ابتدا تأکيد کنم که بايد تحولات دوران نهضت ملي شدن نفت را نقادانه بازبيني کرد. مسائل گاه آنطور نيست که تصور ميکنيم. فقط يک اصل مسلم است: «کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دخالت خشن دولتهاي بريتانيا و آمريکا در امور داخلي ايران بود که بايد به شدت محکوم شود.»
درباره اسناد آمريکايي که تاکنون در زمینه کودتا منتشر شده است، بايد عرض کنم که سانسور و تحريف زياد است و اسناد اصلي و اسناد عملياتي منتشر نشده است. آخرين حرف در زمينه کودتا در اسناد شاپور ريپورتر است در ايران و در کتابهايي، مانند خاطرات مفصل عميدينوري که بخشي از آن منتشر شده است.
انگليسيها تاکنون درباره نقش خود در کودتا هيچ سندي منتشر نکردهاند. اسناد کنوني که وزارت خارجه آمريکا منتشر کرده، قرار بود در سال ۱۹۸۹ منتشر شود که به همراه جلد ديگري همان زمان انتشار يافت؛ ولي مانع آن شدند. گفته شد اين جلد به درخواست دولت بريتانيا و به دلیل حفظ منابع و روشها منتشر نميشود. در سال ۲۰۱۶ هم جان کري، وزير خارجه آمريکا، مانع از انتشار اين مجلد به بهانه ايجاد خلل در مذاکرات هستهاي شد.
کاشاني و مصدق هيچ یک را دربست تأیید نميکنم، ولي اگر کاشاني عامل سيا بود، چرا بايد عوامل سيا در ۱۰ مرداد 1332، يعني ۱۵ روز پیش از شروع عمليات کودتا (۲۵ مرداد) به مجلس روضهخانه آقاي کاشاني نارنجک پرتاب کنند که سبب زخمي و کشته شدن عدهای شد. در خبرنامه منسوب به دونالد ويلبر آمده است: «در اين زمان جنگ رواني عليه مصدق به اوج رسيده بود... عوامل سيا توجه جدي به ايجاد احساس خطر در رهبران مذهبي تهران معطوف کردند... در يک مورد انفجار ظاهري در خانه يکي از اين رهبران انجام شد. اين يکي از چند مورد طراحيشده بود.»
گفتنی است، شاه با دولت زاهدي، يعني دولتي که با کودتاي ۲۸ مرداد به قدرت رسيد، مشکل اساسي داشت و با تلاش و تحريکات زياد توانست زاهدي را برکنار کند. در جلد دوم «ظهور و سقوط سلطنت پهلوي» بر اساس اسناد درباره اختلافات شاه و زاهدي به طور مفصل توضيح داده شد که با کودتا مشکل شاه حل نشد. کاشاني با زاهدي سابقه رفاقت قديمي داشت و تا مدتي پس از کودتا در صحنه سياست همچنان فعال بود تا سرانجام خانهنشینش کردند.
آتشبيار معرکه دکتر مظفر بقايي کرماني بود که کودتاي ۲۸ مرداد بدون نقش وی در جایگاه کودتاچي تعريفشدنی نیست. هر اسنادي منتشر شود و شروع عمليات کودتا را قتل تيمسار افشارطوس نداند، يعني سانسور شده است.
علت اينکه نميتوانند اسناد عملياتي کودتا را منتشر کنند و به کليات بسنده ميکنند، همين است. چون طرح کودتا در فوريه ۱۹۵۳ (بهمنـ اسفند ۱۳۳۱) در ملاقات مقامات بلندپايه سرويسهاي اطلاعاتي بريتانيا و ايالات متحده تنظيم شد و در ۲۵ ژوئن ۱۹۵۳ (۴ تير ۱۳۳۲) به طور نهايي به تصويب دولت آمريکا رسيد. دولت «کلمنت اتلي» در بريتانيا با کودتا عليه دولت مصدق موافق نبود؛ بنابراین وقتي دولتهاي چرچيل در بريتانيا و دولت آيزنهاور در آمريکا به قدرت رسيدند، طرح کودتا تصويب شد.
کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را بايد در چارچوب پلان عظيمي ديد که دوران ۴۵ ساله «جنگ سرد» را در جهان رقم زد. اين جريان در ايران زودتر شروع شد؛ يعني اندکي پس از شهريور ۱۳۲۰ و ورود ارتشهاي متفقين به ايران که شامل ارتشهاي شوروي و بريتانيا و کمي بعد ارتش آمريکا ميشد. در اين زمان سه قدرت فوق عليه آلمان هيتلري و متحدانش متحد بودند؛ ولي در داخل ايران با وارد شدن سيدضياءالدين طباطبايي و تأسيس حزب اراده ملي و دیگر احزاب مشابه فعاليت عليه حزب توده شروع شد. حزب توده فعاليتش را در مهر ۱۳۲۰ شروع کرد؛ يعني کمي پس از ساقط شدن حکومت ديکتاتوري رضا شاه و از همان اوت سال ۱۹۴۱ ميلادي، که دو قدرت غربي و شوروي متحد بودند، جنگ پنهان ميان آنان در ايران شروع شد.
ماجراي سالهاي ۱۳۲5ـ۱۳۲4 آذربايجان و کردستان را در واقع ميتوان شروع دوران «جنگ سرد» دانست که باز از ايران آغاز شد و حدود ۴۵ سال تاريخ جهان را رقم زد که همه رفتارهاي دولتهاي بزرگ بر محور رقابت دو قطب «شرق» و «غرب» تعريف ميشد.
در داخل ايران سه سرويس اطلاعاتي غربي به شدت فعال بودند. مهمتر از همه سرويس بريتانيا که عوامل قديمي داشت، دوم سرويس آمريکا که پول فراوان داشت و سوم سرويس دولت رژیم صهیونیستی در شرف تأسيس و نوپا، يعني موساد که در تحليل آن دوران به اشتباه محققان به آن توجه نکردهاند. اين به جز نقش کانونهاي خصوصي است. اينها هدف خود را مقابله با کمونيسم، يعني حزب توده و نفوذ شوروي عنوان ميکردند؛ ولي اهداف ديگري داشتند؛ يعني، مقابله با کمونيسم پوششي براي تحقق اهداف خودشان بود.
ماجراي ملي شدن نفت در چارچوب همين تحرکات کانونهاي خصوصي قابل تأويل است. موج ملي شدن پس از جنگ جهاني دوم حتي شامل بريتانيا هم ميشد که دولت حزب کارگر به رهبري کلمنت اتلي سياست ملي کردن را براي حل معضلات ناشي از جنگ که خسارات عظيم به بريتانيا وارد کرده بود، در پيش گرفت.
در اين ميان، کانونهاي مافيايي خصوصي غرب، به ويژه کانوني که ويليام آورل هريمن و خانواده بدنام هريمن در آن سهيم بود، نقش مرموزي براي تخريب دولت کلمنت اتلي ايفا کرد. هدفشان خوردن شرکت عظيم نفت انگليس و ايران بود؛ يعني شرکت دولتي متعلق به دولت بريتانيا. غولهاي نفتي خصوصي، از جمله توتال (شرکت نفت فرانسه آن زمان) و رويال داچشل و شرکتهاي بزرگ نفتي آمريکايي، فرصت را مناسب ديدند که بر حوزه انحصاري شرکت نفت انگليس (بريتيش پتروليوم)، يعني ايران چنگ بيندازند. اين حوزه بسيار مهم بود. توجه کنيم که در آن زمان پالايشگاه آبادان بزرگترين پالايشگاه نفت جهان بود. اين عواملي است که تحليل آن دوران را بسيار پيچيده ميکند.
در واقع، شعار «ملي شدن صنعت نفت ايران» خواستي مشروع بود که ميتوانست هم در زمان رزمآرا و هم در زمان دولت مستعجل سال ۱۳۳۱ قوامالسلطنه با درايت حل شود؛ اما چون ميخواستند بحران عميق شود، نگذاشتند. در نتيجه کار به کودتا کشيد و سپس قرارداد کنسرسيوم منعقد شد. بنابراین، انحصار شرکت دولتي نفت انگليس در ايران شکست و غولهاي نفتي متحد عليه شرکت نفت انگليس و ايران در چارچوب قرارداد کنسرسيوم در نفت ايران شريک شدند. افزون بر این، خصوصي کردن خود شرکت نفت انگليس، که بريتيش پتروليوم خوانده ميشد، نيز شروع شد و فرايندي آغاز شد که در زمان دولت خانم تاچر به فروش آخرين بقاياي سهام بريتيش پتروليوم به بخش خصوصي انجاميد.
مقدمات مذکور با این هدف گفته شد که نشان داده شود بايد تاريخنگاري دوران نهضت ملي شدن نفت و نيز تاريخنگاري مشروطه، از حالت «حماسه» خارج شود و به تاريخنگاري تحليلي و مستند تبديل شود.
شروع نهضت ملي شدن نفت با موتور کاشاني و مصدق بود. ترديدي نيست که کاشاني توانست حمايت وسيع توده مذهبي مردم را به سوي نهضت جلب کند. در همين اسناد تازه منتشر شده، سندي است از سيا متعلق به مارس ۱۹۵۱ (اسفند ۱۳۲۹) که «اتحاد نامقدس» مصدق و کاشاني را براي غرب بسيار خطرناک ميداند. در اولين گزارشي که آلن دالس، رئيس سيا براي ژنرال آيزنهاور، رئيسجمهور جديد آمريکا به منظور تصويب عمليات کودتا ارسال کرده، مورخ اول مارس ۱۹۵۳ (۱۰ اسفند ۱۳۳۱)، برکناري مصدق اگر به روي کار آمدن کاشاني منجر شود، بسيار خطرناک توصيف شده است.
رزمآرا با شرکت نفت انگليس و ايران به توافق ۵۰ـ ۵۰ رسيد که کاملاً معقول بود. وی افسري توانمند بود و آمريکاييها، که تمايل چنداني به نظام سلطنتي ايران نداشتند، بدشان نميآمد رزمآرا به ديکتاتور جمهوري ايران تبديل شده و شاه حذف شود. شاه چنان از رزمآرا ميترسيد که خواهرش اشرف را تشويق کرد معشوقه رزمآرا شود و نامههاي عاشقانه اشرف به رزمآرا موجود است. سرانجام در زماني که رزمآرا به توافق رسيده بود؛ ولي اين توافق اعلام نشده بود، ناگهان ترور شد و به قتل رسيد.
قتل رزمآرا مورد تأیید کامل جبهه ملي بود و با استقبال آنان مواجه شد و ربطي به کاشاني نداشت. در طرح قانوني مجلس براي آزاد کردن خليل طهماسبي نيز رهبران جبهه ملي فعالتر از همه بودند. در اين زمان جبهه ملي و کاشاني با هم بودند و دست راست کاشاني دکتر مظفر بقايي کرماني بود.
در دوران نخستوزيري سپهبد حاجعلي رزمآرا، بقايي سرسختترين مخالف او بود و به همين دليل دستگير و به يک سال زندان محکوم شد؛ ولي در دادگاه تجديدنظر تبرئه شد. اين مخالفتها و محاکمههاي جنجالي، که مطبوعات آن زمان به طور وسیع منعکس میکردند، شهرت بقايي را افزايش داد. بنابراین، بقايي در آستانه چهل سالگي به يکي از چهرههاي سرشناس سياسي کشور بدل شد.
موجي که پس از قتل رزمآرا به صعود دولت دکتر محمد مصدق انجاميد، سرانجام به سقوط اين دولت منجر شد و شاه حکم نخستوزيري را به نام احمد قوام (قوامالسلطنه) صادر کرد؛ ولي دولت قوام با شورشي عجيب مواجه شد و سقوط کرد. با روي کار آمدن مجدد دولت مصدق، اين شورش خياباني براي ساقط کردن دولت قوام «قيام ملي ۳۰ تير ۱۳۳۱» ناميده شد.
موتور اين شورش عليه دولت قوام که بود؟ باز مظفر بقايي کرماني. خود مصدق مايل بود کنار برود؛ ولي بقايي با تحريک آقاي کاشاني دولت مستعجل قوام را ساقط کرد. حزب توده هم فعالانه عليه قوام وارد ميدان شد و مصدق را بار ديگر به قدرت برگردانيدند.
در ماجراي ۳۰ تير ۱۳۳۱ دربار کاملاً عليه قوام دسيسه ميکرد؛ يعني شاه نيز در ساقط کردن قوامالسلطنه سهیم بود که زماني تنها رقيب جدي پدرش، رضاخان سردار سپه بود و مورد تأیید سيدحسن مدرس و بعدها چهرهاي سياستمدار که توانست با وعده اعطاي امتياز نفت شمال استالين را راضي به خروج نيروهاي ارتش شوروي از آذربايجان ايران کند و به اين ترتيب ماجراي خودمختاري فرقه دموکرات در آذربايجان و کردستان پايان يابد. قوامالسلطنه اگر در قدرت مانده بود، مسئله نفت بين ايران و دولت کلمنت اتلي در بريتانيا حل ميشد؛ ولي هم شاه از قوام انتقام گرفت و نام اين رجل برجسته و زيرک با بدنامي به پايان رسيد و هم کانونهايي که مايل به تداوم آشوب و حل نشدن مسئله نفت ايرانـ بريتانيا بودند، به اهداف خود رسيدند.
در دوره دولت دوم مصدق رابطه او با کاشاني به تدريج تيره و تيرهتر شد. سرانجام کار به ربودن سرتيپ محمود افشارطوس، رئيس شهرباني کل کشور دولت مصدق، در غروب ۳۱ فروردين ۱۳۳۲ کشيد. او به غار تلو در املاک عبدالله اميرعلايي منتقل شد و همانجا به قتل رسيد.
قتل افشارطوس شروع واقعي عمليات کودتا است. سالها پيش، در ۲۶ مه ۱۹۸۵، گزارشي در هفتهنامه ابزرور (چاپ لندن، مؤسسه گاردين) منتشر شد که در آن به نقل از يک مقام ناشناس سابق ام.آي.سيکس، قتل سرتيپ افشارطوس عمليات سرويس اطلاعاتي بريتانيا (ام.آي.سيکس) اعلام شده بود. تاکنون سندي از آرشيوهاي آمريکا و بريتانيا دال بر نقش سرويس بريتانيا در قتل افشارطوس علني نشده و در اين باره باز بايد بر اسناد ايراني متکي شد.