جعفر ساسان- داوود عسگری/ بررسی مواضع و مکتوبات فرقه ضاله بهائیت تا دورۀ میرزا حسینعلی نوری نشان میدهد که این فرقه از ادبیاتی سنتی و صوفیانه برخوردار بوده؛ اما در دورۀ عباس افندی، به چند دلیل دچار تحول درونی و فکری شده است:
الفـ طرد شدن از جامعه ایران
با وجود اینکه بابیه و بهائیت در ایران پدید آمده و رهبران آن ایرانی بودند، به دلایل متعدد، از جمله عقاید انحرافی، به چالش کشیدن اعتقادات اکثریت جامعه و ایجاد آشوب و ترور در جامعه، از همان ابتدا با برخورد جدی علما، مردم و حکومت مواجه شدند و علیمحمد باب، بنیانگذار این فرقه با تلاش امیرکبیر در سال 1266ق، اعدام شد. پس از او نیز پیروانش از ایران تبعید شدند و با بدبختی و فلاکت در عثمانی در تبعید به سر بردند. این وضعیت که تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت، با تضعیف امپراتوری عثمانی و فروپاشی آن و از سوی دیگر به دست گرفتن رهبری بهائیت به دست عباس افندی، تغییر کرد و با کمک بیگانگان، در کار بهائیان گشایشی پدید آمد.
بنابراین، طرد شدن از ایران و جامعۀ ایرانی که از نظر بهائیان «مهد امرالله» و «موطن بهاءالله» شمرده میشود، بهائیت را به بیگانهپرستی و ایرانستیزی سوق داد و آنها به همۀ آداب و سنن و فرهنگ ایرانی پشت پا زدند و در فرهنگ غربی مستحیل شدند.
بـ حمایت بیگانگان از بهائیت
دومین دلیل تحول فکری در بهائیت، حمایت بیگانگان از این فرقه بود. اگرچه از ابتدای پیدایش بابیه، این فرقه تحت حمایت دو قدرت استعماری روس و انگلیس قرار داشت و با حمایت آنان بهاءالله که در ماجرای ترور ناصرالدینشاه نقش اصلی را داشت، از مهلکه اعدام نجات یافت؛ اما در دورۀ عباس افندی، به دلیل خدمات وی به یهودیان و انگلیسیها در فلسطین و عثمانی، بهائیت به طور جدی در کانون توجه قدرتهای استعماری قرار گرفت. دریافت لقب «سر» از انگلیس برای عبدالبهاء، سفرهای تبلیغاتی وی به کشورهای غربی و آزادی عمل بهائیان در فلسطین، از نشانههای این توجه است. این حمایتها سبب شد که عبدالبهاء نیز در راستای اهداف استعماری بیگانگان و متناسب با فرهنگ غربی، که بر اومانیسم، سکولاریسم و لیبرالیسم استوار بود، در تعالیم بهائیت تجدیدنظر کند و آن را به مثابه یک دین مدرن، به جامعه ایران عرضه کند تا هر چه بیشتر زمینه استعمار سیاسی و فرهنگی ایران را فراهم سازد. نتیجه فعالیتهای او و دیگر عوامل استعمار، با انحراف نهضت مشروطه و روی کار آمدن دیکتاتوری رضاخان آشکار شد.
جـ ارتباط با مجامع
فراماسونری و روشنفکری
ارتباط عبدالبهاء و دیگر بهائیان با مجامع فراماسونری و روشنفکری در ایران، عثمانی و کشورهای غربی، دلیل سوم تحول فکری در بهائیت است. این مجامع که در واقع دنباله مجامع غربی بودند، به دست عوامل استعمار در کشورهای دیگر پدید آمدند تا زمینه استعمار سیاسی و فرهنگی را فراهم کنند.
این مجامع که ابتدا در دورۀ قاجار در ایران شکل گرفتند، به طور مستقیم از سوی عوامل اطلاعاتی استعمار، به ویژه انگلستان، هدایت میشدند و عوامل اجرایی آنها، کسانی بودند که برای تحصیل یا مأموریتهای سیاسی به غرب رفته بودند. این افراد که مجذوب پیشرفتهای علمی و مادی غرب شده و آن را معجزهای میدانستند که به دست انسان مدرن به وجود آمده است، درصدد وارد کردن این معجزه به ایران برآمدند.
یکی از مهمترین عوامل استعمار در این دوره، «مانکجی لیمجیهاتریا» است که از هند به ایران مأمور میشود. وی محفلی با حضور افرادی نظیر شاهزاده جلالالدین میرزا، آخوندزاده، میرزا ملكمخان (ناظمالدوله) و میرزا حسینخان سپهسالار، تشکیل میدهد و بابیان با او مرتبط میشوند. ارتباط بهاء با مانكجی كه یكی از مهمترین پلهای ارتباطی بین بهائیان با فراماسونها و دولت بریتانیا بود، بسیار مهم است.
مانکجی، از پارسیان هند بود و در سمت رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند و بریتانیا در ایران کار میکرد. او در زمینههایی چون حمایت و تقویت بابیگری و کمک به گسترش آن، گسترش فراماسونری و اشاعه باستانگرایی در ایران فعالیت داشت. به نوشته عبدالله شهبازی:
«مانکجی پس از استقرار در ایران، نقش مهمی در تقویت بقایای بابیها و گسترش بابیگری ایفا کرد و در دبیرخانه مفصل و فعال او، کتب اعتقادی متعددی در ترویج بابیگری تألیف شد. فهرست «گنجینه مانکجی» در کتابخانه مؤسسۀ کاما (بمبئی) نشان میدهد که مانکجی در این زمینه تا چه اندازه فعال بوده است... پیوند مانکجی با بابیها و بهائیها در حدی است که منابع بهائی از مانکجی به عنوان بهائی یاد میکنند و مینویسند که وی بعد از ملاقات با میرزا حسینعلی نوری (بهاء) در بغداد به این مذهب گرویده بود. بهاء هم در الواح خود به این ملاقات با مانکجی اشاراتی دارد.»(1)
در واقع، مانکجی را باید یکی از عوامل اصلی جمعآوری افراد و جریانهای ضددینی و غربگرا در زیر چتر فراماسونری دانست که جریان ازلیـ بهائی را نیز دربرمیگرفت و با او مرتبط بودند.
چهرۀ دیگر این جریان، میرزا ملکمخان بود که با فرقۀ بابیه و بهائیت نیز ارتباط داشت. فراماسونری نیز به صورت تشکیلاتی و سازمانیافته در عهد ناصرالدینشاه و به دست میرزا ملکمخانـ که میتوان او را پدر روشنفکری ایران دانستـ شکل گرفت. وی با تأسیس فراموشخانه که در واقع نسخه بومی فراماسونری غرب بود، شالوده استعمار فرهنگی و سیاسی ایران را بنیان نهاد که اثرات آن تاکنون نیز بر جامعه روشنفکری ایران سایه افکنده است و از او به مثابه نیای خویش یاد میکنند.
میرزا ملکمخان حدود سالهای 1240ـ 1238ش، اقدام به تأسیس فراموشخانه کرد. به نوشته آدمیت، «فراموشخانه روی گرده مجامع سرّی اروپا که در سدۀ هجدهم، نوزدهم میلادی رواج فراوان داشتند، بنا گردید.»(2)
«حامد الگار» که کتابی مستقل درباره ملکمخان نوشته است، تأسیس فراموشخانه به دست وی را متأثر از بابیه میداند و مینویسد:
«... امکان دارد که پیروزی اولیۀ بابیگری در برانگیختن یک نهضت شورشی در ایران، به ملکم القا کرده باشد که به وسایل مذهبی یا شبهمذهبی، نیرویی در ایران به وجود آورد و از همین جهت تصمیم به ابداع یک مذهب گرفته است. فراموشخانه فقط چند سال بعد از جلوگیری از بابیه به وجود آمد.»(3)
وی دربارۀ ارتباط ملکم و بابیه مینویسد: «ملکم در شرح حال عجیب و غیرواقعی خود، شیفتگی خاصی نسبت به پدیدۀ قیام باب نشان میدهد و امکان دارد که وی پس از تبعید از ایران در سال 1863م، در بغداد با آوارگان این فرقه تماسهایی داشته است.»(4)
وی سپس جملهای از ملکم دربارۀ بابیه ذکر میکند و میگوید: «در این دوران، به دلیل تقارن موقعیتهای متعددی، اعتقادات مهدویت در میان تمام ملل مسلمان، به ویژه شیعیان(ایرانیان) ریشه استواری دوانده است و به اعتقادی عمیق در روح و جان آنان بدل شده است. ریشه تمام این فرقهها (بابیه، شیخیه و غیره) در اشتیاق عمیق دگرگونی، اصلاح، نوآوری و انزجار از ظلم و بینظمی نهفته است. این احساس، اعتراض دائمی است بر ضد محدودیت برداشتهای سنتگرایانه از اسلام که با اعتراض وجدان بشری به زیادهرویهای یک نظام استبدادی استوار شده است. احساس غیرقابل پیشگیری و در عین حال نامشخص و غیرمنسجم برای رهایی ملی.»(5)
ملاحظه میشود که ملکم از یکسو بابیه را نهضتی اصلاحگر میداند که به دنبال دگرگونی، نوآوری و مبارزه با ظلم و رهایی ملی است و از سوی دیگر، میان اسلام و استبداد پیوند برقرار میکند که در برابر این نهضت ایستادهاند.
*پینوشتها در دفتر نشریه موجود است.