4ـ جهان عقول و ملکوت اعلی مانند؛ عالم فرشتگان و عالم ارواح.(5)
با توجه به رابطه‌ای که میان جهان و آفریننده آن وجود دارد، حکمت آفرینش ایجاب می‌کند که جهان در سیر و حرکت خود بر مبنای اراده آفریننده خود سیر کند. در واقع، حاکمیت و سلطه موجود اول که از لحاظ آفرینش و هستی‌بخشی بر جهان برقرار است، از لحاظ فرمانروایی و اجرای قوانین آن نیز ‌باید از سوی انسان و موجودات دیگر برقرار شود و به رسمیت شناخته شود. در اینجا، به راحتی تأثیر مبانی فکری بر اندیشه سیاسی نراقی و عزیمت اندیشه فلسفی و کلامی نراقی به سیاسی و کنش سیاسی در حوزه اداره جامعه را می‌توان ملاحظه کرد. در واقع، مطابق با این منظومه فکری، هم قانون اداره اجتماع و هم حاکمان آن از سوی خداوندی که منشأ پیدایش و تنها قدرت فائقه فعال مایشاء جهان هستی است، تعیین می‌شود.  
محقق نراقی با در نظر داشتن حاکمیت بالاصاله و مطلق الهی، معتقد است؛ نظم سیاسی و اجتماعی در صورتی مطلوب خواهد بود که در راستای هدف خالق جهان قرار گیرد؛ زیرا نمی‌توان نظم زمینی را از نظم کل جهان جدا دانست. او پیوند اجزا و عناصر جهان را پیوند ارگانیکی می‌داند که اجزای آن در ارتباط و همسویی با همدیگرند.(6) این همسویی در نظام تکوین برقرار شده و لازم است در نظام اجتماعی که به اراده انسان در چارچوب تعریف شده‌اش واگذار شده نیز برقرار شود. از این رو، او در شکل‌دهی ساختار سیاسی و رهبری، نظریه «امامت» را که حاکم جهان هستی برگزیده، بهترین نظریه می‌داند.  
* منابع در دفتر هفته‌نامه موجود است

جریان‌شناسی فکری ـ فرهنگی ایران معاصر ـ 7۲
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ 
در شماره گذشته با بخشی از نظرات فرقه ضاله بهائیت درباره احکام شرعی که ترکیبی از جعل، خرافه و بی‌اعتقادی بود و همچنین نقش آنها در تحولات سیاسی و اجتماعی زمان مشروطه و قاجار آشنا شدیم. در ادامه به مبانی هماهنگ این فرقه با مدرنیته غربی و عملکرد آنها درباره مردم و حکومت وقت پرداخته خواهد شد. 

سفر به اروپا و آشنایی
 با اندیشه‌های جدید
از مهم‌ترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و آمریکا بود. پس از خلع عبدالحمید از سلطنت، محدودیت‌های عبدالبهاء نیز برطرف شد و او در سال 1328ق (1911م)، به دعوت بهائیان اروپا و آمریکا، از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و بار دیگر به آمریکا برگشت. این سفر به این دلیل اهمیت دارد که نقطه عطفی در ماهیت آیین بهائی شمرده می‌شود. پیش از این مرحله، آیین بهائی بیشتر به منزله یک انشعاب از اسلام بروز کرده بود و حتی رهبران بهائی در برخی مواضع، در بلاد عثمانی خود را شاخه‌ای از متصوفه شناسانده بودند؛ اما شرایط تاریخی و فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران، همچنین نبود موفقیت در جلب نظر مخاطبان اولیه و نیز مهاجرت شماری از پیروان این آیین به کشورهای غربی و آشنایی رهبران بهائی با اندیشه‌های جدید در دوره اقامت در بغداد و استانبول و عکّا، عملاً سمت و سوی این آیین را تغییر داد .
عبدالبهاء در سفر سه ساله خود، آنچه را که بهائیان به منزله تعالیم 12گانه می‌شناسند، مدوّن و معرفی کرد و تعالیم باب و بها را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب متداول بود، به ‌ویژه روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم، آشتی داد. به عبارت دیگر، تعلیمات آیین بهائی با سفر عبدالبهاء به غرب، طنین دیگری یافت. برخی از این تعالیم، در گفتار و نوشتار میرزا حسین‌علی نوری مستتر بود و برخی دیگر نتیجه مطالعات، تجربیات و برخوردهای عبدالبهاء با تفکر غربی، به‌ ویژه الهیات جدید مسیحی و نیز اندیشه‌ها و آمال مترقی و جدید در مغرب‌زمین بود. نمونه‌ای از این جمع‌آوری و التقاط که تفاوت تعالیم بهائی را پیش و پس از سفر عبدالبهاء به غرب چشمگیر می‌سازد، تعلیم درباره وحدت لسان و خط است. این تعلیم، برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود؛ ولی به زودی غیرعملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد. عبدالبهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می‌کرد و در مواضع گوناگون گفته بود که پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشته است.(1)
عبدالبهاء چندین کتاب نیز نوشت که مهم‌ترین آنها عبارت است از: مقالۀ شخصی سیاح، گزارشی است از زبان یک سیاح موهوم درباره تاریخ و تعالیم باب و بها؛ مفاوضات، مکاتیب و خطابات، هر سه مشتمل بر مطالب مختلف و سخنرانی‌ها و نامه‌های او؛ تذکره الوفا، که زندگی‌نامه شماری از قدمای آیین بهائی است .
یکی از مهم‌ترین کتاب‌های او، رساله مدنیه است که در آن به مباحثی چون حکومت، سیاست و اجتماع پرداخته است. عباس امانت، مورخ بهائی‌مآب، آن را زمینه‌ساز فکری نهضت مشروطیت قلمداد کرده؛ اما در همین کتاب، عبدالبهاء از سلطنت ناصرالدین‌شاه حمایت کرده و آن را ستوده است.
مهم‌ترین تحول فکری این دوره را می‌توان هماهنگ شدن تعالیم بهائیت با مدرنیته غربی دانست که این امر به همت عبدالبهاء صورت گرفت.

عملکرد جریان بهائیت
عملکرد بهائیت در این دوره، در دو حوزه بررسی می‌شود: 1ـ در ارتباط با مردم و حکومت ایران؛ 2ـ در ارتباط با بیگانگان.
الف‌ـ بهائیت، مردم و حکومت قاجار: عملکرد بهائیت در این دوره، با شورش و ترور پیوند خورده و شواهد تاریخی نیز گواه این واقعیت است. از آغاز حرکت باب که با ادعای بابیت امام زمان(عج) آغاز شد و به قائمیت، نبوت و الوهیت پایان یافت تا اعدام او و پس از او که دو جریان بهائی و ازلی شکل گرفت، رویه آنها مبتنی بر شورش، ترور و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم بود. یکی از دلایل این رویه را می‌توان بی‌مایگی و ضعف پایگاه اجتماعی این جریان دانست که از این طریق به دنبال مطرح کردن خود و جلب توجه مردم بوده است.
عبدالله شهبازی، مورخ معاصر، درباره فعالیت تروریستی بهائیان می‌نویسد:  در واقع، از نخستین روزهای فعالیت فرقه بهائی مجموعه‌ای از قتل‌ها آغاز شد که اسرار برخی از آنها تاکنون روشن نشده و در برخی موارد نقش بهائیان در آن کاملاً به اثبات رسیده است. این قتل‌ها را به پنج گروه می‌توان تقسیم کرد: اول، قتل‌های سیاسی؛ دوم، قتل برخی شخصیت‌های مسلمان که تداوم حیات ایشان برای بهائیت مضر بود؛ سوم، قتل بابیان مخالف دستگاه میرزا حسین‌علی نوری (به طور عمده ازلی‌ها)؛ چهارم، قتل بهائیان که از برخی اسرار مطلع بودند یا به دلایلی تداوم حیات ایشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصی سران فرقه بهائی.(2)
دکتر فریدون آدمیت نیز ضمن تأکید بر این مطلب که بابی‌ها در جریان شورش‌های مسلحانه خود علیه دولت مرکزی، «اسیران جنگی را دست و پا می‌بریدند و به آتش می‌سوختند»،(3) درباره حسین‌علی بهاء می‌نویسد: «از روز نخست... ناکسان را به دور خود گرد آورد و دستگاه میرغضبی و آدم‌کشی را در برانداختن ازلیان بر پا کرد.»(4)
شورش‌های بابیان در مازندران، زنجان و نیریز، نمونه‌هایی از عملکرد این جریان است. این شورش‌ها که در دوران سلطنت محمدشاه و ناصرالدین‌شاه، در سه شهر زنجان، مازندران و نیریز فارس رخ داد، وقایع خونینی را پدید آورد که سرانجام با تدبیر امیرکبیر به شکست بابیان انجامید و با اعدام باب، این فتنه نزدیک بود که ایران را به هرج‌ومرج و تجزیه بکشاند، در نطفه خفه شد و برای تداوم، به ترور روی آورد. شرح مختصری از این شورش‌ها در ادامه می‌آید.
1ـ شورش زنجان: در سال 1266ق، زنجان شاهد شورشی به سرکردگی ملامحمدعلی زنجانی بود. وی از طرف علی‌محمد باب، ملقب به حجت شده بود. این فرد مدعی نیل به مرتبت اجتهاد بود و پیش از گرایش به بابیت، به علت فتواهای نادرست خود در مسائل مختلف احکام، همچون روز عید فطر و سجده بر بلور صافی، خشم و نفرت علمای زنجان را برانگیخت.
ملامحمدعلی زنجانی در سال 1227ق متولد شد. وی تحصیلات خود را در کربلا به پایان رساند و به ایران بازگشت. محمدشاه قاجار پس از اعتراض مردم و علما به فتواهای عجیب و غریب او، وی را روانه شهر زنجان کرد. در زمان فتنه بابیه، او نیز موقعیت را مناسب دید و با سیدعلی‌محمد باب مکاتباتی ردّ و بدل کرد و طریقه او را پذیرفت و مردم را به او دعوت کرد. جمعی دیگر گرد او آمدند و به ریاست او پا در راه تمرد نهادند. از این ‌رو، سیدعلی‌خان سرتیپ فیروزکوهی با جمعی دیگر، به تنبیه این طایفه روانه شد.(5)
جاه‌طلبی‌ها و منازعات او با حاکم و عالمان محلی زنجان، به نزاع و کشتاری وحشتناک و به خاک و خون کشیده شدن بسیاری از افراد بی‌گناه تبدیل شد. این شورش هنوز پایان نیافته بود که در تبریز علی‌محمد باب به دار آویخته و تیرباران شد. این شورش و آشوب نیز با مرگ ملامحمدعلی زنجانی پایان پذیرفت.
2ـ شورش مازندران (قلعه شیخ طبرسی): در این شورش که ملاحسین بشرویه‏ای و ملامحمد علی بارفروشی، از اصلی‌ترین یاران باب، فرماندهی این نبرد را برعهده داشتند و هر دو نیز در آن کشته شدند، با حفر خندقی اطراف قلعه، خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند.
شوقی افندی می‌نویسد: «این کارزار که قسمت اعظم آن در جنگل مازندران به وقوع پیوست، مدت 11 ماه به طول انجامید.»(6) 
* پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 شهاب زمانی/ اقامه و بسط تمدن نوین اسلامی که از مطالبات تقریباً بر زمین مانده رهبر معظم انقلاب در ده سال اخیر است، مستلزم این است که ارکان و مؤلفه‌های اصلی آن تمدن اولاً، به صورت محکم و استوار پایه‌ریزی شود و ثانیاً، برای همه تبیین شود. اما گاهی وجود موانع و مشکلات و معضلات در جامعه و القائات شیطانی منفی‌بافان و مخالفان پیشرفت و رشد کشور، امر را بر پیگیران و انقلابیون مشتبه کرده و ایجاد سؤال می‌کند که در جامعه‌ای با این همه مشکلات، آیا اساساً سخن از ایجاد تمدن نوین اسلامی به مثابه مرحله پایانی و تکاملی روند انقلاب اسلامی بجاست؟
این شبهه زمانی در اذهان ایجاد می‌شود که ما دقیقاً در زمینی بازی کنیم که طراحان و عقبه اتاق فکری آنها که غالباً سرمنشأ بیرونی داشته و از منظومه فکری و گفتمانی غربی ارتزاق می‌کنند، آن را تزیین و تمهید کرده‌اند. اولاً، تصور اینکه هدف و نتیجه ایجاد تمدن نوین اسلامی، ایجاد یک مدینه فاضله و ایجاد بهشت بر روی زمین است که در آن بشریت و جامعه، از هرگونه آسیب و آفتی در امان خواهند بود، تفکر نادرستی است. به عبارت دیگر، آیا زمانی که از تمدن غرب؛ مانند تمدن اروپا و آمریکا که نماد پیشرفت و مدرنیته هستند یاد می‌شود؛ می‌توان گفت که این تمدن‌ها و فرهنگ‌ها از هرگونه چالش و نقصان و معضلی، مبرا بوده و جوامع تحت سیطره آنها هیچ‌ مشکلی ندارند؟ ثانیاً، رویکرد تمدن‌سازی نوین اسلامی اساساً با هدف و در جهت رفع و برطرف کردن معضلات و مصائب انسان معاصر تعریف و تبیین می‌شود. چه بسا در این ساحت، منظومه فکری‌ـ گفتمانی غربی که به پایان خود رسیده، افق عملی شدن نسخه اسلامی را برای بشریت بریده از معنویت جهان امروز که با چالش‌های متعددی اعم از بحران خانواده، بحران محیط زیست، بحران هویت و بحران‌های متعدد مدنی و اجتماعی روبه‌رو است، قرین موفقیت می‌بیند و به فکر رهزنی آن با القا و اعمال چنین شبهه‌های انحرافی است!
البته، سخن از پایه‌ریزی مستحکم، قوی و متقن برای تمدن‌سازی اسلامی، به جای زیر سؤال بردن اصل ایجاد تمدن نوین اسلامی، نکته دقیق و درستی است و تمدن باید ریشه‌های عقلانی و فلسفی و حکمی داشته باشد. به عبارت دیگر، وجود معضل و مشکل، وظیفه جامعه اسلامی را در مسیر دستیابی به بنیان‌های عقلی و فطری الهی و انسانی، سلب نمی‌کند؛ لذا اگر تمدن نوین اسلامی، به معنای ایجاد مجموعه‌ای از سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای بشری در راستای پاسخ اثرگذار به نیازمندی‌های جامعه اسلامی و سایر اجتماعات انسانی در مؤلفه‌هایی مانند؛ علم و معرفت و معیشت و سلامت و امنیت باشد، نوع و مدلی کامل‌تر از تمدن غربی و اروپایی در حل مشکلات و معضلات خواهد بود و بشر امروز سخت به آن نیازمند است.

تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌ـ قسمت شصتم
 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ سیاست از خود بیگانگی نظام سلطه همه فرهنگ‌ها را در معرض تهاجم خود قرار داده است. در حال حاضر این الگوی تهاجمی، یکی از شیوه‌های جنگ نرم است که به صورت برنامه‌ریزی شده علیه جمهوری اسلامی به‌کار گرفته می‌شود و ایران اسلامی را با چالش‌هایی هم در ابعاد روان‌شناختي و فردي و هم ابعاد اجتماعي و سياسي روبه‌رو ساخته است.

ماهیت از خودبیگانگی فرهنگی
به باور برخی از متفکران غربی پدیده از خودبیگانگی یا الیناسیون (alienation) خاص جوامع صنعتی و فوق‌صنعتی است. لاکس آن را مرضی مدرن و نوظهور می‌داند که تا قبل از قرن ۱۹ ناشناخته بود. سی رایت‌میلز نیز از آن به منزله مهم‌ترین پدیده‌ بارز و تم اصلی در متن جامعه‌ معاصر یاد کرده است. (محسنی تبریزی، 1370: 63) اريك فروم، روانكاو مشهور قرن بيستم ازخودبيگانگي را بت‌پرستي مدرن خواند. (فروم، 1387:  148 و 149) در واقع آنچه این اندیشمندان از الیناسیون گفته‌اند، شرایط تحمیلی است که جامعه صنعتی غرب از حیث روحی و روانی بر جامعه خود وارد کرده است، در حالی که از خودبیگانگی در نبرد نرم شرایط فرهنگی است که از ناحیه بازیگران اصلی نظام سلطه بر سایر ملل تحمیل می‌شود، به گونه‌ای که ملل غیر غربی، از فرهنگ و هویت خود تهی و بیگانه شده‌اند و خود را در فرهنگ بیگانه تعریف می‌کنند. در واقع جوهره الگوی از خود بیگانگی فرهنگی را نفی حق اختیار فرهنگی تشکیل می‌دهد. برای توصیف این نوع از خودبیگانگی بیان دکتر شریعتی روشن‌کننده است.
«موقعی که من مذهب خودم، ادبیات خودم، احساس‌ها و رنج‌ها و دردها و نیازهای خودم را در فرهنگ خودم احساس می‌کنم؛ در واقع خودم را احساس می‌کنم خود اجتماعی و تاریخی (نه فردی) من، یعنی سرچشمه‌ای که این فرهنگ از آن جوشیده و از آن زاییده است. بنابراین فرهنگ، رو بنا و نمودی است از زیر بنا و بود واقعی جامعه و تاریخ جامعه من، اما عوامل مصنوعی و غالباً مشکوک در جامعه که شرایط اجتماعی یا روابط اجتماعی خاصی دارد و در دوره تاریخی خاصی که دوره تاریخی اوست قرار دارد و با دردها و رنج‌ها، احساس‌ها و حساسیت‌های خاصی آشنا است که روح او، گذشته او، تربیت او و جامعه مادی و اجتماعی او آن را ایجاب کرده است. فرهنگ او را از ذهن او می‌زداید و بعد فرهنگ دیگری و روابط اجتماعی و سیاسی دیگری را جانشین آن می‌کند. فرهنگ جامعه دیگری را به نام فرهنگ خودم احساس می‌کنم و آنگاه از دردهایی می‌نالم که درد من نیست، از بدبینی‌هایی فریاد می‌کشم که آن بدبینی‌ها متناسب با واقعیت‌های فرهنگی، فلسفی و اجتماعی من نیست، آرمان‌ها، ایده‌آل‌ها و رنج‌هایی پیدا می‌کنم که آن آرمان‌ها، آن ایده‌آل‌ها و آن رنج‌ها در آن جامعه طبیعی است و مال آن جامعه و شرایط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تاریخی آن جامعه است نه مال من، اما من آن درد‌ها، رنج‌ها، و آرمان‌ها را به منزله رنج‌ها و دردها و آرمان‌های خودم می‌یابم. به این‌گونه من به وسیله فرهنگ دیگری الینه شده‌ام.»(شریعتی، ۱۳۹۰: 18)

تمایز الیناسیون گذشته با حاضر
الگوی از خودبیگانگی فرهنگی در موج سومِ نبرد نرم دارای ویژگی‌هایی است که در مقایسه با دوران چهارم نبرد نرم، محدود و از لحاظ نفوذ و اثرگذاری «زمان‌بر» است. از خودبیگانگی فرهنگی در این دوره اغلب بیماری روشنفکران جوامع غیر غربی است و مهم‌ترین عامل اشاعه آن در بدنه جامعه نیز از این ناحیه صورت می‌گیرد. البته اهمیت این عامل به میزان رشد رسانه‌ها و تسهیل ارتباطات تغییر می‌کند، به‌گونه‌ای که در دوره چهارم نبرد نرم به دلیل پیشرفت بی‌سابقه فناوری‌های ارتباطاتی، رسانه ابزار اصلی از خودبیگانگی فرهنگی به‌شمار می‌آید. به موازات نفوذ گسترده عامل رسانه در زندگی مردم، دامنه از خودبیگانگی فرهنگی به مثابه الگوی جنگ نرم به شدت افزایش یافته و شکل جهانی به خود گرفته است. 

هدف نهایی الیناسیون فرهنگی
در الگوی الیناسیون، اعتمادبه‌نفس فرهنگیِ بازیگر مقابل هدف قرار گرفته و در نتیجه باور به ضعف فرهنگی در آنها پدیدار و نهادینه می‌شود. این الگو به دلیل نفی خودباوری و غیر بالغ نگه ‌داشتن بازیگر هدف از ضریب تأثیر و حساسیت بالایی برخوردار است.(افتخاری: 40) بازیگران جنگ نرم در سطح خارجی تلاش می‌کنند تا اعتماد به خصال ملی، اعتماد به نفس ملی، خودباوری، تکیه بر داشته‌ها، توانایی‌ها و ظرفیت‌های فرهنگی و ملی از جامعه هدف گرفته شود و آن را وابسته به دیگران کند. پیامد الگوی از خودبیگانگی فرهنگی؛ عقب‌ماندگی در همه عرصه‌ها است. از همین روی رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند: «خودباوری و اعتمادبه‌نفس ملی یکی از دو رکن اساسی پیشرفت هر کشور است.»(14/3/1388) 

پیامد الیناسیون فرهنگی
زمانی‌که فرد یا جامعه‌ای الینه می‌شود در واقع خود را تسلیم تمام‌عیار فرهنگ غربی می‌کند و رشد و ترقی فرهنگ خودی را در گرو سرسپردگی به فرهنگ بیگانه و به طور مشخص غربی می‌بیند. چنین جامعه‌ای به‌جای تعامل و گزینش فرهنگ دیگران، مجذوب آن می‌شود؛ هويت جامعه ديگر را هويت و ایده‌آل خود می‌پندارد. نتیجه این فرایند، وابستگی فرهنگی و ارتزاق فرهنگی از فرهنگ بیگانه به جای تولید فرهنگی است. شدیدترین وضعیت از خودبیگانگی این است که در عمل فردِ دچار بیگانگی فرهنگی، در بسیاری از موارد به‌صورت ناآگاهانه به سرباز فرهنگی دشمن تبدیل می‌شود. به اعتقاد کارشناسان مسئله از خودبيگانگي به منزله يك آسيب و بحران، نه تنها هويت انساني را هدف قرار داده و او را از مسير كمال دور مي‌كند؛ بلكه سلامتي انسان را تهديد مي‌كند و موجب پريشان‌حالي‌هاي رواني، اطمينان نداشتن به آينده، پوچي و بحران، انزواي اجتماعي، بيگانگي، بي‌معياري يا بي‌هنجاري، از هم پاشيدن اعتقادات و بحران هويت مي‌شود (رجبي، 1380: 53؛ كلدي و صفي‌پور، 1381 :156)
از نظر شهید مطهری پیامد خودباختگي، يعني تزلزل شخصيت، بي‌ايماني به خود، گم کردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات، بي‌اعتمادي و بي‌اعتقادي به فرهنگ خود. در مقابل، به خودآمدگي، يعني بازگشت به ايمان خود، بيدار بودن، حس احترام به خود و تاريخ و شناسنامه و نَسَب تاريخي خود.»(پيرامون انقلاب اسلامي: 118)
ابزارها و شیوه‌های از خودبیگانگی در گذشته محدود بودند؛ اما در موج چهارم جنگ نرم، به دلیل توسعه فناوری‌های اطلاعاتی و ارتباطی به شدت گسترش یافته و به خاطر برخورداری از نظریه‌های مختلف علوم شناختی و رفتاری از کارآمدی بیشتری برخوردار شده‌اند.

جريان‌شناسي از مهم‌ترين موضوعات برای فهم و تحليل مسائل سياسي، اجتماعي، فرهنگي و فکري در ايران است که از جذابيت خاصي برخوردار است. تاريخ‌مند شدنِ شکل‌گيري، رفتار و مواضع جريانات از یک سو پای در مطالعه تاريخ معاصر ايران و منابع مهم آن است و از سوی دیگر، شناخت عمقی‌تر جریانات در گرو آشنایی با اندیشه سیاسی حاکم بر منظومه فکری آنهاست. 
البته، کتاب‌هايي که در ايران معاصر در حوزه جريان‌شناسي تأليف شده‌اند بسيار اندک و در عين پايين بودن کميت، چگونگي ورود به شناخت جريانات هم به صورت يک خلأ اساسي در آنان خودنمایی می‌کند. کتابی در حوزه جریان‌شناسی خوب است که بتواند به سؤالاتی از قبیل؛ چگونه مي‌توان يک جريان را شناخت؟ روش علمي آنچه مي‌تواند باشد؟ رهيافت‌هاي علوم انساني را چگونه مي‌توان در فرآيند شناخت جريانات استخدام کرد؟ خاستگاه اندیشه‌ای آنها کجاست؟ و... پاسخ دهد.
این در حالی است که دقت در توليدات موجود درباره جريان‌شناسي نشان مي‌دهد که تاکنون روشي براي شناخت و مطالعه جريانات و به خصوص جريانات سياسي و فرهنگي در ايران وجود ندارد و نويسندگان و گويندگان اين موضوع، مبتني بر فهم سليقه محور به آ‌ن مي‌پردازند. از این رو، معاونت پژوهشي خبرگزاري فارس درصدد برآمد برای مطالعه روشمند جريانات مختلف در ايران الگویی را ارائه کند. کتاب «روش و نیازمندی‌های جریان‌شناسی» اثر خامه آقای عبدالله گنجي با این هدف در سال 1395 در 322 صفحه از سوی این خبرگزاری به زیور طبع آراسته و به علاقه‌مندان این حوزه تقدیم شد. 
در اين کتاب تلاش شده است تعاريف ابتر از جريان‌شناسي با تکامل پژوهش‌هاي پيشين مرتفع شود و همچنین شناخت حوزه انديشه‌ جريانات مقدم بر عرصه‌هاي ديگر معرفي شود. چرا که تا شناخت انديشه ميسر نشود، ابعاد سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي جريانات ممکن نخواهد بود. در اين کتاب با بهره‌گيري از روش‌هاي تاريخي و گفتماني همچون جامعه‌شناسي معرفت، سير تطور تاريخي، مطالعه طولي تاريخي و روش اصولي مطالعه جريانات سياسي تسهيل شده است.

 منظومه فکری غربی در هماوردی نظری و عملی که بعد از انقلاب با نظام اسلامی پیدا کرد، همواره یکی از خواسته‌ها و نقشه‌هایش این بوده است که بین مفاهیم مستخرجه از انقلاب و مفاهیم وجدانی انسانی قطبی‌سازی کند و به اصطلاح از زور ارزش‌ها و هنجارهای انسانی مقبول جامعه بشری برای زدن مفاهیم انقلابی بهره گیرد. یکی از آن دوگانه‌ها، عقلانیت انقلابی‌گری است. 
خروجی اصلی که آنها از این دوگانه‌سازی فریب‌کارانه که در بزنگاه‌هایی، مانند انتخابات به وفور استفاده می‌کنند، این است که انقلابی‌گری عقلانی نیست! در حالی که عقلانیت و انقلابی‌گری، نه تعاریف و مفاهیمی به موازات و در «عرض» هم، بلکه کاملاً در «طول» یکدیگر و «مقوم» و تعریف‌کننده ‌هم‌ هستند و همچنان که اصولیون بر عبارت «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» تأکید می‌کنند، درباره انقلابی‌گری نیز می‌توان گفت: «هرچیز که عقل به آن حکم کند، انقلابی‌گری نیز به آن حکم می‌دهد و برعکس.»