شهريار يکي از بزرگ‌ترين شاعران همه دوران‌های تاريخ ايران است و آن به لحاظ «حيدر بابايه سلام» است. «حيدر بابايه سلام» يک شعر استثنايي است. همه‌ خصوصيات شعري مثبت شهريار در اين شعر هست؛ يعني رواني، صفا، ذوق و ديگر خصايصي که مربوط به شعر است، همه در «حيدر بابايه سلام» جمع شده است. لکن علاوه بر اينها، ويژگي ديگري هم در «حيدر بابايه سلام» هست و آن، اين است که در اين شعر که تصويري از سابقه‌ ذهني خود شاعر است، مطالب بسيار حکمت‌آميز وجود دارد.(امام خامنه‌اي، 11/9/۱۳۷۱)
عراق پیش از تجاوز به جمهوری اسلامی ايران
به طور مشخص مي‌توان گفت که عراقِ پیش از جنگ را با «حزب بعث» مي‌توانيم بشناسيم. سال 1968 (1348 شمسي) زماني که حزب بعث در عراق به قدرت رسيد، داراي يک ثبات حکومتي شد. تا پیش از آن، عراق کشور کودتاها بود و پيش از آن هم عراق ( تقريباً تا سال1933) به طور رسمي تحت قیومیت دولت انگليس بود و از آن سال‌هاست که در جایگاه يک کشور شناخته مي‌شود.

عراق از نظر نظامي
از نظر نظامي چون عراق در ارتباط با شوروي تعريف شده بود؛ بنابراين تمام ساخت و سازمان ارتش عراق را شوروي‌ها تشکيل داده بودند و وقتي هم که جنگ شروع شد، هواپيمايي که ايران را بمباران مي‌کرد از انواع هواپيماهاي «ميگ» بود؛ يعني شما هواپيماي آمريکايي نمي‌ديديد. هلي‌کوپترهايي که در جبهه‌ها پرواز مي‌کردند، انواع هلي‌کوپترهاي ميل بود. تمام تانک‌هاي ساخت شوروي بود. هر نوع تانکي که در شوروي ساخته مي‌شد، با عنوان تي54، تي55، تي56، همين‌طور تا تي72، در اختيار ارتش عراق قرار مي‌گرفت و تمام سلاح‌ها هم ساخت شوروي بود.
برای نمونه سلاح سازماني‌ آنها، کلاشنیکف بود؛ اما سلاح انفرادي ما ژ‌ـ3 بود. چون در آن زمان بلوک‌بندي به گونه‌اي بود که کشورها تقسيم شده بودند؛ بنابراين در زمان شاه، ايران جزء بلوک آمريکا و غرب تلقي مي‌شد و عراق جزء بلوک شوروي و شرق. از نظر نوع ساختار و سازماندهي ارتش عراق هم دکترين ارتش شوروي حاکم بود؛ يعني در دکترين شوروي، قدرت اصلي با نيروي زميني هست و در نيروي زميني، قدرت اصلي در زرهي و در آتش توپخانه خلاصه مي‌شود.
شما اگر نگاه کنيد، ارتش عراق هم همين‌طور بود. از 12 لشکري که داشت، عمدة لشکرها زرهي‌ـ مکانيزه بودند. وقتي که جنگ شروع شد حدود هفت لشکر زرهي‌ـ مکانيزه بودند، بقيه لشکرها پياده و ديگر لشکرها با تجهيزات ديگر بودند. تمرکزشان هم روي آتش توپخانه بود و با دکترين شوروي هم مي‌جنگيدند. يعني وقتي مي‌خواست عملياتي انجام بدهد، بايد توپخانه آتش مي‌ريخت و زرهي حرکت مي‌کرد و جلو مي‌آمد. برخلاف ارتش‌هاي بلوک غربي(مانند ايران) قدرت هوايي در ارتش عراق تعيين‌کننده نبود. اين تفاوت ساختاري ارتش عراق با ارتش ايران در آن زمان بود.
در داخل عراق تقريباً صنعت نظامي وجود نداشت و تمام پشتيباني ارتش عراق از سوی شوروي‌ها انجام مي‌شد. قطعات يدکي، مهمات، نيازمندي‌هاي آموزشي، همه و همه تقريباً از طريق شوروي سابق تأمين مي‌شد. صنعت نظامي به اين معني که بتواند نيروهاي مسلح را پشتيباني کند ‌ـ از سلاح انفرادي تا سلاح سنگين و از مهمات سنگين تا سبک‌ـ در عراق وجود نداشت.
اما ساختار ارتش عراق غير از سلاح‌هاي روسي، از يکي دو سال پیش از جنگ آرام آرام به سمت استفاده از سلاح‌هاي فرانسوي در اروپا هم جلو رفت. فرانسوي‌ها در اروپا تنها کشوري هستند که تمايلات سوسياليستي دارند و معمولاً چپ‌ها در آنجا حاکم‌اند؛ بنابراين ارتباط نظام رژيم بعث با فرانسه در ارتباط با شوروي قابل تعريف و ارزيابي است، نه در ارتباط با غربي‌ها و آمريکا.
بايد به اين نکته توجه کنيم که فرانسوي‌ها تقريباً از دو سال پیش از جنگ، شروع به تجهيز ارتش عراق کردند و کمبودهاي تجهيزاتي و قدرت ضربت عراق را در جايي که روس‌ها يا شوروي‌ها نقص داشتند، فرانسوي‌ها تکميل کردند؛ برای نمونه در حوزة پياده، شوروي‌ها داراي رادار «رازيت» که بتواند پياده را ببيند نبودند، امّا چون در اثناي جنگ عراقي‌ها با نيروهاي رزمنده پياده مواجه شدند، رادارهاي رازيت را از فرانسه گرفتند.
در بخش هوايي، نيروي هوايي عراق با ستون فقرات انواع «ميگ‌ها» تجهيز يافت و اين ميگ‌ها قدرت مانورشان در ارتباط با مأموريت‌هايي که عراقي‌ها هنگام جنگ انجام مي‌دادند، کافي نبود؛ بنابراين هواپيماهاي «ميراژ 2000 اف1» فرانسه در اختيار عراقي‌ها قرار گرفت و نيروي هوايي عراق در آخر جنگ يک رشد کيفي صعودي را انجام مي‌دهد؛ به ویژه جبهه جنگ در خليج‌فارس، با کمک هواپيماها و بمب‌هاي ليزري و موشک‌هاي ضد کشتي ساخت فرانسه انجام شد. بنابراين مي‌توانيم بگوييم نقش فرانسه پیش از جنگ تا انتها در تجهيز و تقويت نيروي هوايي عراق بسيار تعيين‌کننده و اثرگذار بود.
در بخش زميني، عراق يکي از کشورهايي بود که داراي موشک‌هاي زمين به زمين بود. از موشک‌هاي صراد گرفته تا اسکاد B و اسکاد C که بعداً در داخل عراق امکاناتي را فراهم کردند که بُرد اين موشک‌ها را افزايش دادند، چنانکه تا تهران هم مي‌رسيد. تمام اين موشک‌ها ساخت شوروي سابق بود؛ بنابراين اگر بخواهيم از نظر نظامي ارزيابي کنيم، کل نيروي زميني و هوايي عراق، براساس دکترين و سازماندهي و ساختاري که در شوروي وجود داشت، سازماندهي پيدا کرده و نقايص آن از سوی فرانسوي‌ها تکميل شد. تکميل و سازماندهي ارتش عراق هنگام جنگ هم همين مسير را ادامه داد. اما درباره نيروي دريايي، عراقي‌ها به دليل ارتباط محدودي که با دريا داشتند، هيچ‌گاه نيروي دريايي قدرتمندي نداشتند. در آغاز جنگ هم نيروي دريايي‌شان محدود مي‌شد به چند فروند ناوچه «اوزا» که ناوچه‌هاي کوچکي بود؛ بنابراين مي‌توانيم بگوييم در آغاز جنگ، عراق نيروي دريايي‌اي که بتواند در خليج‌فارس عمليات انجام بدهد، نداشت. هنگام جنگ نيز عراقي‌ها مشکل جبهة دريايي را با نيروي هوايي حل کردند، نه با نيروي دريايي.

عراق از نظر ساختار سياسي
قدرت سياسي در عراق روي سقف رئيس‌جمهور متمرکز بود؛ يعني رئيس‌جمهور در عين حالي که رئيس‌جمهور بود، قدرت اداره کشور را داشت، چون نخست‌وزير هم بود قدرت اداره کشور در اختيارش بود. قدرت نظامي کشور هم در اختيارش بود، چون فرمانده کل قوا بود و قدرت حزبي کشور هم در اختيارش بود، چون تنها حزب، حزب بعث عراق بود که رئيس حزب بعث هم رئيس‌جمهور بود. قدرت انقلابي عراق هم بود، چون همزمان رئيس شوراي فرماندهي انقلابي عراق که خودشان اسم‌گذاري کرده بودند هم بود. بنابراين قدرت و ساختار حکومتي در عراق بسيار متمرکز و تمام اختيارات با شخص رئيس‌جمهور خلاصه مي‌شد.
پیش از اينکه شاه سقوط کند، ايران و عراق هيچ اختلافي با هم نداشتند. اختلافات فقط در حد اختلافات مرزي و مربوط به گذشته بود. به هرحال در سال 1975، يعني چهار سال پیش از پيروزي انقلاب اسلامي اختلافات ايران و عراق در قرارداد 1975 الجزاير بين صدام، معاون رئيس‌جمهور و شاه ايران در الجزاير حل‌وفصل شد. بنابراين تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي و حتي تا چهار روز پیش از آغاز جنگ اصلاً اختلاف مرزي بين ايران و عراق وجود نداشته که بخواهيم بگوييم اختلاف مرزي دلیل جنگ بود.
بنابراين شخصاً معتقدم اصلاً مشکلات مرزي ايران و عراق دلیل جنگ نبوده و اين فرضيه که مي‌گويند اختلافات تاريخي موجود بوده، آن يکي از دلایل جنگ است، به نظر من اين فرضيه‌اي است که باید بررسي شود؛ اما اين فرضيه را نمي‌شود به منزله دلیل جنگ تلقي کرد.

 عراق از نظر اقتصادي
درآمد عراق متکي به نفت بود، جمعيت عراق در زماني که جنگ را آغاز کرده 13 ميليون بوده؛ يعني تقريباً از اين 13 ميليون نزديک هشت ميليون شيعه بودند، 5/2 ميليون عرب سُني، 5/2 ميليون کُرد. اين ترکيب تقريبي جمعيت عراق بوده و پیش از اينکه جنگ آغاز بشود، عمدة درآمدهاي عراق متکي به درآمدهاي نفتي بوده و عراق هم در «اُپک» معادل سهم ايران، نفت توليد مي‌کرد.
پس از نظر درآمد سرانه، عراق تقريباً سه برابر ايران درآمد نفتي داشت؛ به دلیل اينکه جمعيت عراق تقريباً يک‌سوم جمعيت ايران بوده و توليد نفت عراق با توليد نفت ايران برابر بوده، بنابراین مصرف نفت عراق نسبت به مصرف نفت ايران کمتر از يک‌سوم بوده است؛ بنابراين از نظر اقتصادي، عراق داراي قدرت اقتصادي بالايي براي آغاز يک جنگ بود.

 عراق از نظر روابط بين‌الملل
پیش از آغاز جنگ، روابط بين‌الملل براساس معيارهاي حزب بعث تنظيم شده بود که عراق با همه گروه‌هاي کشورهاي شرقي روابط صميمانه داشته؛ از شوروي گرفته تا کشورهاي بلوک شرق، به جز سوريه که روابط‌شان گرم نبوده، ولي بحراني هم نبوده. با کشورهاي عربي روابط عادي داشته؛ اما روابط گرم نداشته، چون کشورهاي عربي حوزة جنوبي خليج‌فارس را به طور عمده در بلوک آمريکا تعريف مي‌کردند روابط عادي داشت.
با رژیم صهیونیستی رابطه نداشته و روابط‌شان به نوعي خصمانه بوده و در مجموع با آمريکا هم تا زمان پیش از آغاز جنگ روابط نداشتند؛ اما پیش از آغاز جنگ روابط با آمريکا شروع به بازنگري مي‌شود؛ يعني آمريکايي‌ها به عراقي‌ها تمايل نشان مي‌دهند که روابط را حل کنند، عراق را از کشورهاي حامي تروريست خارج مي‌کنند و آرام آرام روابطي را با عراق شروع مي‌کنند؛ به گونه‌اي که بسياري از تحليلگران معتقدند؛ ارتباط «برژينسکي» با «طارق عزيز» پیش از جنگ و اعلام اينکه آمريکا در مسائل مربوط به عراق و همسايگانش دخالت نخواهد کرد، دلیل اصلي در ترغيب صدام به حمله به ايران بود.
اما درباره ايران، جمع‌بندي‌اش اين بوده که عراق با شوروي و بلوک شرق روابط گرمي داشته؛ با شوروي يک قرارداد پيمان دوستي 15ساله داشتند که هنگام جنگ اين قرارداد تمديد شد. براساس قرارداد دوستي 15 ساله، شوروي موظف بوده که تمام ارتباطات اقتصادي و ارتباطات نظامي را در حداکثر ممکن با عراق انجام بدهد؛ بنابراين از نظر ساختار سازمان ارتش، عراق تماماً متصل به شوروي بوده و شوروي از آن حمايت مي‌کرده است.
روابط بين‌الملل عراق هم براساس همين ساختار دو قطبي آن زمان تنظيم شده بود. با شوروي و بلوک شرق گرم و با اعراب عادي و حتي غير گرم. با آمريکا و رژیم صهیونیستی بدون ارتباط، وليکن در زمان پیش از جنگ شروع به سمت عادي شدن روابط مي‌کند، با اروپايي‌ها هم روابط عادي غيرگرم داشت. اين روابط بين‌الملل با دنياي خارج بود.


امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 15۶
 سید مهدی حسینی/ یکی دیگر از مباحث مهم مطرح در آغاز زعامت ولایت امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) مسئله سازندگی و طمع دنیا‌گرایی بود که در دستگاه‌های اجرایی کشور و مردم ایجاد شده و قوت گرفته بود، به خصوص اینکه فضای پس از جنگ و تغییر در ساختار سیاسی‌ـ اقتصادی، فرهنگی و قضایی کشور مشکلاتی را به وجود آورده بود. روند به گونه‌ای رقم می‌خورد که معنویت دوران دفاع مقدس رو به تضعیف می‌رفت، توقعات و انتظارات و فشار نیازمندی‌ها خیلی قوی‌تر از دوران هشت‌ساله دفاع مقدس بود، در این ایام بار مسئولیت امام خامنه‌ای بسیار سنگین بود. به این دلیل که حفظ روحیه معنوی مدیران و مردم بر روی خط انقلاب کار دشواری بود؛  چرا که طمع مادی در میان مدیران حاکم تقویت شده بود و همچنین تهاجم فرهنگی غرب در قالب کتاب، فیلم، مجله، روزنامه، سینما و هنر چاشنی مسائل رفاهی شده و معضلاتی را به وجود آورده بود و موجب پیدایش این باور شده بود که روحیه انقلابی‌گری در حال ضعف و حذف از صحنه کشور است و مقاومت در برابر آن کارآمد تلقی نمی‌شد، اما با وجود همه این مسائل امام خامنه‌ای در برابر انحراف مدیران دولتی و دیگران ایستادند، به خصوص در برابر تحولات روحی و اخلاقی که در مدیران نظام به وجود آمده بود و از اشرافی‌گری و رفاه‌زدگی آنها نشئت می‌گرفت، ایشان در این باره هیچ ملاحظه‌ و مسامحه‌ای نکردند و در تاریخ 22/5/1370 در دیدار با مسئولان دولت و کارگزاران نظام خیلی صریح و قاطع نسبت به سستی مسئولان و دنیا‌گرایی آنها و نفوذ فرهنگ دشمن در دستگاه‌های اداری کشور هشدار داده و به عملکرد آنها اعتراض کردند و خطاب به وزرا و دست‌اندرکاران فرمودند: «اگر مبلغی از مخارج دولت، عبارت از تغییر دکوراسیون اتاق مدیرکل و معاون وزیر و وزیر و فلان مسئول قضایی و فلان مسئول در بخش‌های گوناگون دیگر باشد، این جرم و خطاست. اگر یکی از مخارج دولت این باشد که فلان تعداد ماشین جدید بیاوریم و بین دستگاه‌ها تقسیم بکنیم، ما حق نداریم این را جزو مخارج دولت حساب کنیم و به حساب آن از سوبسید مردم بزنیم. نه این خلاف است. برای این کارها حد بگذارید. دستگاه‌ها باید بخشنامه کنند و در مورد این تغییر دکوراسیون‌ها و تغییر خانه‌ها و خرج‌های اضافی حدی معین بکنند...»
امام خامنه‌ای به ویژگی دنیاگریزی رزمندگان اشاره کردند و در دیدار 26 شهریور 70 در جمع فرماندهان و مسئولان ردّه‌ بالای سپاه نکات مهمی را یادآور شدند و فرمودند: «شما میدان جنگ را پشت سر گذاشته‌اید. روزها و شب‌های خوش حالات معنوی را پشت سر گذاشته‌اید. من به شما عرض می‌کنم ای به معراج‌ رفته‌ها، امروز وارد زندگی معمولی شده‌اید، مبادا دستاورد آن معراج را از دست بدهید. مبادا آنچه را که در آنجا با همین بینش معنوی احساس کرده‌اید فراموش کنید. حجت خدا بر شما تمام شده است.»
امام خامنه‌ای بیش از هر موضوع در تلاش بودند روحیه معنوی و اخلاقی مردم و مسئولان روی خط انقلاب بماند و فعالانه با اشراف‌منشی مبارزه کردند.


 مصطفي برزکار/  قرارداد «کنسرسيوم» قراردادي است که پس از کودتاي 28 مرداد بين دولت ايران و کنسرسيومي از شرکت‌هاي نفتي بين‌المللي براي بهره‌برداري از منابع نفتي ايران بسته شد. پس از کودتاي 28 مرداد، نخست‌وزير جديد، «فضل‌الله زاهدي» روابط با دولت انگليس را که در زمان مصدق قطع شده بود، از سر گرفت. مذاکرات نفت از 22 فروردين 1333 با سرپرستي وزير اقتصاد و دارايي «دکتر علي اميني» آغاز شد که به قرارداد کنسرسيوم يا قرارداد «اميني‌ـ پيج» منجر شد.
دکتر علي اميني، وزير دارايي پيشين دولت مصدق نيز بود. محمد درخشش، نماينده تهران در دوره هجدهم مجلس شوراي‌ملي در مخالفت با قرارداد کنسرسيوم سخنراني کرد. بر اساس قرارداد جديد که پس از ماه‌ها مذاکره در 28 شهريور، به امضاي طرفين و در 29 مهر به تأييد مجلس شوراي‌ملي و در ششم آبان ماه به تصويب مجلس سنا رسيد. اگرچه ملي شدن نفت و صنايع نفت ايران مورد پذيرش طرف‌هاي خارجي قرار گرفت؛ ولي دولت ايران تضمين مي‌کرد که تا 25 سال نفت توليدي را به شرکت‌هاي عضو کنسرسيوم (آمريکايي، انگليسي، هلندي و فرانسوي) بفروشد. به این ترتيب فروش نفت ايران پس از نزديک به چهار سال وقفه در بهمن سال 1333 از سر گرفته شد.
محمد درخشش، نماينده تهران در دوره هجدهم مجلس شوراي‌ملي در مخالفت با قرارداد کنسرسيوم سخنراني هفت ساعته کرد؛ اما در نهايت مجلس فقط با پنج رأي مخالف، قراداد کنسرسيوم را در 29 مهر 1333 تصويب کرد.
قرارداد کنسرسيوم که بي‌اعتنایی به ثمرات مبارزات ملت ايران براي ملي کردن صنعت نفت بود، سلطه مطلق انگلستان بر منابع نفت ايران را به سلطه مشترک چهار کشور غربي تبديل کرد. وقتي که قرارداد کنسرسيوم براي تصويب به مجلس شوراي‌ملي ارائه شد، شاه از قوه مقننه خواست «بدون اتلاف يک دقيقه وقت» آن را تصويب کند.
در اين قرارداد که به قرارداد اميني‌ـ پيج نيز معروف شده است، برخلاف قانون ملي شدن نفت ايران باز هم اکتشاف و استخراج و فروش نفت را به دست شرکت‌هاي خارجي سپرد و ايران به دريافت حق‌الامتياز (با نام مبهم «پرداخت اعلام شده») براساس اصل کلي «پنجاه‌ـ پنجاه» اکتفا کرد.
به موجب قرارداد کنسرسيوم، کمپاني‌هاي مذکور اجازه يافتند در هر نقطه ايران عمليات اکتشاف و استخراج را با هزينه دولت ايران انجام دهند. کمپاني‌هاي فوق همچنين اختيارات وسيعي در بنادر، راه‌آهن، سرويس تلفن و تلگراف و بي‌سيم و هواپيمایی ايران به دست آوردند.
 طبق اين قرارداد حدود حوزه امتياز و شعاع عمليات کنسرسيوم شامل؛ قسمتي از خاک بلوچستان، قسمت جنوبي استان کرمان، تمام استان فارس، قسمت جنوبي استان اصفهان، تمام استان‌هاي خوزستان و لرستان و شهرستان‌های بروجرد، ملاير، صفحات جنوبي استان کرمانشاه، جزاير خارک، کيش، قشم، هرمز، شعيب، هنگام و چند جزيره کوچک‌تر در جنوب
 کشور بود.
سپهبد زاهدي، نخست‌وزير هنگامي که لايحه کنسرسيوم را به مجلس مي‌داد، در توجيه آن گفت: «ما با اين قرارداد توانستيم کلاه بزرگي سر انگليس و آمريکا بگذاريم.»
براساس اين قرارداد شرکت نفت ايران و انگليس 40 درصد، شرکت‌هاي آمريکایی نيز 40 درصد، شرکت شل 14 درصد و شرکت نفت فرانسه 6 درصد در منافع کار سهيم بودند.

 مرتضي دخيلي/ ميانمار کشوري در جنوب آسيا و در ضلع شرقي شبه‌جزيره هند است که تا پايان قرن هجدهم ميلادي از توسعه‌طلبي‌هاي استعمارگران اروپايي مصون بود. اين کشور که از ديرباز به دليل ناهمگوني‌ نژادي پيوسته وضعيتي بي‌ثبات داشت، در نيمه دوم قرن مزبور، با قدرت‌يافتن سلسله پادشاهي «کُن بانگ» جان تازه‌اي يافت. در دوران پادشاهي «الونگ‌پايا» مؤسس سلسله مذکور و جانشينان وي، برمه به يک اتحاد ملي قوي دست يافت و خطر هجوم همسايگان را تا حد قابل توجهي کاهش داد. به این ترتيب، مشکلات داخلي برمه تا حدودي حل شد، ولي مشکل بزرگ اين کشور مدیریت و اداره مناطق تحت نفوذ آن بود که با توسعه‌طلبي‌هاي بريتانيا و حضور آن در مرزهاي برمه به مخاطره افتاده بود. دربار برمه از انجام هر عملي که منافع بريتانيا (شرکت هند شرقي) را به خطر اندازد، منع شده بود. اين امر و برخي مسائل ديگر از قبيل جواز تاجران بريتانيايي براي تجارت آزاد در برمه سبب اختلاف بين بريتانيا و برمه شد. روابط دو کشور روز‌به‌روز تيره‌تر شد تا آنکه «بگ‌يي دائو» پادشاه برمه (1837‌ـ1819) براي مقابله با زياده‌طلبي‌هاي بريتانيا به بنگال حمله کرد.
هجوم برمه به بنگال بهانه‌اي را که نيروهاي بريتانيايي براي حمله به برمه در پي آن بودند، به آنها داد. با حمله بريتانيا شهر رانگون سقوط کرد که اين شکست بزرگ به امضاي قرارداد «يان دابو»  در سال 1826 منجر شد و طبق اين قرارداد شرکت هند شرقي کنترل منطقه آراکان و تناسریم را به دست آورد. بريتانيا بيش از بيست سال از اين امتياز استفاده کرد؛ اما به پيشروي خود که عملاً مانعي سر راه آن وجود نداشت، ادامه نداد. 
دولت برمه در ابتدا بدون توجه به حضور بريتانيا بيشتر به مسائل داخلي خود پرداخت؛ ولي پس از يک يا دو دهه، ديگر حضور آن را تحمل نکرد و راه مقابله را پيش گرفت. برمه‌اي‌ها بدون ارزيابي دقيق در اوايل دهه پنجاه قرن نوزدهم، با بريتانيا مقابله کردند و بريتانيا که حضور در برمه را نوعي آزمايش قدرت و زمينه‌سازي براي حضور در همه منطقه شرق آسيا تلقي مي‌کرد، دومين جنگ را به برمه تحميل کرد. در اين جنگ قسمت‌هاي زيادي از مناطق جنوب برمه که از نظر کشاورزي و صنايع چوب اهميت بسيار داشت، به تصرف بريتانيا درآمد.  
در سال ۱۸۵۲ و پس از جنگ دوم برمه سفلي اشغال و ضميمه خاک بريتانيا شد. اين سرزمين‌ها در سال ۱۸۶۲ به نوعی استان ‌جزئي و زيرمجموعه هند و بريتانيا شناخته شدند. از دهه 1860، به دليل رقابت استعماري فرانسه، برمه براي بريتانيا اهميت فوق‌العاده‌اي پيدا کرد. رهبران برمه نيز فقط در پي حفظ منافع شخصي خود بوده و از مسائل اساسي غافل بودند. برمه عليا نيز پس از جنگ سوم اشغال شد و در نهايت همه سرزمين برمه رسماً در سال ۱۸۹۷ به عنوان يکي از استان‌هاي اصلي هند و بريتانيا اعلام شد.
در سال 1937، بريتانيا برمه را به همراه منطقه «آراکان» که اکنون به آن «راخين» نيز مي‌‎گويند، مستعمره‌اي جدا از حکومت هند خواند و آن را «برمه بريتانيا» نام نهاد. طي جنگ جهاني دوم، ارتش استقلال‌طلب برمه به وجود آمد و در سال ۱۹۴۱ همراه با ارتش ژاپن وارد مناطق جنوبي برمه شد؛ اما چهار سال بعد با افول قدرت ژاپن، پس از يک درگيري سخت در ماه مه ۱۹۴۵ رانگون، پايتخت برمه به طور کامل به تصرف نيروهاي متفقين درآمد و ژاپني‌ها بيرون رانده شدند و چيرگي انگلستان دوباره بر کشور برمه برقرار شد.
در برمه، شاخه‌اي از يک حزب نوپاي ناسيوناليست «تاکنين‌‌ها»، از پيش به وسيله نيروهاي ژاپني در جزيره «هائي نان» آموزش نظامي ديده بود. زماني که تهاجمات آغاز شد، ارتش استقلال‌طلب برمه، به اميد آنکه به منزله متحد و نه دست‌نشانده با او برخورد خواهد شد، از حاکميت ارتش ژاپن بر تصرفاتش در سرزمين مادري بيرمان‌‌ها حمايت مي‌کرد. «سوزوکي‌کي‌جي»، فرمانده ژاپني عمليات مشترک، يکي از طرفداران پر جوش‌وخروش استقلال آسيا بود؛ ولي رهبر معروف «ارتش استقلال‌طلب برمه»، «آنگ سان» که از شهرت بيشتري برخوردار بود، از همين دوره اراده ژاپن را در اعطاي استقلال به کشورش مورد ترديد قرار داد. حتي تشکيل دولت به ظاهر مستقل دکتر «با ماو» در برمه به اين اعتقاد خدشه‌اي وارد نياورد. آنگ سان در خفا شورشي عليه ژاپني‌ها تدارک مي‌ديد. برخي هم‌رزمان کمونيست وي پيش از اين با مقامات بريتانيایی در هند ارتباط برقرار کرده بودند و سرانجام ارتش آنگ سان در سال ١٩٤٥ عليه ژاپني‌ها مبارزه را به طور رسمی آغاز کرد و توانست در کنار ارتش بريتانيا، ژاپن را از برمه بيرون براند.  
نيروهاي انگليسي هنگام اشغال مجدد برمه، با ملتي مسلح و متخاصم روبه‌رو شدند. در سال ١٩٤٦، با نزديک شدن استقلال شبه قاره، بريتانيایی‌ها به دليل ناتواني در به‌کارگيري ارتش علیه مردم برمه، به تدريج ارتش را به مسئولان سياسي محلي واگذار مي‌کردند. پس از پايان جنگ جهاني دوم، در حالي که برمه يکي از مستعمرات بريتانيا بود، امضاي موافقت‌نامه‌اي از سوی آنگ سان سبب شد که اين کشور در نهایت در سال 1948 م به استقلال برسد. آنگ سان پس از استقلال به مثابه مانعي در برابر منافع استعماري و روابط استراتژيک تجاري برمه و دولت انگليس شناخته شد و به همين دلیل بود که ترور و حذف شد. به نقل از تارنماي فرانسوي‌زبان «اسلت» در تاريخ ۱۹ ژوئيه سال ۱۹۴۷، اين گلوله‌هاي ساخته شده در انگلستان بود که قهرمان استقلال برمه، يعني آنگ سان و گروهي از مؤسسان اين کشور را به کام مرگ فرستاد.  


روند راهبرد نظامي عراق در جنگ با ايران‌ـ ۵
 حميدرضا ميري/ رژيم عراق که از جنگ تحميلي براي صلح تحميلي نتيجه‌اي نگرفته بود، دو راه‌حل عقب‌نشيني يا استقرار در مواضع اشغالي را فراروي خود داشت. رهبري عراق براي عقب‌نشيني توضيح روشني نداشت؛ زيرا بدون اينکه از تهاجم به ايران نتيجه‌اي کسب کرده باشد، بايد به داخل خاک عراق عقب‌نشيني مي‌کرد.
 استقرار در مواضع اشغالي بر پايه اين تصور که قواي نظامي ايران قادر به بيرون راندن متجاوزان نخواهند بود و اوضاع سياسي‌ـ داخلي ايران نيز به شدت بي‌ثبات است، مورد توجه قرار گرفت. صدام در توضيح اقدام خود مي‌گويد: «اگر تاکتيک نظامي و امنيت ارتش خودمان اقتضا نمايد که در اين سرزمين‌ها باشيم، آن را تحت اشغال خود قرار خواهيم داد.»
صدام درباره دلايل ماندگاري ارتش عراق در خاک ايران، دو دليل را ذکر کرده است: «تاکتيک نظامي و امنيت ارتش عراق.» آنچه مسلم است، اینکه فنون و اصول نظامي با نحوه استقرار و آرايش نيروهاي عراقي در سرزمين‌هاي اشغالي مغاير بوده است.
 در حقيقت، از ديدگاه تحليلگران نظامي، يکي از عواملي که نيروهاي ايراني را قادر ساخت تا در ماه‌هاي بعد به راحتي سرزمين‌هاي اشغالي را آزاد سازند، آرايش بد و نامناسب يگان‌هاي عراقي در اين سرزمين‌ها بوده است. بنابراين، برخلاف ادعاي رهبري عراق، اصول و فنون نظامي قاعدتاً نمي‌توانسته راهنماي ارتش عراق براي تداوم حضور در مناطق اشغالي بوده باشد. 
دليل دومي که از سوي صدام در اين باره ذکر شده، امنيت ارتش عراق است. در شش ماه اول جنگ و در دوران بني‌صدر شکست ارتش ايران در چهار عملياتي که در مناطق غرب کرخه، هويزه و جاده ماهشهر و آبادان انجام داده بود، اين ذهنيت را در عراقي‌ها تقويت کرد که ايراني‌ها قادر به انجام عمليات گسترده هماهنگ و موفقيت‌آميز عليه ارتش عراق نيستند؛ اما حتي پس از تحولات سياسي در ايران و نزديکي سپاه و ارتش که روند عمليات‌هاي موفقي همچون؛ فرمانده کل قوا خميني روح خدا، ثامن‌الائمه، طريق‌القدس و... آغاز شد، همچنان شاهد اصرار عراق بر حضور در سرزمين‌هاي اشغالي بوديم.
 بنابراين، برخلاف اظهارات صدام، بايد دلیل اصلي حضور عراق در خاک ايران را در جاي ديگري جست‌وجو کرد که به نظر مي‌رسد آن دلیل چيزي نبوده جز اميدواري صدام به تحولات به ظاهر شکننده در ساختار حاکميت ايران.

25 شهريور 1320 كه رضاشاه، سه هفته پس از اشغال ايران به دست متفقين، تبعيد شد، روز پايان حيات سياسي او و آغاز حيات سياسي فرزندش محمدرضا پهلوي است. 24 شهريور، رضاشاه آخرين جلسه هیئت دولت را تشكيل داد و به وزيرانش گفت به زودي كشور را ترك خواهد كرد. آخرين جمله شاه به وزيران اين بود كه «راز موفقيت من اين بوده كه هرگز با هيچ كس مشورت نمي‌كردم و خود كارها را مطالعه مي‌كردم.(!)»
وقتي در سپيده‌‌دم 25 شهريور خبر پيشروي نيروهاي روسي مستقر در قزوين به سمت تهران به اطلاع رضا‌شاه رسيد، وي فروغي نخست‌وزير را به كاخ احضار كرد و از او خواست تا پيش‌نويس استعفانامه را بنويسد. فروغي استعفانامه را به امضاي شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را براي نمايندگان قرائت كند. با اين همه، وي قبل از رسيدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهي سفارت انگليس شد و استعفانامه را به «ريدربولارد» سفير انگليس نشان داد. زماني كه متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت مي‌شد، رضاشاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود كه قبلاً از تهران منتقل شده بودند، پيوست.