نقد الگوی توسعه پهلوی، به بهانه افتتاح اولين خط راه‌آهن در سوم شهريور 1317
 مصطفی جوان/ در طول تاريخ تمدن بشري، راه نقش مهمي در فراهم آوردن زمينه سفرها، کوچ‌ها و به طور کلي ارتباطات انساني داشته است. بر اين اساس بسياري از راه‌هاي امروزي در گذشته هم برقرار بوده‌اند و سابقه‌اي طولاني دارند. از طرفي همان‌گونه که شهرهاي گوناگون به دلايل زیادی مانند تجارت، امور ديني، امور نظامي و غيره شکل گرفته‌اند، از راه‌‌ها هم استفاده‌هاي متعددي در طول تاريخ انجام گرفته است و حتي تأسيس برخي از راه‌ها با منظورهاي خاصي بوده است. بحث ايجاد راه‌آهن سراسري ايران که شمال ايران را به جنوب آن متصل کند در زمان احمدشاه مطرح شد، اين مسئله برنامه‌اي بود که انگليسي‌ها آن را براي پيشرفت سياست‌هاي خود در ايران به شاه قاجار پيشنهاد کردند.
در دوره پهلوي اول در تداوم توجه به راه‌سازي که در دوره‌هاي گذشته تاريخ ايران نيز وجود داشت، تلاش‌هايي صورت گرفت که برخي همچون توسعه راه‌آهن نیاز به توجه و بررسي دارند. اگر چه پيوند زدن توسعه راه‌ها در دوره مذکور با اهداف مستقيم نظامي و سياسي شايد براي برخي پذيرفتني نباشد؛ اما بي‌ترديد راه‌هاي شوسه و راه‌آهن ايجاد شده، می‌توانستند در زمينه دستيابي به اهداف مذکور نيز رژيم را ياري رسانند؛ زيرا براي نمونه، زماني که رضاخان در مقام وزارت جنگ بود و سال‌هاي نخستين پس از کودتا را سپري مي‌کرد، دستورهايي براي تسطيح راه‌ها صادر کرده است و اين پرده از مقاصد نظامي او در اين زمينه برمي‌دارد.
براي نمونه در سال 1301 ش رضاخان به عموم حکام و مأموران جنوب ايران تلگرافي مخابره کرد تا برای تسطيح معابر و تطرق، اقدامات لازم را انجام دهند. همچنين در سال 1303 ش در آذربايجان و خوزستان راه‌هاي صعب‌العبور تسطيح شدند و اقدام به ساختن راه‌هاي جديدي کردند. اگر چه توجيه رژيم براي ساخت و تسطيح راه‌ها، برآوردن نياز روستاها و شهرهاي دوردست و کمک به کشاورزان و غيره بود؛ اما روشن است که هدف اصلي آنها از اين اقدامات در آن مرحله، فراهم آوردن جاده و در نتيجه بستر لازم براي اعزام نيروهاي نظامي به سراسر کشور براي مقابله با مخالفان و ايلات و عشاير بوده است.
توسعه راه‌آهن در دوره رضاخان نيز بي‌‌ارتباط با اين هدف نظامي نبوده است و بي‌ترديد خواست رژيم براي دسترسي هر چه سريع‌تر به مناطق مختلف ايران و در نتيجه افزايش تمرکز را فراهم مي‌آورده است.
از توسعه راه‌آهن، گذشته از رژيم رضاخان، دول خارجي چون انگليس و روسيه نيز خيلي بهره‌مند مي‌شدند. آنها حتي هنگام ساخت راه‌آهن نيز براي تعيين مسيرهاي آن با توجه به اهدافي که در نظر داشتند، دخالت‌هاي گسترده‌اي می‌کردند، به گونه‌اي که يکي از رجال سياسي معروف اروپا که خود نيز مطالعاتي درباره راه‌آهن ايران کرده بود، گفته بود که اگر نوشته‌هايي را که بين سفارتخانه‌هاي تهران و دربارهاي دول اروپا، به ویژه با وزارت خارجه لندن و پترزبورگ درباره مسئله راه‌آهن رد و بدل شده، بخواهند جمع‌بندي کرده براي تماشاي عمومي آتش بزنند، لااقل يک هفته مدت سوختن آنها طول مي‌کشيد.(1)
يک نمونه از استفاده گسترده خارجيان از راه‌آهن ايران هنگام وقوع جنگ جهاني دوم بوده است؛ زيرا هنگامي که ايران به دست قواي روس و انگليس در اوايل شهريور 1320 اشغال شد، روس‌ها بر مناطق شمالي و خطوط راه‌آهن آن و انگليسي‌ها بر مناطق جنوبي و خطوط راه‌آهن آن مسلط شدند. اين خطوط مسير مناسبي را براي انتقال سلاح و مهمات و کمک‌هاي نظامي، به ویژه براي روس‌ها فراهم آورد.
در زمينه نقش راه‌آهن در توسعه ايران مي‌توان تأملاتي را نيز مطرح کرد. براي نمونه، اين سؤال هم در گذشته و هم امروز وجود داشته است که ضرورت توسعه راه‌آهن در آن مقطع زماني از تاريخ ايران تا چه حد بوده است؟ آيا هزينه کردن مبالغي هنگفت در اين راه موجب تأمين نيازهاي اساسي کشور بوده است؟ کسانی در جواب اين سؤالات در همان زمان بر اين باور بوده‌اند که توسعه راه‌آهن به لحاظ اقتصادي چندان توجيه نداشته است. يکي از نمايندگان مخالف اين طرح در اين‌باره مي‌گويد:
«هر مملکتي که بخواهد راه‌آهن بسازد، بايد دو شرط در آن موجود باشد. اول استعداد ساختن راه‌آهن است. شرط دوم هم احتياجات است. درباره استعداد ساختن راه‌آهن در مملکت ما از نقطه‌نظر موازنه تجارتي، موازنه تجارتي اگر به ضرر ما نباشد، به نفع ما نيست. چنانچه به احصائيه گمرکي نگاه کنيم، بيشتر چيز مي‌خريم و کمتر چيز مي‌فروشيم. دوم احتياج است. وقتي که احتياجات در مملکت زياد بشود يا احتمالاً زودتر راه‌آهن را شروع و تمام بکنند، زود فايده مي‌برند؛ ولي وقتي‌که احتياجات در مملکت کم شد و راه‌آهن هم در يک ماه يا در 15 روز يا يک هفته يک مرتبه حرکت بکند، اين فايده ندارد؛ ولي در مملکتي که راه‌آهن در روز 20 مرتبه حرکت بکند و احتیاجات اشخاص يعني 280 نفر ساکن را در يک کيلومتر‌مربع کفايت بکند؛ البته راه‌آهن در آن مملکت اگر ابتدا نفع نداشته باشد، هر چند زودتر فايده دارد؛ ولي در مملکتي که احتیاجاتش کم است و دير کار مي‌کند، اين راه‌آهن هيچ فايده ندارد. بنده نگاه مي‌کنم و مي‌بينم ملت ايران هيچ متاعي که بتوانيم معين کنيم که به خارج مي‌رود ندارد، فقط يک ترياک در اين مملکت است که آن هم تحت يک اصولي دارد محدود مي‌شود. صادرات مملکت ما ترياک و از قبيل ترياک و اين چيزهاست، ولي ما مواد ديگری مانند نفت و قند به مملکت وارد مي‌کنيم. پس بنابراين اگر ما آمديم آن سرمايه ملي و آن دستمايه ملي را به يک خيالي که 40 سال ديگر استفاده کنيم ازش گرفتيم و به يک راهي انداختيم و در بيابان زنگ زد و خراب شد، بالاخره اين فايده ندارد».(2)
بنابراين وقتي مسير راه‌آهن از جنوب(خرمشهر) به شمال(بندرگز) تعيين شد، يکي از نمايندگان که قبلاً از لايحه انحصار قند و شکر براي ايجاد راه‌آهن دفاع کرده بود، با مسير آن مخالفت کرد. به اعتقاد او اگر خط‌آهن را برخلاف مصالح مملکت بشکند، ضررهاي جبران‌ناپذير دارد. وي سپس به دلایل مخالفت خود اشاره کرد:
«راه‌آهن ما ممکن است دو قسمت حمل‌ونقل داشته باشد: يکي حمل‌ونقل بين‌المللي، يکي حمل‌ونقل ملي. حمل‌ونقل ملي آن چيزهايي است که در داخل مملکت صرف مي‌شود. حمل‌ونقل ملي آن چيزهايي است که از ممالک خارجه به طور ترانزيت مي‌آيد و از ايران عبور مي‌کند و به ممالک ديگر مي‌رود. اگر راه‌آهن ما يک فايده‌اي ببرد، از ترانزيت مال‌التجاره اروپا به آسيا خواهد برد. اين خطي که امروزه اجازه داده مي‌شود که نقشه‌کشي بکنند، کاملاً برخلاف مصالح مملکت است، زيرا خط بين‌المللي؛ خطي است که اروپا را به آسيا متصل مي‌کند. اروپا در اين طرف واقع شده. خط‌آهن ما بايد از اين طرف شروع شود».(3)
همچنين بسياري از مورخان بر اين عقيده‌اند که رضاشاه، راه‌آهن سراسري ايران را براي جلب رضايت انگليسي‌ها و تأمين مقاصد نظامي آنان احداث کرد. ايجاد راه‌آهن که بندر ترکمن را به بندر شاهپور(امام‌خميني) متصل مي‌کرد، در واقع هدفي جز ايجاد راهي سهل و آسان براي انتقال نيروهاي انگليسي از جنوب به شمال کشور نداشت. هدف‌هاي نظامي انگليسي‌ها ايجاب مي‌کرد که در صورت پيشرفت شوروي‌ها بتوانند به سرعت نيروهاي خود را به شمال کشور منتقل کنند در حالي که در منافع اقتصادي ايران مستلزم عبور راه‌آهن از بندرهاي مهم و پيوند شهرهاي بزرگ به يکديگر بود.(4) 
درباره احداث راه آهن اين سؤالات نيز مطرح مي‌شود که اولاً، چرا شمال مرکزي به جنوب غربي؟ دوماً، چرا راه آهن و نه يک جاده؟ به ويژه اگر بدانيم که هزينه احداث جاده يک تا يک‌ونيم درصد هزينه راه‌آهن بود و هزينه‌هاي آن از محل عوارض بر قند و چاي و انحصارات مختلف دولتي بر تجارت خارجي تأمين مي‌شد که هم موجب تورم و هم موجب پايين آمدن سطح رفاه عمومي شد. به علاوه هزينه کل پروژه 260ميليون دلار، برابر تمام سرمايه‌گذاري‌هاي صنعتي در طول سلطنت رضاشاه بوده است. پروژه‌اي که اگرچه يک اقدام زيرساختي بود؛ اما ظرفيت بهره‌برداري از آن تا سال‌ها بسيار اندک بود و هيچ توجيه اقتصادي جز تأمين آرزوي رسيدن به غرب دربرنداشت.
سرانجام آنکه هزينه احداث راه‌آهن بار مالي زيادي بر دوش مردم گذاشت، اين در حالي بود که رضاخان طمع بي‌پاياني در تملک زمين‌هاي مردم در اقصي‌نقاط کشور داشت و از اين راه درآمد نامشروع زيادي تحصيل کرده بود، از اين روي احداث راه‌آهن منفعت اقتصادي اندکي براي کشور به همراه داشت. شايد اين سخن «علي اميني» که بعدها نخست‌وزير ايران شد، گوياي علایق اصلي شاه از احداث راه‌آهن باشد: 
«...پيوند دارایی‌هاي سلطنت به بازارهاي جهاني و تثبيت حاکميت شاه بر ايران، به‌ خصوص در خطه شمال کشور، در معنا اين راهي بود که در صورت ناآرامي در شمال کشور، مي‌توانست براي اعزام دسته‌هاي نظامي به آنجا استفاده شود.»(5)
*‌پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.


وقتي‌كه شهيد عالي‌مقام و سيد عزيز و بزرگوار، شهيد لاجوردي به شهادت رسيد، كسي كه چهره‌ بسيار درخشاني بود و بسيار كسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند كه اين مرد چه كرد و كجاها بود و چگونه زندگي كرد؛ چه زندان‌هايي كشيد و چه زحمت‌هايي متحمل شد. بعد از انقلاب نيز بي‌تظاهرترين كارها را كه سخت‌ترين هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهيد شد. امام خامنه‌ای، 26/1/۱۳۷۹
امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 152
 سید مهدی حسینی/ در ماجرای بحران خلیج‌فارس و تجاوز صدام به کویت اشاره شد که در این گیر‌ودار و در حالی که روند مذاکرات ایران و عراق در چارچوب قطعنامه 598 رقم می‌خورد، آزادی اسرا هم در دستور کار قرار گرفت.
رزمندگان اسیر در اردوگاه‌های دشمن بعثی عراق، ضمن تلاشی جانانه در دوران هشت سال دفاع مقدس، روزهای سختی را در دوران اسارت گذرانده بودند و آزادی و بازگشت آنها به آغوش خانواده برای همه غیر قابل باور بود. واقعاً هیچ امیدی برای آزادی آنها نبود. 
اسرا در دوران اسارت حوادث بسیار تلخی را تحمل کردند که شاید تلخ‌ترین و سنگین‌ترین آنها خبر رحلت امام(ره) بود. در روز 26 مرداد‌ماه 69 اولین کاروان آزادگان در حالی وارد خاک ایران شدند که پیر و مرادشان در بهشت‌زهرا(س) آرمیده بود. اما از اینکه امام خامنه‌ای زعامت ولایت رهبری انقلاب پس از امام(ره) را عهده‌دار شده بودند بسیار خشنود بودند و در اولین اقدام گروه گروه به دیدار ایشان می‌رفتند و با ایشان بیعت می‌کردند. آنها اشک می‌ریختند و شعار می‌دادند: «ای سید حسینی، کو رهبرم خمینی...». 
امام خامنه‌ای در دیدار با آزادگان طی بیاناتی از امام خمینی(ره) و دوری آنها یاد می‌کردند و در ملاقات روز چهارم شهریورماه 69 طی سخنانی فرمودند: «هر جمعی از شما عزیزان، وقتی به اینجا تشریف می‌آورند و ما را به دیدار خودشان خوشحال می‌کنند، اولین چیزی که به ذهن ما خطور می‌کند، این است که برای شما عزیزان، جای خالی امام چقدر رنج‌آور و دشوار است. آن روزی که این امت، امام خود را از دست داد و ایران کربلا و محشری شد، یکی از چیزهایی که به ذهن خیلی‌ها می‌رسید، این بود که حالا فرزندان عزیز ما در اردوگاه‌های اسارت، این خبر را چطور تحمل خواهند کرد. برای شما، حادثه سختی بود و برای این امت، فقدان عظیمی بود. جای امام خالی است، امّا یاد او همه جا را فرا‌گرفته است. باید سعی کنیم که این یاد را روز‌به‌روز برجسته‌تر کنیم.» 

 اکبر ادراکي/ مرحوم کيومرث صابري‌فومني معروف به «گل آقا» براي مردم ما شخصيتي شناخته شده است. جالب است بدانيم که وي ساليان سال با شهيد رجايي همکار بوده است (از زمان تدريس در يک مدرسه گرفته تا زمان وزارت آموزش و پرورش شهيد رجايي و بعد هم نخست‌وزيري و رياست‌جمهوري ایشان) و در همه اين مدت رابطه‌اي نزديک با ايشان داشته است؛ از این رو خاطرات تلخ و شيرين فراواني از شهید رجایی دارد. وي مي‌گويد:
«آقاي رجايي خيلي پرکار بود. به دليل اينکه از اول صبح کارش را شروع مي‌کرد و در طول روز هيچ استراحتي نداشت؛ در جلساتي که بعد از ظهر با معاونان و مسئولان وزارتخانه [آموزش و پرورش] داشت، گاه از فرط خستگي حالت چرت به او دست مي‌داد که مشاهده آن براي ديگران صورت خوشي نداشت. اين امر ما را وادار کرد تا در نخست‌وزيري در اتاق مجاور کارش که يک اتاق کوچک بود، براي او يک موقعيتي ايجاد کنيم که دقايقي استراحت بکند، چون از آن طرف هم ‌گاه تا پاسي از شب جلسات او ادامه داشت. من به دليل اينکه خيلي با او نزديک و صميمي بودم تا ايشان داخل اتاق مي‌رفت که استراحت کند درب را از پشت مي‌بستم. گاهي وقت‌ها به در مي‌زد که آقا من کار دارم! مي‌گفتم: «کار داشته باشي يا نداشته باشي در قفل است و بايد نيم ساعت بخوابي!»
بعد از دو سه روز که ديد مسئله خيلي جدي است و من نمي‌گذارم کسي در را باز کند، يک روز آمد و به من گفت: «آقاي صابري اين بازي‌ها چيه که با من مي‌کني؟» گفتم: «در وزارت آموزش و پرورش با شما بودم شما در اين ساعت يک چرتي بهتان دست مي‌دهد، نيم ساعت تمام کار‌ها را تعطيل کنيد و اين نيم ساعت را بخوابيد.» البته اول براي ايشان خيلي سخت بود که حتي همين نيم ساعت را هم کار نکنند؛ ولي بعد وقتي اثراتش را ديد که در جلسات خيلي سرحال است، گفت: «خدا پدرت را بيامرزد چه راه حل خوبي پيشنهاد کردي!» (خاطرات گل‌آقا:  136 ـ 136)
«در يکي از جلسات مديران کل استان وزارت آموزش و پرورش با آقاي رجايي... بحث جلسه بر سر اين بود که حالا که ما در بعضي از نقاط کشور نمي‌توانيم مدارس پسرانه و دخترانه را از هم تفکيک کنيم، در اين نقاط که مشکلات خاصي هست، دختر‌ها و پسر‌ها توي يک کلاس درس بخوانند. يکي از آقايان گفت: «خوب است چون اين جوري از بحث نتيجه‌گيري نمي‌کنيم، رأي‌گيري کنيم.» آقاي رجايي گفت: «چه مي‌کنيد؟» گفتم: «مي‌خواهيم رأي بگيريم.» پرسيد: «که چه بشود؟» گفتم: «تا هرچه اکثريت نظر داشت،‌‌ همان کار را بکنيم.» گفت: «آمديم شما رأي گرفتيد و اکثريت هم گفتند بله، من که اين را اجرا نمي‌کنم.» دوران وزارت ايشان هم زماني بود که بعضي هنوز کراوات داشتند. يکي از آنها پرسيد: «اگر ما در اينجا نتوانيم بر اساس رأي اکثريت عمل کنيم، پس تکليف مسئله دموکراسي چه مي‌شود؟» آقاي رجايي گفت: «اگر تصميمي که شما مي‌گيريد با آن چيزي که اسلام گفته، مغايرت داشته باشد و همه شما هم به اين رأي موافق بدهيد و نظرتان اين باشد که من بر اساس رأي اکثريت آن را انجام بدهم، هرگز اين کار را نمي‌کنم. چون در اين مورد اسلام نظرش اين است که اختلاط نباشد، من اجرا نمي‌کنم و شما هم بهتر است به جاي رأي‌گيري فکر‌هاي‌تان را به کار بيندازيد و راه حل پيدا کنيد... .» پس از اين اعلام نظر بعضي از مديرکل‌ها به هم نگاهي کردند و گفتند اين جوري که نمي‌شود کار کرد؛ از این رو استعفا دادند و رفتند.» (همان، 130 ـ 129)

 احسان کسری/ با پايان جنگ جهاني دوم، جهان با بحران جديدي روبه‌رو شد و عقايد کمونيستي به نحو غيرقابل باوري گسترش يافت. اين گسترش که از زمان پيروزي شوروي بر آلمان با ايجاد احزاب چپ کمونيستي شروع شده بود پس از جنگ، هفت کشور اروپايي را به سوي خود کشيد و حکومت‌هاي سوسياليستي را بر سر کار آورد. در فرانسه و ايتاليا احزاب کمونيستي نفوذ و قدرت فراواني يافتند و آمریکا در مقام قدرت برتر، پس از جنگ ناچار درصدد چاره‌جويي برآمد، به ویژه آنکه مناطق خاورميانه نيز در معرض خطر قرار گرفتند و هر لحظه امکان داشت يکي از نواحي مهم مرز شوروي به کام کمونيسم سقوط کند. به این ترتيب دولت انگليس و متحد ديرينه‌اش آمریکا درصدد اجراي سياست سد نفوذ و مهار عقايد کمونيستي در مرزهاي طويل شوروي برآمدند و زمينه اتحاد و وحدت منطقه‌اي را براي مبارزه با آن در پيش گرفتند.
اين اتحادهاي منطقه‌اي از طريق پيمان‌هاي دفاعي، سياسي و اقتصادي انجام شد و در اروپا به نام پيمان آتلانتيک، در آسيا پيمان بغداد و در خاور دور با عنوان پيمان سنتو مشغول به کار شد و کمربندي به دور مرزهاي شوروي کشيد.
گفتنی است که در آن زمان خاورميانه و ايرانيان هنوز با چهره جهانخوار آمریکا آشنا نشده بودند و به دليل حمايت از ايران در برابر نيروهاي شوروي در خروج از آذربايجان، نزد ايرانيان مقبول بودند و گاه پاره‌اي از سياستمداران چون قوام‌السلطنه در طول دوران زمامداري خود سعي کرده بودند از حضور آمریکا در کشور تا حدي از زياده‌خواهي‌ها و زورگويي‌هاي همسايگان شمالي (شوروي) و جنوبي (انگليس) بکاهند؛ البته آغاز سياست ايستادگي آمریکا در برابر گسترش کمونيسم در جهان را مي‌توان ايستادگي آن دولت در برابر شوروي درباره تخليه ايران داشت. اندکي بعد زياده‌خواهي‌هاي روسيه درباره بغازهای ترکيه و جنگ داخلي يونان در نهايت آمریکا را به حمايت از اروپا واداشت و به ايجاد پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو) دست زد، تا با حضور نظامي خود در اروپا، وضعيت سياسي آنجا را تثبيت کند. همزمان با تشکيل پيمان آتلانتيک، فکر ايجاد سازمان دفاعي خاورميانه و خاور دور نيز در محافل غربي مطرح گشت، به طوري که در فوريه 1949 م (بهمن 1328 ش) نجم‌الدين صادق، وزير امور خارجه ترکيه اظهار داشت: «دولت متبوع او ادامه و تکميل سيستم دفاعي آتلانتيک را از طريق يک پيمان مشابه در خاورميانه مورد مطالعه قرار داده است.»
چندي بعد کنستانتين تسالداريس، وزير امور خارجه يونان گفت: با انعقاد پيمان دفاعي بين ترکيه، يونان، مصر، عراق، لبنان، عربستان سعودي، اردن، ايران و پاکستان موافق است. اين توافق که با ارسال اسلحه و جنگ‌افزارهاي مدرن به عراق، مصر، اردن و ترکيه کامل شد، در 25 مه 1950 م به اعلاميه مشترک انگليس و آمریکا منجر شد که در آن اعلاميه سه دولت انگليس، آمریکا و فرانسه، ايجاد پيمان دفاعي خاورميانه را مد نظر قرار داده بودند. آنان در اکتبر سال 1951م (مهر 1330ش) در پايان کنفرانس آنکارا تأسيس فرماندهي نظامي خاورميانه را مفيد دانستند.
آغاز گفت‌وگوهاي الحاق رسمي ايران به پيمان بغداد (سنتو) همزمان با صدارت حسين علاء بود. فاستر دالاس، دوست قديمي علاء در زمان سفارتش در آمریکا که به تازگي به وزارت امور خارجه آمریکا رسيده بود، در يک ديدار رسمي در ايران، از الحاق ايران به پيمان اظهار خوشوقتي کرد و علاء نيز متذکر شد که حضور دولت آمریکا در اين پيمان و دوستي با آمریکا، ايران را در برابر خطر کمونيسم حفظ خواهد کرد. در نهايت ايران در 30 مهر 1334 ش (22 اکتبر 1955 م) به پيمان بغداد ملحق شد.
پيمان سنتو اگرچه در ظاهر يک پيمان دفاعي مشترک بين کشورهاي خاورميانه بود؛ ولي در واقع در راستاي اهداف استعماري انگلستان در خاورميانه قرار داشت، به طوري که خط دفاعي ايران در مقابل تهاجم احتمالي شوروي مانند تقسيم‌بندي‌هاي پيشين دول استعماري در سال‌هاي 1907 و 1911 م، کوه‌هاي زاگرس در نظر گرفته شده بود، امري که از همان ابتدا ایران به آن اعتراض داشت. بديهي است که هدف اصلي اين تقسيم‌بندي حفظ چاه‌ها و ذخایر نفتي خاورميانه و ايران بود که در تسلط انگليس و آمریکا قرار داشت. به این ترتيب مشخص بود که اين پيمان و فعاليت گروه‌هاي مختلف آن، تنها در راستاي اهداف استعماري دول خارجي قرار داشت و در عمل ضامن استقلال و تماميت ايران نبود.
پيمان سنتو پس از جريان جنگ‌هاي هند و پاکستان و تأسيس کشور بنگلادش سست شد. تبليغات شوروي نيز عليه اين پيمان بسيار کارساز بود. با خروج نيروهاي انگليسي از مناطق واقع در شرق سوئز از جمله خليج‌فارس در آذر 1350 ش، يک‌بار ديگر توجه همگان به پيمان سنتو جلب شد. اندکي بعد نيکسون، رئيس‌جمهور آمریکا اعلام کرد که از اين به بعد کشورهاي منطقه باید خودشان مسئوليت امنيت و دفاع از خود را برعهده بگيرند. به این ترتيب زوال پيمان سنتو نمايان شد. دولت ايران يک ماه پس از پيروزي انقلاب در 21 اسفند 1357ش پس از 23 سال از پيمان سنتو خارج شد. پيمان سنتو در فروردين ماه 1358ش به طور رسمی منحل شد.

روند راهبرد نظامي عراق در جنگ با ايران‌ـ 1
 حميدرضا ميري/ درک صحيح راهبرد نظامي عراق و مراحل مختلف آن، بدون توجه به درک حکام رژيم بعثي عراق از وضعیت نظام بين‌الملل، منطقه خليج‌فارس و اوضاع دو کشور ايران و عراق در آستانه آغاز جنگ، امکان‌پذير نيست. در حقيقت، تنها با آگاهي از اين موضوع و نيز شناسايي اهداف عراق از تهاجم نظامي به ايران است که مي‌توان به کنه راهبرد نظامي اين کشور و تغييرات حاصله در روند آن طي هشت سال پي برد.
مبتني بر سه شاخص اهداف، روش‌ها و منابع، مي‌توان روند تغييرات در راهبرد نظامي اين کشور را به شرح زير تقسيم‌بندي کرد: 
1ـ راهبرد تهاجمي ابتداي جنگ (از 31/6/59 تا 4/3/61) 
2ـ راهبرد تدافعي (از 23/4/61 تا 28/1/67) 
3ـ راهبرد تهاجمي اواخر جنگ (از 28/1/67 تا 29/5/67) 
هرکدام از اين سه مقطع زماني که البته از نظر مدت زمان با يکديگر متفاوت هستند، داراي مراحل فرعي، ويژگي‌ها، اهداف و تحولات عمده‌اي است. 
1ـ راهبرد تهاجمي ابتداي جنگ (از تهاجم سراسري عراق به خاک ايران تا عقب‌نشيني به مرزهای بين‌المللي) 
در اين دوره از جنگ که از تاريخ 31/6/59 آغاز و تا 4/3/61 ادامه داشت، راهبرد نظامي عراق خود به سه مرحله فرعي به شرح زير تقسيم می‌شود. 
1ـ1ـ تهاجم سراسري به خاک ايران تا روز هفتم جنگ
2ـ1ـ روز هفتم جنگ تا نااميدي از تصرف آبادان
3ـ1ـ نااميدي از تصرف آبادان تا عقب‌نشيني به مرزهاي بين‌المللي. 
نکته اساسي در ارتباط با اين دوره و مراحل فرعي آن، اين است که طي ۲۰ ماهي که ارتش عراق خاک ايران را در اشغال خود داشت، راهبرد نظامي عراق تهاجمي بوده و اين کشور اميدوار بود تا از راه‌های گوناگون بتواند به حداقلي از اهداف خويش دست يابد. گرچه پس از ناکامي در تصرف و اشغال کامل جزيره و شهر آبادان، تقريباً از تاريخ 10/8/59 ارتش عراق در سرزمين‌هاي اشغالي خوزستان زمين‌گير شده و در لاک دفاعي فرو رفت و تا پايان اين دوره به نوعي در حال مقابله با عمليات‌هاي کوچک و بزرگ و منظم و نامنظم رزمندگان اسلام بود؛ اما در مجموع و با توجه به نحوه آرايش، سازمان رزم، روش‌های به کار گرفته شده، ميزان تغييرات سرزمين و... نمي‌توان از آن به اتخاذ راهبرد دفاعي از سوي اين کشور تعبير کرد. به عبارت ديگر، ارتش عراق در اين دوره دچار نوعي سردرگمي و بلاتکليفي بود و بيشتر اميدوار بود، از طريق تحرکات سياسي و فشارهاي بين‌المللي به ايران، به امتيازات مورد نظر خويش دست يابد؛ ضمن اينکه تغيير فاز يک نيروي نظامي از حالت تهاجمي به تدافعي مستلزم صرف زمان و انجام تغييراتي در ‌روش‌ها، زمين منطقه عملياتي، سازمان رزم، نحوه جنگيدن و... است که به نظر نمي‌رسد ارتش عراق تا وقتی که در خاک ايران قرار داشت به آن اقدام کرده باشد.

 در حال ساخت يک سري مستند سياسي هستيم. تا به حال ۱۶ قسمت توليد شده؛ ديروز رفتيم خانه شهيد  سيدعلي اندرزگو براي مصاحبه با همسرش. اندرزگو از آن شخصيت‌هاي پيچيده‌اي بوده که خيلي‌ها جذبش شده‌اند. مصاحبه عجيبي شد. وسط مصاحبه چند بار گريه کرديم. همسر شهيد خودش يک شهيد زنده است. فکر کنيد که تا چند ماه بعد از شهادت همسرش در زندان اوين تحت شکنجه ساواک بوده، آن هم در ۲۵ سالگي!
مصاحبه که تمام شد به تيم تصويربرداري اشاره کردم که دوربين‌ها را خاموش نکنند، من وارد گفت‌وگوي غير رسمي شدم تا نگفته‌ها را بشنوم و چيزهايي شنيدم که برايم خيلي عجيب بود.
يکي از خاطرات همسر شهيد که خيلي عجيب بود از اين قرار است؛ چند ماه قبل از شهادت سیدعلی در خانه نشسته بوديم، او يک زغال گداخته را از روي قليان برداشت و کف دستش گرفت.
 من شگفت‌زده پرسيدم سيد دستت نمي‌سوزد؟ سيد لبخندي زد و گفت: «اينکه هيچ، بدن من به آتش جهنم هم حرام است، بعد گفت به زودي پهلوي مي‌رود و انقلاب پيروز خواهد شد. دو سال بعد از پيروزي شخصي رئيس‌جمهور خواهد شد که نامش «سيدعلي» است. 
از آن روز به بعد منتظر ظهور حضرت ولي عصر(عج) باشيد.» بعد گفت دينداري در آن دوران مثل نگه‌داشتن اين زغال گداخته در دست است. همسر شهيد گفت من پرسيدم: سيدعلي! منظورتان اين است که خودتان رئيس‌جمهور مي‌شويد؟ سيد پاسخ داد: «خير، من آن روز نيستم...»
 خاطره از وحيد يامين‌پور