امام خامنه‌ای در گذر زمان-14۸
 سید مهدی حسینی/ چنانکه گفته شد، امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) مسئولیت‌های متعددی عهده‌دار شدند. نکته قابل توجه اینکه معمولاً ایشان از هیچ یک از عناوین مسئولیت‌ها‌ی‌شان خبر نداشتند، برای نمونه برای نمایندگی مجلس شورای اسلامی یا مجلس خبرگان از طریق دوستان‌شان در لیست قرار داده می‌شدند و ملت به آن رأی می‌دادند، به طوری که برای انتصاب به امامت جمعه تهران قرائت حکم امام را از طریق رادیو شنیدند و برای پست ریاست‌جمهوری اول هم ایشان اصلاً رضایت نداده بودند، اما سرانجام جمعی به اصرار ایشان را در آن فضای بحرانی کاندید و نام‌نویسی کرده بودند و ایشان از طریق کسانی که با آنها مرتبط بودند خبردار شدند که نامزد ریاست‌جمهوری شده‌اند. در روزهای پایانی ریاست‌جمهوری‌ هم درباره مسئولیت پس از ریاست‌جمهوری از ایشان سؤال شد و ایشان در جواب فرمودند: «مکرّر مراجعه می‌کردند و بعضی مشاغل را پیشنهاد می‌نمودند. از امام خواهش خواهم کرد که تکلیفی به من نکنند تا به کارهای فرهنگی بپردازم.» اما خداوند حکیم امر دیگری برای ملت و امام خامنه‌ای مقدّر کرده بود که بحمدالله جاری شد.
پس از انتصاب به زعامت و ولایت و اداره امور رهبری انقلاب و نظام در تاریخ ۲۵/۵/۱۳۶۸ از مسئولیت ریاست‌جمهوری استعفا دادند و طی نامه‌ای خطاب به آقای هاشمی‌رفسنجانی مرقوم فرمودند: «به اطلاع جناب‌عالی می‌رسانم که اینجانب برای اینکه بتوانید مسئولیت خطیر خود را سریعاً آغاز نمایید، امروز (۲۵/۵/۱۳۶۸) از سمت ریاست‌جمهوری استعفا داده‌ام.»
لازم به توضیح است که در تاریخ ششم مرداد انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد و در تاریخ ۱۲ مرداد حکم تنفیذ ریاست‌جمهوری آقای هاشمی‌رفسنجانی انجام گرفت تا دولت آقای هاشمی معرفی شود و از مجلس رأی اعتماد بگیرد و مراحل قانونی را بگذراند.
امام خامنه‌ای در ادامه حمایت‌ها در هفته‌ دولت در تاریخ ۱/۶/۱۳۶۸ در دیدار با اعضای هیئت دولت آقای هاشمی فرمودند: «امام بزرگوارمان بارها و بارها با تعبیرات گوناگون، از دولت تعریف می‌کردند و آن را تقویت می‌نمودند، این به خاطر آن بود که دولت بدون حمایت مردم قادر نیست به وظایف خود عمل کند. بنابراین باید حمایت مردم پشت سر هر دولتی که از آرای مردمی و از رأی نمایندگان و حمایت مجلس برخوردار است، باشد. مردم باید از این دولت حمایت بکنند.»
دشمن نقشه‌های شومی را برای پس از رحلت امام(ره) طراحی و پیش‌بینی کرده بود و در تبلیغات رادیوها و مطبوعات‌شان مستمر درباره اختلافات پس از رحلت ایشان تحلیل می‌کردند؛ اما امام خامنه‌ای خیلی هوشیار و با درایت در حفظ نظام و دستاوردهای آن کوشیدند.

 مهدی دنگچي/ آيت‌الله آقا شيخ محمد‌‌تقي بروجردي (از شاگردان برجسته مرحوم آقا ضياء‌ عراقي، پيش‌نماز سابق مسجد دروازه‌غار تهران و صاحب تأليفات متعدد) مجتهدي فاضل بود و شاگرداني داشت. وي در دوران اوج قدرت رضاخان با مرحوم آيت‌الله حاج شيخ عبدالکريم حائري‌يزدي، مؤسس حوزه علميه قم ديدار و مذاکراتي داشته است که طي آن حاج‌شيخ درباره اوضاع و احوال سياسي وقت و دسايس پشت پرده استعمار نکات عبرت‌‌‌انگيزي را براي او فاش کرده بود.
مرحوم آقا شيخ محمد‌تقي بروجردي مي‌گفت من همراه مقداري وجوه شرعيه از تهران به قم رفتم. در آن زمان از سکوت حاج شيخ عبدالکريم در چنين موقع حساسي در برابر اقدامات ضد اسلامي رضاخان سخت دلخور بودم و دلم نسبت به ايشان صاف نبود؛ از این رو رغبتي به ديدار و خوش‌و‌بش با وي نداشتم. به همین دلیل از ورود به منزل خودداري کردم و گفتم: «خير، لازم نيست. از آقا رسيد بگيريد مي‌خواهم بروم». 
پيشخدمت بازگشت و سخن مرا براي آقا بازگو کرد؛ ولي آقا اصرار ورزيدند که داخل شوم و من با اکراه وارد خانه شدم و به حضور آقا رسيدم. پس از سلام و تعارفات معمول، دست ايشان را بوسيدم؛ اما در دل، از ايشان سخت ناراحت بودم و با خود مي‌گفتم که اينها مي‌ترسند، توجه‌شان به دنياست و جان خودشان را از اسلام بيشتر دوست دارند. والّا اگر نمي‌ترسند و طالب دنيا نيستند، چرا در اين شرايط خطير، فتواي جهاد نمي‌دهند و عليه رضاخان به جنگ برنمي‌خيزند؟
آقا همين‌گونه که آرام نشسته بودند، پرسيدند: «از تهران چه خبر؟ رفقاي تهراني ما چطورند و راجع به اوضاع چه مي‌گويند؟».
اين سؤال آقا گويي باروتي بود که بر احساسات من افتاد و عقده دلم را منفجر کرد. ديدم فرصت بسيار مناسب است تا هر چه از انتقاد و اعتراض در دل دارم، براي آقا بيان کنم. 
در طول سخنانم حاج شيخ عبدالکريم آرام بود و سخني نمي‌گفت. با صبر و حوصله تمام سخنان مرا شنيد و پس از آن نيز تنها آهي کشيد و چيزي نگفت؛ مجلس به سردي و سکوت گذشت تا اينکه وقت نماز رسيد. آقا برخاست و وضو گرفت. من نيز وضوگرفتم و خود را براي نماز آماده کردم. راستش، آنچنان از ايشان دلخور بودم که اصلاً نمي‌خواستم پشت سر وي نماز بخوانم. با وجود این، در محذوریت شديد اخلاقي به ايشان اقتدا کردم. 
پس از خواندن نماز و صرف شام و چاي، حاج شيخ عبدالکريم پيشخدمت را صدا زد و به وي گفت که برو فلان مجله را بياور. پيشخدمت رفت و مجله را آورد و به دست آقا داد. آقا مجله را گرفت و به من داد و گفت بخوان!
مجله را گرفتم، ديدم مطلبي است از طرف پارلمان انگليس که به سه زبان انگليسي، عربي و فارسي نوشته شده و در لندن به چاپ رسيده است. مضمون مطلب اين بود که ما اين سلطنت را به پهلوي داديم و از او نيز حمايت مي‌کنيم مشروط بر اينکه 14 ماده را عملي کند؛ از جمله اين مواد کشف حجاب، مبارزه با روحانيت، جلوگيري از عزاداري‌ها و روضه‌خواني‌ها، متحدالشکل کردن لباس‌ها و کلاه‌ها، آزاد بودن فعاليت بهائيان و...بود. 
مرحوم بروجردي مي‌گفت: «من يکايک اين مواد را که قول و قرار اجراي آنها بين انگليسي‌ها و رضاخان گذاشته شده بود، خواندم و ناگهان مثل يخ وا رفتم. ديدم پشتيبان رضاخان انگليسي‌ها هستند و قرار کارها نيز با او يک‌به‌يک گذارده شده است و آنان نيز متعهد به حمايت جدي از او هستند و... . قضيه خيلي مهم‌تر از چيزهايي بود که فکر مي‌کردم. پرسيدم: «حضرت آقا، چه کسي براي شما اين مجله را آورد؟» فرمود: «شيعيان لندن.» بعد افزود: 
«...عزيزم! ما مستقيماً با قدرت‌هاي بزرگ رو‌به‌رو هستيم نه با شخصي چون رضاخان. آنها مي‌خواهند همه چيز را از بين ببرند و دنبال بهانه هستند. ما از شهادت نمی‌ترسيم؛ اما مصلحت دين در اين شرايط بسيار حساس و شکننده به ما اجازه برخورد تند را نمي‌دهد...»

نگاهی به روزگار رضا میرپنج در دوران تبعید
 محمدعلي شرفي/ 25 شهريور 1320 كه رضاشاه، سه هفته پس از اشغال ايران به دست متفقين، تبعيد شد، روز پايان حيات سياسي او و آغاز حيات سياسي فرزندش محمدرضا پهلوي است. استعفا و تبعيد رضاشاه پس از آن صورت گرفت كه دولت‌هاي روسيه و انگلستان به دليل مناسبات رو به گسترش رضاشاه با آلمان هيتلري، سه بار به وي هشدار دادند. در آن زمان اخبار و گزارش‌هاي دريافتي از جبهه‌هاي جنگ جهاني دوم حاكي از پيشرفت روزافزون آلمان و شكست‌ها و عقب‌نشيني‌هاي متفقين بود. رضاشاه نيز كه پيش‌بيني پيروزي آلماني‌ها را در جنگ داشت، نه براي حفظ استقلال كشور، بلكه براي حفظ موجوديت خود و رژيمش «بي‌طرفي در جنگ» اعلام كرده بود.
«فردوست» در اين باره مي‌نويسد: «... در اوج قدرت نازي‌ها در آلمان به دستور رضاخان يك كابينه جوان به نخست‌وزيري متين دفتري روي كار آمد. وظيفه اين كابينه نزديك شدن به آلمان بود. عملاً نيز روابط تجاري و صنعتي بين ايران و آلمان توسعه يافت. با پيشرفت آلمان‌ها در جنگ و نزديك شدن آنها به كوه‌هاي قفقاز رضاخان هم به انگليسي‌ها ناسزا مي‌‌گفت، اما با شروع شكست آلمان رضاخان دستپاچه شد و منصورالملك را كه از مهره‌هاي انگليس به شمار مي‌رفت، نخست‌وزير كرد...»
از ديد رضاشاه اعلام بي‌طرفي، موضعي مناسب در برابر دو جبهه‌اي بود كه يكي به عقيده وي در حال سقوط بود، اما در پشت مرزهاي ايران كمين كرده بود، و ديگري در حال پيروزي بود، اما با مرزهاي ايران فاصله داشت.
در چنين ایامی رضاشاه بنا داشت در برابر تهديدات روسيه و انگليس به سياست وقت‌كشي روي آورد. او به ويژه تهديدات روس‌ها را در وضعيتي كه اوكراين به اشغال نظاميان هيتلر درآمده و آلماني‌ها به سوي مسكو در حركت بودند، جدي نگرفته بود.
پنجم تير 1320، چهار روز پس از شروع عمليات نظامي گسترده آلمان عليه روسيه، دولت‌هاي روسيه و انگلستان طي دستور مشتركي به رضاشاه از وي خواستند تا خیلی زود نسبت به اخراج مستشاران آلماني از ايران اقدام كند. اين تصميم از سوي «سرريدر بولارد» سفير انگليس و «اسميرنوف» سفير روسيه اتخاذ شده و در ملاقاتي با رضاشاه به وي ابلاغ شد. رضاشاه نيز كه تصور پيروزي آلمان را در جنگ داشت، در پاسخ به سفيران انگليس و شوروي اعلام كرد كه ايران كشور بي‌طرفي است و فعاليت آلماني‌ها در ايران به كارهاي ساختماني و امور بازرگاني محدود است.
28 تير، اخطار ديگري به ايران داده شد. سرانجام 25 مرداد، انگليس و روسيه، طی یادداشتی مشترک با ایران اتمام حجت کردند. روز سوم شهريور 1320 سربازان ارتش سرخ از مرزهاي شمال و نيروهاي انگليسي از بنادر جنوب به ايران حمله‌ور شدند و سفيران انگليس و روسيه صبح همان روز علت اين اقدام را طي يادداشت‌هاي جداگانه‌اي به نخست‌وزير ابلاغ كردند. همان روز تلگراف مفصلي به امضاي رضاشاه به روزولت رئيس‌جمهور آمريكا مخابره شد كه سرآغاز دوران جديد روابط ايران و آمريكا به شمار مي‌‌آيد. هر چند امريكايي‌ها در آن وضعیت نمي‌توانستند يا نمي‌خواستند كاري براي جلوگيري از اشغال ايران انجام دهند، اما زمينه مداخلات بعدي خود را فراهم آوردند. روزولت روز 11 شهريور در حالي كه نيروهاي روس و انگليس در شمال و جنوب ايران مستقر شده بودند، به تلگراف رضاشاه پاسخ داد. رضاشاه زماني پاسخ نامه را دريافت كرد كه تمام شرايط انگليس و روسيه را پذيرفته بود؛ اتباع آلماني را از ايران اخراج كرده بود و راه‌آهن و جاده‌هاي شمالي و جنوبي كشور را در اختيار نيروهاي اشغالگر قرار داده بود. با اين همه انگليسي‌ها و روس‌ها پيش از آنكه رضاشاه بتواند روابط نزديك‌تري با آمريكا برقرار کند، وي را براي استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند.
زماني كه ايران به اشغال متفقین درآمده بود، موجي از هرج‌ومرج و بلاتكليفي سراسر كشور را فراگرفته بود. اوضاع امنيتي كاملاً بي‌ثبات بود، بسياري از امراي ارتش و افسران ارشد گريخته بودند، سربازان باقي‌مانده در سربازخانه‌ها‌ مواد خوراكي در اختيار نداشتند، نظم و انضباط در هيچ رده ارتش برقرار نبود، دزدي از منازل مردم و غارت مغازه‌ها افزايش يافته بود و نظاميان نيز در اين غارتگري نقش داشتند. سربازان اسلحه‌ها را از پادگان‌ها مي‌ربودند و مي‌فروختند. حتي اسب‌هاي توپخانه به طور پنهاني دادوستد مي‌شد. بسياري از هنگ‌هاي برگزيده سابق به يك‌چهارم قدرت عادي خود تنزل يافته بودند، شعارنويسي عليه شاه به پشت ديوارهاي كاخ رضاخان نيز رسيده بود. در مجلس علناً از لزوم بركناري شاه از مقام فرماندهي كل قوا سخن به ميان مي‌آمد.
24 شهريور، رضاشاه آخرين جلسه هیئت دولت را تشكيل داد و به وزيرانش گفت به زودي كشور را ترك خواهد كرد. آخرين جمله شاه به وزيران اين بود كه «راز موفقيت من اين بوده كه هرگز با هيچ كس مشورت نمي‌كردم و خود كارها را مطالعه مي‌كردم»!
وقتي در سپيده‌‌دم 25 شهريور 1320 خبر پيشروي نيروهاي روسي مستقر در قزوين به سمت تهران به اطلاع رضاشاه رسيد، وي فروغي نخست‌وزير را به كاخ احضار كرد و از او خواست تا پيش‌نويس استعفانامه را بنويسد. فروغي استعفانامه را به امضاي شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را براي نمايندگان قرائت كند. با اين همه، وي پیش از رسيدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهي سفارت انگليس شد و استعفا‌نامه را به «سر ريدر بولارد» سفير انگليس نشان داد.
زماني كه متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت مي‌شد، رضاشاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود كه پیشتر از تهران منتقل شده بودند، پيوست. در ساعت 8 بامداد 25 شهريور، تانك‌ها و زره‌پوش‌هاي روسي اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتي بعد نيروهاي انگليسي كه از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راه‌آهن رسيدند. تهران هيچ شباهتي به يك شهر عادي نداشت. خيابان‌ها كاملاً خلوت بود. هيچ مغازه‌اي باز نبود. مردم حتي خودروهاي خود را نيز از ترس آنكه به دست اشغالگران بيفتد، پنهان كرده بودند.
روز 26 شهريور در حالي كه تهران در اشغال نظاميان روس و انگليس قرار داشت، محمدرضا پهلوي جانشين جوان رضاشاه در مجلس سوگند ياد كرد. در اصفهان نيز رضاشاه به اتفاق خانواده به سوي نائين و يزد حركت كرد. آنها سپس به كرمان و از آنجا به بندرعباس رفتند.
روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش كه 20، نفر از جمله هفت پيشخدمت و آشپز بودند، با كشتي انگليسي «باندرا»، ايران را به سوي بمبئي ترك كردند. روز نهم مهر كشتي «باندرا» به بمبئي رسيد. رضاشاه پس از توقف كشتي «سركلرمونت اسكراين» كنسول سابق انگليس در مشهد را مشاهده كرد كه وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسي تأكيد كرد حق خروج از كشتي را ندارند. آنها تنها اين فرصت را داشتند كه از كشتي باندرا به كشتي ديگري منتقل شوند.
كشتي «برمه» پس از 9 روز دريانوردي به «پورت لوئي»ـ پايتخت جزيره موريس ـ رسيد. در موريس با تقاضاي رضاخان براي سفر به كانادا مخالفت شد. وي و همراهانش را به اقامتگاه‌شان انتقال دادند. ارسال نامه يا دريافت نامه براي آنان ممنوع شد و تنها شنيدن اخبار و گزارش‌هاي راديو لندن آزاد بود. اين محدوديت‌ها پس از امضاي پيمان سه‌جانبه ميان ايران، انگليس و شوروي (9 بهمن 1320) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضاشاه با موافقت انگليسي‌ها به تهران منتقل شدند و تنها او با عده‌ای از همراهان و خدمتكاران باقي ماندند.
روز هفتم فروردين، رضاشاه و همراهانش پورت لوئي را با كشتي به سوي دوربان در آفريقاي جنوبي ترك كردند. آنان پس از دو ماه در اين شهر بندري كه آب و هواي نامساعدي داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حركت كردند. رضاخان كه از بيماري قلبي، كليه و عفونت گوش رنج مي‌برد، طي اقامت خود در آفريقاي جنوبي دائم با شعارهايي كه وي را «ديكتاتور سرنگون شده» مي‌خواندند و خواستار اخراج وي از اين كشور شده بودند، مواجه بود. بيماري و نفرت عمومي مردم از رضاخان سرانجام وي را از پاي درآورد. 
به این ترتيب رضاخان پهلوي، ساعت پنج بامداد روز 26 ژوئيه 1944 (4 مرداد 1323) در حالی كه جنگ جهاني دوم به سرعت به نفع انگليس و روسيه پيش مي‌رفت، بر اثر يك حمله قلبي درگذشت.

 اکبر ادراکي/ سيمون بوليوار در بهار سال 1783 ميلادي در شهر كاراكاس (در ونزوئلا) در يك خانواده اشرافي چشم به جهان گشود. در رشته حقوق تحصيل كرد و در صدد بر‌آمد تا كشورش و مناطق آمريكاي لاتين را از يوغ استعمار اسپانيا رهايي بخشد. ونزوئلا در منطقه استوايي شمال آمريكاي جنوبي و بين درياي كاراييب و كشور برزيل واقع شده است و مساحت آن تقريباً يك دوم ايران است. ونزوئلا علاوه بر مقابله آشكار با نيوليبراليسم و امپرياليسم، مدعي طرح الگوي جديد اقتصادي و سياسي (بوليواريسم) براي تمام كشور‌‌هاي منطقه است. الگويي كه از نام و آرمان‌‌‌هاي سيمون بوليوار (قهرمان پرآوازه آمريكاي لاتين در قرن نوزدهم) الهام گرفته است. او به مبارزه با استعمار اسپانيا پرداخت كه اين مبارزه به آزادي و اتحاد نيمي از كشور‌هاي آمريكاي لاتين منجر شد.
سيمون ابتدا در ونزوئلا و سپس در اروپا تحصيل كرد و پرورش يافت. او در اروپا توانست دانش‌هاي ادبي و علمي خود را عميق‌تر كرده و با آرمان‌هاي دموكراتيك الهام گرفته از انقلاب فرانسه آشنا شود. اين آرمان‌ها زندگي او را تحت تأثير قرار داده و او را به مبارزه براي استقلال قاره آمريكاي جنوبي متقاعد
 كردند.
از آوريل سال ۱۸۱۰ ميلادي، بوليوار به يكي از رهبران عمده جنبش آزادي بخش ونزوئلا تبديل شد. در روز ۶ اوت سال ۱۸۱۳ ميلادي، سيمون بوليوار از سوي شوراي شهر كاراكاس عنوان «ليبرتادور» (آزادي‌‌بخش) را يافت. با اين حال، در ژوئن سال ۱۸۲۱ ميلادي بود كه سيمون بوليوار پس از پيروزي در كارابوبو توانست اسپانيايي‌ها را از خاك ونزوئلا بيرون براند.از آن پس، سيمون بوليوار تلاش خود را معطوف آزاد كردن ساير مستعمرات اسپانيا در قاره آمريكاي جنوبي كرد. جنگ در پس جنگ. بوليوار موفق شد استقلال كلمبيا، اكوادور، پرو و بوليوي را به دست بياورد.
سيمون بوليوار، قهرمان ملي آمريكاي لاتين (به ويژه ونزوئلا) است. او انديشه ضد سرمايه‌داري و ضد‌امپرياليستي داشت. انديشه بوليوار هنوز زنده است. بسياري از مبارزان دوران بعد همچون هوگو چاوز (رئيس‌جمهور پيشين ونزوئلا) حكومت خود را جمهوري بوليواري معرفي كردند.
سيمون بوليوار در سال  1803 مبارزه استقلال‌طلبانه خود را آغاز و بسياري از سرزمين‌‌هاي آمريكاي لاتين را از استعمار اسپانيا آزاد كرد. پس از آن در انقلاب كاراكاس شركت فعال داشت و به كمك ارتشي از هواداران‌اش، كلمبيا را تصرف كرد. سپس، از طرف كنگره‌اي كه به منظور تشكيل كلمبياي بزرگ برپا شده بود (و با آزاد سازي كلمبيا، ونزوئلا و پاناما به اين هدف رسيده بود) به رياست جمهوري برگزيده شد.
بوليوار جمهوري بزرگ كلمبيا را متشكل از كشورهاي كلمبيا، ونزوئلا و اكوادور آزاد تشكيل داد و در فصلي ديگر از رزم، تحت رهبري او كشورهاي كنوني ونزوئلا، كلمبيا، پاناما، اكوادور و بوليوي به استقلال خود از سلطه استعماري اسپانيا نائل آمدند و قسمتي از سرزمين پرو نيز به دليل نام او بوليوي خوانده شد. 
بوليوار در سال 1820 فرماندهي نيروهاي آزادي‌بخش پرو را برعهده گرفت و اين كشور را از استعمار اسپانيا آزاد كرد. سال بعد، مبارزه آزادي‌بخش بوليوار به اكوادور گسترش يافت و اين كشور، پس از آزادي به كلمبياي بزرگ پيوست.
در سال 1826 انقلابيون بوليوي نيز به رهبري بوليوار، پس از 17 سال مبارزه توانستند سرزمين خود را آزاد كنند و به پاس خدمت سيمون بوليوار، اين كشور را بوليوي ناميدند. بوليوار روياي وحدت آمريكاي لاتين را در قالب فدراسيون دنبال مي‌كرد؛ اما به سبب خودمحوري‌ها و فرقه‌گرايي‌ها نتوانست اين خواسته خود را عملي كند. او مدتي به ديكتاتوري روي آورد و پس از آن در اواخر عمر از قدرت كناره گرفت.
بوليوار تمام ثروت سرشار و ارثيه هنگفت پدرش را در راه پيشرفت انقلاب و آزادي سرزمين‌هاي آمريكاي لاتين صرف كرد. او در سال 1830 در 47 سالگي درگذشت.
انديشه‌هاي ضد امپرياليستي بوليوار از او چهره‌اي بي‌بديل در روند مبارزات مردم آمريكاي لاتين ترسيم كرده است. با‌ وجود نگاه انتقادي ماركس به برخي از خطوط اصلي انديشه بوليوار، او تصريح مي‌كند كه تحت تأثير مقاله «سيكلو پديا» بوليوار قرار داشته
 است.
 آن‌گونه كه آندره شير، روزنامه‌نگار آلماني روايت كرده است، ماركس درباره هدف سيمون بوليوار مبني بر ايجاد آمريكاي لاتين يكپارچه به تحقير نوشته است: «هدف واقعي بوليوار عبارت بود از؛ اتحاد تمام مناطق آمريكاي لاتين و ايجاد يك جمهوري فدرال زير نظر رهبري شخص خود او. وقتي كه او غرق روياهاي خود، مبني بر پيوند دادن نيمي از جهان با نامش بود، قدرت واقعي از دستانش بيرون لغزيد...»

 کتاب خط سازش، «سرشت و سرگذشت نهضت آزادي ايران» عنوان جديدترين اثر منتشر شده مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي است. اين کتاب به قلم آقاي مجتبي سلطاني، محقق و پژوهشگر برجسته مباحث تاريخي به رشته تحرير درآمده و در دو جلد و بيش از دو هزار صفحه ارائه شده است. اين کتاب ويراست جديد اثري است با عنوان «خط سازش» در يک مجلد که در سال 1367 نوشته شده است. کتاب حاضر پس از ريشه‌يابي و بررسي موضوع تأسيس نهضت آزادي و نقد مواضع اين نهضت در قبال مصدق و جبهه ملي، به تشريح ديدگاه‌هاي نهضت آزادي نسبت به موضوعاتي چون؛ سلطنت، انقلاب اسلامي، غرب‌گرايي، عملکرد دولت مهندس مهدي بازرگان، تسخير لانه جاسوسي آمريکا، خط امام(ره)، صدور انقلاب، جنگ تحميلي و دفاع مقدس، پذيرش قطعنامه 598 و ... پرداخته و مواضع و ديدگاه‌هاي نهضت آزادي را در قبال هريک از آنها به صورت مستند نقد و بررسي کرده است.  رعايت متانت در موضع‌گيري و پرهيز از تندروي و اتهام‌زني از ويژگي‌هاي محسوس اين کتاب است. امتيازي که بر قوت و اعتبار اثر مي‌افزايد.  کتاب خط سازش، «سرشت و سرگذشت نهضت آزادي ايران» در دو جلد با بهاي صد هزار تومان به پژوهشگران و محققان عرضه مي‌شود.
 حميدرضا ميري/ صدام در هفتمين روز جنگ، پيشنهاد آتش‌بس داد و اعلام کرد در صورتي که دولت ايران شرايط اعلام شده را بپذيرد، ترک مخاصمه شود. اين اقدام به معناي اعتراف آشکار مهاجم به شکست راهبردی‌اش در حمله به ايران بود. نبردهاي هفت روز آغازين جنگ در خرمشهر، بستان، رقابيه، عين خوش و دهلران که با وارد کردن تلفات سنگيني به دشمن همراه بود، ارتش عراق را حتي از رسيدن به اهداف اوليه خود بازداشت و دشمن مجبور به توقف در مناطق ناخواسته و نامناسب شد. رژيم بعث عراق که با هدف تصرف سه روزه ايران، روياي فتح قادسيه را در سر مي‌پروراند، ۳۴ روز تمام در پشت دروازه‌هاي خرمشهر، کابوسي را براي خود رقم زد که تعبير شوم آن، سال‌ها بعد دامن طراحان اين سناريوي پليد را گرفت.نکته تأمل‌برانگیز اين است که برخلاف اشتباه تاريخي رايج، خرمشهر هرگز سقوط نکرد؛ بلکه تنها قسمت مهمي از شهر در شمال رود کارون سقوط کرد، ولي زمين خرمشهر در جنوب کارون هيچ‌گاه به قدوم مزدوران بعثي عراق آلوده نشد.
دولت ايران در پاسخ به پيشنهاد آتش‌بس صدام اعلام کرد تا زماني که حتي يک سرباز عراقي در قلمرو سرزمين ايران وجود دارد، حاضر به مذاکره نيست و تنها شرط قبول آتش‌بس از نظر ايران اين است که دولت عراق نيروهاي خود را از خاک ايران بيرون ببرد. نظام ديپلماسي بين‌الملل به سرکردگي آمريکا که نقشه‌هاي خود را در قبال حمله عراق به ايران نقش بر آب مي‌ديد، در هفتمين روز نبرد و ششم مهر ماه ۱۳۵۹، قطعنامه ۴۷۹ را در شوراي امنيت صادر کرد. اين قطعنامه طي نشست ۲۲۴۸ با ۱۵ رأی موافق و بدون هيچ‌گونه رأي مخالف و ممتنعی و همچنین بدون اشاره به آغازگر جنگ و بدون خواستن از عراق به بازگشتن به مرزهاي بين‌المللي و تنها درخواست آتش‌بس بين دو طرف به تصويب رسيد. اين قطعنامه پنج بند کليدي داشت که به شرح زیر است:
۱ـ از دو كشور ايران و عراق مي‌خواهد كه فوراً تداوم استفاده از زور را متوقف و نزاع خود را مطابق با اصول عدالت و حقوق بين‌المللي و از راه‌هاي مسالمت‌آميز حل كنند.
۲ـ شورا اين دو كشور را به پذيرش هرگونه پيشنهاد ميانجي‌گرانه تشويق مي‌كند يا اينكه آنها از آژانس‌ها يا ترتيب‌هاي منطقه‌اي و... از جمله راهكارهاي مسالمت‌آميز كه مي‌پسندند در اين‌باره كمك بگيرند،‌ يعني راهكارهايي كه تعهد آنها را به منشور سازمان تسهيل مي‌كند.
۳ـ شورا از دیگر دولت‌ها مي‌خواهد كه بالاترين درجه خويشتن‌داري را از خود بروز داده و از هر گونه عملي كه سبب تشديد و توسعه ابعاد اين نزاع مي‌شود،‌ پرهيز كنند.
۴ـ شورا تلاش‌هاي دبير كل و پيشنهاد كمك‌هاي بشردوستانه او را در اين باره تأييد مي‌كند.
۵ـ از دبير كل انتظار دارد كه ظرف ۴۷ ساعت گزارشي را به شورا ارائه كند.
عراق بلافاصله اين قطعنامه را پذيرفت؛ ولی جمهوري اسلامي ايران اعلام کرد وقتي نيروهاي عراقي خاک ايران را ترک نکنند و به خرابکاري و اقدامات خصمانه خود پايان ندهند، ايران هيچ قطعنامه‌اي را نخواهد پذيرفت.

 امام(ره) مظهر احساس بود. انساني عطوف، مهربان و به ‌شدت عاطفي بود. چنين انساني را به قساوت متّهم کنند. چرا؟ چون در زمان او در قضيه عمليات مرصاد حکم قانون نسبت به يک عده محارب و آدم‌کش جنايتکار اجرا شده بود. عده‌اي با اين مردم جنگيده بودند که مجازات مشخّصي هم در قانون دارد. امام(ره) هم مُرّ قانون را اجرا کرده بود. البته امام(ره) که اين کار را نکرده بود؛ دستگاه‌هاي مسئول آن موقع انجام داده بودند؛ اما امام(ره) را به قساوت متّهم مي‌کردند! امروز هم يک عده آدم غافل يا سفيه يا بي‌اطّلاع از نقشه دشمن، اينها را در داخل تکرار مي‌کنند. اينها واقعاً ظلم است. (امام خامنه‌اي، 9/12/۱۳۷۹)