تاريخ ايران، ميرزا تقي‌خان اميرکبير را رادمردي اصلاح‏‌گر مي‌داند که عاشق پيشرفت و تعالي ايران بود و جان بر سر دفاع از آزادي و استقلال کشور گذاشت.
مورخان عموماًً درباره‌ اخلاق وارسته و درايت و کفايت سياسي اميرکبیر، اتفاق نظر دارند و در شرح خدمات بزرگ او در عرصه‌هاي سياسي، اقتصادي، نظامي و قضايي و تکاپوي مؤثرش در اصلاح امور شهري و اخلاق مدني، اخذ دانش و تجارب مثبت غربي و تقويت بنيادهاي صنعت و اقتصاد ملي داد سخن داد‏ه‌اند. گفتنی است، بر همه این موارد، بايد مدارا و رواداري وي با اقليت‏‌هاي رسمي کشور و تلاش در حفظ حقوق شهروندي آنان را افزود.
آن هنگام که بابيان در اواخر دوران محمدشاه در مناظره‌هاي علمي عاجز ماندند، دست به فتنه‌انگيزي زدند و مسلمانان را در شهرهاي زنجان، تبريز، يزد و روستاهاي مازندران قتل‌عام کردند که از جمله وقايع دردناک بود. در اين هنگام اميرکبير، آن اقدام مبارک را در سرکوب بابيان انجام داد که فرقه‌اي ساخته و دست‌پرورده استعمار بريتانيا بود. او به واسطه حمزه ميرزا، حاکم تبريز فتاوایي از علماي شيخيه آن ديار گرفت و باب به همراه محمدعلي زنوزي در سال  ۱۲۶۶ در تبريز به دار آويخته شدند.
هرچند امروز براي اهل تحقيق روشن است که فرقه بهائيت با استعمار بريتانيا پيوند داشته و دارد و ابزاري «مذهب‌گونه» در جهت بسط تفکر ليبراليستي غرب است؛ اما اين روشنايي امروزين در آن روز آغازين وجود نداشت و اميرکبير با درايت و بصيرت، هم از نظر بدعت در دين و هم از پيوند آنان با دولت بريتانيا، آنها را خطرناک تشخيص داد و به سرکوب و دفع فتنه پرداخت؛ از این رو بهائيان کينه و عداوت خاصي از اين مرد بزرگ به دل گرفته‌اند.
بهائيان در آغاز مورد توجه دو دولت انگليس و روس بوده و از حمايات بي‌دريغ هر دو بهره مي‌بردند. از اين ‌رو بهائي‌ها دولت انگليس را دولت «فخيمه»، دولت قاجار پس از اميرکبير را دولت «عليه» و دولت روس را دولت «بهيه» ناميدند. آنان به عکا رفتند تا بعدها در پيوند با يهود صهيونيسم همچنان زير چتر حمايت بريتانيا باقي بمانند.
اميرکبير با سرکوب قاطع فتنه بابيان و اعدام باب و تبعيد بهاء همراه با انجام برخي اصلاحات سياسي ـ اجتماعي در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدين شاه، براي هميشه راه را برای پيشرفت اين گروه در تاريخ ايران بست. اين نقش بي‌بديل وی از چشم بابيان و بهائيان مخفي نماند و او را آماج کينه‌توزي و فحاشي خود قرار دادند.
به گفته نورالدين چهاردهي، «بابي‌ها و بهائيان سرسخت دشمن آشتي‌ناپذيرند؛ کذا و ميرزا تقي‏‌خان اميرکبير و ناصرالدين شاه را لعن می‌فرستند و اين دو تن را مانند يزيد و شمر مي‌نگرند». سخن دکتر فريدون آدميت نيز مؤيد اظهارات چهاردهي است: «امير شورش بابيه را برانداخت.»
شيل، وزير مختار انگليس در ايران، در گزارش به «پالمرستون» وزير خارجه لندن، تاریخ ۱۴ مارس ۱۸۵۱ می‌گوید: پس از غائله بابيان در زنجان، پيروان باب جرئت نکردند صلح و امنيت عمومي را بر هم بزنند؛ اما بيکار ننشستند و پنهاني فعاليت داشتند و تا زماني که اختلالي ايجاد نمي‌کردند، کسي را با آنان چندان کاري نبود، البته کينه‌ امير را در دل داشتند؛ کينه‌اي که هنوز در نوشته‌هاي هم‌کيشان آنان و بهائي و بهائي‌‏زادگان در ايران و آمريکا، هنوز منعکس است. بابيان توطئه کشتن شاه، امير و امام جمعه تهران را چيدند، ولي امير پرده از روي آن برداشت و آن توطئه را در نطفه خفه کرد.
عباس افندي مي‏‌نويسد: «ميرزا تقي‌‏خان امير نظام ... سمند همت را در ميدان خودسري و استبداد بتاخت. اين وزير، شخصي بود بي‏‌تجربه و از ملاحظه عواقب امور آزاده. سفاک و بي‏‌باک و در خونريزي چابک و چالاک. حکمت حکومت را شدت سياست دانست و مدار ترقي سلطنت را تشديد و تضييق و تهديد و تخويف جمهور مي‏‌شمرد و چون اعلي‌حضرت شهرياري ناصرالدين شاه در سن عنفوان شباب بودند، وزير به اوهامات غريبه افتاد و... بي‏ مشورت وزراي دورانديش، امر به تعرض بابيان کرد...»! 
شوقي، نوه و جانشين عباس افندي در هتاکي به امير، راه جدش را رفته و در لوح قرن وي را «اتابک سفاک بي‌‏باک» و «امير سفاک» خوانده و مي‌‏نويسد: «اتابک اعظم، تقي سفاک و بي‌‏باک که حکم اعدام سيدعالم را صادر نمود و جمعي از اصحاب را در مازندران و تبريز و زنجان و طهران شربت شهادت بنوشانيد، دو سال بعد... به سخط شهريار پرکين مبتلا گشت و در حمام فين به اسفل‌السافلين راجع شد. برادرش که در اين عمل فظيع شريک و سهيم گشت در همان ايام به دارالبوار راجع شد». 
او امير را «وزير بي‌تدبير»! خوانده و پس از شرح اعدام باب به اهتمام او و برادرش (وزير نظام) مي‌گويد: «امير نظام سفاک و بي‌‏باک، محرک اصلي شهادت حضرت اعلي باب... دو سال پس از اين واقعه هائله با برادرش که همدست و معاضد او بود، به هلاکت رسيد و جزاي اعمال سيئه خويش را به رأي‌العين مشاهده نمود». 
به همين شکل، مورخان مشهور بهائي، نظير ابوالفضل گلپايگاني، اشراق خاوري و فيضي در آثارشان امير را از طعن و دشنام بي‌نصيب نگذاشته‌اند. محمدعلي فيضي، امير را با عنوان «امير مغرور» فرو کوفته و ابوالفضل گلپايگاني با اطلاق عنوان «سفاح» (خونريز) و «به غايت مستبد» بر اميرکبیر می‌تازد.
سرانجام دشمني امثال ميرزا آقاخان نوري، نخست‌وزير خائن، بي‌کفايت، جيره‌خوار انگليس و مهدعليا و... و ناداني ناصرالدين شاه سبب شد تا در ۲۰ محرم ۱۲۶۸ هجري قمري، اميرکبير از صدارت عزل شود و در ۲۵ محرم از امارت نظام و از تمام مشاغل دولتي برکنار و چند روز بعد به کاشان تبعيد شود. سرانجام به فرمان احمقانه ناصرالدين شاه به طرز فجيعي در حمام فين کاشان جام شهادت را نوشید.

تاریخ سیاسی دفاع مقدس ـ 7
سال 1355 را «دوره اجرايي» روابط ايران و عراق ناميده‌اند؛ چرا كه در اين سال مفاد عهدنامه‌ها و موافقتنامه‌هاي منعقد شده به اجرا درآمد و مرحله جديدي در مناسبات دو كشور آغاز شد. در اين سال موافقتنامه مربوط به تنظيم مسافرت اتباع ايران و عراق براي زيارت اماكن مقدسه بر اساس ماده 11 آن از تاريخ 5 فروردين براي دو دولت لازم‌الاجرا شد. در همين سال اسناد عهدنامه مرزي، حسن همجواري و پروتكل‌هاي ضميمه آن به تصويب مقامات صلاحيت‌دار دو كشور رسيد و در 4 تير1355 در تهران مبادله شد. همچنين مقرر شد، با تشكيل كميسيون مشتركي از كارشناسان ايراني و عراقي ظرف مدت شش ماه از تاريخ 4 تير 1355 تحويل و تحول املاك، ساختمان‌ها، اراضي، تأسيسات عمومي يا خصوصي كه تعلق ملي آنها پس از علامت‌گذاري مجدد مرزها تغيير يافته بود، انجام پذيرد.
در دي ماه سال 1355 به هنگام سفر رسمي سعدون حمادي، وزير امور خارجه عراق به تهران، دو طرف با صدور اعلاميه مشتركي بر اراده مشترك خود براي اجراي كامل تعهدات تأكيد كردند. آنها با ابراز خوشوقتي از اينكه «در محيطي سرشار از صميميت و دوستي پيرامون مناسبات حسنه دو كشور و طرق توسعه بيشتر آن» گفت‌وگو كرده‌اند، بر اين نكته اصرار داشتند كه «در زمينه مناسبات دو جانبه دو طرف بر تصميم خويش براي ادامه اجراي كامل توافق الجزاير و پروتكل تهران تأكيد كرده‌اند». در اين سال دو كشور در اوپك نيز اتفاق نظر و همكاري نزديكي با يكديگر داشتند.
سال 1356 نيز در زمينه هماهنگي و همكاري‌هاي مربوط به اجراي عهدنامه الجزاير سال موفقي بود. در فروردين ماه يك هيئت ايراني به سرپرستي «نصير عصار» به بغداد رفت و در آذر ماه همان سال معاون رئيس‌جمهور عراق سفري به تهران داشت و در اين رفت‌وآمدها امور مربوط به تشكيل و شروع به كار كميسيون‌هاي مختلط «تحويل و تحول» و «هماهنگي وظايف مرزي» با توافق دو طرف به سرانجام رسيد.
در همين سال ايران در يادداشتي با اضافه نمودن معبرهاي نفوذي به معبر نفوذي جدیدی به معبرهای واقع در ناحيه مرزي شمالي از منطقه التقاي مرزهاي ايران، عراق و تركيه تا خانقين و قصر شيرين مندرج در ضميمه پروتكل مربوط به امنيت مرز بين ايران و عراق مورخ 13 ژوئن 1975 موافقت كرد و سال 1356 نيز به خوبي و خوشي به پايان رسيد.
با آغاز سال 1357 كه با تشديد ناآرامي‌هاي مردمي در ايران همراه بود، طبق توافق آذر ماه 1356 در تهران، پس از يك سال تأخير مذاكرات كميسيون مختلط ايران و عراق با شركت هيئت‌هاي وزارت امور خارجه دو كشور از 14 تا 31 مه 1978 (24 ارديبهشت تا 10 خرداد 1357) تشكيل شد. در اين جلسات هيئت ايراني اعلام كرد، ايران آمادگي دارد كار تحويل و تحول آن قسمت از اراضي و مستحدثات خصوصي و عمومي را كه بر اثر علامت‌گذاري مجدد مرز زميني تعلق ملي آنها تغيير يافته است، به انجام برساند؛ اما هيئت عراقي اعلام كرد، پیش از تحويل و تحول بايد محل برخي از علايم (21 ميله مرزي) تغيير كند؛ موضوعي كه از پیش بر سر آن توافق شده و حتي اسناد تصويب آنها مبادله شده بود. به دنبال مخالفت هيئت ايراني با اين درخواست، هيئت عراقي كار را نيمه‌تمام رها كرده و در 11 خرداد ماه تهران را ترك كرد. 


هنگامی که امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) از سوی شورای انقلاب در دولت موقت عضویت داشتند و در هیئت دولت شرکت می‌کردند، به موضوع عجیبی برخورد می‌کنند، معظم‌له متوجه می‌شوند که طرحی در دستور کار دولت موقت قرار گرفته است که مغایر با نظرات حضرت امام(ره) و سیر جریان انقلاب اسلامی است. این طرح به دنبال تصویب تغییر نام «مستشاران آمریکایی در ایران» و قصد اعضای دولت موقت از ارائه آن، حضور مستشاران آمریکایی در ارتش ایران و حفظ ساختار نظامی بود. بنابراین، بر حسب ضرورت جا داشت که در مقابل چنین تصمیمی اقدام به موقعی صورت بگیرد و از تصویب آن جلوگیری شود. امام خامنه‌ای که در آن روزها نمایندگی شورای انقلاب و حضرت امام (ره) را در هیئت دولت برعهده داشتند، در برابر این تصمیم به طور جدی ایستادند و با آن مخالفت کردند، تا اینکه آن نظریه رد شد. آیت‌الله خامنه‌ای با بیان خاطره‌ای در این‌باره فرموده‌اند: «دولت موقت به این نتیجه رسیده بود که هیچ دلیلی ندارد که با آمریکا، دولت ثروتمند و قوی که با ما کاری هم ندارد، بی‌خود در بیفتیم و سر بی‌درد خود را به درد آوریم. این فکر در دولت موقت نتایجی داشت. یکی از نتایج آن، این بود که آمریکایی‌ها را در داخل ایران بگذارند بمانند. در نیروی هوایی، عده‌ای از آمریکایی‌ها بودند که تا مدت‌ها ما خبر نداشتیم.
بعد در شورای عالی دفاع که آن وقت من عضو شورای عالی دفاع بودم و آقای مهندس بازرگان، رئیس شورای عالی دفاع بود، یکی از مسائلی که عنوان شد، این بود که آمریکایی‌های مستقر در ستاد نیروی هوایی پیشنهاد کرده بودند که چون امروز ما اینجا هستیم، دیگر اسم دفتر ما دفتر کارشناسی نظامی نیست و ما کارشناسی نظامی به آن معنا نیستیم، پس نام دیگری برایش انتخاب کنید تا ما بمانیم.»
اما شواهد، قراین و برنامه‌ریزی‌ها از طرح توطئه‌ای حکایت داشت که آمریکایی‌ها از طریق واسطه سعی داشتند نفوذ خود را در دستگاه‌های نظامی ایران حفظ کنند و حضورشان را به صورت یک مصوبه‌ای قانونی کنند. به عبارتی، عوامل آمریکایی که تا آن زمان با عنوان «مستشاران نظامی» در شاخه‌های سه‌گانه نظامی، از جمله نیروی هوایی، دریایی و زمینی حضور داشتند، به دنبال آن بودند که با تغییر نامی جایگاه خود را حفظ کنند و اعضای دولت موقت هم از روی سادگی یا به عمد فریب نفوذی‌ها را خورده بودند. در این فرصت حساس امام خامنه‌ای در آن جمع به تنهایی موضع‌گیری می‌کنند و در این‌باره می‌فرمایند: «در یکی از جلسات آن زمان متوجه شدیم که مصوبه‌ای را می‌خواهند از شورای عالی دفاع بگذرانند که بر اساس آن اسم مستشاری سابق آمریکا در ایران عوض شود و یکی از نام‌های پیشنهادی آنها تصویب گردد. ما آنجا فهمیدیم که مستشاری‌ها هنوز در ایران هستند. گفتم این آقایان اینجا چه می‌کنند! اول اصل وجودشان را ثابت کنید، بعد به اسم‌شان برسیم. خدا رحمت کند مرحوم شهید چمران عزیز را، او هم کمک کرد تا مصوبه‌ای گذرانده شود [تا] هر چه زودتر این افراد از ایران بیرون بروند.» گفتنی است، با وجود اینکه امام خامنه‌ای با نفوذ آنها مقابله کردند، باز هم شاهد توطئه‌هایی، چون ماجرای طبس و کودتای معروف در پایگاه شهید نوژه بودیم.

رژيم پهلوي در عرصه‌هاي فرهنگي و ورزشي به شدت سعي داشت رژیم صهیونیستی را از حصار انزوا و تحريم كشورهاي اسلامي منطقه بيرون بياورد. مبادله تيم‌هاي ورزشي و برگزاري مسابقات گوناگون همگی حركتي در اين راستا بود. 
اعزام دانشجويان و كارآموزان مسلمان ايراني به فلسطين اشغالي، برقراري تورهاي سياحتي و دعوت شماري از استادان، روشنفكران و نويسندگان ايراني براي بازديد از مناطق اشغالي، بخشي از روابط و همكاري فرهنگي، علمي و ورزشي با هدف ايجاد زمينه‌هاي فكري، رواني و فرهنگي به منظور پذيرش رژیم صهیونیستی از سوي مردم مسلمان ايران بود. صهيونيست‌ها در راستاي تعقيب اهداف مذکور، همه ساله، ده‌ها نفر را از ميان استادان دانشگاه، نويسندگان، روزنامه‎نگاران، دانشجويان و... انتخاب و براي گردش، تفريح يا بازديدهاي علمي به فلسطين اشغالي دعوت مي‌كردند. 
البته از خيل ميهمانان ايراني، كساني بودند كه چندان نمك‌ناشناس نبودند! و در مدح و ستايش از ميزبانان صهیونیستی سنگ‌تمام مي‌گذاشتند و مبلّغ دو آتشه این رژیم غاصب مي‌شدند.
سعيد نفيسي، پژوهشگر و نويسنده پرآوازه ايراني! تنها يك نمونه از اين ميهمانان بود كه زحمات ميزبان را پاس داشت. او در آذر ماه سال 1336 از طريق مئير عزري، نماينده سياسي رژیم صهیونیستی در ايران و به دعوت وزارت امور خارجه رژيم صهيونيستي چند صباحي نزد صهیونیست‌ها ميهمان بود. سعيد نفيسي چنان از پذيرايي و ميهمان‎نوازي ميزبانان صهیونیستی به وجد مي‎آيد كه در همان زمان، در هتل محل اقامت خود، قطعه شعري با عنوان «گل اميد» كه بيشتر به يك ترانه صهيونيستي شباهت دارد، مي‌سرايد و آن را تقديم ميهمان‌داران خود مي‌كند. 
در بخشي از اين شعر، از رژيم غاصب و نامشروع صهیونیستی چنين ستايش مي‌شود: 
«در اينجا نوبهاران با هزاران جلوه رنگ زندگي دارد 
در آنجا باد سر سخت زمستان دانه اندوه مي‌كارد
در اينجا ماه بر دندانه‌هاي قصر شادي نور مي‌ريزد 
در آنجا سايه مهتاب بر ويرانه‌ها، با ظلمت و غم‌ها مي‌آميزد
در اينجا با همه ناآشنايي‌ها صفا دارند.»
سعيد نفيسي طي اين سفر يادداشتي از خود به يادگار مي‌گذارد كه در آن سرزمين فلسطين را «يك توده خاك» و رژیم صهیونیستی را «تمدني بر ويرانه فلسطين» می‌نامد.
نفيسي چون «بن گوريون» و «گلدا ماير» «فلسطين را كويري بي‎مردم، براي مردمي بي‌سرزمين» مي‌خواند و مي‎نويسد: «مشكلات كشور اسرائيل [رژیم صهیونیستی] امروز در جهان متمدن، يكي از مهم‌ترين مسائل جهان است. سرزميني كه نُه سال پيش (قبل از تأسيس اسرائيل) يك توده خاك از آسيا بود كه در آن قدري بيش از يك ميليون مردم سيه‌روزگار واپس‎رانده زندگي مي‌كردند. [...] تا چندي پيش جز سرزمين باير خشكي نبود؛ اينك خانه‌ها، كارخانه‌ها، بنگاه‌هاي علمي، مدارس، بيمارستان‌ها، شهرها، مؤسسات فرهنگي، گويي در اندك مدت از زمين روييده‌اند.»
صهیونیستی‌ها با دعوت بسياري از دانشگاهيان، صاحب‌منصبان، روزنامه‎نگاران، روشنفكران و دانشجويان ايراني در پي چنين دستاورد تبليغاتي صهيونيسم‌پسندي بودند تا با ترفندهاي تبليغاتي و دروغين ميزان نفرت و خشم مردم مسلمان ايران و منطقه را نسبت به مهاجمان سفاك صهيونيست كاهش دهند؛ اما جز عده‌اي معدود، عموم مردم مسلمان ايران هيچ‎گاه تحت تأثير تبليغات دروغين رژیم اشغالگر قدس و مبلغان دست‎پرورده‌ آنها قرار نگرفتند و همواره مواضع و گرايش‌هاي ضد صهيونيستي عميق و شديد خود را حفظ كردند. 
به هر روي، صهیونیست‌ها براي ايجاد يك پايگاه فرهنگي در داخل ايران تلاش‌هاي فراوانی كردند؛ اما به دليل پايبندي مردم مسلمان ايران به اصول، ارزش‌ها، آداب و فرهنگ ناب اسلامي، آنها هيچ‌گاه به نتايج دلخواه خود نرسيدند. 
در عرصه روابط اقتصادي نيز نيازمندي‌هاي رژیم صهیونیستی در بخش انرژي، سوخت و مواد اوليه از طريق ارسال نفت مورد احتياج صهيونيست‌ها تأمين و به اين بهانه، ميليون‌ها دلار اقلام غيرضروري، از سلاح‌هاي جنگي تا فرآورده‌هاي غذايي صهیونیستی وارد بازار ايران مي‌شد. يعني صهیونیست‌‌ها هم نفت و مواد انرژي‎زاي مورد نياز خود را از اين راه تأمين مي‌كردند و هم براي عرضه و فروش كالاهاي خود بازار آماده و تضمين شده داشتند.
پيروزي نهضت اسلامي مردم مسلمان اين كشور به رهبري حضرت امام(ره) و سقوط دژ تسخيرناپذير آمريكا و صهيونيسم در اين سرزمين براي جامعه اطلاعاتي و سياسي غرب و صهيونيست‌ها، كاملاًً غيرمنتظره و حيرت‌انگيز بود. سقوط اين كانون بزرگ توطئه براي امپراتوري جهاني صهيونيسم كه حداقل چندين دهه براي ايجاد و استحكام آن برنامه‌ريزي و سرمايه‎گذاري همه‌جانبه کرده بود، بسيار سنگين و تكان‎دهنده و غيرقابل پذيرش بود. به اعتراف آگاهان در غرب، بر اثر اين رويداد بزرگ، سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريكا، اروپا و صهيونيسم تا مدت‌ها «دچار شوك و پريشاني» بودند كه تبعات و پيامدهاي آن هنوز در سياست‌هاي تهاجمي و خشم‎آلود رهبران، سياستگذاران و برنامه‌ريزان نظام سلطه جهاني عليه جمهوري اسلامي آشكار است.


دولت‏های استعماری اروپا از سده‏های هجدهم و نوزدهم میلادی، به دلیل حضور و حكومت امپراتوری عثمانی بر بیشتر نواحی خاورمیانه [غرب آسیا و شمال آفریقا]، در صدد تجزیه و كم كردن قدرت حاكمیت عثمانی بودند. حضور امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و آغاز شكست‏های این امپراتوری در جنگ، زمینه را برای تأمین خواسته‏های شوم استعمارگران فراهم آورد و دولت‏های انگلستان و فرانسه، نمایندگان خود با نام‏های «سِرمارك سایكس» و «فرانسوا پیكو» را مأمور این كار كردند.
توافقنامه سایکس ـ پیکو توافقی سرّی میان بریتانیای کبیر و فرانسه بود که در ماه مه ۱۹۱۶ در خلال جنگ جهانی اول و با رضایت روسیه برای تقسیم امپراتوری عثمانی منعقد شد. این توافقنامه به تقسیم سوریه، عراق، لبنان و فلسطین میان فرانسه و بریتانیا منجر شد. این مناطق پیش از آن تحت سلطه ترک‌های عثمانی بود. نام این توافقنامه از سِرمارک سایکس بریتانیایی و فرانسوا ژرژ پیکوی فرانسوی گرفته شده است.
سایکس و پیکو هر دو از اشراف و نمونه «مردان عصر امپراتوری» بوده و در دستگاه امپراتوری پرورش یافته بودند. مهم‌تر از همه اینکه توجیه می‌کردند مردم منطقه تحت حکومت امپراتوری‌های اروپایی زندگی بهتری خواهند داشت. هر دوی آنها هم از نزدیک با خاورمیانه آشنایی داشتند. 
خطوط مستقیمی که سایکس و پیکو ترسیم کردند، در نیمه اول قرن بیستم برای بریتانیا و فرانسه بسیار مفید بودند، اما تأثیرشان در مردم منطقه کاملاً متفاوت بود. با طرح سایکس و پیکو، سرزمین‌هایی که از اوایل قرن شانزدهم تحت حکومت امپراتوری عثمانی بود، میان انگلیس و فرانسه تقسیم شد؛ سوریه و لبنان تحت نفوذ فرانسه و عراق، اردن شرقی و فلسطین تحت نفوذ بریتانیا قرار گرفتند.
البته گفتنی است، نظم ژئوپلیتیک ناشی از توافق سایکس ـ پیکو مشکلات متعددی را به وجود آورد. از جمله اینکه، این طرح در خفا و بدون اطلاع اعراب تهیه شده بود و وعده اصلی بریتانیا به آنها در دهه ۱۹۱۰ را نادیده می‌گرفت؛ بریتانیا به اعراب قول داده بود که اگر علیه عثمانی‌ها سر به شورش بردارند، با سقوط این امپراتوری به استقلال خواهند رسید.
پس از اینکه وعده استقلال بعد از جنگ جهانی اول محقق نشد و قدرت‌های استعماری در دهه‌های ۱۹۲۰، ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به اعمال نفوذ شدید بر جهان عرب ادامه دادند، محور سیاست در جهان عرب (شمال آفریقا و شرق دریای مدیترانه) به‌تدریج از ایجاد نظام‌های حکومتی مشروطه لیبرال (نظیر آنچه مصر، سوریه و عراق در دهه‌های نخست قرن بیستم تجربه کردند) به سوی ملی‌گرایی تغییر جهت داد. هدف این نوع ملی‌گرایی، بیرون راندن استعمارگران و نظام‌های حاکم متکی به آنان بود. این یکی از عوامل اصلی رشد حکومت‌های نظامی است که از دهه ۱۹۵۰ تا قیام‌های عربی سال ۲۰۱۱ بر بسیاری از کشورهای عربی حاکم بودند.
فرانسه و انگلیس در پی تقسیمات پیمان سایكس ـ پیكو با یكدیگر توافق كردند که متصرفات خاورمیانه‏ای خویش را به امیرنشین‏های متعدد تبدیل کنند و در هر امیرنشین، احساسات قومی، نژادی، زبانی و مذهبی را علیه دولت عثمانی برانگیزند تا راه شكست نهایی عثمانی از درون هموارتر شود. یكی از نتایج سیاه این قرارداد، زمینه‏سازی به منظور تشكیل كشور یهودی‏نشین و نژادپرست رژیم صهیونیستی در فلسطین اشغالی بود كه حدود سه دهه پس از امضای این قرارداد عملی شد.
به تازگی، سفیر پیشین رژیم صهیونیستی در آمریکا فاش کرد که توافقنامه سایکس ـ پیکو که منطقه غرب آسیا را تقسیم کرد، به دلیل تأثیر و نفوذ انگلیس و رئیس سازمان صهیونیسم امضا شد. «زلمان شووال» اعلام کرد، توافقنامه سایکس ـ پیکو در سال ۱۹۱۶ به طور اساسی در جهت تحقق رؤیای صهیونیسم بود؛ زیرا معیارهای مرزهای سرزمین «تحت قیمومیت اسرائیل» تعریف شد.
وی در این زمینه گفت: «امضای توافقنامه سایکس ـ پیکو در صد سال پیش به طور اساسی در تحقق رؤیای صهیونیسم سهیم بود.»
این مقام پیشین صهیونیست در مقاله‌ای که در روزنامه «اسرائیل هیوم» منتشر کرد، نوشت: «مارک سایکس انگلیسی [نماینده دولت وقت انگلیس] صهیونیست مخلص مسیحی بود و ایجاد رژیمی یهودی در سرزمین قدیمی‌اش را مسئله‌ای تاریخی، دینی و اخلاقی می‌دانست. او اعتقاد داشت یهودیان در سراسر جهان، به ویژه در آمریکا، می‌توانند کمک سیاسی مهمی برای رسیدن به پیروزی در برابر جبهه مقابل به رهبری آلمان ارائه کنند و پس از جنگ نیز سرزمین قوم یهودیان در فلسطین پشتیبان انگلیس در منطقه خواهد بود. البته باید متذکر شویم که این نیز در چارچوب تلاش جنبش صهیونیسم به ریاست «حییم وایزمن» رئیس سازمان جهانی صهیونیسم بود و عملاً این توافقنامه تأثیر زیادی در بیانیه بالفور داشت.»