مهدي نادري/ اگر از معنا و كارويژه احزاب مدرن فاصله بگيريم، برخي از تشکل‌ها و گروه‌هاي به اصطلاح سياسي را در دوران پهلوي به تسامح «حزب» مي‌ناميم. اما در كنكاش واقعيات سياسي دوران پهلوي با يك سري از تشكّل‌هاي سياسي مواجه می‌شویم، كه اگرچه خود را «حزب» مي‌نامند؛ اما با همنوعان خود داراي يك تمايز آشكار هستند. اين احزاب برخلاف احزاب كمونيستي يا ناسيوناليستي كه خارج از قدرت سياسي حاكم شكل گرفته‌اند، احزابي هستند كه در درون ساختار قدرت سياسي به دست وزرا، درباريان يا افراد سرسپرده حاكم تأسيس و اداره مي‌شوند و در راستاي نظام سياسي به افزايش قدرت حكومت وقت همت مي‌گمارند؛ اغلب اين «حزب»ها تصنعي بوده و به سفارش دست‌اندركاران حكومتي ايجاد شده‌اند و در تقسيم‌بندي تاريخ فعاليت احزاب با وجود فاصلة زياد با معناي مدرن حزب، آنها را «احزاب دولتي» مي‌نامند. در دوران پهلوي دوم شاهد شكل‌گيري و حضور برخی از اين احزاب هستيم که به معرفی اجمالی برخی از آنها می‌پردازیم:
حزب وطن: حزب وطن از نخستين احزاب دولتي سدة بيستم به شمار مي‌آيد. اين حزب را سياستمدار كهنه‌كار سيدضياء‌الدين طباطبايي در سال 1324 تأسيس کرد و روزنامه به سردبيري مظفر بقايي به عنوان زبان رسمي حزب اعلام گرديد كه پس از چندي به «رعد» تغيير نام داده و اين حزب تحت‌الشعاع آن قرار گرفت. البته عده‌اي معتقدند كه حزب اراده ملي، حزب ديگري بود كه با وجود ادامه حيات حزب وطن به دست سيد ضياء تأسيس شد.
حزب دموکرات ايران: احمد قوام در سال 1324 در دوران نخست‌وزيري خود این حزب را تأسيس کرد. اعضاي اصلي آن از شاهزادگان، اشراف، درباريان، زمين‌داران و... بودند. اين حزب به دليل نفوذ قوام از جمله قوي‌ترين حزب‌هاي ايران در دوران پهلوي به شمار مي‌آيد كه ضمن گسترش در نقاط مختلف ايران توانست در مقابل سازمان‌يافته‌ترين و ديرپاترين حزب تاريخ معاصر، يعني حزب توده با وجود ائتلاف و يك دوره نزديكي ايستادگي كند. از دستاوردهاي اين حزب، دستيابي به اكثريت كرسي‌هاي نمايندگي مجلس پانزدهم با كسب 80 كرسي است. اما ديري نپاييد كه این حزب از درون بر سر اختلافات داخلي دچار آنومي شد و در نهايت با بركناري احمد قوام از مسند نخست‌وزيري از هم پاشيد.
حزب مردم: پس از كودتاي 28 مرداد، شاه به دلايل داخلي و خارجي ناگزير از تأسيس حزب در ايران بود. مسئوليت و تأسيس حزب اقليت حزب مردم در سال 1336 ه.ش بر عهده اسدالله علم گذاشته شد. وی در فاصلة سه سال تا دوران سوم از حيات حزبي در ايران موفق شد عده‌اي از روشنفكران، نخبگان دانشگاهي و حتي منتقدان دولت را در درون حزب كنار هم جمع كند. حزب مردم در نخستين انتخابات پارلماني دو حزبي در ايران شركت كرد و با كسب 40 كرسي راهي مجلس شد، اما پس از چندي با مشخص شدن تقلبات وسيع در انتخابات، علم از مسند رياست حزب استعفا داد و دورة نخست فعاليت حزب مردم پايان يافت. پس از سومين دوره از حيات حزبي در ايران، حزب مردم مجدد با جنجالي توخالي به فعاليت حزبي پرداخت و در انتخابات مجلس بيست‌ويكم تا بيست‌وسوم به ترتيب با 16، 31 و 37 نماينده همچنان نقش اقليت را بازي مي‌كرد. اما پس از چندي با فروپاشی نظام دو حزبي در ايران، حزب مردم همراه با ديگر احزاب در حزب درباری رستاخيز ادغام شد.
حزب ملّيون: این حزب كه دكتر منوچهر اقبال در خرداد ماه 1337 آن را تأسيس کرد. يكي از احزاب دولتي دهة 30 به شمار مي‌آيد. پس از چندي اعلام شد دولت دكتر اقبال محتواي حزبي خواهد داشت و مي‌كوشد «اساسنامة حزب اكثريت مليون» را بر «ساختار دولت» حاكم کند. در ادامة اين سياست‌ها در «روندي تدريجي و مداوم، افراد غيرحزبي و نيز طرفداران و اعضاي حزب اقليت از پست‌هاي مديريتي ريز و درشت كنار زده شدند و مديريت‌هاي مهم و حساس در وزارتخانه‌ها و دواير مختلف به اعضاي رسمي حزب واگذار شد. روزنامة  «صبح امروز» كه چندي پيش از شكل‌گيري حزب مليون تعطيل شده بود با سردبيري دكتر الموتي به مثابة ارگان غير رسمي حزب مليون شروع به انتشار کرد، اما در فواصل زماني حيات اين حزب، بيش از 60 عنوان نشريه، روزنامه، خبرنامه و... از اين حزب حمايت مي‌كردند كه مهم‌ترين آنها از اين قرار بودند؛ «مليون»، «آژنگ»، «اميد ايران» و «بامشاد».
در ميان احزاب دولتي شكل گرفته در اين دوران، جالب اين بود كه روزنامه‌هاي حامي هر حزب، حزب ديگر را به باد انتقاد مي‌گرفت و فضاي اهانت، فحاشي، هتاکی در ميان طرفداران هر دو حزب دولتي مردم و مليون، موجب بدبيني طبقة روشنفكر نسبت به احزاب شده بود. اين حزب با وجود اينكه حزب اكثريت شناخته می‌شد، تنها در فاصلة انتخاباتي مجلس بيستم خودنمايي كرد و پس از آن رو به اضمحلال نهاد.
حزب ايران نوين: با روي كار آمدن دموكرات‌ها در آمريكا بنا به اهميت سياسي ـ اقتصادي ايران براي آمريكا، دولتمردان اين كشور درصدد برآمدند بار ديگر فضاي سياسي دموکراتیک را بر جامعة ايران طنين‌انداز كنند تا از هرگونه شورش، كودتا يا تغيير رژيم كه به ضرر آنها تمام مي‌شد، جلوگيري به عمل آورند. در اين راستا اعضاي كانون مترقي كه از چند سال پيش اقدام به فعاليت‌هاي سياسي مي‌كردند، به تدريج شروع به بازسازي فضاي سياسي براي تأسيس يك حزب جديد به نام «حزب ‌ايران نوين» كردند. سرانجام با تأييد شاه اين حزب با حمایت حسنعلي منصور در آذر ماده 1342 شروع به كار كرد. حسنعلي منصور در همان اوايل شروع كار حزب، ضمن مصاحبه‌هاي متعدد با صاحبان جرايد و خبرنگاران نشريات داخلي و خارجي به طور رسمی حمايت خود را از انقلاب سفيد شاه اعلام کرد و معتقد بود به زودي نه تنها در عرصة داخلي، بلكه در عرصة بين‌المللي نيز منزلتي مهم به دست خواهد آورد. اما با اين وجود، از همان آغاز كار، رهبران و مؤسسان حزب به خوبي مي‌دانستند كه اين حزب «شه فرموده» در ميان توده جايگاهي نخواهد داشت و همان طور كه منوچهر بقايي دبيركل حزب اعلام كرده بود، ديري نپاييد در انظار مردم چنين پرده‌نمايي شد: «حزب ايران نوين ايدئولوژي خاصي نداشت و از پايين به وجود نيامده بود و برنامه كار دولت و حزب هم از طرف پادشاه تعيين مي‌شد» روزنامه «نداي ايران نوين» ارگان رسمي اين حزب بود كه در نهايت پس از 10 سال فعاليت دولتي برچيده شد.
حزب رستاخيز: حزب رستاخیز حزبي است که به دستور محمدرضا پهلوي تأسيس شد. وی در 11 اسفند 1353 در حضور نخست‌وزير، نمايندگان مجلسين شوراي ملي و سنا، رهبران احزاب و مقامات کشوري، تأسيس «حزب رستاخيز ملت ايران» را اعلام کرد و دستور داد تا همه مسئولان، رؤسای احزاب و مردم به عضويت حزب درآيند. همچنين امير‌عباس هويدا، نخست‌وزير را به دبير کلي حزب رستاخیز برگزيد.
يکي از دلايل تغيير فکر شاه را بايد شکست نظام دو حزبي دانست. تا آن تاريخ دو حزب دولتي «مردم» به رهبري امير اسدالله علم و «ايران نوين» به رياست حسنعلی منصور نتوانسته بودند مشارکت سياسي مردم را در جهت اهداف حکومت به دست آورند. 
حزب رستاخيز از زمان تأسيس تا انحلال، نقش مهمي در تحولات سياسي، اقتصادي و اجتماعي کشور ايفا کرد. اولين اقدام حزب برپايي انتخابات مجلس بيست‌‌وچهارم شوراي ملي بود. حزب رستاخيز براي هر حوزه انتخابيه سه نفر را با تأييد ساواک برای کانديداتوری معرفي مي‌کرد و مردم مي‌بايست به يکي از نمايندگان منتخب حزب رأي مي‌دادند. اين انتخابات در تابستان 1354 ش برگزار شد و بر اساس آمار رسمي 1/5 ميليون نفر به کانديداهاي منتخب رأي داده بودند. مجلسي که اعضاي آن برگزيده حزب رستاخيز بود، در پايان همان سال لايحه تغيير تقويم ايران از هجري شمسي به شاهنشاهي را تصويب کرد. به این ترتيب سال 1355 هجري شمسي به سال 2535 شاهنشاهي تغيير يافت. تغيير تقويم رسمي يکي از نمونه‌هاي آشکار حمله حکومت پهلوي به نمادهاي ديني بود. 
از ديگر اقدامات حزب رستاخيز، دعوت زنان به نداشتن حجاب اسلامي در دانشگاه‌ها و فرستادن بازرساني براي بررسي موقوفه‌هاي مذهبي بود. همچنين حزب اعلام کرد که تنها اداره اوقاف مجاز به انتشار کتاب‌هاي مذهبي است. 
از آغاز تأسيس حزب رستاخيز تا مهر 1355 هويدا دبير کلي حزب را بر عهده داشت. در اين تاريخ جمشيد آموزگار جانشين او شد. در مرداد 1356 محمد باهري معاون وزارت دربار دبير کل حزب برگزيده شد. در 14 دي 1356 شاه دوباره جمشيد آموزگار را به دبيرکلي حزب رستاخيز انتخاب کرد. پنج روز بعد به دنبال انتشار مقاله «ايران و استعمار سرخ و سياه» و توهين به امام خميني(ره) در روزنامه اطلاعات، تظاهرات ضد حکومت پهلوي در شهر قم به وقوع پيوست. در جريان حوادث انقلاب، حزب رستاخيز در امور سياسي ايران هيچ نقش مهمي ايفا نکرد و دفاتر حزب يکي از مکان‌هايي بود که مورد حمله ناراضيان قرار مي‌گرفت. سرانجام در زمان نخست‌وزيري شريف‌امامي،‌ حزب رستاخيز در هشتم مهر ماه 1357 به طور رسمي منحل شد. 
پس از تشکيل حزب رستاخيز،‌ شاه به نزديکان خود گفته بود: «حزب رستاخيز آخرين برگه است، اگر موفق نشويم راه‌حل ديگري براي ادامه حکومت وجود ندارد.» جالب اينکه شاه پس از ترک ايران در آخرين کتابش، «پاسخ به تاريخ» نوشت: «ايجاد حزب رستاخيز يک اشتباه بود.»

شعر مولوي را شما ببينيد. اگر فرض کنيد کسي به ديوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسي نداشته باشد که خيلي از ماها دسترسي نداريم و اگر آن را کسي يک قدري دوردست بداند، مثنوي؛ که خودش مي‌گويد: «و هو اصول اصول اصول‌الدين» واقعاً اعتقاد من هم همين است. يک وقتي مرحوم آقاي مطهري از من پرسيدند نظر شما راجع به مثنوي چيست، همين را گفتم. گفتم به نظر من مثنوي همين است که خودش گفته: و هو اصول... ايشان گفت کاملاً درست است، من هم عقيده‌ام همين است. ‫امام خامنه‌ای در ديدار شاعران (25/6/1387)
امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ 15۷
 سید مهدی حسینی/ روند رویدادها در سلسله مباحث این ستون به سال‌های 70 به بعد منتهی شد. جهان دستخوش تحولی عظیم شده و موقعیت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی در جهان تثبیت شده بود و توطئه‌های دشمن یکی پس از دیگری با شکست مواجه می‌شد؛ توطئه‌هایی خطرناک، که بسیار مرموز و پیچیده بودند. دشمنان برای شکست انقلاب و نظام راهکار فرهنگی در پیش ‌گرفته بودند تا به نوعی ماهیت‌ آن را سلب کنند و مردم را از ارزش‌های والای اسلامی، انقلاب و و فرهنگ اسلامی و ایرانی دور سازند؛ شیوه‌ای که برای نظام جمهوری اسلامی ایران شکننده بود. پس از جنگ تحمیلی دشمن به طور جدی و با برنامه‌ای حساب شده،‌ نفوذ در جبهه فرهنگی را در دستور کار خود قرار داده بود که امام خامنه‌ای(مدظله‌العالی) از آن به «تهاجم فرهنگی» تعبیر کردند. تهاجم فرهنگی دشمن با شیوه‌های گوناگون صورت گرفت که مهم‌ترین محورهای آن؛ القای ضدیت نظام جمهوری اسلامی با آزادی، تحقیر کردن فرهنگ و ادب و هنر فرهنگ اسلامی و انقلابی، اتهام نقض حقوق بشر به ایران، ترویج فساد و ابتذال به انواع مختلف، هدف قرار دادن ایمان و باورهای مردم، بی‌حرمتی به ارزش‌های انقلاب، ‌اسلام، معیارهای دینی و آرمان‌های حضرت امام خمینی(ره) و ده‌ها مورد اینچنینی بود که از طریق دستگاه‌های رسانه‌ای متعددی رایج شد. در واقع این بار با جنگ نرم به مبارزه با انقلاب اسلامی پرداختند. اما امام خامنه‌ای به سرعت این توطئه را دریافت و از اولین کسانی بود که از توطئه تهاجم فرهنگی دشمن پرده برداشت. معظم‌له طی رهنمودهایی در این باره فرمودند: «امروز تهاجم فرهنگی عظیمی علیه‌ اسلام هست که ارتباط مستقیمی با انقلاب ندارد. این تهاجم، وسیع‌تر از انقلاب، علیه اسلام است. چیز عجیب و فوق‌العاده‌ای است که تمام ابعاد فرهنگی و اجتماعی و سیاسی،‌ علیه اسلام... وارد کارزار شده است.» در واقع دشمن با این روش قصد به زانو درآوردن نظام جمهوری اسلامی ایران را داشت، اما عده‌ای از کسانی که در رأس دستگاه‌های فرهنگی بودند و مسئولیت وزارتخانه‌ها و سازمان‌های فرهنگی را برعهده داشتند و به عبارتی در خط مقدم این تهاجم بودند، تعبیرات نادرستی به کار بردند و از آن به «تعامل» فرهنگی یاد کردند. برخی هم آن را «توهم» نامیدند و به سادگی از کنار آن ‌گذشتند. اما امام خامنه‌ای احساس خطر بیشتری کردند و بار دیگر فریاد برآوردند که؛‌ «ما و همه دست‌اندرکاران فرهنگ در کشور باید باور کنیم که امروز آماج تهاجمات فرهنگی دشمنان‌مان هستیم.» امام خامنه‌ای در این ایام هوشمندانه و به جد پیگیر این توطئه بودند و مدام روشنگری می‌کردند. ایشان طی رهنمود دیگری در جمع نیروهای بسیجی فرمودند: «دشمن از راه اشاعه فرهنگی غلط، فساد و فحشا سعی می‌کند جوان‌های ما را از دست ما بگیرد، کاری که از لحاظ فرهنگی دشمن می‌کند نه تنها یک تهاجم فرهنگی،‌ بلکه باید گفت یک شبیخون فرهنگی، ‌یک غارت فرهنگی، ‌یک قتل‌عام فرهنگی است.»


 محمد گنجی/ ترور سيدعبدالكريم هاشمي‌نژاد، روحاني برجسته پیش و پس از انقلاب در سلسله ترورهاي سازمان تروريستي مجاهدين خلق (منافقين) كه در سال 1360 به شمار مي‌رفت. كينه منافقین از وي به آشنايي پیش از انقلاب و در دوران زندان برمي‌گشت.
شهید هاشمي‌نژاد در سال‌های 1353 و 1354 فعاليت‌هاي سياسي خود را به شكل علني و با بي‌پروايي خاصي دنبال كرد و به همين دليل به اتفاق آقاي طبسي در مشهد دستگير شد.
وي دو سال در زندان بود و در اين مدت (اواخر سال 1355) با تفكرات انحرافي گروهك‌هايي چون منافقین آشنا شد. ضمن اينكه آنها نيز به خوبي از تفكرات حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد اطلاع يافتند.
در حقيقت كينه‌هاي منافقین از ايشان به همين دوران زندان برمي‌گردد؛ زيرا از نزديك و در نتيجه همراهي در زندان با نوع و طرز تلقي آنها از اسلام آشنا شده بود. در واقع وي از نزديك انحرافات فكري آنها را لمس كرده بود.
وقتي حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد از زندان آزاد شد، با آگاهي از انحرافات فكري سازمان منافقین همواره سعي مي‌كرد با ملاطفت، ملايمت آنها را نصيحت كرده و به راه راست هدايت كند. در كنار شناخت منافقین از عمق تفكرات ديني، سياسي و اجتماعي شهید هاشمي‌نژاد، آنچه سبب شد تا اين فرقه تروريستي دست به ترور وي بزند، اين بود كه آنها به خوبي از نقش تأثيرگذار حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد در تداوم تحركات انقلابي و در كل تثبيت جريان انقلاب به خوبي آگاه بودند.
در حقيقت اعضای سازمان تروريستي مجاهدين خلق در ترور شهید هاشمي‌نژاد مانند بسياري از ترورهاي سال 1360، شخصيت‌ها و مقاماتي را هدف خود قرار مي‌دادند كه پيش از اين در محيط‌هايي چون زندان با آنها آشنا شده بودند و از نقش‌هاي تأثيرگذار آنان در تداوم و تحكيم مباني انقلاب اسلامي كاملاً اطلاع داشتند كما اينكه ترور رجايي، باهنر و... به همين دلايل صورت گرفت.
در حادثه صبحگاه هفتم مهر سال 60 هنگامي كه شهيد حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد در حال بازگشت از كلاس پاسخگويي به پرسش‌ها، از پله‌هاي ساختمان حزب جمهوري اسلامي در مشهد پايين مي‌آمد، يكي از اعضای گروهك تروريستي منافقین به نام «هادی علوی فیتیله‌ چی» كه قبلاً در حزب، رخنه كرده بود و پس از شناسايي اخراج شده بود، خود را نزديك هاشمی‌نژاد رسانيد و با قرار دادن نارنجك جنگي روي شكم ايشان هاشمي‌نژاد را ترور كرد. در اثر انفجار اين نارنجك، يكي از دست‌هاي تروريست قطع شد و يكي از نگهبانان حزب به نام «محسن توكلي» و يكي از شركت‌كنندگان در كلاس پاسخگويي به پرسش‌ها به نام «عطا ظريف» مجروح شدند.
امير يغمايي، معاون اطلاعات سازمان مجاهدين خلق در اين زمينه مي‌گويد: «طرح ترور به دست جلال و شهاب، دو نفر از اعضای سازمان ريخته شده بود. در این طرح قرار بود كل كلاس را كه هاشمي‌نژاد در آن تدريس مي‌كرد، بزنند؛ ولي بعدا متوجه شدند «هادي علوي» قاتل شهيد هاشمي‌نژاد لو رفته است. پس گفته شد؛ چون طبسي در حال حاضر در مكه است و حجت‌الاسلام هاشمي‌نژاد فرد اول مشهد است، اگر او را ترور كنيم كمر سيستم و رژيم در مشهد مي‌شكند. به همين دليل نارنجكي به هادي علوي كه در دكه كتاب‌فروشي صحن حرم كار مي‌كرد، دادند و قرار شد به بهانه خريد كتاب و پوستر به حزب برود و در دستشويي، ضامن نارنجك را باز كند و موقع خروج هاشمي‌نژاد از كلاس، او را از بين ببرد.»


 مرتضي دخيلي/  کومور يا مجمع‌الجزاير قُمُر (به عربي: جزرالقمر) با نام رسمي اتحاد قُمُر، مجمع‌الجزايري است که در جنوب شرقي آفريقا، در آب‌هاي اقيانوس هند و در شرق سواحل موزامبيک و شمال غربي ماداگاسکار قرار دارد. مساحت آن ۲ هزار و ۲۳۶ کيلومتر مربع است. نام کومور را از واژه عربي «القَمَر» به معني «ماه» گرفته‌اند. اين کشور، عضو اتحاديه عرب است. 
اين مجمع‌الجزاير، از چهار جزيره؛ کومور بزرگ (موروني)، آنژوان، موهلي و مايوت تشکيل شده است که با دخالت‌هاي استعمار فرانسه، جزيره مايوت در سال 1974ميلادي، از اين کشور جدا شد و به صورت خودمختار تحت حمايت‌هاي سياسي و اقتصادي کشور فرانسه قرار گرفت.
ساکنان اوليه کومور از جزاير پولينزي بودند. اين سرزمين، در قرون پیش به تصرف مسلمانان درآمد و اهالي آن به اسلام گرويدند. اسلام براي اولين‌بار از سوی مردماني از سواحل خليج‌فارس و از جمله تجار شيرازي به مردم اين جزيره معرّفي شد.
از قرن 11 تا 15، تجارت ميان ساکنان ماداگاسکار و اتباع و بازرگانان خاورمیانه و خليج‌فارس رونق داشت. اين منطقه، مرکز فعاليت عمده تجاري در مسير دريايي بين کيلوا در تانزانيا و بندر مومباسا در کنيا و موزامبيک بود. با ورود اروپايي‌ها به منطقه و علاقه آنان به جزاير کومور، فرهنگ غالب اعراب در اين سرزمين فروکش کرد.
در سال 1506، استعمارگران پرتغالي وارد جزاير کومور شده و به مبارزه با ساکنان پرداختند. به دنبال آن پرتغالي‌ها به رهبري «آلبوکرک» تا سال 1514، به غارت و چپاول ساکنان جزاير پرداختند. دولت فرانسه از سال 1841، وارد اين منطقه شد و منطقه مايوت را به تسخير خود درآورد و به تدريج ديگر جزاير نيز تصرف شد. در سال ۱۹۱۲، کومور به طور رسمي مستعمره فرانسه شد و با ماداگاسکار که تحت‌الحمايه فرانسه بود، يکي شد.
ساکنان فرانسوي، شرکت‌هاي فرانسوي و تجار ثروتمند عرب، مزارعي را با هدف کسب درآمد اقتصادي در کومور ايجاد کردند. در اين زمان، يک سوم زمين‌ها براي صادرات محصولات کشاورزي استفاده شد. بعد از ضميمه کردن مايوت، فرانسه اين جزيره را به يک مستعمره و کارخانه توليد شکر تبديل کرد. از جزاير ديگر  نيز مانند مايوت استفاده شد و در آنها محصولات کشاورزي؛ مانند: وانيل و قهوه توليد مي‌کردند. 
يکي از آثار و عوارض حضور استعمارگران در اين سرزمين، رواج برده‌داري بود. برده‌داري در سطوح مختلف زندگي مردم خود را نشان داده و انواع متفاوتي داشت، از جمله؛ برده خانگي، برده کشاورزي، برده سوداگري (خريدوفروش برده)، برده جنسي و برده نظامي. يادمانده‌هاي اين پديده تاريخي نه تنها در آرشيوهاي ملّي و خاطرات مردمي؛ بلکه در هنرهاي سنّتي آنها نيز بازخورد، دارد. از ميان اين هنرها، رقص (براي نمونه نوعي رقص به نام ام‌بي‌وي) و موسيقي (از جمله مارامبا) به بهترين شیوه، برخورد مردم اين کشور با خاطرات جمعي و تاريخي‌شان را به نمايش مي‌گذارند. از اين‌رو، «سيتي‌ياهايا»، پژوهشگر مالزيايي، خاطرات برده‌داري را نه تنها در منابع زباني؛ بلکه در آلات موسيقي، ساختار اجتماعي و جغرافيايي وارثِ سيستم برده‌داري، جست‌وجو مي‌کند؛ چراکه از ديدگاه او امور زباني و شفاهي در بسياري موارد، حقيقت برده‌داري را به منزله پديده‌اي تاريخي ناديده گرفته‌اند. در حقيقت پذيرش برده‌داري از آن‌رو براي مردم کومور، امري دشوار است که برده‌دار نه يک فرد خارجي؛ بلکه همواره از ميان خود اين مردم بوده است.
در کومور، نهم دسامبر 1846، دستور منع برده‌داري در جزيره مايوت، صادر شد و در اول ژوئيه 1847، به اجرا درآمد. به این ترتيب، برده‌داري در مايوت از ميان برداشته شد؛ اما در سه جزيره ديگر همچنان ادامه يافت. اين جزاير که جزء خاک فرانسه محسوب مي‌شدند؛ پس از وقفه‌ای طولاني و با شورش کردن، موفّق به لغو برده‌داري شدند؛ جزيره آنژوان در 1891، موهيلي در 1902، و کومور بزرگ در سال 1904. در سال 1902، قانوني، به کار اجباري تمام افراد بيکار يا افرادي که کمتر درگير مشاغل بودند، رأي داد و در اين وضعیت، ديگر برده‌داري به هيچ عنوان توجيه‌شدنی نبود.  
برده‌داري در اين کشور با پديده ديگري به نام، «کار اجباري» همراه مي‌شود. در واقع پس از برچيده شدن برده‌داري، برده‌هاي سابق، به نوعي خدمت داوطلبانه گماشته شدند.
کومور در سال 1973، با فرانسه به توافقي رسيد که بر اساس آن، رفراندومي در چهار جزيره برگزار شد که سه جزيره با رأيي بالا به استقلال آري گفتند؛ اما ساکنان جزاير مايوت نظر مخالفي داشتند؛ از اين‌رو جزيره مايوت، تحت حاکميت اداري دولت فرانسه باقي ماند. در ششم جولاي سال 1975، پارلمان کومور قطعنامه يک‌طرفه‌اي را تصويب و اعلام استقلال کرد.

محمود خرم‌دل کمک‌‌خلبان پرواز هواپيماي سي۱۳۰ ارتش بود که در هفتم مهر ۱۳۶۰ سقوط کرد و به شهادت بيش از 40 نفر از جمله سرداران سرافراز سپاه اسلام شهيدان؛ فلاحي، نامجو، فکوري، کلاهدوز و جهان‌آرا منجر شد. وي که از حادثه جان سالم به در برده است، سال‌ها قبل در اين ‌باره به ماهنامه صنايع هوايي گفت: «پس از ترک اهواز همه چيز مرتب بود تا حدود ساعت ۸ شب به نزديک کوه‌هاي حسن‌آباد قم رسيديم. در اين زمان سيستم برق هواپيما به طور کامل از کار افتاد و تاريکي همه جا را فراگرفت و تنها چراغ‌هاي حرم عبدالعظيم ديده مي‌شدند. بر اثر قطع برق موتورهاي هواپيما نيز خاموش شدند و سيستم هيدروليک هدايت از کار افتاد... فکوري ابتدا به کابين خلبان آمد و با چراغ قوه سعي کرد که مشکل را برطرف کند و بعد براي باز کردن دستي چرخ‌ها رفت... از آنجا که فرمان هواپيما تريم شده بود، هواپيما با سرعتي آهسته و به طور افقي به سمت زمين در حرکت بود. به همين دليل هواپيما در بيابان فرود آمد. از آنجا که يکي از چرخ‌ها قفل نشده بود، هواپيما به يک سمت خم شده و روي زمين کشيده شد. کمک خلبان با بازکردن پنجره از هواپيما خارج شد و لحظاتي بعد هواپيما با ۸۰۰۰ پوند سوخت منفجر گرديد.»
روند راهبرد نظامي عراق در جنگ با ايران‌ـ ۶
 حميدرضا ميري/ نیروی زمینی ارتش عراق برای آغاز تجاوز و حمله سراسری به ایران، لشکرهای خود را در سه قرارگاه سازمان داده بود و متناسب با اهداف و بررسی عواملی چون موقعیت جغرافیایی مناطق مرزی، از محورهای مختلف به ایران هجوم آورد و سه جبهه عمده در شمال غرب، غرب (میانی) و جنوب برای جنگ با ایران گشود و با کمک سه سپاه، عملیات زمینی خود را از پنج محور اصلی به سوی خاک ایران آغاز کرد.
 سپاه یکم، عراق شامل؛ دو لشکر 7 و لشکر 11 و تعدادی تیپ‌‌های گارد مرزی بود که به طور عمده لشکرهای پیاده کوهستانی بودند. منطقه عملیات این سپاه در شمال غرب ایران و از «حاج‌عمران تا تنگه باویسی» بود. هدف عراق در جبهه شمال غرب درگیر نگه‌داشتن یگان‌های ایران در آنجا بود.
سپاه دوم، ارتش عراق از لشکرهای 2، 4 و 8 پیاده و لشکرهای 6 و 12 زرهی تشکیل شده بود. مأموریت این سپاه در جبهه غرب و با هدف تصرف شهرهای مرزی مانند؛ سرپل‌ذهاب، گیلانغرب و مهران بود. همچنین باید معابر و گردنه‌‌های حساس این منطقه را نظارت می‌کرد. هدف اصلی ارتش عراق در جبهه غرب را می‌توان دور نگه داشتن نیروهای ایران از دسترسی به بغداد تلقی کرد.
سپاه سوم، عراق هم شامل؛ دو لشکر مکانیزه و سه لشکر زرهی و تیپ گارد ریاست‌جمهوری بود. منطقه مأموریت این سپاه در جبهه جنوبی بود. این جبهه منطقه تلاش اصلی تک ارتش عراق به حساب می‌آمد؛ البته ارتش عراق تیپ 3 زرهی ابن‌ولید را در «میمونه» در محور عماره و تیپ 33 نیروی ویژه در منطقه بصره را در اختیار سپاه سوم قرار داده بود.
متناسب با راهبرد یک جنگ سریع، فنون عمل در قالب محورهای عملیاتی و گسترش سازمان رزم ارتش مشخص می‌شود. ارتش عراق متناسب با اهداف و بررسی و تحلیل عواملی چون موقعیت جغرافیایی نوار مرزی و اولویت‌بندی اهداف ارضی، مانور گسترده‌ای را تدارک دیده بود. در گام نخست، مرز ایران و عراق در طراحی مانور به بخش‌های مشخص تقسیم شد که عبارتند از:
جبهه شمالی؛ اشنویه تا نوسود
جبهه میانی؛ نوسود تا دهلران
جبهه جنوبی؛ دهلران تا خرمشهر.
در این میان، ارزشمندترین منطقه مورد هجوم ـ که تصرف آن به منزله هدف اصلی عراق محسوب می‌شد ـ استان خوزستان در جبهه جنوبی بود. با شروع جنگ در 31 شهریور 1359، نیروی زمینی ارتش عراق با حداکثر امکانات و تجهیزات، با پشتیبانی گسترده آتش توپخانه و پشتیبانی نیروی هوایی ـ که پایگاه‌ها و پادگان‌های نظامی، فرودگاه‌ها و باندهای پرواز را بمباران کرد ـ یورش خود را آغاز کرد که در جبهه جنوبی پنج لشکر مکانیزه و زرهی و یک تیپ مستقل نیروی ویژه با عبور از پاسگاه‌های مرزی که با نیروی اندک و تجهیزات ضعیف ژاندارمری، سپاه و ارتش حفاظت می‌شدند.