تحلیلی بر نسل نوین جنگ نرم علیه انقلاب اسلامی‌ـ قسمت هفتادودوم
 دکتر سیامک باقری‌چوکامی/ از نظر بازیگران جنگ نرم،‌ سینما این قدرت را دارد که در مخاطبان خود تغییر و تحول ایجاد کند. جذابيت فراوان و قدرت و سرعت انتقال بالا و نيز قابليت تكثير محصولات صنعت سينما، يعني طيف وسيع فيلم‌ها، سبب شده است جهان غرب به منزله  مخترع و صاحب اوليه اين صنعت، بيشترين استفاده را از آن در جهت تبليغ و ترويج فرهنگ و ارزش‌هاي خود در جوامع ديگر ببرد و سهمي ويژه را در اين راستا به اين صنعت اختصاص دهد. به همین دلیل، صنعت سینمایی که قدرت اثرگذاری هنری فوق‌العاده‌ای دارد، امروزه در کنار دیگر رسانه‌ها، به ابزار پرنفوذ انتقال ارزش‌های غربی و آمریکایی در جهان و تخریب ارزش‌های بومی و اسلامی تبدیل شده و از هاليوود به مثابه بزرگ‌ترين گام در صنعت سینمایی برای سلطه نرم در جهان یاد می‌شود.

هالیوود، ابزار
 هژمونی جهانی آمریکا 
«هالیوود» از زمان پیدایش در اوایل قرن بیستم یکی از مهم‌ترین ابزارهای جذب و قدرت نرم بوده که همیشه نقش اساسی را در صنعت سرگرمی و سینمای جهان ایفا کرده و همواره بر این صنعت سلطه داشته است و ابزار سیاست خارجی آمریکا برای نفوذ هژمونی جهانی‌اش بوده است. امروز طبق اطلاعات قطعى ثابت شده، مؤسسه عظیم هالیوود و شرکت‌هاى بزرگ سینمایی با سیاست‌هاى استکبارى آمریکا همراهى و همکارى مستمر داشته‌اند و باب میل آنها حرکت می‌کنند. «این مؤسسه‌ بزرگ فیلم‌سازى و سینمایی که ده‌ها کمپانى بزرگ فیلمساز از هنرمند و از کارگردان و از بازیگر و از نمایش‌نامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس و سرمایه‌گذار در آن گرد هم جمع شدند، در خدمت هدف و سیاست استکبارى‌ دولت آمریکا حرکت می‌کند.»(رهبر معظم انقلاب،23/2/۱۳۸۸) 
با این حال، آمریکا روی هالیوود حساب ویژه‌ای برای آمریکایی کردن جهان باز کرده است. دلیل آن افزون بر روند کارویژه‌های صنعت هالیوود در بستر تاریخی‌اش، مواضع مقامات دولت آمریکا است. آنچنان که اوباما رئیس‌جمهور سابق آمریکا در دیدار از شرکت انیمیشن‌سازی دریم‌ورکز گفت: «ما (دولت آمریکا) از طریق شما یک فرهنگ جهانی را شکل می‌دهیم. هالیوود نقشی اساسی در اشاعه ارزش‌های فرهنگ آمریکایی و همچنین شکل‌دهی یک فرهنگ جهانی دارد، چه باور کنید و چه نکنید، هالیوود و صنعت سرگرمی از برخی جهات، بخشی از دیپلماسی آمریکاست. این درست همان چیزی است که ما را از دیگران متمایز کرده و ما را به یک قدرت جهانی تبدیل می‌کند.»( www.rajanews.com)

سیطره صهیونیسم
 بر سینمای آمریکا
البته نمی‌توان نقش صهیونیست‌ها را به مثابه واقعیت حاکم بر جریان هنری و سینمایی نادیده گرفت. سیطره صهیونیسم بر صنعت سینمای آمریکا که بزرگ‌ترین تولیدکننده فیلم‌های سینمایی در جهان است، یک واقعیت است. برخی‌ها معتقدند، بیش از 90 درصد کارهای فیلم‌سازی اعم از بازیگری، کارگردانی، فیلمبرداری، تدوین‌گری و... را یهودیان صورت داده‌اند.(افتخاری و کمالی، 1993) دیدار «شیمون پرز» نخست‌وزیر پیشین رژیم منحوس صهیونیستی از شرکت دریم‌ورکز که مؤسسان آن نیز یهودی هستند، قابل‌ توجه است. با اینکه این بازدید رسمی نبود و پرز همچون شخص عادی در این شرکت حضور یافته بود؛ اما در این دیدار می‌گوید: «نباید ارتباط حیاتی میان هالیوود و آموزش را نادیده گرفت و باید بدانید که کودکان بیش از سیاستمداران، به بازیگران اعتقاد دارند. شما هالیوودی‌ها پیام اسرائیل را در جهان توزیع می‌کنید. تأثیر هالیوود بر مردم دنیا بیش از تأثیر سیاستمداران است.»(وبگاه مصاف، ۲۵/9/۱۳۹۴)
سیاست‌های فرهنگی قدرت‌های غربی و صهیونیستی در جذب و استفاده از ظرفیت‌های سینمایی و هنری به صورت‌های مختلفی صورت می‌گیرد؛ ایجاد شبکه‌ای از هنرمندان همسو با اهداف دولت‌های غربی و مکتب لیبرالیسم یکی از جدی‌ترین سیاست‌هایی است که به شکل‌های پیچیده انجام می‌شود. در کنار این سیاست، حمایت مالی هنگام تولید آثار هنرمندان موردنظر، حمایت‌های خارجی از محصولات تولید شده آنها، کمک به فضاسازی رسانه‌ای در داخل و خارج کشور، ترویج آثار آنها، اعطای جوایز بین‌المللی و ... اقدامات دیگری است که برای نفوذ و وابسته‌سازی هنرمندان به کار گرفته می‌شود.

جامعه ایرانی
و استحاله فرهنگی 
با توجه به تأثیر جادویی صنعت سینما و فیلم، غرب(آمریکا و اروپا) و صهیونیسم بین‌الملل به طور ویژه به استحاله فرهنگی جامعه ایرانی توجه کرده‌اند؛ چنانکه «جمیز کی گلاسمن» معاون سابق دیپلماسی عمومی آمریکا افزون بر فعالیت‌های سینمایی که علیه جمهوری اسلامی انجام می‌شود، پیشنهاد تأسیس شبکه ماهواره‌ای برای پخش فیلم‌های ممنوعه ایرانی داده است. گذشته از این، نمونه‌های فراواني از حوزه ادبيات گرفته تا سينما و دیگر صنایع فرهنگی وجود دارد که كشورهاي غربي براي نفوذ تفكر و سبك زندگي لیبرالی نه تنها از ظرفيت‌هاي خود، بلكه از ظرفيت‌هاي كشورهاي هدف، مانند ایران استفاده مي‌كنند. كم نيستند هنرمنداني كه همسو با سياست‌هاي كشورهاي غربي آثار هنري تولید مي‌كنند. در حوزه ادبيات مي‌توان به نويسندگان فراواني اشاره كرد كه با وجود داشتن مليت‌هاي مختلف در يك چيز مشتركند و آن، تقديس فرهنگ و سبك زندگي آمريكايي و غربي است. برای نمونه، تصویری که در بخشی از سينما و فیلم‌های ایرانی از دختران و زنان ارائه می‌شود، دو گروه متفاوت با ارزش‌گذاری خاص را معرفی می‌کند؛ گروه اول، زناني هستند كه با آميخته شدن در سبك زندگي آمريكايي در فيلم‌ها ظاهر می‌شوند؛ اين قبیل زنان كه پوشش نامناسبي دارند، چهره مثبت فيلم‌ها محسوب مي‌شوند. گروه دوم، دختران و زناني هستند که عقبه مذهبي و اعتقادي داشته و بیشتر آنان در اين فيلم‌ها پوشش چادر دارند و مفلوک، فقير و دچار اعوجاجات گوناگون در زندگي خود هستند.
با وجود این، دو دهه اخیر صنعت سینمایی نشان می‌دهد، رویکرد غرب (اروپا و آمریکا) برای اسلام‌هراسی، ایران‌هراسی و ترویج ابتذال فرهنگی و توسعه سبک زندگی در میان ملت ایران سرمایه‌گذاری ویژه‌ای کرده است.
 از میان فیلم‌های متعدد ضد ایرانی و هویت ملی، فرهنگ، تاریخ و مردم که بیشتر آنها هالیوودی هستند، 26 فیلم در زمره فیلم‌های برتر ضد ایرانی قرار می‌گیرند که به ترتیب تاریخ تولید عبارتند از: استر و پادشاه(۱۹۶۰/1339)، فرستاده(۱۹۸۳/1362)، بدون دخترم هرگز(۱۹۹۱/1370)، ویش مستر یا ارباب کابوس‌ها(۱۹۹۷/1376)، مریم(۲۰۰۲/1381)، خانه‌‌ای از مه و شن(۲۰۰۳/1382)، الکساندر(۲۰۰۴/1383)، سیصد(۲۰۰۶/1385)، شبی با پادشاه(۲۰۰۶/1385)، پرسپولیس(۲۰۰۷/1386)، کشتی‌گیر(۲۰۰۸/1387)، سنگسار ثریا (۲۰۰۸/1387)، سیریانا، مرد بله‌گو(۲۰۰۸/1387)، عبور (۲۰۰۹/1388)، زنان بدون مردان(۲۰۰۹/1388)، حجاب طلایی(۲۰۱۱/1390)، اورشلیم؛ شمارش معکوس(۲۰۱۱/1390)، شرایط (۲۰۱۱/1390)، بکارت (۲۰۱۲/1391)، آرگو(۲۰۱۲/1391)، دولت پنجم(۲۰۱۳/1392)، کتاب استر(۲۰۱۳/1392)، ظهور یک امپراتور(۲۰۱۴/1393)، گلاب(۲۰۱۴/1393) و دختر تنها در شب به خانه می‌رود (۲۰۱۴/1393). (ر.ک.  www.asipress.ir)
ترتیب تولید فیلم‌ها نشان می‌دهد، هالیوود از سال 1381(2002) سرمایه‌گذاری ویژه‌ای برای فیلم‌های ضد ایرانی کرده و تعداد فیلم‌ها رو به افزایش است. البته فیلم‌های بسیار زیادی از شبکه‌های ماهواره‌ای، مانند «من ‌و تو» برای ایرانیان پخش می‌شود که همه آنها سبک زندگی ایرانی و اسلامی را هدف قرار داده‌اند.

  شهاب زمانی/ با وجود سپری شدن قرن‌ها از طرح مباحثی چون مدرنیته و توسعه و ارائه تعاریف‌ بسیاری درباره مفهوم‌ مدرنیته‌، هنوز هم معنایابی دقیقی از آن میسر نشده و اختلاف‌نظرها در حوزه تعریف، ارائه‌ معیارها و شاخصه‌هایی برای فهم و ادراک، آن را با دشواری‌هایی مواجه کرده است.‌ 
از نظر تاریخی‌ مفهوم‌ مدرن‌ را نخستین‌‌بار رومیان‌ در قرن‌ ششم‌ میلادی‌ از روی‌ كلمه‌ «modo»، یعنی‌ «به تازگی‌» ساختند. پس‌ از نظر رومیان‌ «مدرن‌ بودن‌»، یعنی‌ آگاهی‌ داشتن‌ نسبت‌ به‌ زمانه‌ خود و از همین‌ زمان‌ بود كه‌ تقابل‌ و درگیری ‌میان‌ «قدیمی‌ها» و «مدرن‌ها» شروع‌ می‌شود؛ اما تعریف‌ مدرنیته‌ را با همه‌ مشكلاتش‌، از «هابرماس»، یكی‌ از مدافعان‌ مدرنیته‌ ارائه‌ می‌كنیم‌؛ او معتقد است‌ كه‌ مدرنیته‌ به‌ معنای‌ مبارزه‌ای‌ است‌ ‌علیه‌ زمان‌ خود، به عبارت‌ دیگر مدرنیته؛ ‌انتقادی‌ مداوم‌ است‌ از سنت‌ و از خودش‌، مدام‌ تازه‌ شدن‌ و خود را نفی‌ كردن‌ و به‌ قلمرو تازگی‌ها گام‌ نهادن‌ است‌.
اما مشاجره‌ عمده‌ در زمینه‌ مسائل‌ مدرنیته و توسعه‌ کشورها حول‌ و حوش‌ دو نظریه‌ عمده‌ می‌چرخد كه‌ عبارتند از؛ اول،‌ نظریه‌ مدرنیستی‌ و دوم‌، نظریه‌ پست‌ مدرنیستی‌. در نظریه‌ مدرنیستی‌؛ از «آگوست‌ كنت‌» گرفته‌ تا «ماركس‌» به‌ نحوی‌ معتقد به‌ مرحله‌ای‌ بودن‌ تاریخ‌ و گذار اجتناب‌ناپذیر از مرحله‌ جامعه‌ سنتی‌ به‌ جامعه‌ مدرن‌ بودند. در آمریكا، متفكران‌ مكتب‌ نوسازی‌ و توسعه‌ سیاسی‌ هم‌ استدلال‌ می‌كردند كه‌ راه ‌غرب‌؛ راهی‌ است‌ كه‌ در همه‌ جا تكرار خواهد شد و ما خواه‌ ناخواه‌ از مرحله‌ سنتی‌ به‌ جامعه‌ مدرن‌ به‌ شیوه‌ غربی‌ گذر خواهیم‌ كرد. این‌ نظریه‌ می‌گوید: «ما در جهان‌ یك‌ راه‌ رشد بیشتر نداریم‌ و آن هم‌ راهی‌ است‌ كه‌ در غرب‌ اتفاق افتاده‌ است.» بنابراین‌ با فروپاشی‌ جامعه‌ سنتی‌ در كشورهای‌ در حال‌ توسعه‌ و همچنین‌ فروپاشی‌ و افول‌ مذهب‌ و فرهنگ‌ سنتی‌ و نظام‌ معیشتی‌ سنتی‌ و غیره‌ سرانجام‌ به‌ پیدایش‌ جامعه‌ مدرنی‌ می‌انجامد كه‌ سكولار، عقل‌گرا و دنیاگرا است‌. 
اما نظریه‌ پست‌ مدرنیستی‌ می‌گوید: «چون‌ ما نمی‌توانیم‌ تجربه‌ كشورهای‌ مختلف‌ را با یكدیگر مقایسه‌ كنیم‌ بنابراین‌ بگذارید هر كشوری‌ بر اساس‌ ریشه‌های‌ فرهنگی‌، اجتماعی‌ و تاریخی‌ خودش،‌ مسیر خاص‌ خودش‌ را پیدا كند چون‌ هیچ ‌جبر تاریخی‌ و هیچ‌ قانونمندی‌ كلی‌ تاریخی‌ در كار نیست‌ كه‌ همه‌ كشورها تابع‌ آن‌ باشند.» بر این اساس، در سطح‌ نظری‌ و تئوریك‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ اولا،ً هر نوع‌ توسعه‌ای‌ مساوی‌ با غرب‌گرایی‌ سكولاریسم‌ نیست‌، ثانیاً، اگر در تمدن‌ غرب‌، توسعه‌‌یافتگی‌ به‌ مفهوم‌ علمی‌ آن،‌ نتوانسته‌ است‌ با اخلاق و انسانیت‌ و فضیلت‌ تلفیق‌ شود، این‌ مشكل‌ غرب‌ است نه‌ اینكه‌ هر كشوری‌ كه‌ می‌خواهد به‌ توسعه‌ برسد، حتماً باید راه‌ غرب‌ را برود و با آن‌ مشكلات‌ روبه‌رو شود.


اگرچه از مفهوم «توسعه» تعریف‌ مشخصی‌ ارائه نشده؛ اما به طور عمده توسعه‌؛ تحولی‌ فرهنگی،‌ اقتصادی‌، اجتماعی‌ و سیاسی‌ است‌ كه‌ در عالم‌ واقع‌ که همان جامعه‌ غرب باشد، رخ‌ داده‌ است. ‌جامعه‌ غرب برای‌ توضیح‌ تحول‌ اجتماعی‌ خود در تاریخ‌ سه‌ قرن‌ اخیرش‌ از سه‌ واژه‌ ترقی «Progress»، تكامل«Evolution» و توسعه‌ «Development» استفاده‌ کرده است‌ كه‌ اصطلاح‌ توسعه‌ در مبنای‌ جدید آن،‌ پس‌ از پایان‌ جنگ‌ جهانی ‌دوم‌ فراگیر شد. واژه‌ توسعه‌ «DeVelope» به‌ معنای خروج‌ از لفاف «Envelope» است‌. در مباحث‌ اولیه‌ که توسعه‌ مترادف ‌نوسازی‌ «Modernization» بود، نظریه‌پردازان بر آن‌ بودند كه‌ این‌ «لفافه‌» همان‌ جامعه‌ سنتی،‌ فرهنگ‌ و ارزش‌های‌ این‌ جامعه‌ است. برخی نیز آن را مترادف‌ غربی‌ شدن «Westernization» دانستند و غربی‌ شدن‌ هم‌ عبارت‌ بود؛ از اقتباس‌ كامل ‌یا جزئی مدل‌ توسعه‌ كشورهای‌ غربی،‌ ولی‌ امروزه توسعه‌ چیزی‌ بیش‌ از نوسازی‌ و رشد اقتصادی‌ است‌ و گذشته‌ از بهبود سطح‌ مادی‌ زندگی‌، عدالت‌ اجتماعی‌، آزادی‌های‌ سیاسی‌ و حفظ‌ و احترام به‌ ارزش‌ها و سنت‌های‌ بومی‌ را هم‌ در برمی‌گیرد. 
جریان‌شناسی فکری‌‌ـ فرهنگی ایران معاصر‌ـ 8۴
 جعفر ساسان‌- داوود عسگری/ بررسی مواضع و مکتوبات فرقه ضاله بهائیت تا دورۀ میرزا حسین‌علی نوری نشان می‌دهد که این فرقه از ادبیاتی سنتی و صوفیانه برخوردار بوده؛ اما در دورۀ عباس افندی، به چند دلیل دچار تحول درونی و فکری شده است:

الف‌ـ طرد شدن از جامعه ایران 
با وجود اینکه بابیه و بهائیت در ایران پدید آمده و رهبران آن ایرانی بودند، به دلایل متعدد، از جمله عقاید انحرافی، به چالش کشیدن اعتقادات اکثریت جامعه و ایجاد آشوب و ترور در جامعه، از همان ابتدا با برخورد جدی علما، مردم و حکومت مواجه شدند و علی‌محمد باب، بنیان‌گذار این فرقه با تلاش امیرکبیر در سال 1266ق، اعدام شد. پس از او نیز پیروانش از ایران تبعید شدند و با بدبختی و فلاکت در عثمانی در تبعید به سر بردند. این وضعیت که تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت، با تضعیف امپراتوری عثمانی و فروپاشی آن و از سوی دیگر به دست گرفتن رهبری بهائیت به دست عباس افندی، تغییر کرد و با کمک بیگانگان، در کار بهائیان گشایشی پدید آمد.
بنابراین، طرد شدن از ایران و جامعۀ‌ ایرانی که از نظر بهائیان «مهد امرالله» و «موطن بهاء‌الله» شمرده می‌شود، بهائیت را به بیگانه‌پرستی و ‌ایران‌ستیزی سوق داد و آنها به همۀ آداب و سنن و فرهنگ ایرانی پشت پا زدند و در فرهنگ غربی مستحیل شدند.

ب‌ـ حمایت بیگانگان از بهائیت
دومین دلیل تحول فکری در بهائیت، حمایت بیگانگان از این فرقه بود. اگرچه از ابتدای پیدایش بابیه، این فرقه تحت حمایت دو قدرت استعماری روس و انگلیس قرار داشت و با حمایت آنان بهاءالله که در ماجرای ترور ناصرالدین‌شاه نقش اصلی را داشت، از مهلکه اعدام نجات یافت؛ اما در دورۀ عباس افندی، به دلیل خدمات وی به یهودیان و انگلیسی‌ها در فلسطین و عثمانی، بهائیت به طور جدی در کانون توجه قدرت‌های استعماری قرار گرفت. دریافت لقب «سر» از انگلیس برای عبدالبهاء، سفرهای تبلیغاتی وی به کشورهای غربی و آزادی عمل بهائیان در فلسطین، از نشانه‌های‌ این توجه است. این حمایت‌ها سبب شد که عبدالبهاء نیز در راستای اهداف استعماری بیگانگان و متناسب با فرهنگ غربی، که بر اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم استوار بود، در تعالیم بهائیت تجدیدنظر کند و آن را به مثابه یک دین مدرن، به جامعه ایران عرضه کند تا هر چه بیشتر زمینه استعمار سیاسی و فرهنگی ایران را فراهم سازد. نتیجه فعالیت‌های او و دیگر عوامل استعمار، با انحراف نهضت مشروطه و روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخان آشکار شد. 

ج‌ـ ارتباط با مجامع 
فراماسونری و روشنفکری
 ارتباط عبدالبهاء و دیگر بهائیان با مجامع فراماسونری و روشنفکری در ‌ایران، عثمانی و کشورهای غربی، دلیل سوم تحول فکری در بهائیت است. این مجامع که در واقع دنباله مجامع غربی بودند، به دست عوامل استعمار در کشورهای دیگر پدید آمدند تا زمینه استعمار سیاسی و فرهنگی را فراهم کنند.
این مجامع که ابتدا در دورۀ قاجار در ایران شکل گرفتند، به ‌طور مستقیم از سوی عوامل اطلاعاتی استعمار، به ‌ویژه انگلستان، هدایت می‌شدند و عوامل اجرایی آنها، کسانی بودند که برای تحصیل یا مأموریت‌های سیاسی به غرب رفته بودند. این افراد که مجذوب پیشرفت‌های علمی و مادی غرب شده و آن را معجزه‌ای می‌دانستند که به دست انسان مدرن به وجود آمده است، درصدد وارد کردن این معجزه به ایران برآمدند.
یکی از مهم‌ترین عوامل استعمار در این دوره، «مانکجی لیمجی‌‌هاتریا» است که از هند به ایران مأمور می‌شود. وی محفلی با حضور افرادی نظیر شاهزاده‌ جلال‌الدین‌ میرزا، آخوندزاده، میرزا ملكم‌خان (ناظم‌الدوله) و میرزا حسین‌خان‌ سپهسالار، تشکیل می‌دهد و بابیان با او مرتبط می‌شوند. ارتباط‌ بهاء با مانكجی كه‌ یكی‌ از مهم‌ترین‌ پل‌های‌ ارتباطی بین‌ بهائیان‌ با فراماسون‌ها و دولت‌ بریتانیا بود، بسیار مهم‌ است.
مانکجی، از پارسیان هند بود و در سمت رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند و بریتانیا در ایران کار می‌کرد. او در زمینه‌هایی چون حمایت و تقویت بابیگری و کمک به گسترش آن، گسترش فراماسونری و اشاعه باستان‌گرایی در ایران فعالیت داشت. به نوشته عبدالله شهبازی:  
«مانکجی پس از استقرار در ایران، نقش مهمی در تقویت بقایای بابی‌ها و گسترش بابیگری ‌ایفا کرد و در دبیرخانه مفصل و فعال او، کتب اعتقادی متعددی در ترویج بابیگری تألیف شد. فهرست «گنجینه مانکجی» در کتابخانه مؤسسۀ کاما (بمبئی) نشان می‌دهد که مانکجی در ‌این ‌زمینه تا چه اندازه فعال بوده است...  پیوند مانکجی با بابی‌ها و بهائی‌ها در حدی است که منابع بهائی از مانکجی به‌ عنوان بهائی یاد می‌کنند و می‌نویسند که وی بعد از ملاقات با میرزا حسین‌علی نوری (بهاء) در بغداد به این مذهب گرویده بود. بهاء هم در الواح خود به این ملاقات با مانکجی اشاراتی دارد.»(1)
در واقع، مانکجی را باید یکی از عوامل اصلی جمع‌آوری افراد و جریان‌های ضددینی و غرب‌گرا در زیر چتر فراماسونری دانست که جریان ازلی‌‌ـ بهائی را نیز دربرمی‌گرفت و با او مرتبط بودند.
چهرۀ دیگر این جریان، میرزا ملکم‌خان بود که با فرقۀ بابیه و بهائیت نیز ارتباط داشت. فراماسونری نیز به صورت تشکیلاتی و سازمان‌یافته در عهد ناصرالدین‌شاه و به دست میرزا ملکم‌خان‌ـ که می‌توان او را پدر روشنفکری ایران دانست‌ـ شکل گرفت. وی با تأسیس فراموش‌خانه که در واقع نسخه بومی فراماسونری غرب بود، شالوده استعمار فرهنگی و سیاسی ایران را بنیان نهاد که اثرات آن تاکنون نیز بر جامعه روشنفکری ایران سایه افکنده است و از او به‌ مثابه نیای خویش یاد می‌کنند.
میرزا ملکم‌خان حدود سال‌های 1240‌ـ 1238ش، اقدام به تأسیس فراموش‌خانه کرد. به نوشته آدمیت، «فراموش‌خانه روی گرده مجامع سرّی اروپا که در سدۀ هجدهم، نوزدهم میلادی رواج فراوان داشتند، بنا گردید.»(2)
«حامد الگار» که کتابی مستقل درباره ملکم‌خان نوشته است، تأسیس فراموش‌خانه به دست وی را متأثر از بابیه می‌داند و می‌نویسد: 
«... امکان دارد که پیروزی اولیۀ بابیگری در برانگیختن یک نهضت شورشی در ایران، به ملکم القا کرده باشد که به وسایل مذهبی یا شبه‌مذهبی، نیرویی در ایران به وجود آورد و از همین جهت تصمیم به ابداع یک مذهب گرفته است. فراموش‌خانه فقط چند سال بعد از جلوگیری از بابیه به وجود آمد.»(3)
وی دربارۀ ارتباط ملکم و بابیه می‌نویسد: «ملکم در شرح حال عجیب و غیرواقعی خود، شیفتگی خاصی نسبت ‌به پدیدۀ قیام باب نشان می‌دهد و امکان دارد که وی پس از تبعید از ایران در سال 1863م، در بغداد با آوارگان این فرقه تماس‌هایی داشته است.»(4) 
وی سپس جمله‌ای از ملکم دربارۀ بابیه ذکر می‌کند و می‌گوید: «در این دوران، به دلیل تقارن موقعیت‌های متعددی، اعتقادات مهدویت در میان تمام ملل مسلمان، به ‌ویژه شیعیان(ایرانیان) ریشه استواری دوانده است و به اعتقادی عمیق در روح و جان آنان بدل شده است. ریشه تمام این فرقه‌‌ها (بابیه، شیخیه و غیره) در اشتیاق عمیق دگرگونی، اصلاح، نوآوری و انزجار از ظلم و بی‌نظمی نهفته است. این احساس، اعتراض دائمی است بر ضد محدودیت برداشت‌های سنت‌گرایانه از اسلام که با اعتراض وجدان بشری به زیاده‌روی‌های یک نظام استبدادی استوار شده است. احساس غیرقابل پیشگیری و در عین حال نامشخص و غیرمنسجم برای رهایی ملی.»(5)
ملاحظه می‌شود که ملکم از یک‌سو بابیه را نهضتی اصلاحگر می‌داند که به دنبال دگرگونی، نوآوری و مبارزه با ظلم و رهایی ملی است و از سوی دیگر، میان اسلام و استبداد پیوند برقرار می‌کند که در برابر این نهضت ایستاده‌اند. 
*پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

 فتح‌الله پریشان/ بررسی و مطالعه آرای اندیشمندان شیعی روشن می‌کند که نظریه واحدی درباره دولت وجود ندارد؛ بلکه در چند قرن اخیر، نظریه‌های متعددی درباره دولت در اندیشه سیاسی شیعه مطرح و نقد شده است. فقه شیعه و به دنبال آن، اندیشه سیاسی شیعه، به واسطه تلقی خاصی که از مسئله امامت و ارتباط آن با دولت داشته و اینکه هیچ حکومتی بر مبنای آرای شیعه شکل نگرفته بود، نیازی در پرداختن به مسئله دولت احساس نمی‌کرد. این مسئله تا زمان به قدرت رسیدن صفویان ادامه داشت؛ از زمان صفویان و رسمی شدن مذهب تشیع در ایران، آهسته آهسته نظریه‌هایی درباره دولت ارائه می‌شود. اولین فقیه عصر صفوی که به این مهم پرداخت، «محقق کرکی» (940 ق) بود. استقرار دولت صفوی مجالی را فراهم آورد تا فقهای شیعه به مسئله دولت بپردازند و به تدریج دربارة مسئله دولت بحث کنند. هرچند، همان‌گونه که گفته شد، نظریه واحدی در اندیشه سیاسی شیعه درباره دولت وجود ندارد؛ اما در غالب نظریه‌های ارائه شده، نوعی آرمان‌گرایی و ایده‌آل‌نگری و دوری از واقعیات اجتماعی لمس می‌شود.(1)
در اندیشه سیاسی نراقی‌ها نیز بحث از دولت دیده می‌شود. سازمان دولت در اندیشه نراقی اول به دوگونه ترسیم شده است؛ یکی با توجه به اوضاع عصر حضور امام معصوم(ع) و دوم با توجه به اوضاع عصر غیبت. سازمان دولت در عصر حضور، دارای ساختار متمرکز تحت رهبری واحد در نظر گرفته شده، در حالی که در عصر غیبت دارای ساختار غیرمتمرکز، در نظر گرفته شده که سازمان اجرایی آن متمرکز است.  تمرکز نداشتن در رهبری، ناشی از مدیریت دو فرد مستقل عالم و سلطان بر دو نهاد مذهبی و سیاسی است. نهاد مذهبی مسئولیت حفظ، استنباط(کشف)، تفسیر و ارائه قانون(شریعت) و نهاد سیاسی مسئولیت اجرای آن را برعهده دارد.(2) به این ترتیب حوزه عمل آنها، مستقل از یکدیگر شناخته شده است؛ البته با وجود آن نهاد مذهبی، برتری معنوی و حقوقی خود را بر نهاد سیاسی حفظ می‌کند. بنابراین نراقی میان رهبری مذهبی و سیاسی(فقیه و سلطان) نوعی تفکیک قائل شده است؛ اما این تفکیک به معنای جدایی دین از سیاست تلقی نشده است؛ زیرا نهاد سیاسی نقش اجرایی نهاد مذهبی را ایفا می‌کند و نهاد مذهبی نیز نه تنها نظارت حقوقی را بر دستگاه اجرایی اعمال می‌کند که در برخی موارد مانند تصدی نهاد قضایی، عضو بدنه دولت نیز قرار می‌گیرد(3) بنابراین تفکیک مزبور، نوعی تقسیم کار درون‌ساختاری است؛ اما بدنه اجرایی دولت از ساختار متمرکز برخوردار است. در رأس سازمان اجرایی، سلطان قرار گرفته که رؤسا، قضات و فرمانروایان را نصب کرده و امور زندان‌ها و بازار را تنظیم می‌کند(4) سلطان اقتدار خود را به وسیله یک شبکه وسیع اداری، اطلاعاتی و نظامی بر سراسر کشور اعمال می‌کند. او از حق تصمیم‌گیری و صدور فرمان و استفاده از زور در چارچوب قانون برخوردار است.(5) 
نراقی با رویکرد فلسفی و معنوی به ساختار قدرت و مراتب فرماندهی و فرمانبری در سطح عام، نموداری را ترسیم می‌کند که در یک طرف آن، ملت(رعیت) و در طرف دیگر آن، خداوند قرار گرفته است. ملت و شهروند در پایین‌ترین پله پلکان قدرت و خداوند در بالاترین آن قرار گرفته است.(6) البته وی این نمودار سلسله‌مراتب قدرت را فقط از منظر معنوی و حقوقی که جنبه ارشادی و اصلاحی دارد، بیان می‌کند. این الگوی آرمانی، سلسله‌‌مراتب قدرت معنوی نزد نراقی است که در عمل تحقق نیافته است. 
موضوع دیگری که بررسی آن از منظر نراقی اول خالی از لطف نیست، بررسی عوامل ثبات و بی‌ثباتی دولت‌ها است. وی در این باره با نگاهی اخلاق‌مدارانه به سه عامل اشاره می‌کند:
1‌ـ اعتدال و میانه‌روی؛ از دیدگاه محقق نراقی، مهم‌ترین عامل ثبات و بی‌ثباتی دولت، اعتدال و اعتدال نداشتن در سیاست‌های عمومی دولت است. اعتدال؛ همان‌طور که از حیث اخلاقی، در کشور عامل آرامش روان، رشد فضایل اخلاقی و کمالات نفسانی می‌شود، در عالم سیاست نیز عامل ثبات، رفاه و فراوانی خیر و برکات به شمار می‌آید. برای نمونه عدالت در اقتصاد، سبب افزایش توان نهادهای دولتی و توسعه خدمات و رشد بنیه اقتصادی ملت می‌شود، در حالی که افراط و تفریط که عملکرد خارج از اعتدال است، سبب ضعف دستگاه دولت و تشدید فقر و فلاکت در جامعه می‌شود.
2‌ـ رفق و مدارا؛ دومین عامل اساسی در تثبیت پایه‌های حکومت، اتخاذ شیوه نرمش و مدارا در برابر شهروندان است. نراقی نه تنها از منظر دینی به اهمیت این عامل در پایداری حکومت‌ها اشاره کرده که از منظر تجربی نیز آن را در عرصه تاریخ آزموده است. وی در کتاب وزین اخلاقی خویش در این باره می‌نویسد: «تجربه گواه بر این است که انجام امور و تحقق اهداف، مبتنی بر رفق و نرمش با مردم است. فرمانروایی که با سپاه و ملت خویش مدارا پیشه سازد، امر او سامان یافته و دولت او، استمرار می‌یابد.»(7)  
3‌ـ محبت؛ محبت، در رضایت درونی و علایق فکری و عاطفی مردم درباره مقامات سیاسی ریشه دارد و به نظر نراقی اول، برتر از رابطه‌ای است که براساس عدالت شکل می‌گیرد؛ زیرا وحدت مبتنی بر محبت، وحدت طبیعی و فطری است، در حالی که وحدت حاصل از عدالت متکی بر نیروی قهریه است. غفلت از این سه عامل زمینه سقوط دولت را فراهم می‌کند. از شماره آینده اندیشه سیاسی فرزند وی «ملااحمد نراقی» را بررسی خواهیم کرد.
 *پی‌نوشت‌ها در دفتر نشریه موجود است.

دکتر جواد منصوری می‌گوید: استکبارستیزی به معنای نفی سلطه استکباری است؛ اما نرمش در مقابل مستکبران حدی است که بتوانیم علاوه بر حفظ موجودیت خود، عزت خود را حفظ کنیم. نرمش قهرمانانه به معنای از دست دادن بخشی از حاکمیت یا منافع ما نیست؛ یعنی در عین اینکه استکبارستیز هستیم، نرمش قهرمانانه هم داریم. ممکن است ما یک امتیازی در موضوعی بدهیم و به جای آن امتیاز دیگری بگیریم، ولی هیچ‌گاه در این داد و ستد حق‌مان یا حاکمیت‌مان را معامله نمی‌کنیم.