سید مهدی حسینی/پس از رحلت امام‌خمینی(ره) در سال 68 و شروع زعامت امام‌ خامنه‌ای(مدظله‌العالی) فضای جدیدی در کشور و روند انقلاب اسلامی حاکم شد. اقداماتی از قبیل تغییر برخی اصول قانون اساسی و فضای پس از جنگ که با آغاز رهبری امام خامنه‌ای همزمان شده بود، شروع دوران بازسازی و سازندگی و همچنین تغییرات در ساختار سیاسی، اقتصادی و جریان توسعه سیاسی و فرهنگی کار رهبر معظم انقلاب را به گونه‌ای با دشواری‌ها روبه‌رو کرده بود. امام خامنه‌ای که با تجربه 13 ساله در عرصه‌های داخلی و خارجی رهبری جامعه را بر‌عهده گرفته بودند، با تدابیر دقیق و لطیف خود انقلاب و نظام را از گذرگاه‌های صعب‌العبور و فتنه‌ها و کج‌اندیشی‌های منحرفان به سلامت عبور دادند. در آن ایام بازار شایعات و تحلیل‌های غلط و انحرافی روز‌به‌روز داغ‌تر می‌شد و جوانان و انقلابیون را دچار شک و تردید می‌کرد؛ از سویی دشمنان، مخالفان، منافقان و دیگر گروهک‌ها و اشخاص فراری و غرب‌زده بر طبل فضای جدید می‌کوبیدند و بر این باور بودند که مسیر جمهوری اسلامی دچار تغییرات و تحولات خواهد شد و آرمان‌های امام‌خمینی(ره) رو به فراموشی خواهد رفت. در این راستا، عده‌ای ساده‌اندیش معتقد بودند که روحیه انقلابی‌‌گری در حال حذف‌ شدن از عرصه کشور است. در چنین جوّ و فضایی، اولین انتخابات ریاست‌جمهوری پس از رحلت امام(ره) برگزار شد و رؤسای قوا کار خود را بر مبنای قانون اساسی شروع کردند. به این ترتیب، آقای هاشمی‌‌رفسنجانی کابینه‌اش را سامان داد و دولت کار خود را بر مبنای اولین برنامه پنج ساله توسعه اقتصادی شروع کرد. در ادامه، وزارت خارجه و دولت دور جدیدی را در روند مذاکرات در زمینه پایان جنگ در چارچوب قطعنامه 598 آغاز کردند. امام خمینی(ره) درباره معضلات و مشکلات پس از جنگ فرموده بودند: «ممکن است دست‌هایی در کار باشد که بخواهند در همین مقوله راجع به بازسازی هم شلوغ کنند و فساد ایجاد کنند. این را باید متوجه باشند... نباید توهم کنید که باید همه آن کارها زود درست شود؛ الآن ممکن است عده‌ای بیفتند توی مردم... که خوب جنگ تمام شد، یاالله زود تمام کنید! مطلب یک مطلبی نیست که به زودی تمام شود...»امام خامنه‌ای با صبوری، درایت، بردباری و سعه صدر طی پیام‌ها، بیانات و سخنرانی‌های متعدد جامعه ملتهب را تسکین بخشیدند و با تحلیل‌های حکیمانه و متقن فضای فرهنگی و سیاسی دوران حضرت امام(ره) را حفظ کردند. ایشان به مبارزان و مجاهدان انقلاب و دوران دفاع مقدس نوید حفظ راه امام‌(ره) را می‌دادند و اعلام می‌کردند: «راه امام(ره) راه ما، هدف او هدف ما». 
بررسي نقش تاريخي شيخ فضل‌الله نوري در نهضت مشروطه
 محمدعلي شرفي/  روز ۱۱ مرداد ۱۲۸۸ شمسي شيخ فضل‌الله نوري، روحاني مشروعه‌خواه و از مخالفان حکومت مشروطه در ميدان توپخانه تهران به دار آويخته شد.
 شيخ فضل‌الله نوري، پسر ملاعباس نوري مازندراني معروف به شيخ فضل‌الله يا حاجي شيخ نوري از روحانيون متنفذ شيعه و منتقدين حکومت مشروطه ايران بود. وي در ماه ذيحجه سال ۱۲۵۸ هجري قمري در تهران به دنيا آمد. دروس مقدماتي را در همين شهر خواند و سپس براي ادامه تحصيلات عازم عتبات شد. وي از درس شيخ راضي نجفي استفاده برد و سپس به همراه دايي‌اش ـ محدث نوري‌ـ و در ۱۲۹۲ق به سامرا رفت و چند سال از درس ميرزاي شيرازي استفاده کرد، تقريرات او را نوشت و از شاگردان بارز ميرزا به شمار مي‌رفت‌.
 شيخ فضل‌الله پس از تحصيل علوم ديني به سال ۱۳۰۰ هجري قمري به تهران بازگشت و به تدريس پرداخت. وي در سال ۱۳۰۹ در جريان جنبش تنباکو به رهبري ميرزاي شيرازي نيز مشارکت داشت. پس از درگذشت ميرزاي شيرازي و احتمال مرجعيت وي و ميرزا حسن آشتياني، شب‌نامه‌هايي در ذي‌قعده ۱۳۱۲ قمري عليه وي پخش شد. با اين حال طبق پيش‌بيني دوست و دشمن، شيخ فضل‌الله پس از درگذشت ميرزاي آشتياني، عالم و مجتهد اول تهران شد. وي در شوال ۱۳۱۹ قمري از راه گيلان و استانبول عازم حج شد و پس از انجام مناسک در دوم محرم سال بعد، از راه جبل به نجف رفت و سپس به ايران بازگشت. در ۱۳۲۳ هجري قمري آيت‌الله سيدعبدالله بهبهاني از آيت‌الله سيدمحمد طباطبايي و شيخ فضل‌الله نوري براي اتحاد و قيام هماهنگ عليه اقدامات توهين‌آميز برخي اتباع بيگانه مستخدَم دولت و اعمال و رفتار و برخوردهاي تبعيض‌آميز و تجاوزات مستمر دولتيان به جان و مال مردم که عامه را به ستوه آورده بود، دعوت کرد. شيخ فضل‌الله اين دعوت را رد کرد و سيدمحمد طباطبايي با بيان اين شرط که «اگر جناب آقاي سيدعبدالله مقصود را تبديل کنند و غرض شخصي در کار نباشد، من همراه خواهم بود»، دعوت را اجابت کرد. شيخ فضل‌الله با وجود تأکيد آيت‌الله طباطبايي و بهبهاني‌، در تحصن مشروطه‌خواهان شرکت نکرد، زيرا مخالفت‌ها را به تحريک جناح‌هاي رقيب در حکومت مي‌دانست‌. به همين دليل در اين دوره به دليل شرکت نکردن در اين تحصن از وی انتقاد شديدی شد.
پس از آنکه کار نهضت بالا گرفت و صفوف مبارزين اعم از علما و مردم به طور مشخص در برابر دولتيان و طرفدارا‌ن‌شان قرار گرفت و کار به درگيري و جدال کشيد و پس از مهاجرت صغرا به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) و بازگشت آنها و کشته شدن يکي از طلاب و جريانات مسجد جامع، شيخ فضل‌الله نيز با وجود مخالفت اوليه، با آنها همراه شد و در قضاياي مسجد در کنار مبارزين قرار گرفت و در قضيه مهاجرت کبري به قم، با آنکه هنوز عين‌الدوله و نصرالسلطنه نسبت به وي موضعي مثبت داشتند؛ ولي هرچه به وي اصرار کردند که از مهاجرت به قم صرف نظر کند، نپذيرفت و به مهاجرين پيوست. مؤلف «تاريخ بيداري ايرانيان» مي‌نويسد: «علي‌الظاهر حرکت حاج شيخ فضل‌الله خيلي امر آقايان را قوّت داد.»
شيخ فضل‌الله در طول توقف در قم تا زمان صدور دستخط و فرمان مشروطيت از سوي مظفرالدين شاه و بازگشت مهاجرين از قم، با آنان همداستان بود؛ اما پس از بازگشت از قم و انعقاد مجلس شورا و مطرح شدن نگارش قانون اساسي و مسئله بررسي آن به دست علما، به طور تدریجی از صف رهبران نهضت جدا شد و بناي مخالفت با حکومت مشروطه را نهاد. وي اين موضع خود را در سخنراني‌ها و اطلاعيه‌هاي گوناگون اظهار و اعلام کرد.
شيخ فضل‌الله ايده‌هاي متفاوتي نسبت به مشروطه داشت و به گفته خود آن را «مشروعه» مي‌خواست و مي‌گفت: «مشروطه خوب لفظي است، شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده‌اند، مشروطه بايد باشد؛ ولي مشروطه مشروعه و مجلس محدود، نه هرج و مرج.» اينچنين بود که نوشتن هرگونه قانون و واداشتن شهروندان به پيروي از قانوني که در شرع آورده نشده ‌است را نادرست مي‌دانست و در رساله «حرمت مشروطه» با برقراري مجلس انتخابي و نيز مسئله تقسيم قوا مخالفت کرده بود. از آن جمله بود که شيخ فضل‌الله در مقابل يکي از مواد قانون مشروطه آنجا که آمده بود «اهالي مملکت ايران در مقابل قانون دولتي متساوي‌الحقوق خواهند بود»، به طور مشخص به مخالفت پرداخت و گفت: «محال است با اسلام حکم مساوات».
احمد کسروي در کتاب «تاريخ مشروطه ايران» پس از نقل جريان افتتاح مجلس شوراي ملي مي‌نويسد: «...چون مي‌بايست نظام‌نامه داخلي نوشته مي‌شد، کساني از نمايندگان را براي نوشتن آن نامزد گردانيدند. در اين ميان قانون اساسي نيز نوشته مي‌شد.» سپس راجع به نويسندگان قانون اساسي و چگونگي آن مي‌نويسد: «گويا مشيرالملک و مؤتمن‌الملک پسران صدراعظم آن را مي‌نوشتند، يا بهتر بگويم ترجمه مي‌کردند...»
اين مسئله‌‌ همان سرآغاز اختلاف و اعتراض و جدايي شيخ فضل‌الله از جريان نهضت مشروطيت و مخالفت با حکومت مشروطه است. شيخ فضل‌الله در نامه‌اي به يکي از علماي شهرستان‌ها مي‌نويسد: «...آيا چه افتاده است که امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراي ما از انگليس بيايد؟...» شيخ فضل‌الله‌‌ همان زمان در جايي گفته بود مشروطه‌اي را که از ديگ پلوي سفارت انگليس سردرآورد، نمي‌خواهد.
اختلاف با مشروطه خواهان، آنگاه جدي‌تر شد که مسئله بررسي قانون اساسي و تطبيق آن با شرع، به دست علما آغاز شد. شيخ فضل‌الله در اين باره با اشاره به قانون اساسي مي‌نويسد: «...وقتي را صرف اين کار با جمعي از علما کردم و بقدر ميسور تطبيق به شرع، يک درجه شد... ليکن فرقه‌اي که زمام امور حلّ و عقد مطالب و قبض و بسط مهامّ کليه به دست آنها بود مساعدت نمي‌کردند؛ بلکه صريحاً و علناً گفته که ممکن نيست مشروطه منطبق شود با قواعد الهيه و اسلاميه و با اين تصحيحات و تطبيقات دول خارجه ما را به عنوان مشروطه نخواهند شناخت.»
با توجه به اين مقدمات و قضاياست که شيخ فضل‌الله مفهوم و مقصود و مراد از مشروطيت عيني و مشهود را چنين تحرير مي‌کند: «...بدان که حقيقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبين از بلدان به انتخاب خود رعايا در مرکز مملکت جمع شوند و اينها هيأت مقنّنه مملکت باشند و نظر به مقتضيات عصر بکنند و قانوني مستقلاً مطابق با اکثر آراء بنويسند موافق مقتضي عصر به عقول ناقصه خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلکه هر چه به نظر اکثر آنها نيکو و مستحسن آمد او را قانون مملکتي قرار بدهند مشروط به اينکه اساس تمام مواد آن قانون به دو اصل مشؤوم که مساوات و حريت افراد سکنه مملکت است، باشد و سواي اين، آنچه به تو گفته‌اند کذب محض است.»
شيخ فضل‌الله اين امر را که مجلس بتواند صرفاً به استناد رأي اکثريت حتي برخلاف قوانين و احکام شرعي، قانون وضع کند، مردود مي‌داند و متقابلاً موافقت خود را با مجلسي که با رعايت احکام اسلام، قانون وضع کند، اعلام داشته و در يکي از سخنراني‌هاي خود، موضع و مقصودش را چنين اعلام مي‌دارد: «...ايها‌الناس من به هيچ وجه منکر مجلس شوراي ملي نيستم... صريحاً مي‌گويم... که من آن مجلس شوراي ملي را مي‌خواهم که عموم مسلمانان آن را مي‌خواهند. به اين معني که البته عموم مسلمانان مجلسي مي‌خواهند که اساسش بر اسلاميت باشد و برخلاف قرآن و برخلاف شريعت محمدي(ص) و برخلاف مذهب مقدس جعفري، قانوني نگذارد. من همچنين مجلسي مي‌خواهم.»
اينچنين است که او در سوم تيرماه ۱۲۸۶ به منزله اعتراض، به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) مهاجرت مي‌کند و با سخنراني‌ها و انتشار لوايح درصدد برملا ساختن مقاصد مشروطه‌خواهاني که مشروطه‌اي بدون تعهد به اسلام دنبال مي‌کردند، برمي‌آيد. در اين هجرت حدود ۵۰۰ نفر شيخ را همراهي کردند و او تئوري مشروطه مشروعه را در همين دوران تبيين کرد. در يکي از لوايح منتشر شده از سوي مهاجرين به رهبري شيخ فضل‌الله آمده است: «اي مسلمانان کدام عالم است که مي‌گويد مجلسي که تخفيف ظلم نمايد و اجرا احکام اسلام کند، بد است و نبايد باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بي‌دين آزادي طلب که احکام شريعت قيدي است براي آن‌ها. مي‌خواهند نگذارند که رسماً اين مجلس مقيد شود به احکام اسلام و اجرای آن.»
از اين پس اختلافات بين مشروطه‌خواهان و شيخ فضل‌الله و طرفدارانش جدي‌تر شد. شيخ فضل‌الله در دوران استبداد صغير، همچنان به مخالفت خود با مشروطه ادامه داد تا اينکه طرح ترور شيخ ريخته شد. در ۱۶ ذي‌الحجه ۱۳۳۶ قمري برابر با نهم دي ماه ۱۲۸۷ به دست کريم دواتگر به وي سوءقصد شد و گلوله‌اي به پاي شيخ اصابت کرد. ضارب نيز هنگام دستگيري گلوله‌اي به گلوي خود شليک کرد و مجروح شد؛ ولي پس از مدتي که در زندان به سر برد شيخ ضارب خود را بخشيد.
در اين دوره جنگ بين مشروطه‌خواهان و مستبدين، با فتح تهران به دست قواي بختياري و مجاهدين گيلاني پايان يافت و محمدعلي شاه از سلطنت خلع و احمدميرزا ولي‌عهد بر تخت سلطنت تکيه زد. به شيخ فضل‌الله پيشنهاد شد تا براي تأمين جاني و مالي به سفارت روس پناهنده شود، اما وي نپذيرفت. اينچنين بود که خانه شيخ فضل‌الله نوري در هشتم مرداد ماه به دست گروهي از مشروطه‌خواهان محاصره شد. وي را سه روز در کاخ گلستان در بازداشت نگاه داشتند و سرانجام در روز ۱۱ مرداد ماه پس از محاکمه‌اي کوتاه به دست شيخ ابراهيم زنجاني، شيخ فضل‌الله نوري را براي اجراي حکم اعدام به ميدان توپخانه بردند و يپرم خان ارمني که رياست نظميه را به عهده داشت، حکم را به اجرا درآورد و شيخ به دار آويخته شد.
خانواده شيخ فضل‌الله پيکر وي را مخفيانه به منزل بردند و در اتاقي در حالي که غسل و کفن شده بود گذاشتند و آن را تيغه کردند و براي اينکه کسي بويي نبرد مراسمي ظاهري گرفتند و جنازه‌اي غير واقعي را در قبرستان دفن کردند. پس از ۱۸ ماه جسد را از آن اتاق درآورده و مخفيانه به قم انتقال دادند و در مقبره‌اي که در صحن حرم حضرت معصومه(س) تدارک ديده بودند، دفن کردند.

 مهدی دنگچي/ انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسي پس از شکل‌گيري جمهوري اسلامي ایران در 12 مرداد ماه 1358 برگزار شد. اين نخستين انتخابات از زمان پيروزي انقلاب به شمار مي‌آمد و نمايندگان مجلس خبرگان مأمور بودند تا پيش‌نويس قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را مورد بررسي نهايي قرار دهند.
اولين انتخابات پس از انقلاب چندان هم بي‌سر و صدا برگزار نشد. از‌‌ همان ساعات اوليه روز رأی‌گیری در سطح شهر‌ها شايع شد که آيت‌الله شريعتمداري انتخابات را تحريم کرده است. بلافاصله راديو سراسري این خبر را تکذيب کرد. حتي شايعه شده بود که روز شنبه هم روز رأی‌گیری است، اما اين شايعه را هم به سرعت مسئولان در رسانه‌هاي رسمي تکذيب کردند.
روزنامه جمهوري اسلامي در شماره روز شنبه ۱۳ مرداد درباره شايعات روز رأ‌ی‌گیری چنین نوشت: «ديروز در سطح شهر ناگهان شايع شد گروهي از کانديدا‌ها از نامزدي مجلس خبرگان قانون اساسي انصراف داده‌اند. بلافاصله ستاد مرکزي انتخابات که ديروز در تمام سطح شهر به طور چشمگيري حضور نمايندگان خود را به رخ کشيده بود، اطلاعيه‌اي از طريق راديو پخش کرد که چون نامزدهاي انتخاباتي انصراف خود را به وزارت کشور و ستاد انتخابات اطلاع نداده‌اند، اين جز يک شايعه چيز ديگري نيست و همچنين از مردم درخواست کرد افرادي که چنين شايعاتي را پخش مي‌کنند، را به کميته‌ها و مأمورین انتظامي معرفي کنند.»
علاوه بر شايعات در برخي حوزه‌ها، هواداران گروه‌هاي سياسي ضمن درگيري با يکديگر لحظاتي روند انتخابات را با اخلال مواجه کردند. روزنامه‌ها فرداي آن روز نوشتند: «در حوزه سيار ۱۱۷ بين چند تن از اعضاي سازمان مجاهدين خلق و فداييان خلق درگيري روي داد که منجر به دخالت گروه ضربت وزارت کشور شد. گزارش رسيده حاکی است بر اثر دخالت گروه ضربت، نظم و آرامش لازم برقرار گرديد.»
همچنين در شهرهايي همچون بروجن و خرم‌آباد برخي مسئولان برگزاري انتخابات سعي داشتند با تقلب، نتايج انتخابات را به سود جريان سياسي مطلوب خود تعيين کنند که با برملا شدن موضوع متخلفان بازداشت شدند. بر اساس آنچه وزارت کشور اعلام کرده بود، در سراسر ايران حدود 18 هزار حوزه رأی‌گیری، مأمور اخذ آراي مردم بودند که از اين تعداد، ۲۲۰۰ حوزه براي رأ‌ی‌گیری از ساکنان استان تهران اختصاص داده شده بود. همچنين در اين انتخابات حدود ۶۰ هزار نفر در جريان برگزاري انتخابات با وزارت کشور همکاري مي‌کردند. نتايج نهايي انتخابات بعد از دو روز اعلام شد و بر اساس نتايج به دست آمده مردم افراد مشترک در ليست‌هاي رنگارنگ نيروهاي سياسي را به مجلس خبرگان قانون اساسي فرستادند. در تهران افرادی چون؛ آيت‌الله محمود طالقاني، ابوالحسن بني‌صدر، آيت‌الله حسينعلي‌منتظري، حجت‌الاسلام گلزاده‌غفوري، آيت‌الله محمد حسيني‌بهشتي، مهندس عزت‌الله سحابي، دکتر عباس شيباني، حجت‌الاسلام موسوي‌اردبيلي، دکتر منيره گرجي و علي‌محمد عرب در مرحله نخست حائز اکثريت آرا شدند.
سرانجام اين مجلس خبرگان قانون اساسي در روز ۲۸ مرداد ۱۳۵۸ با پيام امام خميني(ره) افتتاح شد. ۷۵ نفر عضو اين مجلس پس از سه ماه تلاش و فعاليت بي‌وقفه، کار تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران را در ۲۴ آبان ۱۳۵۸ در 12 فصل و ۱۷۵ اصل و يک مقدمه و مؤخره به پايان رساندند و حاصل کارشان در تاريخ ۱۲ آذر ماه ۱۳۵۸ به عنوان اولين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران در يک همه‌پرسي عمومي از سوي اکثريت مردم به تأیید رسيد.

 اکبر ادراکي/  عراق كه از جنگ هشت ساله عليه ايران هيچ دستاوردي نيافت، بار ديگر اسير روح سركش خود شد و براي جبران سرخوردگي و مشكلاتش به كويت لشكركشي كرد. سرخوردگي ناشي از جنگ هشت ساله عليه ايران و مواجهه با مشكلات شديد اقتصادي محرك اصلي شكل‌گيري طرح اشغال كويت به دست عراق بود. 
همزمان با تلاش صدام مبنی بر جمع‌آوري پول با هدف بازسازي عراق و درخواست از كشورهاي عربي به منظور بخشيدن بدهي‌هاي بغداد، عراق فشار زيادي را به كشورهاي صادركننده نفت ‌آورد تا توليد نفت خود را با هدف افزايش قيمت آن كاهش دهند. در اين ميان، كويت مخالف شديد كاهش توليد نفت بود. 
مقامات عراقي كه به شدت از واكنش كشورهاي عربي و به ويژه كويت در مقابل خواسته‌هاي خود ناخرسند بودند، همزمان برخي ادعاهاي مرزي و سرزميني درباره كويت مطرح کردند. آنها مدعي بودند كويت از نظر تاريخي متعلق به عراق بوده و تنها زماني به مثابه كشور مستقل معرفي شده است كه كشورهاي بزرگ و در رأس آنها انگليس اراده كرده‌اند. طرح اين ادعاها بيشتر واكنشي به سرخوردگي و ناكامي عراقي‌ها در دستيابي به اهداف خود در جنگ با ايران بود. آنها از اين طريق به دنبال بازگرداندن روحيه ميهن‌پرستي عراقي‌ها بودند. 
همزمان با طرح اين ادعاها، مسئله نفت كويت و حفر چاه‌هاي نفت به دست این کشور در مناطقي كه عراق مدعي بود در خاك آن كشور است، تنش‌زا شد. طبيعي بود كه صدام مي‌پنداشت با تسلط بر منابع سرشار نفتي كويت خواهد توانست كشورش را از بحران اقتصادي نجات دهد و آن را همچون آب حيات براي جسم نيمه‌جان عراق مي‌دانست. 
ميزان نفت عراق کم‌وبیش به اندازه نفت كويت بود. با اين تفاوت كه جمعيت عراق در آن زمان 25 ميليون نفر و كويت تنها دو ميليون نفر بود و عراق و كويت در مجموع 20 درصد از كل نفت جهان را داشتند. همين مسئله تسلط بر نفت كويت را براي عراقي‌ها وسوسه‌انگيز كرده بود. 
روابط كويت و عراق كم كم رو به وخامت رفت. عراقي‌ها به شدت به كويت در زمینه حفر چاه‌هاي نفتي كه آنها را متعلق به كشورشان مي‌دانستند، هشدار دادند و صدام بخشي از نيروهاي نظامي خود را به سمت مرزهاي عراق و كويت گسيل داشت.
عده‌ای بر اين عقيده‌اند كه چراغ سبز دولت آمريكا به رژيم صدام، همچون چراغ سبز اين كشور در تجاوز به ايران، موجب تشويق وى به اين اقدام شد تا آمريكا بتواند به بهانه حمايت از دولت‏هاى وابسته و تحت سلطه خود، مجوز دخالت بيشتر را در منطقه و به ويژه در خليج‌فارس كسب کرده و اهداف شوم منطقه‏اى و بين‌المللى خويش را در شكل دادن به نظم نوين جهانى، به ویژه در آن مقطع خاص كه ابرقدرت شرق دچار فروپاشى شده بود، محقق کند. سخنان جرج بوش، رئیس‌جمهوري وقت آمريكا به خوبي گوياي اين سياست آمريکا بوده و اين نظر را تأييد مي‌کند. وي در جريان جنگ چنين اظهار داشت: «موضوع تنها يك كشور كوچك نيست. هدف ما يك عقيده تازه است؛ يك نظم نوين جهاني، نظمي كه در آن كشورهاي مختلف تحت يك جنبش گردهم آمده تا به آرزوهاي جهاني بشريت، يعني صلح، امنيت، آزادي و حاكميت قانون دست يابند.»
در شوراي امنيت سازمان ملل متحد ظرف چهار ماه دوازده قطعنامه عليه عراق به تصويب رسيد که در تاريخ 46 ساله شورا رويدادي بي‌سابقه بود. قطعنامه‌هاي مذکور درخواست‌هايي را مطرح و شرايط گوناگوني به عراق تحميل کرد، از جمله خروج کامل و بي‌قيد و شرط از کويت. تعداد قطعنامه‌هاي شوراي امنيت افزايش يافت؛ به گونه‌ای که 23 قطعنامه در زمینه جنگ عراق و کويت به تصويب رسيد.
در تاريخ دوم اوت 1990 درست چند ساعت پس از حمله عراق به کويت شوراي امنيت با صدور قطعنامه 660 ضمن محکوم کردن تهاجم عراق، از اين کشور خواست فوری و بدون قيد و شرط از کويت خارج شود.
صدام ضرب‌الاجل شوراي امنيت را نپذيرفت. آمريکا و متحدانش با پشتيباني شوراي امنيت در تاريخ 26  دي 1369 حمله هوايي گسترده‌اي را عليه عراق آغاز کردند. رژیم صهیونیستی نیز مورد اصابت موشک‌هاي عراقي قرار گرفت؛ ولي از آنجا که نمي‌خواست کشورهاي عرب از ائتلاف ضد عراق خارج شوند، درصدد انتقام‌جويي برنيامد. يک نيروي زميني که همواره افرادش از قواي مسلح آمريکايي و انگليسي و تيپ‌هاي پياده‌نظام بودند، ارتش صدام را در بهمن سال 1369 از کويت بيرون رانده و بخش جنوبي عراق را تا رود فرات اشغال کردند.
تعداد نيروهاي طرفين در اين جنگ بيش از یک میلیون 150 هزار نفر بود که 550 هزار نفر آن متعلق به عراق و 600 هزار نيرو متعلق به جبهه ائتلافيون بود. در اين جنگ سلاح‌هاي پيشرفته، هواپيماهاي نسل جديد، موشک‌هاي کروز و سلاح‌هاي الکترونيکي به کار گرفته شد و ائتلافيون با انجام 100 هزار حمله هوايي، بيش از 88 هزار و 500 تن بمب روي عراق فرو ريختند.
گفتنی است، براي اولين‌بار در طول تاريخ جنگ‌ها نفت به منزله يک شيوه بازدارندگي و تلافي‌جويانه در اين جنگ به ‌کار رفت و عراق با آتش کشيدن 735 حلقه چاه، يکي از بزرگ‌ترين فاجعه‌های اکولوژيک تاريخ را به وجود آورد.


سال ۶۱ شهيد بابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شکاري اصفهان. درجه‌ اين جوان حزب‌اللّهي سرگردي بود که او را به سرهنگ تمامي ارتقا داديم. آن‌وقت آخرين درجه‌ ما سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي‌تراشيد و ريش مي‌گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره کند. کار سختي بود. دل همه مي‌لرزيد؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مي‌لرزيد که آيا مي‌تواند؟ اما توانست! وقتي بني‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادي بودند که دل صافي نداشتند و ناسازگاري و اذيت مي‌کردند؛ حرف مي‌زدند، اما کار نمي‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پيش من آمد و نمونه‌‌ای از اين قضايا را نقل کرد. خلباني بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهيد شد. او جزء همان خلبان‌هايي بود که از اول با نظام ناسازگاري داشت. شهيد عباس بابايي با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتي يک شب او را با خود به مراسم دعاي کميل برده بود؛ با اينکه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايي تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ‌تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامي‌ها اين چيزها خيلي مهم است. يک روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسليم بابايي شده بود. شهيد بابايي مي‌گفت ديدم در دعاي کميل شانه‌هايش از گريه مي‌لرزد و اشک مي‌ريزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهيد بشوم! اين را بابايي پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه کرد. (امام خامنه‌ای، 23/10/83)
 حميدرضا ميري/ تحليل فرماندهان نظامي مبني بر عدم احتمال هجوم سراسري ارتش عراق، موجب بي‌توجهي به پدافند جبهه مياني و جبهه جنوبي شده بود؛ از این رو هنگام هجوم سراسري عراق، نيروي خودي به‌ طور كامل غافلگير شد. به عبارت ديگر، درك نيروهاي انقلابي از ماهيت دشمن و قريب‌الوقوع دانستن حمله سراسري عراق، تا زمان اشغال منطقه خان‌ليلي، هرگز مورد تأييد فرماندهان عالي نظامي كشور قرار نگرفت و از آن تاريخ به بعد نيز بسيج تجهيزات و يگان‌ها به كندي انجام شد؛ به گونه‌ای كه اولين يگان‌هاي كمكي، دو گردان از لشكر 21 حمزه بود كه چند روز پس از آغاز جنگ به منطقه عملياتي رسيد و بقيه يگان‌ها نيز پس از آنكه پيشروي دشمن متوقف شده بود، وارد منطقه عملياتي شدند. به عبارت ديگر، در بُعد استراتژي، به علت تشخيص ندادن تلاش اصلي دشمن و در بُعد تاكتيك با تدبير «دادن زمين به منظور گرفتن زمان»، زمين‌هاي ارزشمندي از دست رفت.
در هر دو جبهه جنوبي و مياني اوضاع به شدت نامناسب بود. نيروي اندكي در برابر 10 لشكر عراق آرايش داشتند. تنها چيزي كه مي‌توانست توازن را به نفع خودي برگرداند، استفاده از توان و روحيه انقلابي بود؛ يعني همان چيزي كه دشمن روي آن حسابي باز نكرده بود و از قضا فرماندهان عالي نظامي نيز به علت نوع انديشه خود، كارايي نيروي انقلابي را نشناخته و به آن ميدان نمي‌دادند. در عين حال، اين نيرو به دليل ويژگي خود، در همان روزهاي اول جنگ متناسب با وضعيت جديد ظهور كرد و در گلوگاه‌ها در برابر ارتش عراق ايستاد و در نقاطي چون خسروي، باباهادي، فكه، گيلان‌غرب، شمال اهواز، سوسنگرد، آبادان و از همه مهم‌تر خرمشهر حماسه آفريد و با مقاومت جانانه خود مسير جنگ را تغيير داد. به اين ترتيب، ديري نپاييد كه با تشكيل هسته‌هاي مقاومت، متشكل از مردم و نيروهاي مسلح انقلابي اعم از سپاه و نیروهایی از ارتش، حركت ماشين جنگي عراق سد شد. ارتش دشمن براي تصرف سرزمين‌هاي گسترده‌اي چون غرب شوش و دزفول، شمال خرمشهر و جنوب اهواز، همچنين كوهستان‌هاي جبهه‌هاي مياني با مشكل چنداني مواجه نشد؛ اما در تصرف شهرها با مقاومت جدي رو‌به‌رو شد و نتوانست اهداف خود را كامل كند.

اگر کسي وجه ضد سلطه‌اي بيگانه را در حرکت مشروطه نديده بگيرد، مثل اين است که ماهيت و هويت اين حرکت را نديده گرفته. خودِ اين، مي‌تواند براي ما تفسير و تحليل کند دعواهايي را که علماي داخل در مشروطه با غير خودشان داشته‌اند؛ در درجه‌ اول مرحوم شيخ فضل‌الله و کساني از قبيل ايشان؛ در درجه‌ بعد، مرحوم سيدعبدالله بهبهاني و مرحوم سيدمحمد طباطبايي و بقيه‌ کساني که باز از علما بودند و بعد، از مشروطه برگشتند. (امام خامنه‌اي، ۹/۲/۱۳۸۵)