جعفر ساسان- داوود عسگری/ فرقه ضاله بهائیت، از ابتدا تاکنون روشهای مختلفی را برای نحوۀ فعالیت خود برگزیده است که به اجمال به برخی از آنها اشاره میشود.
الفـ کنارهگیری ظاهری از سیاست و سیاستبازی
یکی از آموزههای کلیدی بهائیت که بسیار بزرگنمایی شده و عملکرد بهائیان از گذشته تاکنون، برخلاف آن بوده است، مداخله نکردن در سیاست و اطاعت از حکومت است. این تعلیم، ترفندی برای نفوذ بهائیان در سیاست و حکومت، به ویژه در ایران بوده و به دنبال ارائۀ تصویری معنوی و روحانی از بهائیت است.
رهبران بهائیت، همواره بر جدایی دین از سیاست تأکید دارند و به دنبال آن، بر پیوند نداشتن بهائیت و بهائیان با جهان سیاست اصرار میورزند.
بر اساس این اصل، بهائیان اجازه ندارند در امور سیاسى شرکت کنند. این اصل، هم مورد تأکید میرزا حسینعلى نوری(بهاءالله) و هم رهبران بعدی بهائیت قرار گرفته است؛ ولی خود آنان عملاً سیاسیترین افراد بوده و در سیاستبازی و فریبکاری، ید طولایی داشتهاند.
عباس افندى (عبدالبهاء) دربارۀ مداخله نکردن در سیاست میگوید: «میزان بهائى بودن و نبودن این است که هرکس در امور سیاسیه مداخله کند و خارج از وظیفۀ خویش حرفى زند یا حرکتى نماید، همین برهان کافى است که بهائى نیست. دلیل دیگر نمىخواهد.»(1)
او در رساله سیاسیه خویش نیز هرگونه حق سیاسى را از ملت سلب میکند و حکومت را ویژه ملوک، و موهبت الهى مىشمارد.(2)
شوقى افندی ـ که پس از عباس افندى، رهبرى بهائیان را به دست گرفت ـ نیز در این زمینه مىگوید: «معاذالله از مداخله در امور سیاسى. احبّا باید به کلى از این شئون در کنار باشند و از هر وظیفهاى که منجر به مداخله در امر سیاست شود، بیزار گردند.»(3)
جدایى دین از سیاست که شعار رهبری بهائیت بوده، بیشتر برای هماهنگی آموزههای این فرقه با آموزههای غربی و فریب افکار عمومی بوده است، تا ارتباطات این فرقه با بیگانگان و دخالت در امور سیاسی بر ضد ملت ایران را پنهان کنند. رهبران بهائیت با ادعاى جدایى دین از سیاست، آن هم در زمانى که علماى اسلام جدىترین مانع براى استعمارگران به شمار مىآمدند، گام در راهى گذاشتند که منطبق با خواست سلطهگران بود.
رهبران این فرقه در تلاش بودند تا با اینگونه شعارها، تصویری روحانی و معنوی از خود نشان دهند و مردم را در برابر سلطۀ استعمار، به امور فرعی سرگرم کنند؛ اما به گواه تاریخ، همۀ فعالیتهای این فرقه، از شکلگیری با حمایت بیگانگان گرفته تا توطئه بر ضد ملت ایران، ترور مردم بیگناه، نفوذ در جریان مشروطه و انحراف آن، پیوند با فراماسونری، حمایت از کودتای رضاخانی، نفوذ در دولت پهلوی و در دست گرفتن پستهای سیاسی مهم، حمایت از تشکیل رژیم صهیونیستی، مقابله با انقلاب اسلامی و...، همگی در زمرۀ سیاسیترین فعالیتهایی است که یک فرقه یا گروه میتواند انجام دهد.
«خُنجى» در تبیین این شگرد تاریخى بهائیان مىنویسد؛
خوب است ببینیم که منظور بهائیان از دخالت در سیاست، به معناى اعم است یا آنکه دخالت در بعضى سیاستها را جایز مىدانند؟ گذشته از قراین بسیارى که در دست است، از مطالعۀ الواح و خطابههاى مختلف رهبران بهائیان نیز این نکته روشن مىشود که منظور آنها از عدم دخالت در سیاست، به معناى خاصى است و در بعضى سیاستها، از دخالت خوددارى ننموده، آن را جایز مىشمرند؛ مثلاً در انقلاب مشروطیت، بهائیان کاملاً علیه جریان انقلاب وارد شدند و از تبلیغ به نفع مستبدین و به ضرر مشروطهخواهان غفلت ننمودند؛ چنانکه عبدالبهاء در یکى از الواح خود که در زمان کودتاى محمدعلىشاه صادر شده، محمدعلىشاه را سلطان عادل دانسته و بهائیان را دعوت به انقیاد نموده، مشروطهطلبان را «نوهوسان» نامیده است.(4)
اما همین که پس از خلع محمدعلىشاه و پیروزى مشروطهطلبان ایران، و شکست کوششهاى سیاسى روسیه در ایران، بهائیان قافیه را باختند، عباس افندى در 1329ق ـ یعنى پس از گذشت حدود چهار سال از نامۀ قبلى که در آن مریدان بهائی خود را از مداخله در سیاست منع، و به اطاعت سلطنت قاجار توصیه کرده بود ـ یکباره طرفدار مشروطیت میشود و اصل مداخله نکردن در امور سیاسى را فراموش میکند و دستور مىدهد: «نفوسى از بهائیان، از براى مجلس ملت انتخاب گردد و با سیاسیون مراوده کرده، تا ضمن آن موجبات نزدیکى بهائیان را به انگلستان فراهم سازد.»(5)
«فرانچسکو فیچیکیا» که مدتی بهائی بود و پس از مطالعه و تحقیق، از این فرقه جدا گردید و از سوی آن فرقه طرد و روحانی شد، دربارۀ رویکرد سیاسی بهائیت نظرات جالبی دارد.
از نظر او، وفاداری ظاهری تشکیلات بهائیت به دولت، پرهیز از دخالت در سیاست، لزوم اطاعت از قانون، و پرهیز از احزاب سیاسی، ناشی از فرصتطلبی محض است و صرفاً مجموعهای از اقدامات عملی است که تا وقتی جامعۀ بهائی در مرحلۀ طفولیت است، مراعات میشود تا بتواند در موقعیتی قرار گیرد که قادر به تحقق اهداف اعلانشدهاش باشد و فیچیکیا آن را چیزی جز پنهانکاری نظام اعتقادی و اختفای اهداف سیاسی تشکیلات بهائیت نمیداند.(6)
بهائیت، به دلایل زیر، در این دوره شعار پررنگولعاب مداخله نکردن در سیاست را مطرح ساخت؛
1ـ با توجه به بیگانهستیزی مردم ایران، ارتباط این فرقه با بیگانگان را پنهان کند و دم از معنویت و اخلاق بزند.
2ـ اهداف سیاسی خود، مانند؛ ایجاد تفرقه در ملت ایران، تضعیف دین و روحانیت و مقابله با نهضتهای مردمی و مذهبی را با پوشش این شعار بهتر پیگیری کند.
3ـ بیگانگان و حامیان اصلی خود را برای سلطه بر ایران یاری دهد.
بنابراین؛ یکی از روشهای بهائیت در این دوره، سیاستبازی و سیاسیکاری به معنای ماکیاولیستی آن، با طرح شعار مداخله نکردن در سیاست بود و در این راه، اقدامات زیادی بر ضد ملت ایران انجام داد.
بـ روش کتمان عقیده و تظاهر
پیدایش بهائیت در یک کشور اسلامی و ضدیت عقاید آن با عقاید اسلامی و دیگر ادیان الهی، باعث شد که رهبران این فرقه از همان ابتدا رویکردی نفاقآمیز در پیش بگیرند و از اظهار علنی عقاید خود بپرهیزند.
آنان همچنین به دلیل تبعید در امپراتوری عثمانی، تظاهر به اسلام میکردند و در مراسم و مجامع مسلمانان نیز حضور مییافتند. حسینعلی نوری، رهبر اصلی و بنیانگذار بهائیت و جانشینش عباس افندی، از پیشگامان این شیوه بودند و این خود دلیلی بر ناحق و انحرافی بودن این فرقه است. اسناد و مدارک تاریخی و منابع خود فرقه نیز این مطلب را تأیید میکند و ادعای برخی از نویسندگان اخیر فرقه مبنی بر نبود کتمان عقیده در بهائیت، بیاساس است.
«حسن موقر بالیوزی» از سران بهائیت، به نماز گزاردن پیوستۀ بها در مساجد بغداد و اسلامبول تصریح دارد.(7) شوقی افندی، پیشوای بعدی بهائیت، اعتراف میکند که عباس افندی در آخرین جمعۀ عمر خود، با وجود خستگی و ضعف فراوان، برای ادای صلاة ظهر در جامع مدینه [مسجد جامع حیفا] حضور به هم رسانید.(8)
رهبران بهائیت، افزون بر شرکت در مراسم عمومی مسلمانان، نقش خود در ترویج این فرقه را اتهام دشمنان دانسته و دعاگوی سلطان عثمانی و پادشاه ایران بودهاند. عباس افندی دراینباره مینویسد:
«جمال مبارک [حسینعلی نوری] به اوامر قطعیه ما را از نشر طریقت در ممالک دولت علّیه منع فرمودهاند و از آن گذشته، در حق اعلی حضرت پادشاه عثمانیان ـ ایدهالله علی حفظ المظلومین - چقدر دعاها فرمودهاند و ستایش در الواحها کردهاند.»(9)پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.