ملت ايران در طول قرن‌هاي متمادي در اوج قله‌ علم بود و ملت‌هاي اروپایی در جهالت به سر مي‌بردند. ابن‌سينا، ابوريحان بيروني، محمدبن زکرياي‌رازي، عمر خيام و بسياري ديگر از دانشمندان بزرگ اسلامي در علوم طبيعي و رياضي کساني بودند که در قرون وسطي مي‌زيستند. قرون وسطي براي ملت‌هاي اروپایی دوران تاريکي و جهل و براي ملت مسلمان ايران دوران درخشش علم و دانش محسوب مي‌شود. امام خامنه‌اي، 29/9/۱۳۶۸
امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 154
 سید مهدی حسینی/ در مبحث گذشته این ستون به بحران خلیج‌فارس در سال 1369 اشاره شد. اما بحران خلیج‌فارس ماجرای غم‌انگیز دیگری هم داشت و آن سرکوب جنبش شیعیان در جنوب عراق و جریان انتفاضه عراق پس از آن ماجراها بود.
پس از ماجرای عقب‌راندن رژیم متجاوز بعث عراق از کویت ناآرامی‌های مردمی در داخل عراق رو به گسترش گذاشت و در شهرهای مختلف این کشور تحرکات و خیز‌ش‌های آزادیخواهانه‌ای صورت گرفت، اما متحدان اروپا و آمریکا با پشتوانه سازمان ملل در برخورد با این نا‌آرامی‌ها کمترین واکنش عملی که از خود نشان ندادند هیچ، هنگامی که خبر آن پخش شد، موج فزاینده دستگاه‌های رسانه‌ای غرب به خصوص پس از مشخص شدن ماهیت اسلامی قیام مردم در جنوب عراق، مداخله ایران را بهانه قرار دادند، حرکت اسلامی شیعیان را مشکوک اعلام کردند و دست صدام و منافقین را برای سرکوب باز گذاشتند. با وجود اینکه غربی‌ها برای حذف صدام تمایل نشان داده بودند، ولیکن برای روی کارآمدن یک حاکمیت اسلامی در عراق نگران بودند، به همین دلیل پس از گذشت چند روز از شروع قیام، به هلیکوپترها و هواپیماهای باقی‌مانده ارتش بعث عراق برای سرکوب قیام شیعیان اجازه پرواز دادند. از سویی، گروهک منافقین هم علیه جنبش شیعیان جنوب عراق وارد عمل شدند. وقاحت جنایات و حمایت این گروهک از رژیم عراق به حدی بود که گذشته از آنکه ابراز تنفر شدید اکراد را برانگیخت، برخی از معارضان منطقه را نیز ناچار به واکنش کرد. در همین رابطه در پی گلوله‌باران و حملات توپخانه‌ای این گروهک علیه مردم ساکن در مناطق «خورماتو»، «توجی» و «کله‌جو»، اتحادیه میهنی کردستان عراق این اقدامات را اعلان جنگ با مردم عراق دانست و خواستار تصحیح مواضع آن گروهک شد. وضعیت بسیار اسفناک بود، به طوری که صدام و منافقین و آمریکایی‌ها ‌و متحدان اروپایی‌شان جملگی در مقابل مردم انقلابی و به پاخاسته عراق قرار گرفتند. در چنین وضعیتی امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) از مردم تحت ستم عراق دفاع می‌کنند و می‌فرمایند: «امروز وضع ملت عراق را مشاهده می‌کنید، ملت عراق، سال‌هاست که متأسفانه در اثر این سیاست پلیدی که بر کشورشان حاکم بوده و هست دچار رنجند، آنها را به جنگ با ایران کشاندند، به کارهای دشوار و برادرکشی و جنگ ناخواسته وادارشان کردند، بعد هم مسئله تهاجم نیروهای چندملیتی را به وجود آوردند. امروز هم این وضع و این فشاری که مشاهده می‌کنید، بر این مردم مظلوم و مؤمن وارد می‌شود.» 
انقلابیون مسلمان عراق، شهرهای بصره، کربلا و نجف را تصرف کردند که با بالاگرفتن فجایعی که با کشتار مسلمانان به وقوع پیوست و هتک‌حرمتی که نسبت به اماکن مقدسه و عتبات عالیات به دست رژیم بعثی انجام شد.

 مصطفي برزکار/ انقلاب اسلامي ايران در روند پيروزي خود به ویژه از سال 1342 که حضرت امام خميني(ره) رهبری نهضت را برعهده گرفتند، نقاط عطفي دارد که بايد از آنها به خون‌هاي تازه در شريان بيداري ملت و تسريع‌کننده روند پيروزي ياد کرد. از حادثه 15 خرداد 1342 تا 19 دي 1356 و دیگر وقايعي که مردم را در صحنه حفظ کرد، يکي از اين حوادث يا بهتر بگوييم ‌نقاط عطف، در 17 شهريور سال 1357 اتفاق افتاد. در دوراني که شور و شعور انقلابي به اوج خود رسيده بود و مردم به چيزي به جز رفتن شاه راضي نمي‌شدند.
اما با آغاز ماه مبارک رمضان که مصادف با شهريور 1357 بود، ملت ايران اين حرکت را منسجم‌تر از گذشته ادامه دادند و تظاهرات گسترده روز 13 شهريور مقارن با عيد سعيد فطر همان سال با حضور بيش از نيم ميليون نفر در تهران همگام با بسياري از شهرستان‌هاي کشور نشانه اين عزم انقلابي بود. تظاهرات در روز 16 شهريور باز هم ادامه داشت و با تجمع در ميدان آزادي در غروب آن روز، اعلام شد که صبح روز 17 شهريور تظاهرات در ميدان ژاله ادامه خواهد يافت.
رژيم‌ شاه‌ پس از راه‌پيمايي‌ بزرگ‌ 16 شهريور، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد که‌ بايد بر شدت‌ سرکوب‌ بیفزاید تا بتواند بحران‌ را مهار کند؛ بنابراین در نيمه شب 16 شهريور تصمیم به حکومت نظامي مي‌گيرد. مردم‌ صبح‌ زود بي‌خبر از حکومت‌ نظامي‌ در دسته‌هاي‌ بزرگ به‌ طرف‌ ميدان‌ ژاله‌ حرکت‌ کردند. ساعت‌ نزديک‌ 7:30 صبح‌ بود که‌ جمعيت‌ در ميدان‌ ژاله‌ و خيابان‌هاي ‌منتهي‌ به‌ آن‌ مستقر شدند. ظواهر امر نشان‌ مي‌داد، نيروهاي‌ فرمانداري‌ نظامي‌ قصد متفرق کردن‌ مردم‌ را ندارند. راه‌ عبور را از چهار طرف‌ بر روي‌ مردم‌ بستند. ناگهان‌ صداي‌ رگبار از خيابان‌هاي‌ منتهي‌ به‌ ميدان‌ بلند شد و همين‌ که‌ جمعيت‌ از چهار طرف‌ به‌ سوي‌ ميدان‌ هجوم‌ آوردند، نيروهاي‌ مستقر در ميدان‌ نيز از چند سو مردم‌ را به‌ رگبار مسلسل‌ بستند. در چند ثانيه‌ صدها نفر در خاک‌ و خون‌ غلتیدند. خبر قتل‌عام‌ مردم‌ در ميدان‌ ژاله‌ در تهران‌ پيچيد و سراسر تهران‌ به‌ جنب‌‌وجوش‌ درآمد.
خبر فاجعه‌ قتل‌عام‌ مردم‌ در ميدان‌ ژاله‌ به ‌سرعت‌ در جهان‌ پيچيد و سياست‌مداران‌، دولت‌مداران‌، خبرگزاري‌ها و محافل‌ بين‌المللي‌ را به‌ عکس‌العمل‌ وادار کرد؛ اما هيچ‌ عکس‌العملي‌ زشت‌تر از دولت‌ آمريکا نسبت‌ به‌ اين‌ قتل‌عام‌ فجيع‌ نبود. در آن‌ روزها رؤساي‌ کشورهاي‌ آمريکا، مصر و رژيم صهيونيستي ‌در «کمپ‌ديويد» مشغول‌ مذاکرات‌ سازش‌ بودند. فرداي‌ آن‌ روز «‌وارن‌ کريستوفر» معاون‌ وزير امور خارجه‌ آمريکا از واشنگتن‌ با «‌سايروس‌ ونس‌« وزير امور خارجه‌ که‌ در کمپ‌ديويد بود، تماس‌ برقرار و توصيه‌ کرد «پرزيدنت‌ کارتر هر چه‌ زودتر با شاه ‌صحبت‌ کند‌.»
ونس‌ گزارشي‌ از وضعيت‌ ايران‌ را به‌ «کارتر» ارائه‌ داد و از وی خواست‌ با شاه‌ تماس‌ بگيرد. ابتدا انورسادات‌ با شاه‌ تماس‌ گرفت‌ و «‌مراتب‌ همدردي‌ و پشتيباني ‌خود را از شاه‌ به‌ وي‌ اطلاع‌ داد»‌ و سپس‌ کارتر با شاه‌ تلفني‌ صحبت‌ کرد و پشتيباني‌ آمريکا را از وي‌ در اقداماتي‌ که‌ براي‌ برقراري‌ نظم‌ به‌ عمل‌ مي‌آورد، تأييد کرد.
يکي از موضوعاتي که مردم شرکت‌کننده در راه‌پيمايي روز 17 شهريور و بازماندگان شهيدان و مجروحان حادثه به دنبال آن بودند، ‌اطلاع از نظر حضرت امام خميني(ره) در اين باره بود. اعلاميه امام(ره)‌ که بلافاصله پس از اين واقعه در نجف منتشر شد و به سرعت بیشتر مردم ایران از آن آگاهي يافتند، در واقع به حرکت مردم مشروعيت بخشيد و مردم شادمان از مهر تأييد مرجع و رهبرشان‌ به مبارزه تا سرنگوني حکومت پهلوي ادامه دادند. امام‌ خميني‌(ره) در پیامی به‌ ملت‌ ايران‌، آرزو کردند که «‌اي‌ کاش‌ خميني‌ در ميان ‌شما بود و در کنار شما در جبهه‌ دفاع‌ براي‌ خداي‌ تعالي‌ کشته‌ مي‌شد.»
خوني که واقعه 17 شهريور در حرکت انقلابي مردم دميد، در 22 بهمن نتیجه داد و طومار رژيم پهلوي را در هم پيچيد.

 مرتضي دخيلي/ جنگ کريمه ميان روسيه با دولت‌هاي عثماني، بريتانيا، فرانسه و ساردني اتفاق افتاد. علت اصلي اين جنگ نزاع روسيه و فرانسه بر سر اماکن مقدس فلسطين بود. در سال 1852 فرانسه به منظور مقابله با ادعاي روسيه داير بر پاسداري از اين نواحي، امتيازات چندي براي کليساهاي وابسته به مذهب کاتوليک، که کليساهاي لاتيني نيز ناميده مي‌شوند، از سلطان عبدالمجيد اول گرفت. تقاضاي متقابل روس‌ها به منظور گرفتن امتيازاتي براي کليساهاي ارتودوکس به سبب اعمال نفوذ سفیر بريتانيا با مخالفت دولت عثمانی مواجه شد. روس‌ها اين مخالفت را با تصرف ايالات دست‌نشانده عثماني در «مولداوي» و «والاکيا» در ژوئيه 1853 پاسخ گفتند. پس از مذاکراتي بدون نتيجه، ترک‌ها در اکتبر همان سال به روسيه اعلان جنگ دادند. به دنبال آن، بريتانيا و فرانسه نيز که ناوگان خود را قبلاً به درياي سياه فرستاده بودند، وارد جنگ با روسيه شدند و ساردني نيز در ژانويه 1855 به آنها پيوست. اتريش بي‌طرف ماند؛ اما با تهديد به ورود به جنگ به نفع عثماني، روسيه را وادار کرد تا «مولداوي» و «والاکيا» را تخليه کند و در اوت 1854 نيروهاي اتريش آنها را اشغال کردند.
در سپتامبر 1854، متفقين براي تصرف سباستوپول در کريمه پياده شدند. نيروهاي مقاومت روسي تا سپتامبر 1855 مقاومت کردند. عمليات نظامي در جنگ کريمه که با تلفات عمده‌اي از طرفين همراه بود، از حدود کريمه تجاوز نکرد. از حوادث عمده اين جنگ نبردهاي «باکلاوا» و «اينکرمان» و تصرف «مالاخوف» در 1855 به دست متفقين بود که پیش از تسخير سباستوپول انجام گرفت. روسيه در جبهه آسيايي موفقيت‌هايي به دست آورد و قارص را اشغال کرد. در سال 1855 تزال الکساندر دوم بر تخت سلطنت نشست و در همين سال بندر سباستوپول به تصرف نيروهاي روسي درآمد. اين بندر از نظر روس‌ها معايبي داشت. درياي سياه تقريباً يک درياچه است و تنها راه ورود آن به مديترانه از طريق تنگه درياي مرمره «داردانل» است. کشتي‌هاي حامل غله روس‌ها از اين تنگه باريک عبور مي‌کردند تا کالا را به غرب ببرند، اين شاهرگ حياتي در دست ترکيه بود. سلطان عثماني اگر مي‌خواست، مي‌توانست شاهرگ بازرگاني روسيه را قطع کند. هر کشور ديگر نيز که به اين ناحيه حمله مي‌کرد، مي‌توانست اين کار را انجام دهد؛ از همین رو روسيه به قسمت‌هاي مسيحي‌نشين امپراتوري عثماني علاقه فراواني پيدا کرد و مدعي شد، حق دارد آن قسمت‌ها را به اصطلاح از ظلم ترک‌ها حفظ کند. در عين حال سعي مي‌کرد با توافق بين‌المللي اجازه ورود کشتي‌هاي جنگي خود به مديترانه را به دست آورد. اين دو هدف سبب شد با انگليس درگيري پيدا کند.
پس از جنگ کريمه ورود کشتي‌هاي جنگي روس به مديترانه ممنوع شد. ظرف بيست‌ سال وضع اروپا، روسيه را به سرپيچي از اين دستور تشويق کرد. فرانسه که سربازانش نقش مهمي در جنگ کريمه داشتند، شکست خورده و ضعيف شده بود. انگليس به زمامداري گلادستون تمايلي به جنگ نشان نمي‌داد. بيسمارک مشوق بزرگ روسيه در اين جنگ بود. در سال 1876 وقتي بلغارها به شورش نافرجامي علیه سلطان عثماني دست زدند، براي روسيه فرصتي به منظور دخالت پيدا شد. ترک‌ها پس از پيروزي، سپاهياني معروف به «باشي بازوک‌ها» را به تعقيب بلغارها فرستادند. سپاهيان مذکور در بلغارستان به ظلم و ستم بسيار دست زدند و اين همان چيزي بود که روس‌ها مي‌خواستند. تزار روس سپاه خود را وارد امپراتوري عثماني کرد و مدعي شد، قصد دارد براي هميشه مسيحيان را از دست ترک‌ها نجات دهد. سربازان ترک با اينکه تعدادشان کمتر بود، خوب مي‌جنگيدند. سپاهيان روس پس از جنگي سخت «دژپلون» را تسخير کردند. ترک‌ها عقب‌نشيني کردند و سربازان روس با عبور از کوه‌هاي برفي به سمت قسطنطنيه رهسپار شدند. ديزرائيلي، نخست‌وزير انگلستان به وحشت افتاد و براي جلوگيري از پيشروي بيشتر قواي روس ناوگاني را به تنگه‌ها اعزام داشت. سربازان روس تا حدي پيشروي کرده بودند که مناره‌هاي مساجد استانبول نزديک قسطنطنيه را مي‌ديدند؛ اما در همان حال دکل ناوهاي انگليسي را هم مشاهده کردند. تزار دچار ترديد شد و مطمئن نبود سربازانش بتوانند از تنگه عبور کنند و سپاهيان خسته‌اش در شرايطي نبودند که جنگ تازه‌اي را شروع کنند؛ با اين احوال ترک‌ها را مجبور کرد در مارس 1878 پيمان «سن استفانو» را امضا کنند. به موجب اين پيمان منطقه بزرگ مثلث شکل بين دانوب، درياي سياه و درياي اژه به صورت کشوري به نام بلغارستان درآمد. اين سرزمين به ظاهر مستقل بود؛ اما کسي واقعاً اين استقلال را باور نداشت؛ زيرا اين کشور عملاً زير نفوذ روسيه قرار داشت. روس‌ها با يک ضربه به دو دريا دست يافته بودند که يکي از آنها به طور مستقیم به مديترانه راه داشت. به این ترتیب به نظر مي‌رسيد، روس‌ها به آرزوي‌شان رسيده‌اند.


 دفتر کار پدرم در طبقه دوم ساختمان دادستاني قرار داشت و طبقه زيرين اتاق ايشان، کتابخانه‌اي با سقف کاذب بود. کارمندي به نام «فخار» که مسئول دبيرخانه دادستاني کل انقلاب و از نفوذي‌هاي سازمان منافقين بود، بمبي را در سقف کتابخانه، واقع در زير اتاق پدرم کار گذاشت و ۱۵دقيقه قبل از انفجار، محل را ترک کرد. در ساعت 8:40 دقيقه صبح روز‌ ۱۴ شهريور۱۳۶۰، بمب منفجر شد. موج انفجار، پدرم را از طبقه دوم به حياط پشت دادستاني پرتاب کرد و ايشان دچار ضربه‌ مغزي شد. آن زمان من در سپاه مشغول فعاليت بودم، وقتی شنيدم دفتر دادستاني منفجر شده است، به سرعت راه افتادم، به آنجا که رسيدم، فهميدم پدرم را به بيمارستان ارتش در خيابان ولي‌عصر(عج) منتقل کرده‌اند. وقتي بالاي سرش رسيدم، بيهوش بود. بعد هم ايشان را به بيمارستان شريعتي منتقل کردند و همان‌جا به شهادت رسيد.
بازخواني واقعه شهادت شهيد قدوسي از زبان فرزند ايشان محمدحسين قدوسي

روند راهبرد نظامي عراق در جنگ با ايران‌ـ ۳
 حميدرضا ميري/آنچه پس از تهاجم عراق در داخل ايران روي داد، ظهور جنگ مردمي در شهرها و تحکيم موقعيت سياسي ايران بود؛ حال آنکه عراقي‌ها تصور مي‌کردند حمله نظامي سراسري از زمين و هوا، به مثابه يک شوک، به سقوط نظام انقلابي ايران منجر خواهد شد. 
يکي از نظاميان سابق ارتش عراق بر اين باور است که رهبري عراق از روح انقلابي مردم که شاه را ساقط کرده و آماده بودند به دفاع از انقلاب برخيزند، غافل بوده است. وي معتقد است، اگر رهبري عراق وضعيت داخلي ايران را به خوبي بررسي کرده بود، حمله خود را به تأخير مي‌انداخت و راه‌هاي ديگري را در پيش مي‌گرفت. بنا بر اين توضيح، در واقع رهبري عراق تنها به مشاهده ظواهر و تکيه بر منابع اطلاعاتي آمريکا و غرب و اطلاعات نیروهای فراري ضد انقلاب اکتفا کرده است؛ براي همين قدرت پنهان ايران را درک نکرده و از همين نقطه دچار آسيب‌پذيري شده است. 
در هر حال، هفته اول جنگ در حالي سپري شد که ارتش عراق در رسيدن به اهداف مورد نظر خويش ناکام مانده بود. وفيق‌السامرایی در اين باره مي‌نويسد: 
ـ لشکر 10 زرهي نتوانست دشت عباس را براي عبور از رود کرخه به تصرف خود درآورد و زمينه قطع راه ارتباطي اهواز ـ تهران و اشغال شهر دزفول و پايگاه هوايي آن را فراهم کند. 
ـ لشکر 1 در عبور از کرخه در منطقه شوش ناکام ماند. 
ـ در محور بستان، سوسنگرد و اهواز پيشروي لشکر 9 زرهي نيز با مانع مواجه شد. 
ـ در محور بصره ـ اهواز، لشکر 5 مکانيزه و تيپ 8 پياده مکانيزه در جنگ‌هاي جنوب اهواز متوقف شدند. 
ـ تيپ 6 زرهي و قرارگاه لشکر 3 زرهي در عبور از کارون به منظور پيشروي و قطع جاده آبادان ـ شادگان ناکام ماندند. 
ـ در خرمشهر تيپ‌هاي ويژه با پشتيباني توپخانه و لشکر 3 زرهي با نيروهاي ايراني تن به تن درگير شدند و تنها موفق به تصرف قسمت شمال آن شدند. 
ـ در حملات هوايي نيز با وجود پرواز 192 فروند جنگنده عراقي به سمت اهداف مورد نظر، نتيجه کاملاً نااميدکننده بود. 
این در حالی است که همه خساراتي که به ايران وارد شده بود، انهدام يک هواپيماي جنگنده و يک هواپيماي مسافربري بود.
ارتش عراق با اينکه بخش‌هاي وسيعي از مناطق مرزي ايران را اشغال کرده بود، به دليل اينکه طي روزهاي مذکور نتوانسته بود به هيچ یک از اهداف کليدي خويش در استان خوزستان که تلاش اصلي استراتژي نظامي او را تشکيل مي‌داد، دست پيدا کند و نيز به دليل ناهماهنگي در پيشروي نيروهايش در محورهاي مختلف، دچار نوعي سردرگمي و انفعال شده بود و به نظر مي‌رسيد به دليل مشخص نبودن دقيق اهداف نهايي‌اش، به شدت متأثر از اراده و نيات سياسي حکام حزب بعث بوده است. کما اينکه در روز هفتم جنگ و پس از صدور اولين قطعنامه از سوي شوراي امنيت سازمان ملل درباره جنگ ايران و عراق، صدام طي نطقي اعلام کرد عراق در جنگ يک هفته‌اي خود با ايران به تمام اهداف نظامي‌اش دست يافته و آمادگی خود را براي آتش‌بس و انجام مذاکرات مستقيم اعلام مي‌کند.
نحوه عمل ارتش عراق در تهاجم اوليه، بي‌برنامگي اين ارتش براي چگونگي ادامه تهاجم خود پس از ناکامي‌هاي اوليه و سرانجام نبود توان بالقوه کشور عراق براي ادامه يک جنگ درازمدت با ايران مؤيد نکته‌اي است که صدام در سخنراني خويش به آن اشاره کرده بود: جنگ يک هفته‌اي. اين دقيقاً چيزي بود که مد نظر صدام و حزب بعث قرار داشت. با دست‌ نیافتن عراق به اهداف مورد نظرش در جنگ يک هفته‌اي، مرحله دوم راهبرد نظامي عراق که البته براي آن کشور ناخواسته و برنامه‌ريزي نشده بود، از روز هفتم به بعد آغاز شد.

جلال آل قلم
 حسین معینی/  نامه زير را آيت‌الله‌العظمی خامنه‌اي در پاسخ به نامه شمس آل‌احمد نگاشته‌اند. شمس آل‌احمد در دست‌نوشته‌اي در ابتداي اين نامه نوشته است: «آيت‌الله خامنه‌اي به شيوه عياري و جوانمردي‌شان، چندين بار مرا نواخته‌اند. يک بارش در ايام رياست‌جمهوري‌شان که من زير فشار خانواده‌هايي بودم از ده، دوازده تن اعاظم اهل قلم که با همه‌شان در دوران‌هايي الفت‌هايي داشتم؛ اما از ابتداي انقلاب، و بروز علايق فردي، تقريباً با همه‌شان اختلاف‌نظرهايي يافتم و آنان افرادي بودند از اهل قلم هم نسل‌ من يا بعضي‌شان نسل پس از من که هر کدام به جهتي از ديد و نظر من پنهان، مقيد شده بودند. در آن زمان ريش نداري من، گهگاه، اينجا و آنجا بگیرو مورد قبول بود. خدمت ايشان رسيدم و تقاضاي آزادي ده‌ نفر از افراد مورد علاقه‌ام را کردم و ايشان از موضع تازه قدرت‌شان (رياست‌جمهوري) سفارشاتي کردند که آن افراد دو، سه ماهه آزاد شدند. زشت مي‌دانم بيشتر از اين و در اين مجال از آن عوالم حرف بزنم. باري ديگر و قبل از آن هنگام ده ‌سال پيش ايشان به سؤال من از موضع مديريت رواق در مورد جلال اظهار رأي کردند که من يک دو جا، شمه‌اي از آن رأي را چاپ کرده‌ام. اينک زمان انتشار کل نظر ايشان برايم فراهم شده است. اگر تأخيري در اين امر واقع شده است، تنها به علت عدم مجال ممکن براي من بوده است که از اين بابت شرمسارم.»
آنچه در پي مي‌آيد، پاسخ‌هاي رهبر معظم انقلاب اسلامی به پرسش‌هاي شمس آل‌احمد و انتشارات رواق است که در سال ۱۳۵۸ و در تبيين منش فکري و عملي جلال آل‌احمد مرقوم کرده‌اند. متن پرسش‌های رواق هم اکنون در دست نيست؛ اما از فحواي پاسخ‌ها قابل حدس است، سؤالاتي چون نحوه آشنايي با ايده‌هاي آل‌احمد، ساحت‌هاي نقش‌آفريني فرهنگي او، واپسين منزل فکري وي و نقش او در بسترسازي براي انقلاب و نگاه جامع‌الاطراف رهبري به کارنامه آل‌احمد، به ويژه واپسين فصل آن، بازگوکننده‌ نکات مهمي است که مي‌تواند جلال‌پژوهان را مددکار باشد.
***
به نام خدا
با تشکر از انتشارات رواق ـ اولاً به خاطر احيای نام جلال آل‌احمد و از غربت در آوردن کسي که روزي جريان روشنفکري اصيل و مردمي را از غربت درآورد و ثانياً به خاطر نظرخواهي از من که بهترين سال‌هاي جواني‌ام با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است، پاسخ کوتاه خود به هر يک از پرسش‌های طرح شده را تقديم مي‌کنم:
۱ـ دقيقاً يادم نيست که کدام مقاله يا کتاب مرا با آل‌احمد آشنا کرد. دو کتاب «غربزدگي» و «دست‌هاي آلوده» جزء قديمي‌ترين کتاب‌هايي است که از او ديده و داشته‌ام؛ اما آشنايي بيشتر من به وسيله و برکت مقاله «ولايت اسرائيل» شد که گله و اعتراض من و خيلي از جوان‌هاي اميدوار آن روزگار را برانگيخت. آمدم تهران (البته نه اختصاصاً براي اين کار) تلفني با او تماس گرفتم و مريدانه اعتراض کردم. با اينکه جواب درستي نداد از ارادتم به او چيزي کم نشد. اين ديدار تلفني براي من بسيار خاطره‌انگيز است. در حرف‌هايي که رد و بدل شده، هوشمندي، حاضرجوابي، صفا و دردمندي که آن روز در قلّه‌ «ادبيات مقاومت» قرار داشت، موج مي‌زد.
۲ـ جلال قصه‌نويس است (اگر اين را شامل نمايشنامه‌نويسي هم بدانيد)، مقاله‌نويسي کار دوم او است. البته محقّق و عنصر سياسي هم هست. اما در رابطه با مذهب؛ در روزگاري که من او را شناختم به هيچ‌وجه ضد مذهب نبود، بماند که گرايش هم به مذهب داشت؛ بلکه از اسلام و بعضي از نمودارهاي برجسته‌ آن به‌ عنوان سنت‌هاي عميق و اصيل جامعه‌اش، دفاع هم مي‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم ايدئولوژي که بايد در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمي‌نگريست؛ اما هيچ ايدئولوژي و مکتب فلسفي شناخته ‌شده‌‌اي را هم به اين صورت جايگزين آن نمي‌کرد. تربيت مذهبي عميق خانوادگي‌اش موجب شده بود که اسلام را ـ اگرچه به ‌صورت يک باور کلي و مجرد ـ هميشه حفظ کند و نيز تحت تأثير اخلاق مذهبي باقي بماند. حوادث شگفت‌انگيز سال‌هاي ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانه‌تري نسبت به اسلام کشانيده بود و اين همان چيزي است که بسياري از دوستان نزديکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمل نمي‌کردند و حتي به رو نمي‌آوردند!
اما توده‌‌اي بودن يا نبودنش؛ البته روزي توده‌اي بود. روزي ضد توده‌اي بود و روزي هم نه اين بود و [نه] آن. بخش مهمي از شخصيت جلال و جلالت قدر او همين عبور از گردنه‌ها و فراز و نشيب‌ها و متوقّف نماندن او در هيچ کدام از آنها بود. کاش چند صباح ديگر هم مي‌ماند و قله‌هاي بلندتر را هم تجربه مي‌کرد.
۳ـ غربزدگي را من در حوالي ۴۲ خوانده‌ام. تاريخ انتشار آن را به ياد ندارم.
۴ـ اگر هر کس را در حال تکامل شخصيت فکري‌اش بدانيم و شخصيت حقيقي او را آن چيزي بدانيم که در آخرين مراحل اين تکامل بدان رسيده است، بايد گفت، «در خدمت و خيانت روشنفکران» نشان‌دهنده و معين‌کننده‌ شخصيت حقيقي آل‌احمد است. در نظر من، آل‌احمد، شاخصه‌ يک جريان در محيط تفکر اجتماعي ايران است. تعريف اين جريان، کار مشکل و محتاج تفصيل است؛ اما در يک کلمه مي‌شود آن را «توبه‌ روشنفکري» ناميد. با همه‌ بار مفهوم مذهبي و اسلامي که در کلمه «توبه» هست.
جريان روشنفکري ايران که حدود صد سال عمر دارد، با برخورداري از فضل «آل‌احمد» توانست خود را از خطاي کج‌فهمي، عصيان، جلافت و کوته‌بيني برهاند و توبه کند؛ هم از بدفهمي‌ها و تشخيص‌هاي غلطش و هم از بددلي‌ها و بدرفتاري‌هايش.
آل‌احمد نقطه‌ شروع «فصل توبه» بود و کتاب «خدمت و...» پس از غربزدگي، نشانه و دليل رستگاري تائبانه. البته اين کتاب را نمي‌شود نوشته‌ سال ۴۳ دانست. به گمان من، واردات و تجربيات روز به روز آل‌احمد، کتاب را کامل مي‌کرده است. در سال ۴۷ که او را در مشهد زيارت کردم، سعي او در جمع‌آوري مواردي که «کتاب را کامل خواهد کرد» مشاهده کردم. خود او هم همين را مي‌گفت.
البته جزوه‌‌اي که بعدها به نام «روشنفکران» درآمد، با دو سه قصه از خود جلال و يکي دو افاده از زيد و عمرو، به نظر من تحريف عمل و انديشه‌ آل‌احمد بود. خانواده آل‌احمد حتي در «نظام نوين اسلامي» هم تاکنون موفق نشده‌اند ناشر قاچاقچي آن کتاب را در محاکم قضايي اسلامي محکوم يا تنبيه کنند. اين کتاب مجمع‌الحکايات نبود که مقداري از آن را گلچين کنند و به بازار بفرستند. اثر يک نويسنده‌ متفکر، يک «کل» منسجم است که هر قسمتش را بزني، ديگر آن نخواهد بود. حالا چه انگيزه‌‌اي بود و چه استفاده‌‌اي از نام و آبروي جلال مي‌خواستند ببرند بماند؛ ولي به هر صورت گل به دست گلفروشان رنگ بيماران گرفت...
۵ـ به نظر من سهم جلال بسيار قابل ملاحظه و مهم است. يک نهضت انقلابي از «فهميدن» و «شناختن» شروع مي‌شود. روشنفکر درست آن کسي است که در جامعه‌ جاهلي، آگاهي‌هاي لازم را به مردم مي‌دهد و آنان را به راهي‌ نو مي‌کشاند و اگر حرکتي در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهي‌ها، بدان عمق مي‌بخشد.
براي اين کار لازم است روشنفکر اولاً جامعه‌ خود را بشناسد و ناآگاهي او را دقيقاً بداند. ثانياً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادي راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پيشامدها نهراسد. در اين صورت است که مي‌شود: العلماء ورثة‌الانبياء.
آل‌احمد آن اولي را به تمام و کمال داشت (يعني در فصل آخر و اصلي عمرش). از دوم و سوم هم بي‌بهره نبود. وجود چنين کسي براي يک ملّت که به سوي انقلابي تمام‌عيار پيش مي‌رود، نعمت بزرگي است و آل‌احمد به راستي نعمت بزرگي بود. حداقل، يک نسل را او آگاهي داده است و اين براي يک انقلاب، کم نيست.
۶ـ اين شايعه (بايد ديد کجا شايع است. من آن را از شما مي‌شنوم و قبلاً هرگز نشنيده بودم.) بايد محصول ارادت به شريعتي باشد و نه چيز ديگر. البته حرف في حد نفسه، غلط و حاکي از عدم شناخت است. آل‌احمد کسي نبود که بنشيند و مسلمانش کنند. براي مسلماني او همان چيزهايي لازم بود که شريعتي را مسلمان کرده بود و اي کاش آل‌احمد چند سال ديگر هم مي‌ماند.
۷ـ آن روز هر پديده‌ ناپسندي را به شاه ملعون نسبت مي‌داديم. درست هم بود؛ اما از اينکه آل‌احمد را چيز‌خور کرده باشند، من اطلاعي ندارم يا از خانم دانشور بپرسيد يا از طبيب خانوادگي.
۸ ـ مسکوت ماندن جلال، تقصير شماست‌ ـ شمايي که او را مي‌شناسيد و نسبت به او انگيزه داريد. از طرفي مطهري، طالقاني و شريعتي در اين انقلاب، حکم پرچم را داشتند. هميشه بودند. تا آخر بودند. چشم و دل «مردم» (و نه خواص) از آنها پر است و اين هميشه بودن و با مردم بودن چيز کمي نيست. اگر جلال هم چند سال ديگر مي‌ماند... افسوس.