جعفر ساسان- داوود عسگری/
کیت ادوارد ابوت، کنسول انگلیس که هنگام آشوب زنجان، از آن شهر گذر ، در گزارشی که 30 اوت1850 میلادی به انگلیس فرستاده است، با اشاره به درگیریهای شدید میان قشون دولتی (به رهبری محمدخان بیگلری) و بابیان شورشگر و مقاومت سخت بابیها و خشونت فجیعشان نسبت به مخالفان خود، مینویسد: «ملامحمدعلی زنجانی که سردسته این مدافعین متعصب است... به آنها اطمینان میدهد که دولت روس در این جنگ یار و مددکار آنهاست و از هیچگونه کمکی در این راه دریغ نخواهند ورزید.»(1)
دکتر فریدون آدمیت در اینباره مینویسد: «حتی در صداقت بزرگان اولیه بابیه هم تردید است. مجتهد نامداری مانند ملامحمدعلی زنجانی، یعنی جناب حجت، که دعوی فتح کره زمین را داشت و معتقد بود که تاجداران جهان باید فرمان وی را گردن نهند و حتی حکومت مصر را به دست یکی از اولیای مقدس سپرده بود، چطور شد که به اصحابش وعده داد که امپراتور روس که در زمره همان شاهان کافر بود، به یاری آنان خواهد آمد؟! آن بیچارگان ابله هم باور فرموده بودند.»(2)
اینها نمونهای از حمایت روسیه از فرقه بابیه است که افزون بر نفی اسلام، به قتل و غارت مردم دست زده و در برخی از مناطق ایران آشوب به پا کرده بودند؛ اما رابطه روسیه با بهائیت، از این هم قویتر و حمایتش هم بیشتر است. این رابطه قوی، به دلیل مناسبات خاص حسینعلی نوری، بنیانگذار بهائیت و خانواده وی با روسیه بوده است که در ادامه مواردی از آن ذکر میشود.
میرزا عباس نوری، موسوم به میرزا بزرگ، پدر حسینعلی بهاء و صبح ازل، بزرگ خاندان خویش شمرده میشد. حضور چشمگیر و گسترده منسوبان نزدیکش در سفارت روسیه ـ که به آن اشاره خواهد شد ـ بیانکننده ارتباط این خانواده با روسهاست.
مـیـرزا عـبـاس نـوری، در دستگاه شـاهـزاده اماموردی مـیرزا (پسر فتحعلیشاه و رئیس گارد مخصوص سلطنتی) کار میکرد و منشی وی بود. اماموردی از نیروهای روسوفیل و مرتبط با سفارت روسیه بود؛ اما بهائیان اصرار دارند که وی را وزیر معرفی کنند؛ چنانکه در کتاب حضرت بهاءالله چنین آمده است:
«اماموردی، از دولتمردانی بود که در جریان انتقال سـلطنت از فتحعلیشاه به محمدشاه قاجار جمادیالثانی 1250ه .ق) به رقبای شاه جدید پیوست و حتی به دستور برادر بزرگش، علیشاه ظلالسلطان، با پانزده هزار سرباز به قزوین شتافت تا راه را بر ورود شاه و وزیرش (قائممقام فراهانی) به پایتخت ببندد، که البته قشونکشی وی پایانی فضاحتبار داشت و با پیشبینی شکست یاران خود، به چادرایلچی روس پناهید.»(3)
اماموردی در سال 1251 هـ .ق با جمعی از شاهزادگان مخالف شاه به قلعه اردبیل فرستاده شدند و سه سال بعد به اتفاق برادرانش ظلالسلطان و رکنالدوله، از قلعه اردبیل گریخته و به دولت روس تزاری پناهنده شدند. ظلالسلطان در نامهای به پالمرستون، وزیر خارجه مینویسد: «بعد از فرار از قلعه اردبیل، مدت هفت ماه در حمایت دولت علیه امپراتور اعظم [روسیه] بودیم و ایلچی دولت علیه ایشان [سفیر روسیه در ایران] هم دخیل این امر بود.»(4)
بنابراین، پدر حسینعلی نوری، میرزا عباس نوری، مدتها کارگزار کسی بود که از حمایت روسیه برخوردار بوده و منشی وی نیز از این مناسبات بیبهره نبوده است.
جدای از پدر، دیگر وابستگان نوری نیز به نحوی با روسیه و سفارت آن در ایران مرتبط بودهاند. میرزا حسن نوری، برادر بزرگ بهاء، که به نوشته آقای نوایی بعدها منشی سفارت روس شد،(۵) در موقع حبس بهاء از طریق سفارت به داد او رسید. به نوشته آیتی:
«در موقع حبس بهاء، برادر بزرگترش میرزا حسن نوری، منشی سفارت روس بود و بالاخره به وسیله میرزا حسن، سفارت را وادار به شفاعت کردند و پس از چهار ماه و چیزی، بهاء به شفاعت سفیر روس، از حبس خلاص و به بغداد با عائلهاش تبعید شد.»(۶)
میرزا مجید آهی و میرزا ابوالقاسم آهی، به ترتیب شوهرخواهر و خواهرزاده بهاء نیز در سمت منشی در سفارت روسیه خدمت میکردند. بنابراین، خانواده نوری همگی در خدمت سفارت دولت بهیه روس بودند و این خدمتگزاری سبب شد که در موارد متعدد، سفارت روسیه از حسینعلی نوری حمایت کند و او را از خطر قطعی نجات دهد.
شخص حسینعلی نوری نیز با سفارت روسیه مرتبط بود که این ارتباط را باید در راستای نیاز متقابل دو طرف به یکدیگر تحلیل کرد. بهاء از ابتدا به دنبال قدرت و ریاست بود و پیوستنش به باب و شرکت در فعالیتهای بعدی بابیان، در همین راستا ارزیابی میشود.
از آنجا که حسینعلی نوری پشتوانه سیاسی و مذهبی قوی نداشت و دارای ایل و تبار نبود و همچنین مهمترین مانع او علما بودند، تنها راه برای رسیدن به این آرزوی بزرگ را پیوند با بیگانگان و برخورداری از حمایت آنان میدانست؛ اگرچه بهائیان اصرار دارند که برخلاف واقعیت، او را شاهزاده معرفی کنند؛ چنانکه در کتاب حضرت بهاءالله آمده است:
«ایشان در خانوادهاى نجیب و اشرافى، که اصل و نسبش به دودمانهاى بزرگ شاهنشاهى قدیم ایران میرسید، متولد شدند و با آنکه موقعیت خاصى براى احراز مقام وزارت در دایره حکومت براى ایشان مهیا بود، از قبول آن مقام امتناع نمودند.»(۷)
درباره آنچه گفته شد، میتوان به سه نکته اشاره کرد: اولاً، این ادعا درست نیست و سندیت تاریخی ندارد؛ ثانیاً، کسی که ادعای رسالت و الوهیت دارد، چه نیازی به اصل و نسبتراشی برای او هست؟ ثالثاً، تکیه بر بیگانگان برای رسیدن به مقصود، در خانواده بهاء امری معمول بوده است و پس از او، فرزند و جانشین وی، یعنی عبدالبهاء نیز به انگلیس تکیه و با افتخار، لقب «سر» را دریافت کرد. بنابراین، ارتباط با روسیه از طرف بهاء به گمان خودش امری منطقی بوده است.
روسیه نیز برای گسترش نفوذ خود در ایران و شکستن اقتدار روحانیت شیعه، به چنین افرادی که ظاهر مذهبی داشتند و از ادبیات دینی استفاده میکردند، نیاز داشت. بنابراین، دو طرف، هم به دنبال اهداف خود بودند و هم دشمن مشترکی به نام روحانیت و مذهب شیعه داشتند که برای شکست آن، باید دست به دست هم میدادند. نمونههایی از این ارتباط و همکاری دوطرفه، در ادامه آورده میشود:
یکی از مهمترین آشوبهای بابیان، در قلعه طبرسی مازندران روی داد که دولت مرکزی پس از کوششهای زیاد و دادن تلفات گران، توانست آن فتنه را سرکوب کند. در جریان آن فتنه، حکومت حسینعلی نوری را نیز که قصد پیوستن به بابیان در قلعه را داشت، دستگیر کرد که در این ماجرا، روسها دخالت کردند. آیتی در این باره مینویسد:
«حسینعلی یک وقتی در درجز که [قریهای] از قرای مازندران است، تشریف داشته و در آنجا مستخدمین و سرحدداران دولت روس، ارادتی شایان به حضرتش یافته، اراده کردهاند که آن حضرت را از دست مأموران ایرانی گرفته و یا فرار داده، به روسیه ببرند؛ ولی میرزا قبول نکرده است. تا اینکه به زودی خبر مرگ محمدشاه میرسد و دریابیگی روس اظهار سرور کرده است. خلاصه، آن قضیه وفات شاه، هرچند امر را بر اصحاب مازندران [بابیان شورشی] سخت کرد؛ ولی از طرفی سبب نجات حضرت بهاءالله شد و آن حضرت سالماً به طهران مراجعت فرمود.»(۸)
* پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.