حسن مختاری/ شهيد محراب آيت‏الله‏ اشرفي‌اصفهاني در شعبان‌المعظم سال 1322 هجري قمري برابر با سال 1281 هجري شمسي در سده (خميني‌شهر) اصفهان در خانواده‏اي روحاني و عالم متولد شد و خيلي زود توانست درجات علمي را در حوزه‌هاي علميه اصفهان و قم و در محضر استادان برجسته از جمله آيت‌الله‌العظمي بروجردي گذراند. 
در سال 1335 ه.ش شهيد اشرفي‌اصفهاني بنا به دستور مرحوم آيت‏الله‏ بروجردي برای تبليغ و نشر معارف و احكام دين و تقويت بنيه ديني و مذهبي اهالي كرمانشاه به آنجا اعزام شد و رحل اقامت افكند. 
از زمان حضور امام خميني(ره) در قم، شهيد اشرفي با ايشان در ارتباط بودند، حتي زماني كه ايشان به باختران اعزام شدند، اين ارتباط قطع نشد. پس از حادثه پانزدهم خرداد ماه 42 و دستگيري حضرت امام(ره)، شهيد اشرفي فعاليت‏هاي دامنه‏داري را در استان كرمانشاه آغاز کرد و پس از اينكه خبر دستگيري ايشان را شنيد، به تهران آمد و به مراجع بزرگي كه از قم و ديگر شهرها آمده بودند، گفت: «امروز روزي نيست كه ما بخواهيم در مقابل اين رژيم جنايتكار سكوت بكنيم، ما نبايد در ارتباط با دستگيري آقاي خميني(ره) آرام بنشينيم.»
از همان زمان شهيد اشرفي‌اصفهاني فعاليت‏هاي سياسي خود را به طور پنهاني و آشكار شروع کرد. با آزادي امام خميني(ره) از زندان، وي به اتفاق چند نفر از علما به قم عزيمت كرده و با معظم‏له ديدار کرد و با كسب اجازه كتبي وكالت و اجازه مطلق در امور حسبيه و شرعيه از جانب امام(ره)، نماينده تام‏الاختيار ايشان در استان كرمانشاه شد.
مدت 27 سال اقامت ايشان در شهر باختران، پيوسته همراه با ناراحتي، تهديد و كارشكني بود. اين دوران مبارزه براي احيای اسلا‌م ‌راستين و پيروي از خط مبارزاتي حضرت امام(ره) و معرفي ايشان به مردم مسلمان منطقه، چنان روحيه نستوه و بزرگي از شهيد اشرفي ساخته بود كه در برابر امواج سهمگين مخالفان چون كوه استوار بود و در اوج مظلوميت و تنهايي پرچم مبارزه را همواره برافراشته نگه‌داشت.
با آغاز حركت توفنده نهضت امام خميني(ره) و به دنبال انتشار مقاله توهين‏آميز روزنامه اطلاعات در هفدهم دي ماه 1356 و اعتراض گسترده و فراگير مردم انقلابي ايران، شهيد محراب آيت‏الله‏ اشرفي نيز در اين حركت توفنده نقش عظيمي داشت. در رابطه با مقاله روزنامه اطلاعات و جريان نوزدهم دي و شهادت گروهي از مردم مؤمن و مسلمان قم و سپس شهداي تبريز و يزد كه در چهلم‏ شهداي هر يك از شهرستان‌هاي ذكر شده نيز جمعي از مردم به دست دژخيمان پهلوي قتل‌عام شدند، در استان باختران با وجود فشارها و اختناق شديد دستگاه طاغوتي، آيت‏الله‏ اشرفي با همكاري بعضي از علما و روحانيون شهر، مجالس متعددي برای بزرگداشت شهدا و اعتراض به رژيم منعقد كردند كه در پايان هر يك، مردم به خيابان‌ها مي‏ريختند و مراكز فساد و فحشا و منكرات را منهدم مي‏كردند. 
آيت‏الله‏ شهيد اشرفي‌اصفهاني در يكي از تظاهراتي كه به صورت آرام در تاريخ 11/7/57 عليه رژيم شاهنشاهي انجام شد، در حالي كه پيشاپيش مردم حركت مي‏كرد، مورد هجوم مأموران گارد و ساواك قرار گرفت. در اين حمله چند نفر شهيد و مجروح شدند و ايشان نيز آسيب ديدند. به دنبال وقوع اين حمله و آسيب‏ديدگي ايشان، سيل تلفن‌ها و تلگراف‌ها از سراسر كشور برای احوالپرسي و اطلاع از قضايا سرازير شد. پس از چند روز از اين حادثه، مأموران ساواك با حمله به منزل شهيد اشرفي، او را دستگير و باعجله به تهران منتقل و در كميته شهرباني زنداني كردند. به دنبال اعتراضات شديد مردم و بعضي از مراجع تقليد و ترس از اغتشاش در شهر و منطقه، رژيم مجبور شد، ايشان را آزاد كند و وي مجدداً توانست رهبري قيام و حركت مردمي منطقه را به عهده بگيرد. 
شهيد اشرفي‌اصفهاني در دوران حكومت غير قانوني بختيار در جمع روحانيون متحصن در مسجد دانشگاه تهران حضور يافت و اعتراض خود را نسبت به ممانعت بختيار از ورود امام خميني(ره) به ميهن ابراز داشت و به این ‌وسيله نشان داد كه تا چه حد به رهبر انقلاب اسلامي دلباخته و آماده فداكاري و بذل جان در راه آرمان‌ها و اهداف والاي وي است. 
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در مهر ماه 1358 ه ش با حكمي از سوي امام خميني(ره)، آيت‏الله‏ اشرفي به سِمت امام جمعه كرمانشاه منصوب شد و تا روز جمعه 23/7/1361 در اين سنگر مقدس به حفظ و حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي اشتغال داشت. 
خطبه‏هاي نماز جمعه شهيد اشرفي‌اصفهاني، نشانگر حساسيت و توجه ايشان به بيان موضوعات مورد نياز مردم مسلمان و تشريح مواضع انقلاب و امام خميني(ره) بود. ارائه مطالب مربوط به ولايت فقيه، موضوع جنگ و ضرورت حضور مردم در جبهه‏ها يا كمك و پشتيباني رزمندگان و از همه مهم‌تر تبيين خط امام(ره) و مقابله با منحرفان و خيانتكاران، عمده‏ترين محورهاي مباحث ايشان به شمار مي‏رفت. نقش و حضور ايشان در افشای جریان انحرافي بني‏صدر و صدور اعلاميه در رابطه با عزل وي از مقام رياست‌جمهوري، در آن مقطع تاريخي انقلاب اسلامي از اهميت ويژه‏اي برخوردار بود كه حاكي از تطابق دقيق مواضع فكري و سياسي ايشان با رهبر انقلاب اسلامي بود. 
با آغاز جنگ تحميلي و بسيج همه‏جانبه مردم و قواي مسلح براي حضور در جبهه‏ها و پشتيباني جبهه‏هاي جنگ، آيت‏الله‏ اشرفي نيز با مهم توصيف كردن مسئله جنگ، در مدت 25 ماه در تمام خطبه‏هاي نماز جمعه و مصاحبه‏ها و پيام‌هاي‌شان به حضور مردم در جبهه‏ها تأكيد مي‏ورزيد. شهيد محراب با حضور در جبهه‏ها به ديدار رزمندگان مي‏شتافت و مقيد بود كه براي‌شان سخنراني كند و با آنان به گفت‌وگو مي‏نشست و مي‏فرمود: «وقتي به جبهه مي‏روم تا مدتي روحيه‏ام قوي مي‏شود.» 
با وجود كهولت سن و ممانعت مقامات امنيتي و حفاظتي، مسافت‌هاي طولاني و راه‌هاي صعب‏العبور را به عشق ديدار دلاورمردان جبهه‏هاي نبرد، با وسايل نقليه نظامي در وضعیت دشوار مي‏پيمود. بارها در جبهه‏هاي ايلام، قصر شيرين و پادگان ابوذر، گيلانغرب، نوسود، بستان، آبادان، خرمشهر و سومار حضور يافت و با سخنراني‌هاي دلنشين خود به سپاهيان اسلام روحيه بخشيد. پس از آزادي قصر شيرين به آن شهر سفر كرده و با خواندن دو ركعت نماز شكر در مسجد اين شهر، سپاسگزاري خود را به درگاه خداوند به‌جای آورد. حضور در مناطق عملياتي سبب دلگرمي رزمندگان و موجب شور و شوق بسيار در آنها می‌شد. يك‌بار پس از عزيمت به منطقه جنوب، عازم شهر آزاد شده «بستان» گرديد و زير بمباران وحشيانه دشمن وارد شهر شد و از آنجا به آبادان رفت. هنگام آغاز عمليات فتح‏المبين در دوم فروردين ماه 1361، در قرارگاه حضور يافت و پيشنهاد کرد تا عمليات به نام حضرت زهرا(س) نام گذاري شود. 
در دومين سفر خود به خوزستان پس از آزادي خرمشهر، عازم اهواز شد و به همراه مردم اين شهر نماز شكر بجا آورد. 
در شب جمعه، هشتم مهر ماه 1361 در منطقه غرب، عمليات مسلم‏بن‏عقيل با حضور آيت‏الله‏ اشرفي و تني چند از مقامات كشوري و لشکری آغاز شد. ايشان در آن شب، حال عجيبي داشت و يك لحظه آرام نداشت و تا صبح به دعا و مناجات مشغول بود. نزديكي‌هاي صبح بود كه گلوله توپي در نزديكي چادر ايشان اصابت كرد. فرماندهان براي ترك آن محل اصرار كردند؛ اما وی نپذيرفت و فرمود: «من از اين محل نمي‏روم و آماده هرگونه مسئله‏اي هستم، زيرا خون من رنگين‏تر و جان من عزيزتر از اين عزيزان رزمنده نيست. من بايد تا پايان عمليات اينجا باشم.» سرانجام با اصرار شهيد محلاتي، ايشان حاضر به ترك منطقه شد. 
شهيد آيت‏الله‏ اشرفي‌اصفهاني در پشت جبهه نيز فعاليت‏هاي چشمگيري داشت. از جمله ديدار با مجروحان جنگي و عيادت از آنان در بيمارستان‌ها و مراكز درماني از آنها تفقد و دلجويي مي‏كرد و موجب تقويت روحيه صبر و بردباري آنان می‌شد. همچنین شهيد محراب در مراسم تشييع جنازه شهدا در باختران، اصفهان و خميني‌شهر شركت مي‏كرد و گاهی چنانچه عده شهدا زياد بود، اعلاميه‏اي مبني بر تعطيلي عمومي منتشر مي‏كرد و به این وسيله ارزش و مقام شهدا را ارج مي‏نهاد و موجب افزايش روحيه و همبستگي با خانواده شهدا می‌شد.
شهيد محراب، حسابي در بانك براي جمع‏آوري كمك‏هاي نقدي به جبهه‏ها و حساب ديگري برای كمك به مهاجران جنگ تحميلي و نیز حسابي برای بازسازي منطقه گيلانغرب كه به استان كرمانشاه محول شده بود، افتتاح کرد. حجم وسيع فعاليت‏هاي ایشان در رابطه با جنگ تحميلي نمايانگر توجه و حساسيت وی به اين امر خطير بود و به حق مي‏توان گفت كه اين شهيد بزرگوار، دين و وظيفه خود را در اين راه ادا کرد. 
از زماني كه منافقان وارد فاز نظامي شده و عليه انقلاب اسلامي دست به اسلحه بردند، ترور شخصيت‏ها و رجال سياسي‌ـ مذهبي در دستور كار اين گروهك قرار گرفت و سرلوحه اقدامات تروريستي خود را ترور ائمه جمعه استان‌هاي مهم و حساس كشور قرار دادند. بر اين اساس شهادت آيت‏الله‏ قاضي‌، آيت‏الله‏ مدني و آيت‏الله‏ صدوقي به دست منافقان رقم خورد و نام شهيد اشرفي نيز در فهرست ترور آنان گنجانده شد.
اولين بار در سال 1359، منزل ايشان هدف يك بمب صوتي قرار گرفت. در دومين اقدام منافقان، در تير ماه 1360 هنگامي كه آيت‏الله‏ اشرفي براي اقامه نماز ظهر عازم مسجد بروجردي كرمانشاه بود و قصد ورود به مسجد را داشت، ناگهان سه مهاجم مسلح از داخل يك خودرو به سوي وي آتش گشودند كه گلوله‏ها به وي اصابت نكرد. مهاجمان هنگام فرار نارنجكي به سوي او پرتاب كردند كه به ايشان آسيبي نرسيد؛ ولي عده‌ای از مردم بي‏گناه، شهيد و مجروح شدند. سومين اقدام در روز جمعه 23 مهر ماه 1361 بود. هنگامي كه خطبه اول نماز را آغاز كرده بود، ناگهان يك نفر به طرف وي هجوم آورده، ايشان را در آغوش گرفت و بر اثر انفجار نارنجك، شهيد اشرفي در حالي كه به صورت سجده به زمين افتاده بود به شهادت رسيد. و به این ترتيب محراب خونين كرمانشاه، محل عروج فقيهي بارع، عالمي مجاهد و امام جمعه‏اي زاهد شد. او گل‏واژه‏اي سرخ از گلشن عالمان دين و از تبار سجده‏گراني بود كه در نماز خونين عشق، سر به سجده ابديت و شهادت رساند. 

من واقعاً به شما برادران و خواهران عزيز توصيه مي‌کنم که با تاريخ آشنا شويد. تاريخ درس است؛ از تاريخ بسيار درس‌ها مي‌شود آموخت و بسيار تجربه‌ها مي‌شود به دست آورد. عدّه‌اي سعي مي‌کنند حوادث روزگار ما را يک حوادث استثنايي‌ـ که به هيچ وجه از تاريخ قابل استفاده نيست‌ـ وانمود کنند. اين غلط است. رنگ‌هاي زندگي عوض مي‌شود، روش‌هاي زندگي عوض مي‌شود؛ اما پايه‌هاي اصلي زندگي بشر و جبهه‌بندي‌هاي اصلي بشر، تغييري پيدا نمي‌کند. (امام خامنه‌ای، 1/2/1379)


امام خامنه‌ای در گذر زمان ـ ۱۶۰
 سید مهدی حسینی/ یکی دیگر از موضوعات در دوران زعامت امام خامنه‌ای(مدظله‌‌العالی) موضوع مرجعیت ایشان بود. پس از رحلت حضرت امام(ره) در سال ۶۸، رحلت علمای دیگری چون؛ آیات عظام آقایان مرعشی نجفی، گلپایگانی، اراکی و... را در سال‌های ۶۹ تا ۷۳ شاهد بودیم تقریباً ایران از نسلی از مراجع باسابقه خالی می‌شد، به خصوص پس از رحلت آیت‌الله‌العظمی اراکی دستگاه‌های دشمن دست به کار شدند تا چنین القا کنند که حوزه‌های علمیه درگیر یک جنگ قدرت شده‌اند و تبلیغات دیگرشان این بود که نسل مرجعیت رو به پایان است و دیگر کسی شایسته و در حد مرجعیت نیست!، آنها تلاش کردند با تبلیغات رسانه‌ای‌شان مرجع تقلید جدیدی به مردم معرفی کنند که در مواضع و اعتقادات او سستی یا ضعف نسبت به انقلاب اسلامی و راه امام خمینی(ره) دیده شود، مثلاً طرفدار تز جدایی دین از سیاست باشد، یا به نوعی کسی را تبلیغ می‌کردند که در مرجعیت او احساس خطر نکنند.
شدیداً در این رابطه خبررسانی، خبرسازی و تحلیل‌هایی را القا می‌کردند. با وجود اینکه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت تهران، اسامی واجدان شرایط مرجعیت را برای ملت منتشر کرد که در بین آنها نام امام خامنه‌ای هم دیده شده بود، اما دشمن درصدد طرح توطئه‌های جدید بود.
اما امام خامنه‌ای در افشای این توطئه نقش رهبری را به خوبی ایفا کردند و طی سخنانی مبسوط ضمن پاسخگویی به شبهات تبلیغی آنها نکته مهمی هم در رابطه با مرجعیت خودشان یادآور شدند و فرمودند: «این همه مجتهدین بحمدالله هستند. حالا من قم را اسم آوردم، ولی در غیر قم هم هستند. مجتهدین و افراد شایسته‌ای هستند. چه لزومی دارد که حالا این بار سنگین را که خدای متعال گذاشته است بر دوش نحیف این حقیر ضعیف، این بار را هم رویش بگذارید. احتیاجی به این معنا نیست. پس کسانی که اصرار می‌کنند و می‌گویند آقا رساله بدهید، توجه کنند که من برای خاطر این از قبول بار مسئولیت مرجعیت استنکاف مي‌کنم. بحمدالله آقایان هستند و نیازی به این معنا نیست. البته خارج از ایران حکم دیگری دارد. بار آنها را من قبول می‌کنم. چرا؟ برای خاطر اینکه آن بار را اگر من برندارم، ضایع خواهد شد. آقایانی که امروز بحمدالله در اینجا هستند و به عقیده من کافی هستند و کفایت لازم، بلکه فوق اندازه ضروری را هم امروز در قم می‌بینم وجود دارد. آن روزی که احساس کنم برای تحمل‌ بار مسئولیت خارج از کشور آقایان می‌توانند این بار را هم تحمل کنند، آنجا باز هم من کنار می‌کشم، امروز درخواست شیعیان خارج از ایران را قبول می‌کنم، برای خاطر اینکه چاره‌ای نیست. مثل همان جاهای دیگر است که ناگزیر هستیم. اما در داخل ایران هیچ احتیاجی نیست.»
بنابراین امام خامنه‌ای در شرایطی حساس به دلیل آشنایی با مسائل جهان اسلام و مسائل بین‌المللی، افتا و مرجعیت مسلمانان بلاد اسلامی را پذیرفتند.

 مصطفي نجدی/  توجه به آثار باستاني ايران را از قرن هفدهم ميلادي در يادداشت‌هاي «پیترو دلاواله» جهانگرد ايتاليايي و «ژان شاردن» جهانگرد فرانسوي، مي‌توان ديد. «انگلبرت‌کمپفر» جهانگرد آلماني، در سال ۱۶۸۵ م به ايران آمد و به تخت جمشيد رفت و خط‌هاي کتيبه‌هاي تخت جمشيد را بررسي کرد و آنها را خط ميخي ناميد. در سال ۱۸۳۷ م «راولينسون» شرق‌شناس و مأمور سياسي انگليس، همراه هيئتي به ايران آمد و پژوهش براي خواندن کتيبه بيستون را آغاز کرد. وي از کتيبه بيستون که به سه خط ميخي فارسي باستان، ايلامي و بابلي نوشته شده است، رونويسي کرد و پس از پنج سال مطالعه، رمز خط ميخي کتيبه را کشف کرد و نوشته را خواند. با خوانده شدن خط ميخي کتيبه، رمز دو خط ايلامي و بابلي نيز کشف شد. اين موضوع علاقة باستان‌شناسان را بيش از پیش به آسياي غربي و از جمله ايران برانگيخت. «اوژن فلاندن» جهانگرد و نقاش فرانسوي و «پاسکال کوست» معمار فرانسوي، از بناهاي باستاني ايران طرح و نقاشي کشيدند. «لوفتوس» باستان‌شناس انگليسي، در سال‌هاي دهه 1850 ميلادي در ويرانه‌هاي شوش به حفاري پرداخت و آثار مهمي از حجاري‌هاي کهن با خود به موزه بريتانيايي برد. او حاصل پژوهش‌هايش را در کتابي به نام «سفرها و تحقيقات در کلده و شوش» منتشر کرد. اين کتاب توجه باستان‌شناسان فرانسوي را جلب کرد. در سال 1884 دولت فرانسه براي حفاري در شوش، با دولت قاجار قرارداد بست. با امضاي اين قرارداد، «مارسل ديولافوا» مهندس و باستان‌شناس فرانسوي، براي حفاري به منطقه باستاني شوش آمد و در سال ۱۸۸۵ م آثاري از دوره هخامنشيان از زير خاک بيرون آورد. او بسياري از اين آثار را به موزه لوور پاريس برد.
پس از چندي به دلیل ناخشنودي مقامات ايراني، عمليات حفاري متوقف شد. در زمان مظفرالدين شاه قاجار، امتياز انحصاري هرگونه پژوهش و کاوش باستان‌شناسي در ايران طبق قراردادي که به نام «دمرگان» مشهور است، به فرانسه واگذار شد.
«ژاک کمرگان»، باستان‌شناس فرانسوي، در شوش به حفاري پرداخت. او طي ۱۴ سال کاوش در اين منطقه، آثار فراوان و باارزشي از دوره ايلامي به دست آورد. از جمله اين آثار «ستون حمورابي» بود که متن قانون حمورابي پادشاه بابل بر آن حک شده است. او اين اثر را به موزه لوور پاريس منتقل کرد.
در سال ۱۳۰۶ ه.ش قرارداد با فرانسويان طبق شرايطي لغو شد و فعاليت‌هاي باستان‌شناسي از انحصار فرانسه درآمد. در طول ۵۰ سال از سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۵۷، حدود 100 گروه باستان‌شناسي، از کشورهاي فرانسه، ايتاليا، آلمان، ايالات متحده آمریکا، بلژيک، ژاپن، سوئد، کانادا و اتريش در مناطق مختلف ايران دست به حفاري زدند و آثار گرانقدر بسياري از تمدن ايران را به موزه‌هاي کشورهاي خود منتقل کردند. بعضي از باستان‌شناسان اروپايي نيز که به فرهنگ و هنر ايران علاقه داشتند، کتاب‌هايي در اين باره تأليف کردند. شاهکارهاي هنر ايران و معماري ايراني، اثر «آرتور اپهام پوپ» باستان‌شناس آمریکایی، آثار ايران نوشته «آندره گدار» باستان‌شناس فرانسوي، ايران از آغاز تا اسلام، هنر ايران در دوران ماد و هخامنشي، هنر ايران در دوران پارتي و ساساني اثر «رمان گيرشمن» باستان‌شناس فرانسوي و باستان‌شناس ايران اثر «لويي وانل نيبرگ» باستان‌شناس بلژيکي، از اين نوع تأليف‌ها هستند. در سال‌هاي ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ ه. ش چند باستان‌شناس ايراني از جمله علي سامي، عيسي بهنام و علي حاکمي در تخت جمشيد و تپه حسنلو، در نقده پژوهش‌هايي کردند. در سال ۱۳۲۰ه.ش نخستين گروه باستان‌شناسان ايراني از دانشگاه تهران دانش‌آموخته شدند و با تأسيس اداره کل باستان‌شناسي ايران، زمينه فعاليت اين گروه گسترش يافت. از سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ ه.ش ۳۶ گروه از باستان‌شناسان ايراني زير نظر اداره کل باستان‌شناسي ايران و دانشگاه تهران در مناطق باستاني به کاوش پرداختند.
فعاليت‌هاي باستان‌شناسي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در مرکز باستان‌شناسي ايران متمرکز شد. از سال ۱۳۶۶ ه.ش کار باستان‌شناسي نظمي نو يافت و با تشکيل سازمان ميراث فرهنگي و مديريت پژوهش‌هاي باستان‌شناسي فعاليت‌هاي باستان‌شناسي سراسر کشور به عهده پژوهشکده باستان‌شناسي گذاشته شد. کاوش‌هاي باستان‌شناسي در 20 منطقه باستاني، مانند تپه هگمتانه (همدان)، ارگ قديم سلطانيه، تخت سليمان در آذربايجان غربي، شهر بيشاپور در کازرون فارس، شهر سوخته در زابل، تپه آپادانا در شوش و گورستان آق اولر در تالش ادامه دارد.


 مرتضي دخيلي/ کنگره وين، نشست سفيران قدرت‌هاي بزرگ اروپا به رياست سياستمدار اتريشي «کلمنز ونزل ون مترنيخ» بود که از يکم نوامبر ۱۸۱۴ تا هشتم ژوئن ۱۸۱۵ در وين برگزار شد. هدف این کنگره، حل مسائل و ترسيم دوباره نقشه سياسي اروپا پس از شکست امپراتور فرانسه، «ناپلئون بناپارت»، در جريان جنگ‌هاي ناپلئوني و همچنين بازتابي از تغيير در جايگاه دولت‌هاي ملي اروپايي بود که با انحلال امپراتوري مقدس روم، هشت سال پيش از آن نمايان شد. با وجود بازگشت ناپلئون از تبعيد و از سرگيري فرمانروايي در فرانسه در مارس ۱۸۱۵ بحث‌ها ادامه يافت و سند نهايي اين کنگره نه روز پيش از شکست نهايي ناپلئون در جنگ «واترلو» در هشتم ژوئن ۱۸۱۵ به امضا رسيد.
ويژگي نامعمول کنگره وين آن بود که به معناي درست کلمه «کنگره» نبود، هرگز با حضور تمام اعضا تشکيل نشد و بيشتر بحث‌هاي آن به صورت غير رسمي در ميان قدرت‌هاي بزرگ بدون داشتن نماينده از کشورهاي کوچک‌تر روي مي‌داد. با اين حال، همه شاهان و شهرياران اروپا در اين روند حضور داشتند و تنها دولت اروپايي که اجازه حضور در اين کنگره را پيدا نکرد، عثماني بود. گفتنی است، نظم نوين جهاني که در اثر کنگره وين به وجود آمد، به کنسرت اروپا معروف است.
تصميم‌گيران اصلي در کنگره وين، چهار قدرت بزرگي بودند که در معاهده شومون (اول مارس ۱۸۱۴) همبستگي خود را در مقابل فرانسه و انحصار حق تصميم‌گيري نسبت به مسائل مهم اعلام کرده بودند. بر اساس معاهده شومون بريتانيا، اتريش، روسيه و پروس توافق کرده بودند پيش از آغاز به کار رسمي کنگره اختلافات ميان خود را بر اساس منافع دولت‌هاي متبوع‌شان در مجمعي سرّي حل‌وفصل کنند. در اين مجمع سرّي، چهار قدرت بزرگ درباره تقسيم متصرفات فرانسه به توافق رسيدند و نمايندگان دولت‌هاي ديگر در اين تصميم‌ها نقشي نداشتند.
هدف بريتانيا در کنگره وين، تحکيم و توسعه قدرت دريايي اين کشور بود و مي‌خواست بر متصرفات استعماري کشورهاي ديگر چون اسپانيا، پرتغال و هلند دست پيدا کند و از اين‌رو فرانسه و روسيه را رقيب خود مي‌دانست. اتريش با بريتانيا منافع مشترک بسياري داشت و تنها مسئله مورد اختلاف دو کشور، گسترش نفوذ پادشاهي پروس بود. مترنيخ، وزير خارجه اتريش با بخشيدن درسد به پروس مخالف بود؛ زيرا اين امر را به مثابه افزايش تسلط اين کشور بر شهریاران آلماني مي‌دانست، در حالي که «کاسلري» وزير خارجه بريتانيا با گسترش نفوذ پروس موافق بود.
خواسته‌هاي روسيه کاملاً در تضاد با خواسته‌هاي بريتانيا و اتريش بود. روسيه مي‌خواست در ازاي تلفات خود در نبرد با ناپلئون، دوک‌نشين ورشو (در لهستان) را به دست آورد و با زوال تدريجي امپراتوري عثماني، نفوذ خود در بالکان را گسترش دهد. تنها موضوع مورد توافق بين قدرت‌هاي بزرگ کنگره اروپا، انزوا و تضعيف فرانسه بود.
اعلاميه نهايي کنگره وين پس از امضاي تمامي شرکت‌کنندگان در نهم ژوئن ۱۸۱۵ شامل مصوبات زير بود؛
1ـ تقسيم لهستان که عملاً از سال ۱۷۹۴ بين روسيه، اتريش و پروس انجام گرفته بود، جنبه رسمي يافت.
2ـ دو سوم «ساکس» به پروس داده و کليه متصرفات پروس پيش از حمله ناپلئون به رسميت شناخته شد.
3ـ تماميت ارضي کشور سوئيس به رسميت شناخته شد و استقلال سياسي و اقتصادي آن تضمين شد.
4ـ پادشاهي «ساردني» توانست تمامی سرزمين‌هاي خود را به جز بخش‌هاي کوچکي که به فرانسه و سوئيس بخشيده شد، حفظ کند.
5ـ اتريش همه متصرفات ايتاليايي خود را بازپس گيرد؛ ولي شهر رم را به پاپ واگذار کند. همچنين کنفدراسيوني از ۴۸ ايالت آلماني (همبستگي آلماني) تشکيل شود که اتريش عضو برجسته و رهبر آن باشد.
کنگره وين مهم‌ترين گردهمايي نمايندگان قدرت‌هاي اروپايي پس از پيمان وستفالي بود. فاتحان جنگ با توافق در اين کنگره، نظم جديدي را برقرار کرده و به آن مشروعيت و قدرت اجرا دادند. اهميت کنگره وين در اين بود که نظمي که به تصويب رساند، بر پايه دو اصل بود؛
1ـ پنج قطب قدرت که از پيمان وستفالي در سال ۱۶۴۸ تا پايان جنگ‌هاي هفت ساله در سال ۱۷۶۳ شکل گرفته بودند.
2ـ موازنه قوا که به مثابه يک اصل گريزناپذير پذيرفته شده بود.
مورخ فرانسوي «ژاک دروز» علل تشکيل کنگره وين را خستگي اروپا از جنگ و نياز فوري به صلح پس از ربع قرن آشفتگي و زورگويي ذکر مي‌کند. شالوده نظمي که در کنگره وين پي‌ريزي شد، کار «لرد کاسلري»، وزير خارجه بريتانيا و مترنيخ، وزير خارجه اتريش بود که به گفته «کيسينجر» اولي آن را طرح کرد و دومي به آن مشروعيت بخشيد.
از منظري ديگر، طبقه جديد بورژوازي در فرانسه پس از انقلاب فرانسه بر آن بود که نظام اقتصادي‌، اجتماعي و سياسي خود، يعني دموکراسي و آزادي اقتصادي را در اروپا حکمفرما کند؛ ولي کنگره وين با تمام قوا در برابر انديشه‌هاي انقلاب و آزادي ايستاد و اشرافيت را احيا کرد. نه تنها خاندان «بوربون» به فرانسه بازگشت که همه شاهاني که به دست ناپلئون تارومار شده بودند، به تاج و تخت برگشتند.


روز 24 مهر 1357 كه حدود 20 هزار نفر از مردم مسلمان كرمان برای برگزاری مراسم بزرگداشت اربعين شهداي 17 شهريور تهران و اولين سالگرد شهادت آيت‌الله‌ حاج‌سيد‌مصطفي خميني، به دعوت علما و روحانيون كرمان در مسجد جامع اجتماع كرده بودند و بازار و همه مغازه‌ها تعطيل بود، ناگهان حدود 300 نفر ظاهراً از ساکنان زاغه‌نشين كه به كولي‌ها معروف بودند، با در دست داشتن چوب و ميله‌های آهني و دادن شعار «جاويد شاه» از چند خيابان شهر عبور کرده و در ساعت 11 و 30 دقیقه در حالي كه يكي از روحانيون مشغول سخنراني بود، به مسجد حمله كردند.
ابتدا دوچرخه‌ها و موتورهاي مردم را به آتش كشيدند كه عده‌اي از مردم داخل مسجد به طرف آنها به راه افتادند. در همين هنگام پليس به حمايت از آنان به طرف مردم تيراندازي كرد و مردم ناچار به داخل مسجد بازگشتند. عده‌اي از مهاجمان با شعار «جاويد شاه» به پشت‌بام مسجد رفته و با كندن آجر و پرتاب آنها، جمعيت را مورد حمله قرار دادند. 

جنگ شهرهاـ 1
 حميدرضا ميري/ در دفاع هشت ساله ايران عليه تجاوز عراق (۱۳۶۷ـ۱۳۵۹ ش) بارها شهرها و روستاهاي ايران زير حمله هواپيماها، توپخانه‌ها و موشک‌هاي عراق قرار گرفت و بسياري از مردم غير نظامي کشته يا مجروح شدند. ايران براي پيشگيري از کشتار مردم، به اين حمله‌ها پاسخ داد؛ يعني در برابر حمله به هر شهر ايران، به شهري در عراق حمله کرد. اين مقابله به مثل، به اصطلاح «جنگ شهرها» نام گرفت.
قوانين بين‌المللي، حمله به مناطق مسکوني را در جنگ‌ها ممنوع کرده است. دولت صدام، مانند همه دولت‌هاي متجاوز، توجهي به قانون نکرد و با تهديد مردم غيرنظامي، ايران را تحت فشار قرار داد.
نخستين شهري که با موشک هواپيماها زخم برداشت، اهواز بود. اين حادثه در دوم مهر ماه 1359 يعني سه روز پس از تهاجم به ايران رخ داد. دزفول، شهر بعدي بود که در شانزدهم مهرماه ۱۳۵۹ به وسيله هواپيماها بمباران شد و ۷۰ شهید و ۳۰۰ زخمي در آن به‌جاي ماند. غير از اهواز و دزفول، شهرهايي چون سنندج، قصر شيرين، اروميه، کرمانشاه، خرم‌آباد، مهران، انديمشک، بهبهان، خرمشهر و آبادان، همواره بمباران مي‌شدند. ايران براي آسيب نرساندن به مردم غير نظامي عراق، پاسخ اين حمله‌ها را فقط با عقب راندن ارتش متجاوز از خاک ايران و وارد کردن تلفات به نيروهاي نظامي دشمن مي‌داد.
عراق با وجود حمله‌هاي يکطرفه خود به مناطق مسکوني، در خرداد ماه ۱۳۶۳ به طور رسمی اعلام کرد که شهرهاي جنوبي و مرکزي ايران را بمباران خواهد کرد. ايران نيز پس از چهار سال شکيبايي گفت که پاسخ حمله به شهرها را خواهد داد. اين تهديدها با وساطت دبيرکل سازمان ملل فروکش کرد؛ اما پس از پيروزي ايران در عمليات «بدر»، رژيم عراق در اسفند ماه 1363 حداقل 29 شهر و چندين روستاي ايران را 118 بار با توپخانه و هواپيما و موشک بمباران کرد. به این ترتيب نخستين دوره از جنگ شهرها آغاز شد و ايران براي اولین بار در ۲۱ اسفند 1363 موشک زمين به زمين خود را روانه کرکوک کرد. دو روز بعد هم بغداد هدف اين موشک‌ها قرار گرفت و بخشي از ساختمان مرکزي بانک «رافدين» منهدم شد. ورود موشک‌هاي زمين به زمين ايران به صحنه جنگ شهرها، تعجب همگان را برانگيخت؛ چرا که تا آن زمان کسي از وجود اين سلاح در ايران آگاه نبود. عراق در ابتدا اصابت اين موشک‌ها را به بغداد، کارگزاري مواد منفجره و خرابکاري اعلام کرد؛ اما خيلي زود روشن شد که آنها، سلاح‌هاي شليک شده از پايگاه‌هاي موشکي ايران هستند. مردم با سردادن شعار «موشک، جواب موشک» از اين اقدام حمايت کردند. نخستين مرحله از جنگ شهرها از تاريخ ۱۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱۷ فروردين ۱۳۶۴ به درازا کشيد و در ايران ۱۲۲۷ نفر شهيد و ۲۶۸۲ زخمي به جا ماند.